هوش مصنوعی:
حکایتی از یک پادشاه که به دلیل بیماری ضعیف شده و به زیردستانش حسادت میورزد. ندیمی به او پیشنهاد میدهد که از مردی پارسا دعا بخواهد تا بهبود یابد. پادشاه مرد پارسا را فرا میخواند، اما مرد پارسا به جای دعا، پادشاه را به بخشش و عدالت دعوت میکند. پادشاه از سخنان او متأثر شده و دستور آزادی زندانیان را میدهد. سپس مرد پارسا برای پادشاه دعا میکند و پادشاه بهبود مییابد. در پایان، پادشاه به مرد پارسا پاداش میدهد و از او میخواهد که دیگر به چنین وضعیتی دچار نشود.
رده سنی:
12+
این متن دارای مفاهیم اخلاقی و دینی است که برای درک بهتر نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از زبان ادبی و تمثیلهای موجود در متن ممکن است برای کودکان زیر 12 سال کمی پیچیده باشد.
حکایت در این معنی
یکی را حکایت کنند از ملوک
که بیماری رشته کردش چو دوک
چنانش در انداخت ضعف حسد
که میبرد بر زیردستان حسد
که شاه ارچه بر عرصه نام آورست
چو ضعف آمد از بیدقی کمترست
ندیمی زمین ملک بوسه داد
که ملک خداوند جاوید باد
در این شهر مردی مبارک دم است
که در پارسایی چنویی کم است
نبردند پیشش مهمات کس
که مقصود حاصل نشد در نفس
نرفتهست هرگز بر او ناصواب
دلی روشن و دعوتی مستجاب
بخوان تا بخواند دعائی بر این
که رحمت رسد ز آسمان برین
بفرمود تا مهتران خدم
بخواندند پیر مبارک قدم
برفتند و گفتند و آمد فقیر
تنی محتشم در لباسی حقیر
بگفتا دعائی کن ای هوشمند
که در رشته چون سوزنم پایبند
شنید این سخن پیر خم بوده پشت
بتندی برآورد بانگی درشت
که حق مهربان است بر دادگر
ببخشای و بخشایش حق نگر
دعای منت کی شود سودمند
اسیران محتاج در چاه و بند؟
تو ناکرده بر خلق بخشایشی
کجا بینی از دولت آسایشی؟
ببایدت عذر خطا خواستن
پس از شیخ صالح دعا خواستن
کجا دست گیرد دعای ویت
دعای ستمدیدگان در پیت؟
شنید این سخن شهریار عجم
ز خشم و خجالت برآمد بهم
برنجید و پس با دل خویش گفت
چه رنجم؟ حق است اینچه درویش گفت
بفرمود تا هر که در بند بود
به فرمانش آزاد کردند زود
جهاندیده بعد از دو رکعت نماز
به داور برآورد دست نیاز
که ای بر فرازندهٔ آسمان
به جنگش گرفتی به صلحش بمان
ولی همچنان بر دعا داشت دست
که شه سر برآورد و بر پای جست
تو گویی ز شادی بخواهد پرید
چو طاووس، چون رشته در پا ندید
بفرمود گنجینهٔ گوهرش
فشاندند در پای و زر بر سرش
حق از بهر باطل نشاید نهفت
ازان جمله دامن بیفشاند و گفت
مرو با سر رشته بار دگر
مبادا که دیگر کند رشته سر
چو باری فتادی نگهدار پای
که یک بار دیگر نلغزد ز جای
ز سعدی شنو کاین سخن راست است
نه هر باری افتاده برخاستهست
که بیماری رشته کردش چو دوک
چنانش در انداخت ضعف حسد
که میبرد بر زیردستان حسد
که شاه ارچه بر عرصه نام آورست
چو ضعف آمد از بیدقی کمترست
ندیمی زمین ملک بوسه داد
که ملک خداوند جاوید باد
در این شهر مردی مبارک دم است
که در پارسایی چنویی کم است
نبردند پیشش مهمات کس
که مقصود حاصل نشد در نفس
نرفتهست هرگز بر او ناصواب
دلی روشن و دعوتی مستجاب
بخوان تا بخواند دعائی بر این
که رحمت رسد ز آسمان برین
بفرمود تا مهتران خدم
بخواندند پیر مبارک قدم
برفتند و گفتند و آمد فقیر
تنی محتشم در لباسی حقیر
بگفتا دعائی کن ای هوشمند
که در رشته چون سوزنم پایبند
شنید این سخن پیر خم بوده پشت
بتندی برآورد بانگی درشت
که حق مهربان است بر دادگر
ببخشای و بخشایش حق نگر
دعای منت کی شود سودمند
اسیران محتاج در چاه و بند؟
تو ناکرده بر خلق بخشایشی
کجا بینی از دولت آسایشی؟
ببایدت عذر خطا خواستن
پس از شیخ صالح دعا خواستن
کجا دست گیرد دعای ویت
دعای ستمدیدگان در پیت؟
شنید این سخن شهریار عجم
ز خشم و خجالت برآمد بهم
برنجید و پس با دل خویش گفت
چه رنجم؟ حق است اینچه درویش گفت
بفرمود تا هر که در بند بود
به فرمانش آزاد کردند زود
جهاندیده بعد از دو رکعت نماز
به داور برآورد دست نیاز
که ای بر فرازندهٔ آسمان
به جنگش گرفتی به صلحش بمان
ولی همچنان بر دعا داشت دست
که شه سر برآورد و بر پای جست
تو گویی ز شادی بخواهد پرید
چو طاووس، چون رشته در پا ندید
بفرمود گنجینهٔ گوهرش
فشاندند در پای و زر بر سرش
حق از بهر باطل نشاید نهفت
ازان جمله دامن بیفشاند و گفت
مرو با سر رشته بار دگر
مبادا که دیگر کند رشته سر
چو باری فتادی نگهدار پای
که یک بار دیگر نلغزد ز جای
ز سعدی شنو کاین سخن راست است
نه هر باری افتاده برخاستهست
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:در نواخت رعیت و رحمت بر افتادگان
گوهر بعدی:گفتار اندر بیوفائی دنیا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.