هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و فراق سخن می‌گوید و حالات روحی خود را در این مسیر توصیف می‌کند. او از بی‌خبری از خود، رنج عشق، و تحولات درونی خود می‌گوید و به این نتیجه می‌رسد که از همه چیز جدا شده و به فقر و نیستی رسیده است.
رده سنی: 18+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی مفاهیم مانند فقر و نیستی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده و نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۵۰۱

دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم
هیچم نبود از خود خبر تا بی خبر چون آمدم

دستم چو از نیرنگ او آمد به زیر سنگ او
بر چهرهٔ گلرنگ او چون لاله در خون آمدم

گاهی ز جان بی جان شدم گاهی ز دل بریان شدم
هر لحظه دیگر سان شدم هر دم دگرگون آمدم

در فرقت آن نازنین گشتم همه روی زمین
گویی نبودم پیش ازین عاشق هم اکنون آمدم

چون نیستی اندر عیان، در نیستی گشتم نهان
تا هرچه دیدم در جهان از جمله بیرون آمدم

از فقر رو کردم سیه عطار را کردم تبه
رفعت رها کردم به ره از خویش بیرون آمدم
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.