هوش مصنوعی:
این شعر به زیباییهای از دست رفته، حسرتها و ناکامیهای زندگی میپردازد. شاعر از عشق، زیباییهای طبیعت و نغمههایی سخن میگوید که به دلیل ناآگاهی شنوندگان ناشنیده ماندهاند. همچنین، به موضوعاتی مانند حیرت، غفلت، و نقش آیینه در بازتاب حقایق اشاره میکند. در نهایت، شعر با بیان دردها و رنجهای درونی به پایان میرسد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عاطفی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۲۹۶
در گلستانی که چشمم محو آن طناز ماند
نکهتگل نیز چون برگ گل از پرواز ماند
بسکه فطرتها بهگرد نارسایی بازماند
یک جهان انجام، خجلتپرور آغاز ماند
نغمهها بسیار بود اما ز جهل مستمع
هرقدر بیپرده شد در پردههای ساز ماند
حسندر اظهار شوخی رنگتقصیری ند!شت
چشمها غفلت نگه شد جلوه محو باز ماند
این زمان، حسرت، تسلیخانهٔ جمعیت است
بیخیالی نیست آن آیینه کز پرداز ماند
نقش نیرنگ حقیقت ثبت لوح دل بس است
شوق غافل نیست گر چشم تماشا باز ماند
جوهر آیینهٔ من سوخت شرم جلوهاش
حیرتی گل کرده بودم لیک محو ناز ماند
عمرها شد خاک بر سر میکند اجزای من
یارب اینگرد پریشان از چه دامن باز ماند
شعلهٔ ما دعوی افسردن آخر پیش برد
برشکست رنگ بستم آنچه ازپرواز ماند
صافی دل شبههٔ هستی به عرض آوردن است
عکس هرجا محو شد آیینه از پرداز ماند
جاده سرمنزل مقصد خط پرگار داشت
عالمی انجامها طیکرد و در آغاز ماند
یار رفت از دیده اما از هجوم حیرتش
با من از هر جلوهای آیینهداری باز ماند
خامشی روشنگر آیینهٔ دیدار بود
با سواد سرمه پیوست آنچه از آواز ماند
ازگداز صد جگر اشکی به عرض آوردهام
بخیهای آخر ز چاک پردههای راز ماند
بیدل از برگ و نوای ما سیهبختان مپرس
روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند
نکهتگل نیز چون برگ گل از پرواز ماند
بسکه فطرتها بهگرد نارسایی بازماند
یک جهان انجام، خجلتپرور آغاز ماند
نغمهها بسیار بود اما ز جهل مستمع
هرقدر بیپرده شد در پردههای ساز ماند
حسندر اظهار شوخی رنگتقصیری ند!شت
چشمها غفلت نگه شد جلوه محو باز ماند
این زمان، حسرت، تسلیخانهٔ جمعیت است
بیخیالی نیست آن آیینه کز پرداز ماند
نقش نیرنگ حقیقت ثبت لوح دل بس است
شوق غافل نیست گر چشم تماشا باز ماند
جوهر آیینهٔ من سوخت شرم جلوهاش
حیرتی گل کرده بودم لیک محو ناز ماند
عمرها شد خاک بر سر میکند اجزای من
یارب اینگرد پریشان از چه دامن باز ماند
شعلهٔ ما دعوی افسردن آخر پیش برد
برشکست رنگ بستم آنچه ازپرواز ماند
صافی دل شبههٔ هستی به عرض آوردن است
عکس هرجا محو شد آیینه از پرداز ماند
جاده سرمنزل مقصد خط پرگار داشت
عالمی انجامها طیکرد و در آغاز ماند
یار رفت از دیده اما از هجوم حیرتش
با من از هر جلوهای آیینهداری باز ماند
خامشی روشنگر آیینهٔ دیدار بود
با سواد سرمه پیوست آنچه از آواز ماند
ازگداز صد جگر اشکی به عرض آوردهام
بخیهای آخر ز چاک پردههای راز ماند
بیدل از برگ و نوای ما سیهبختان مپرس
روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.