هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به موضوعات فلسفی و اخلاقی مانند گذر زمان، فناپذیری انسان، اهمیت تقوا و پرهیز از گناه، و توکل به خداوند میپردازد. شاعر از بیثباتی دنیا، مرگ و نابودی زیباییها سخن میگوید و مخاطب را به تفکر در مورد زندگی و اعمالش دعوت میکند. همچنین، بر اهمیت عشق به خدا و امید به رحمت او تأکید میشود.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند مرگ و فناپذیری ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در تنبیه و موعظه
ان هوی النفس یقد العقال
لایتهدی و یعی ما یقال
خاک من و تست که باد شمال
میبردش سوی یمین و شمال
ما لک فیالخیمة مستلقیا
وانتهض القوم و شدوا الرحال
عمر به افسوس برفت آنچه رفت
دیگرش از دست مده بر محال
قد و عرالمسلک یا ذاالفتی
افلح من هیاء زاد المل
بس که در آغوش لحد بگذرد
بر من و تو روز و شب و ماه و سال
لاتک تغتر بمعمورة
یعقبها الهدم او الانتقال
گر به مثل جام جمست آدمی
سنگ اجل بشکندش چون سفال
لو کشف التربة عن بدرهم
لم یر الاکدقیق الهلال
بس که درین خاک ممزق شدست
پیکر خوبان بدیع الجمال
واندرس الرسم بطول الزمان
وانتخر العظم بمراللیال
ای که درونت به گنه تیره شد
ترسمت آیینه نگیرد صقال
مالک تعصی و منادی القبول
من قبل الحق ینادی تعال؟
زندهٔ دل مرده ندانی که کیست؟
آنکه ندارد به خدای اشتغال
عز کریم احد لایزول
جل قدیم صمد لایزال
پادشهان بر در تعظیم او
دست برآورده به حکم سؤال
کم حزن فی بلد بلقع
من علیها بسحاب ثقال
بار خدایی که درون صدف
در کند از قطرهٔ آب زلال
ان نطق العارف فی وصفه
یعجز عن شان عدیم المثال
کار مگس نیست درین ره پرید
بلکه بسوزد پر عنقا و بال
کم فطن بادر مستفهما
عاد وقد کل لسان المقال
فهم بسی رفت و نبودش طریق
وهم بسی گشت و نماندش مجال
لودنت الفکرة من حجبه
لاحترقت من سبحات الجلال
بر دل عشاق جمالش خوشست
تلخی هجران به امید وصال
اصبح من غایة الطافه
یجترم العبد و یبقی النوال
بنده دگر بر که کند اعتماد
گر نکند بر کرم ذوالجلال
ان مقالی حکم فاعتبر
موعظة تسمع صم الجبال
هر که به گفتار نصیحت کنان
گوش ندارد بخورد گوشمال
بادیة المحشر واد عمیق
تمتحن النفس و تمضی الجمال
گر قدمت هست چو مردان برو
ور عملت نیست چو سعدی بنال
رب اعنی و اقل عثرتی
انت رجائی و علیک اتکال
لایتهدی و یعی ما یقال
خاک من و تست که باد شمال
میبردش سوی یمین و شمال
ما لک فیالخیمة مستلقیا
وانتهض القوم و شدوا الرحال
عمر به افسوس برفت آنچه رفت
دیگرش از دست مده بر محال
قد و عرالمسلک یا ذاالفتی
افلح من هیاء زاد المل
بس که در آغوش لحد بگذرد
بر من و تو روز و شب و ماه و سال
لاتک تغتر بمعمورة
یعقبها الهدم او الانتقال
گر به مثل جام جمست آدمی
سنگ اجل بشکندش چون سفال
لو کشف التربة عن بدرهم
لم یر الاکدقیق الهلال
بس که درین خاک ممزق شدست
پیکر خوبان بدیع الجمال
واندرس الرسم بطول الزمان
وانتخر العظم بمراللیال
ای که درونت به گنه تیره شد
ترسمت آیینه نگیرد صقال
مالک تعصی و منادی القبول
من قبل الحق ینادی تعال؟
زندهٔ دل مرده ندانی که کیست؟
آنکه ندارد به خدای اشتغال
عز کریم احد لایزول
جل قدیم صمد لایزال
پادشهان بر در تعظیم او
دست برآورده به حکم سؤال
کم حزن فی بلد بلقع
من علیها بسحاب ثقال
بار خدایی که درون صدف
در کند از قطرهٔ آب زلال
ان نطق العارف فی وصفه
یعجز عن شان عدیم المثال
کار مگس نیست درین ره پرید
بلکه بسوزد پر عنقا و بال
کم فطن بادر مستفهما
عاد وقد کل لسان المقال
فهم بسی رفت و نبودش طریق
وهم بسی گشت و نماندش مجال
لودنت الفکرة من حجبه
لاحترقت من سبحات الجلال
بر دل عشاق جمالش خوشست
تلخی هجران به امید وصال
اصبح من غایة الطافه
یجترم العبد و یبقی النوال
بنده دگر بر که کند اعتماد
گر نکند بر کرم ذوالجلال
ان مقالی حکم فاعتبر
موعظة تسمع صم الجبال
هر که به گفتار نصیحت کنان
گوش ندارد بخورد گوشمال
بادیة المحشر واد عمیق
تمتحن النفس و تمضی الجمال
گر قدمت هست چو مردان برو
ور عملت نیست چو سعدی بنال
رب اعنی و اقل عثرتی
انت رجائی و علیک اتکال
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۱
۱۲۶۹
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در ستایش علاءالدین جوینی صاحب دیوان
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظة
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.