هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عارفانه است که در آن شاعر از عشق و علاقه خود به معشوق سخن میگوید. او از تلاش برای جلب توجه معشوق، نشان دادن زیباییهای او به دیگران، و بازگرداندن بوسهای که از معشوق ربوده است، صحبت میکند. شاعر همچنین از رابطهی عمیق و معنوی خود با معشوق و تلاش برای نزدیک شدن به او میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی ادبی دارد.
غزل شمارهٔ ۳۲۲
آمدهاَم که تا به خود، گوش کَشانْ کَشانَمَت
بی دل و بیخودت کُنم، در دل و جانْ نِشانَمَت
آمدهاَم بهارِ خوش، پیشِ تو ای درختِ گُل
تا که کِنار گیرَمَت؛ خوش خوش و میفَشانَمَت
آمدهاَم که تا تو را، جِلوْه دَهَم دَر این سَرا
همچو دُعایِ عاشقان، فوقِ فَلَک رَسانَمَت
آمدهاَم که بوسه ای از صَنَمی رُبودهای
بازبِدِه به خوشدلی خواجه که واسَتانَمَت
گُل چه بُوَد که گُل تویی، ناطقِ امرِ قُل تویی
گَر دِگَری نَدانَدت، چون تو منی بِدانَمَت
جان و رَوانِ من تویی، فاتحه خوانِ من تویی
فاتحه شو تو یک سَری، تا که به دل بِخوانَمَت
صیدِ مَنیْ شکارِ من، گر چه زِ دامْ جَستهای
جانِبِ دام بازْرو، وَرْ نَروی بِرانَمَت
شیر بِگفت مَر مرا نادره آهوی بُرو
در پیِ من چه میدَوی تیز که بردَرانَمَت
زَخم پَذیر و پیش رو، چون سِپَرِ شُجاعتی
گوش به غیرِ زِه مَدِه، تا چو کَمان خَمانَمَت
از حَدِ خاک تا بَشَر، چند هزار مَنْزِلست
شهر به شهر بُردَمَت بر سر ره نَمانَمَت
هیچ مگو و کَفْ مَکُن، سر مَگُشایْ دیگ را
نیک بِجوش و صبر کُن، زانک هَمیپَرانَمَت
نی که تو شیرزاده ای، در تَنِ آهوی نَهان
من زِ حجابِ آهُوی، یک رَهه بُگْذَرانَمَت
گویِ مَنیّ و میدَوی، در چوگانِ حُکْمِ من
در پِیِ تو هَمیدَوَم، گَر چه که میدَوانَمَت
بی دل و بیخودت کُنم، در دل و جانْ نِشانَمَت
آمدهاَم بهارِ خوش، پیشِ تو ای درختِ گُل
تا که کِنار گیرَمَت؛ خوش خوش و میفَشانَمَت
آمدهاَم که تا تو را، جِلوْه دَهَم دَر این سَرا
همچو دُعایِ عاشقان، فوقِ فَلَک رَسانَمَت
آمدهاَم که بوسه ای از صَنَمی رُبودهای
بازبِدِه به خوشدلی خواجه که واسَتانَمَت
گُل چه بُوَد که گُل تویی، ناطقِ امرِ قُل تویی
گَر دِگَری نَدانَدت، چون تو منی بِدانَمَت
جان و رَوانِ من تویی، فاتحه خوانِ من تویی
فاتحه شو تو یک سَری، تا که به دل بِخوانَمَت
صیدِ مَنیْ شکارِ من، گر چه زِ دامْ جَستهای
جانِبِ دام بازْرو، وَرْ نَروی بِرانَمَت
شیر بِگفت مَر مرا نادره آهوی بُرو
در پیِ من چه میدَوی تیز که بردَرانَمَت
زَخم پَذیر و پیش رو، چون سِپَرِ شُجاعتی
گوش به غیرِ زِه مَدِه، تا چو کَمان خَمانَمَت
از حَدِ خاک تا بَشَر، چند هزار مَنْزِلست
شهر به شهر بُردَمَت بر سر ره نَمانَمَت
هیچ مگو و کَفْ مَکُن، سر مَگُشایْ دیگ را
نیک بِجوش و صبر کُن، زانک هَمیپَرانَمَت
نی که تو شیرزاده ای، در تَنِ آهوی نَهان
من زِ حجابِ آهُوی، یک رَهه بُگْذَرانَمَت
گویِ مَنیّ و میدَوی، در چوگانِ حُکْمِ من
در پِیِ تو هَمیدَوَم، گَر چه که میدَوانَمَت
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
۳۰۲۹
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.