هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از شاعر بیانگر درد و رنج عشق نافرجام و تمایل به وصال معشوق است. شاعر با بیان کیفیات مختلف نشستن و ننشستن، حالات روحی و عاطفی خود را در برابر معشوق توصیف میکند. او از ناامیدی، اشک، عشق سوزان، و امید به وصال سخن میگوید و در نهایت به عفو و رحمت الهی امیدوار است.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق و عرفانی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد عشق و رنجهای روحی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
شمارهٔ ۲۶ - حسب حال
ای نقش کف پای تو پیرایه امید
کی از تو پس زانوی حرمان ننشستم
کی بود که در سایه دامان وصالت
آشفتهتر از چاک گریبان ننشستم
کی بود که از فیض تماشای جمالت
آسودهتر از دیده گریان ننشستم
کی بود که چون گل به گلستان خیالت
در خون جگر با لب خندان ننشستم
کی بود که چون آبله پای تمنا
از دست تو در گوشه دامان ننشستم
کی بود که از ننگ گرانجانی دامان
نومید چو خون بر سر مژگان ننشستم
کی بود که چون دود در آتشکده غم
تا گردن در آتش سوزان ننشستم
تو پیرهن یوسف و من نکهت وصلم
کی از تو بریدم که پشیمان ننشستم
نی زلف نگارم من وتو عارض یاری
کی با تو نشستم که پریشان ننشستم
اینها همه عذرست گنه مایه عفوست
صد شکر که بیمایه به دکان ننشستم
بار گنه بسته درین رسته گشودم
بیهوده به پهلوی کریمان ننشستم
سوگند به تیغ ستم عشق که امروز
چون زخم دمی بی لب خندان ننشستم
رحمی که من آن موج سرابم که درین بحر
شاداب دمی بر سر طوفان ننشستم
نینی که من آن ناله دردم که درین بزم
از شوخی در گوش حریفان ننشستم
در معرکه حسن من آن خنجر نازم
کز عربده در زخم شهیدان ننشستم
در دیر کله گوشه همت نشکستم
تا چون خم بر مسند عرفان ننشستم
لای خم فیضم وطنم ساغر دردست
در صومعه زهدفروشان ننشستم
آن نقش نگینم که ز بس شوکت همت
بر تارک فرمان سلیمان ننشستم
آن موج نشاطم که به فرمان بهاران
بر جبهه گلهای گلستان ننشستم
صد نیش مرا تعبیه در نوش سخن هست
بی خیل و سپه بر سر یکران ننشستم
طوفان ز تنور جگرم جوشد و هرگز
در کشتی از اندیشه طوفان ننشستم
صد شمع فغان مرد مرا بر لب و یک شب
در ماتم یک شعله پریشان ننشستم
اما چو تویی مرهم الماس و منم زخم
معذورم اگر بی تو به سامان ننشستم
از چشم تلافی به نگاهی بنوازم
پندار که در دوزخ عصیان ننشستم
در بزمگه ناز تو این شیوه گرانست
انگار که در خیل اسیران ننشستم
کی از تو پس زانوی حرمان ننشستم
کی بود که در سایه دامان وصالت
آشفتهتر از چاک گریبان ننشستم
کی بود که از فیض تماشای جمالت
آسودهتر از دیده گریان ننشستم
کی بود که چون گل به گلستان خیالت
در خون جگر با لب خندان ننشستم
کی بود که چون آبله پای تمنا
از دست تو در گوشه دامان ننشستم
کی بود که از ننگ گرانجانی دامان
نومید چو خون بر سر مژگان ننشستم
کی بود که چون دود در آتشکده غم
تا گردن در آتش سوزان ننشستم
تو پیرهن یوسف و من نکهت وصلم
کی از تو بریدم که پشیمان ننشستم
نی زلف نگارم من وتو عارض یاری
کی با تو نشستم که پریشان ننشستم
اینها همه عذرست گنه مایه عفوست
صد شکر که بیمایه به دکان ننشستم
بار گنه بسته درین رسته گشودم
بیهوده به پهلوی کریمان ننشستم
سوگند به تیغ ستم عشق که امروز
چون زخم دمی بی لب خندان ننشستم
رحمی که من آن موج سرابم که درین بحر
شاداب دمی بر سر طوفان ننشستم
نینی که من آن ناله دردم که درین بزم
از شوخی در گوش حریفان ننشستم
در معرکه حسن من آن خنجر نازم
کز عربده در زخم شهیدان ننشستم
در دیر کله گوشه همت نشکستم
تا چون خم بر مسند عرفان ننشستم
لای خم فیضم وطنم ساغر دردست
در صومعه زهدفروشان ننشستم
آن نقش نگینم که ز بس شوکت همت
بر تارک فرمان سلیمان ننشستم
آن موج نشاطم که به فرمان بهاران
بر جبهه گلهای گلستان ننشستم
صد نیش مرا تعبیه در نوش سخن هست
بی خیل و سپه بر سر یکران ننشستم
طوفان ز تنور جگرم جوشد و هرگز
در کشتی از اندیشه طوفان ننشستم
صد شمع فغان مرد مرا بر لب و یک شب
در ماتم یک شعله پریشان ننشستم
اما چو تویی مرهم الماس و منم زخم
معذورم اگر بی تو به سامان ننشستم
از چشم تلافی به نگاهی بنوازم
پندار که در دوزخ عصیان ننشستم
در بزمگه ناز تو این شیوه گرانست
انگار که در خیل اسیران ننشستم
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵ - ماده تاریخ بنای مسجد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷ - نویسم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.