هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق و اشتیاق خود به معشوق الهی سخن میگوید. او از جدایی از دنیا و پیوستن به معشوق، از تحمل رنجها برای رسیدن به او، و از تبدیل شدن به نور و آتش عشق سخن میگوید. شاعر همچنین از نیاز و ناز در عشق و از سکوت و سازگاری با خموشی برای رسیدن به شنیدن صدای معشوق صحبت میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد تا بتواند به درستی درک شود.
غزل شمارهٔ ۱۷۲۴
همه جَمالِ تو بینم، چو چَشمْ باز کُنم
همه شَرابِ تو نوشَم، چو لَب فَراز کُنم
حَرام دارم با مُردمان سُخَن گفتن
وَ چون حَدیثِ تو آید، سُخَنْ دراز کُنم
هزار گونه بِلَنْگَم به هر رَهَم که بَرند
رَهی که آن به سویِ توست، تُرکْتاز کُنم
اگر به دستِ من آید، چو خِضْر آبِ حَیات
زِ خاکِ کویِ تو آن آب را طِراز کُنم
زِ خارْخارِ غَم تو، چو خارچین گردم
زِ نرگس و گُلِ صدبَرگْ اِحْتراز کُنم
زِ آفتاب و زِ مَهتاب بُگْذَرد نورَم
چو رویِ خود به شَهَنشاهِ دِلْنَواز کُنم
چو پَرّ و بال بَرآرَم زِ شوقْ چون بهرام
به مَسجدِ فَلَکِ هفتمینْ نماز کُنم
همه سَعادت بینَم، چو سویِ نَحْس رَوَم
همه حقیقت گردد، اگر مَجاز کُنم
مرا و قومِ مرا عاقبت شود محمود
چو خویش را پِیِ محمودِ خود اَیاز کُنم
چو آفتاب شَوَم آتش و زِ گرمیِ دل
چو ذَرّهها همه را مَست و عشقباز کُنم
پَریرْ عشقْ مرا گفت من همه نازم
همه نیاز شو آن لحظهیی که ناز کُنم
چو ناز را بِگُذاری، همه نیاز شوی
من از برایِ تو خود را همه نیاز کُنم
خَموش باش، زمانی بِساز با خَمُشی
که تا برایِ سَماعِ تو چَنگْ ساز کُنم
همه شَرابِ تو نوشَم، چو لَب فَراز کُنم
حَرام دارم با مُردمان سُخَن گفتن
وَ چون حَدیثِ تو آید، سُخَنْ دراز کُنم
هزار گونه بِلَنْگَم به هر رَهَم که بَرند
رَهی که آن به سویِ توست، تُرکْتاز کُنم
اگر به دستِ من آید، چو خِضْر آبِ حَیات
زِ خاکِ کویِ تو آن آب را طِراز کُنم
زِ خارْخارِ غَم تو، چو خارچین گردم
زِ نرگس و گُلِ صدبَرگْ اِحْتراز کُنم
زِ آفتاب و زِ مَهتاب بُگْذَرد نورَم
چو رویِ خود به شَهَنشاهِ دِلْنَواز کُنم
چو پَرّ و بال بَرآرَم زِ شوقْ چون بهرام
به مَسجدِ فَلَکِ هفتمینْ نماز کُنم
همه سَعادت بینَم، چو سویِ نَحْس رَوَم
همه حقیقت گردد، اگر مَجاز کُنم
مرا و قومِ مرا عاقبت شود محمود
چو خویش را پِیِ محمودِ خود اَیاز کُنم
چو آفتاب شَوَم آتش و زِ گرمیِ دل
چو ذَرّهها همه را مَست و عشقباز کُنم
پَریرْ عشقْ مرا گفت من همه نازم
همه نیاز شو آن لحظهیی که ناز کُنم
چو ناز را بِگُذاری، همه نیاز شوی
من از برایِ تو خود را همه نیاز کُنم
خَموش باش، زمانی بِساز با خَمُشی
که تا برایِ سَماعِ تو چَنگْ ساز کُنم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.