هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که با مضامینی مانند عشق، درد، اضطراب، وصف معشوق، وصف طبیعت و عناصر ماورایی مانند فلک و اجل سروده شده است. شاعر از عشق و درد ناشی از آن سخن می‌گوید و با تصاویر شاعرانه به توصیف حالات درونی و عواطف خود می‌پردازد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و عرفانی پیچیده است که درک آن برای سنین پایین‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از تصاویر و مفاهیم به کار رفته مانند اجل، مرگ، و اضطراب ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامناسب یا سنگین باشد.

شمارهٔ ۹ - در منقبت امیرالمومنین علی (ع)

شهید عشق تو آید به یاد جانش و لرزد
کند خیال خدنگ تو استخوانش و لرزد

مریض عشق ترا تا ز درد خسته نگردد
اجل به بالین آید به قصد جانش و لرزد

به خاک کشته خود گر کنی گذر ز ره ناز
ز شوق زنده شود جان نانتوانش و لرزد

قتیل تیغ نگاه تو از سیاست خویت
نفس برون رود از قالب تپانش و لرزد

ز بس که مضطرب از تن برون رود بنشیند
به شاخ سدره خجل جان گشتگانش و لرزد

خط نگاه ز رویت به دیده مضطرب آید
بسان دزد که دریافت پاسبانش و لرزد

غمت جدا ز دلم مضطرب بود چو دل من
بسان مرغ که گم کرده آشبانش و لرزد

غمت گذاشت دلم را و شد زبیکسی از خود
چو رهروی که گذارند کاروانش و لرزد

ز بس که گشته سراپا پر از جراحت تیغش
دلم ز بیم کند یاد ابروانش و لرزد

نگاه او چو کشد از نیام تیغ سیاست
اجل زبیم زند دست در عنانش و لرزد

هوس نگاری شوقم به دست و خامه حسرت
خیال بوسه کند نقش بر لبانش و لرزد

خیال بوسه آن لب به دل چه گونه نگارم
که می برد لب من نام آستانش و لرزد

چه گونه در کمر آرم دو دست شوخ وشی را
که زلف خیره کند دست در میانش و لرزد

ز هیچ خامه کند مانی تصور وانگه
به لوح ذره کشد صورت دهانش و لرزد

چنان فکنده به خواریم کافری که ز بیمش
فلک لقب کندم خاک آستانش و لرزد

نظر به سوی من افکند و مضطرب شدم از بیم
چو بسملی که نمایند قصد جانش و لرزد

چنان که دل ز جفاهای آن ستمگر بدخو
به دیده جای دهد ناوک سنانش و لرزد

سزد دگر که برم شکوه از غمش به جنابی
که پیر چرخ کند یاد امتحانش و لرزد

علی عالی آن کو ز شرم بی ادبی ها
فلک به دیده کشد خاک آستانش و لرزد

بلند رتبه شهی کز علو قدر نماید
فلک گدایی رفعت ز آستانش و لرزد

حریم روضه او گلشنی است درخور شانش
که چرخ نام کند روضه جنانش و لرزد

کمینه کوچه شهر جلال اوست طریقی
که عقل نام کند راه کهکشانش و لرزد

به میهمانی خدام او قضا ز خجالت
فرستد اطلس چرخ از برای خوانش و لرزد

به مکتب ادبش بار اگر دهند خرد را
چو طفل لوح به کف گیرد از بنانش و لرزد

بهگاه معرکه آن شیرافکن از دم تیغی
که مهر یاد کند تیغ خونفشانش و لرزد

اگر به موج کند آفتاب نسبت تیغش
ز بیم آب شود جمله استخواش ولرزد

چو باد قهرش در معرکه به جلوه درآید
چو بید تر شود اعضای دشمنانش و لرزد

چو آتش غضبش برفروزد از پی کینه
سپندوار زمین خیزد از مکانش ولرزد

ز مشت خار و خس استخوان دشمن جاهش
ز بیم کینه او خاست دود جانش و لرزد

سمند عمر خرامش چه تند و سرکش و شوخست
که می فرستد نعل مه آسمانش و لرزد

زمین ز سخت سمی های او چو زلزله گیرد
جهد ز روی ادب بوسه بر عنانش و لرزد

به گاه پویه چو خواهد که در رکاب وی افتد
به لب رسد ز دویدن زمانه جانش و لرزد

چو در جلو فکند سرعتش سپهر برین را
فتد ز پی به دو گام ابرش زمانش و لرزد

فلک بلرزد بر وی چو دود بر سر شعله
چو گرم پویه شود یک یک استخوانش و لرزد

ز مطلع دگرم روی صفحه نور گرفته
که آفتاب قسم می خورد به جانش و لرزد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸ - در منقبت امیرالمومنین علی علیه السلام و اثبات ولایت و خلافت او
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰ - مطلع دوم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.