هوش مصنوعی: راوی در روز گرم تابستان از شدت گرما به سایه دیواری پناه می‌برد. ناگهان زیبارویی با قدحی از شربت خنک ظاهر می‌شود و راوی با نوشیدن آن، جان تازه می‌یابد. او زیبایی آن ساقی را ستایش می‌کند و لحظه‌ی دیدارش را خوش‌یمن می‌خواند.
رده سنی: 16+ متن دارای واژگان و مفاهیم ادبی پیچیده و استعاری است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر دشوار می‌باشد. همچنین، برخی از عبارات نیاز به دانش ادبی و فرهنگی برای درک کامل دارند.

حکایت شمارهٔ ۱۶

یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر با رویی در تموزیکه حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی. از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم و التجا به سایه دیواری کردم مترقب که کسی حر تموز از من به برد آبی فرو نشاند که همی ناگاه از ظلمت دهلیز خانه‌ای روشنی بتافت یعنی جمالی که زبان فصاحت از بیان صباحت او عاجز آید چنان که در شب تاری صبح بر آید یا آب حیات از ظلمات بدر آید. قدحی برفاب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق بر آمیخته، ندانم به گلابش مطیّب کرده بود یا قطره چند از گل رویش در آن چکیده. فی الجمله شراب از دست نگارینش بر گرفته می‌بخوردم و عمر از سر گرفتم

خرم آن فرخنده طالع را که چشم
بر چنین روی اوفتد هر بامداد

مست می‌بیدار گردد نیم شب
مست ساقی روز محشر بامداد
تعداد ابیات: ۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.