هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عارفانه، بیانگر عشق و اشتیاق شاعر به معشوق است. شاعر از درد فراق و عشق بیقرار خود میگوید و از زیبایی و جذبههای معشوق سخن میراند. او از این که عشق و غم معشوق نصیب همه میشود، اظهار شگفتی میکند و در عین حال، خود را شایستهی این عشق نمیداند. شاعر همچنین به نقش معشوق در ایجاد شور و شیدایی در دل عاشقان اشاره میکند و از این که هیچکس نمیتواند از جذبههای معشوق در امان بماند، سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عارفانه است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم و اصطلاحات بهکار رفته در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۲۳۸
هم بلای تو به جان بی قراران میرسد
هم غم عشقت نصیب غمگساران میرسد
ذرهای غم از تو چون خواهد گدای کوی تو
کین چنین میراث غم با شهسواران میرسد
من ندارم زهره خاک پای تو کردن طمع
زانکه این دولت به فرق تاجداران میرسد
هر کسی از نقش روی تو خیالی میکند
پس به بوی وصل تو چون خواستاران میرسد
هیچ کس را در دمی صورت نبندد تا چرا
نقش روی تو بدین صورت نگاران میرسد
گل مگر لافی زد از خوبی کنون پیش رخت
عذر خواه از ده زبان چون شرمساران میرسد
پیش رویت بلبل ار در پیش میآید شفیع
او عرق کرده ز پس چون میگساران میرسد
دور از روی تو نتواند بروی کس رسید
آنچه از رویت به روی دوستداران میرسد
زلف شبرنگت چو بر گلگون سواری میکند
عالمی فتنه به روی بی قراران میرسد
رخ چو گلبرگ بهار از من چرا پوشی به زلف
کاشک من دور از تو چون ابر بهاران میرسد
بر خطت چون زار میگریم مکن منعم ازانک
این همه سرسبزی سبزه ز باران میرسد
کی رسد آشفتگی از روزگار بوالعجب
آنچه از چشمت بدین آشفتهکاران میرسد
دل سپر بفکند از هر غمزهٔ چشم تو بس
در کم از یک چشم زد صد تیرباران میرسد
هیچ درمانم نکردی تا که یارم خواندهای
جملهٔ درد تو گویی قسم یاران میرسد
چون طمع ببریدن از وصلت نشان کافری است
لاجرم عطار چون امیدواران میرسد
هم غم عشقت نصیب غمگساران میرسد
ذرهای غم از تو چون خواهد گدای کوی تو
کین چنین میراث غم با شهسواران میرسد
من ندارم زهره خاک پای تو کردن طمع
زانکه این دولت به فرق تاجداران میرسد
هر کسی از نقش روی تو خیالی میکند
پس به بوی وصل تو چون خواستاران میرسد
هیچ کس را در دمی صورت نبندد تا چرا
نقش روی تو بدین صورت نگاران میرسد
گل مگر لافی زد از خوبی کنون پیش رخت
عذر خواه از ده زبان چون شرمساران میرسد
پیش رویت بلبل ار در پیش میآید شفیع
او عرق کرده ز پس چون میگساران میرسد
دور از روی تو نتواند بروی کس رسید
آنچه از رویت به روی دوستداران میرسد
زلف شبرنگت چو بر گلگون سواری میکند
عالمی فتنه به روی بی قراران میرسد
رخ چو گلبرگ بهار از من چرا پوشی به زلف
کاشک من دور از تو چون ابر بهاران میرسد
بر خطت چون زار میگریم مکن منعم ازانک
این همه سرسبزی سبزه ز باران میرسد
کی رسد آشفتگی از روزگار بوالعجب
آنچه از چشمت بدین آشفتهکاران میرسد
دل سپر بفکند از هر غمزهٔ چشم تو بس
در کم از یک چشم زد صد تیرباران میرسد
هیچ درمانم نکردی تا که یارم خواندهای
جملهٔ درد تو گویی قسم یاران میرسد
چون طمع ببریدن از وصلت نشان کافری است
لاجرم عطار چون امیدواران میرسد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.