هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و عاشقانه از مولانا بیانگر احساسات عمیق شاعر در مورد عشق، رنج، صبر، و عرفان است. شاعر از تجربیات خود در مسیر عشق و عرفان سخن میگوید، از رنجهایش مینالد اما با شکر و صبر بر آنها غلبه میکند. او از عشق به معشوق و ارتباط با خدا صحبت میکند و نشان میدهد که چگونه دردها را به زیبایی تبدیل میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، برخی از مضامین مانند رنج و جدایی نیاز به درک و تجربه بیشتری دارند.
شمارهٔ ۸۴۳
اختیار گوشه درمان است، همت می کنم
می نشینم همچو عنقا و فراغت می کنم
تیغ چون خورشید نتوانم کشیدن بر کسی
بر دل خود چون زنم ناخن، شجاعت می کنم
هرچه کردم شکر آن را، روزگار از من گرفت
شکر نشنیده ست، پنداری شکایت می کنم
هست می دانم درین وادی، گذاری خضر را
نقش پایی هرکجا دیدم، زیارت می کنم
حرف چون در وقت خود باشد به جایی می رسد
از تو دارم شکوه ها، اما قیامت می کنم
بی تو ای گل پیرهن، هرگاه در شب های هجر
سر به بالین می نهم، اول وصیت می کنم
مشتری را مژده باد از بی وقوفی های من
آب حیوان را چو خاک راه، قیمت می کنم
روی اگر برتافتم از آینه بیهوده نیست
معنیی خاطرنشان اهل صورت می کنم
حاصل دین را برهمن می دهد در راه عشق
خاطر از من جمع دار ای بت که خدمت می کنم
وصف زلف او مپرسید از من ای آشفتگان
زخم ها را همچو بوی خوش جراحت می کنم
ذره را در محفل خورشید تابان راه نیست
در حدیث وصل او بر خویش تهمت می کنم
چون به لطفت خو گرفتم، کار مشکل می شود
مهربانی پر مکن با من که عادت می کنم
این دل دیوانه دیگر قابل اصلاح نیست
من چه بی عقلم که مجنون را نصیحت می کنم
همچو دولت در به در افتم، گر از روی طمع
روی هرگز بر در ارباب دولت می کنم
جوهر اصلی ز هرکس می شود ظاهر سلیم
مدعی با من خصومت، من محبت می کنم
می نشینم همچو عنقا و فراغت می کنم
تیغ چون خورشید نتوانم کشیدن بر کسی
بر دل خود چون زنم ناخن، شجاعت می کنم
هرچه کردم شکر آن را، روزگار از من گرفت
شکر نشنیده ست، پنداری شکایت می کنم
هست می دانم درین وادی، گذاری خضر را
نقش پایی هرکجا دیدم، زیارت می کنم
حرف چون در وقت خود باشد به جایی می رسد
از تو دارم شکوه ها، اما قیامت می کنم
بی تو ای گل پیرهن، هرگاه در شب های هجر
سر به بالین می نهم، اول وصیت می کنم
مشتری را مژده باد از بی وقوفی های من
آب حیوان را چو خاک راه، قیمت می کنم
روی اگر برتافتم از آینه بیهوده نیست
معنیی خاطرنشان اهل صورت می کنم
حاصل دین را برهمن می دهد در راه عشق
خاطر از من جمع دار ای بت که خدمت می کنم
وصف زلف او مپرسید از من ای آشفتگان
زخم ها را همچو بوی خوش جراحت می کنم
ذره را در محفل خورشید تابان راه نیست
در حدیث وصل او بر خویش تهمت می کنم
چون به لطفت خو گرفتم، کار مشکل می شود
مهربانی پر مکن با من که عادت می کنم
این دل دیوانه دیگر قابل اصلاح نیست
من چه بی عقلم که مجنون را نصیحت می کنم
همچو دولت در به در افتم، گر از روی طمع
روی هرگز بر در ارباب دولت می کنم
جوهر اصلی ز هرکس می شود ظاهر سلیم
مدعی با من خصومت، من محبت می کنم
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
۱۴۵۷
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.