هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به موضوع عشق و طلب معنوی میپردازد. شاعر بیان میکند که عشق واقعی نام و نشان مشخصی ندارد و جستجوی آن نیازمند سوز و گداز درونی است. او خود را عاشق عشق میداند نه عاشق به معنای متعارف، و از دشواریهای راه عشق و ناپیدا بودن مقصد نهایی سخن میگوید. در ادامه، عشق به عنوان نیرویی جهانشمول توصیف میشود که بر همه چیز تأثیر میگذارد و همهچیز را تحت سیطره خود دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر دشوار بوده و نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی از استعارهها و نمادهای به کار رفته ممکن است برای سنین پایینتر نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۳۲
شب نگردد روشن از نام چراغ
نام فروردین نیارد گل بباغ
عشق را رسمی بباید اسم سوز
چشمی آب آور، دلی آتش فروز
من ز عشق اسمی همی بشنیده ام
از طلب رسمی کجا کی دیده ام
فاش میگویم که من عاشق نیم
گر بگویم عاشقم صادق نیم
عاشق عشقم طلبکار طلب
ای غریبا ای شگفتا ای عجب
عشق را پیدا نباشد منزلی
تا بسویش راه جوید مقبلی
ای دریغا می ندانم کی او
تا توانم ره سپارم سوی او
خانه پنهان کرد و منزل ناپدید
زان سوی ظلمات مأوایی گزید
گر ز ظلمات تنت آرم گذر
سوی عشق آنگاه کردم راهبر
کاروان در ظلمت شب شد روان
محمل او در میان کاروان
گاه محمل پیش راند گه ز پس
ساربان بی شمع واشتر بی جرس
عشق میگوید که ای آکنده گوش
از سرود من جهان اندر خروش
از فروغم هر دو عالم روشن است
برقم اندر خرمن مرد و زن است
عالم و آدم ز سوزم در گرفت
آتشم در جمله خشک و تر گرفت
خامه ی من رنگ آمیز گل است
زخمه ی من نغمه ساز بلبل است
از خم من صبغة الله رنگ یافت
ما رمیت از دامن من سنک یافت
جیب شب هر صبح از من چاک شد
جسم خاک از من بعرش پاک شد
سر بنه تا پا نهی در کوی من
چشم بربند و ببین در روی من
نام فروردین نیارد گل بباغ
عشق را رسمی بباید اسم سوز
چشمی آب آور، دلی آتش فروز
من ز عشق اسمی همی بشنیده ام
از طلب رسمی کجا کی دیده ام
فاش میگویم که من عاشق نیم
گر بگویم عاشقم صادق نیم
عاشق عشقم طلبکار طلب
ای غریبا ای شگفتا ای عجب
عشق را پیدا نباشد منزلی
تا بسویش راه جوید مقبلی
ای دریغا می ندانم کی او
تا توانم ره سپارم سوی او
خانه پنهان کرد و منزل ناپدید
زان سوی ظلمات مأوایی گزید
گر ز ظلمات تنت آرم گذر
سوی عشق آنگاه کردم راهبر
کاروان در ظلمت شب شد روان
محمل او در میان کاروان
گاه محمل پیش راند گه ز پس
ساربان بی شمع واشتر بی جرس
عشق میگوید که ای آکنده گوش
از سرود من جهان اندر خروش
از فروغم هر دو عالم روشن است
برقم اندر خرمن مرد و زن است
عالم و آدم ز سوزم در گرفت
آتشم در جمله خشک و تر گرفت
خامه ی من رنگ آمیز گل است
زخمه ی من نغمه ساز بلبل است
از خم من صبغة الله رنگ یافت
ما رمیت از دامن من سنک یافت
جیب شب هر صبح از من چاک شد
جسم خاک از من بعرش پاک شد
سر بنه تا پا نهی در کوی من
چشم بربند و ببین در روی من
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.