هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از لحظات خوش و آرامشبخش در عشق و رحمت الهی سخن میگوید. شاعر از لحظاتی مانند بهار پس از خزان، لطف و مهربانی معشوق، و مستی و شادی ناشی از عشق الهی یاد میکند. همچنین، از رهایی از غم و اندوه و رسیدن به آرامش و سعادت صحبت میشود.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عشق الهی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهی شعری ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۸۱۴
خُنُک آن دَم که به رَحْمَت سَرِ عُشّاق بِخاری
خُنُک آن دَم که بَرآیَد زِ خَزانْ بادِ بهاری
خُنُک آن دَم که بگویی که بیا، عاشقِ مِسکین
که تو آشفتهٔ مایی، سَرِ اَغْیار نداری
خُنُک آن دَم که دَرآویزد در دامَنِ لُطفَت
تو بگویی که چه خواهی زِ منْ ای مَستِ نِزاری
خُنُک آن دَم که صَلا دَردَهَد آن ساقیِ مَجْلِس
که کُند بر کَفِ ساقی قَدَحِ باده سَواری
شود اَجْزایِ تَنِ ما، خوش ازان بادهٔ باقی
بِرَهَد این تَنِ طامِع زِ غَمِ مایده خواری
خُنُک آن دَم که زِ مَستان طَلَبَد دوست عوارض
بِسِتانَد گِرو از ما به کَش و خوبْ عِذاری
خُنُک آن دَم که زِ مَستی سَرِ زُلْف تو بِشورَد
دلِ بیچاره بگیرد به هَوَسْ حَلقه شُماری
خُنُک آن دَم که بگوید به تو دل کِشت ندارم
تو بگویی که بِرویَد پِیِ تو آنچه بِکاری
خُنُک آن دَم که شبِ هَجْر بگوید که شَبَت خوش
خُنُک آن دَم که سَلامی کُند آن نورِ بهاری
خُنُک آن دَم که بَرآیَد به هوا ابرِ عِنایَت
تو ازان ابر به صَحرا گُهَرِ لُطفْ بِباری
خورَد این خاک که تشنه تر ازان ریگِ سیاه است
به تمام آبِ حَیات و نکُند هیچ غُباری
دَخَلَ الْعِشْقُ عَلَیْنا بِکُؤُوسٍ وَعُقارٍ
ظَهَرَ السُّکْرُ عَلَیْنا لِحَبیبٍ مُتَوارِ
سخنی موج هَمیزد که گُهَرها بِفَشانَد
خَمُشَش باید کردن، چو دَرینَش نَگُذاری
خُنُک آن دَم که بَرآیَد زِ خَزانْ بادِ بهاری
خُنُک آن دَم که بگویی که بیا، عاشقِ مِسکین
که تو آشفتهٔ مایی، سَرِ اَغْیار نداری
خُنُک آن دَم که دَرآویزد در دامَنِ لُطفَت
تو بگویی که چه خواهی زِ منْ ای مَستِ نِزاری
خُنُک آن دَم که صَلا دَردَهَد آن ساقیِ مَجْلِس
که کُند بر کَفِ ساقی قَدَحِ باده سَواری
شود اَجْزایِ تَنِ ما، خوش ازان بادهٔ باقی
بِرَهَد این تَنِ طامِع زِ غَمِ مایده خواری
خُنُک آن دَم که زِ مَستان طَلَبَد دوست عوارض
بِسِتانَد گِرو از ما به کَش و خوبْ عِذاری
خُنُک آن دَم که زِ مَستی سَرِ زُلْف تو بِشورَد
دلِ بیچاره بگیرد به هَوَسْ حَلقه شُماری
خُنُک آن دَم که بگوید به تو دل کِشت ندارم
تو بگویی که بِرویَد پِیِ تو آنچه بِکاری
خُنُک آن دَم که شبِ هَجْر بگوید که شَبَت خوش
خُنُک آن دَم که سَلامی کُند آن نورِ بهاری
خُنُک آن دَم که بَرآیَد به هوا ابرِ عِنایَت
تو ازان ابر به صَحرا گُهَرِ لُطفْ بِباری
خورَد این خاک که تشنه تر ازان ریگِ سیاه است
به تمام آبِ حَیات و نکُند هیچ غُباری
دَخَلَ الْعِشْقُ عَلَیْنا بِکُؤُوسٍ وَعُقارٍ
ظَهَرَ السُّکْرُ عَلَیْنا لِحَبیبٍ مُتَوارِ
سخنی موج هَمیزد که گُهَرها بِفَشانَد
خَمُشَش باید کردن، چو دَرینَش نَگُذاری
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.