12


نور خدا را که ببیند زوال؟
نور خدا هست یقین لایزال

گر همه کافر‌صفتان ظَلوم
مُطفیِ نورند و خَصوم جَهول

برحق مطلق که خدایست و بس
راه ندادست بر این باب، کس

نور خدا شعلهء فانوس نیست
مُطفیِ آن شعلهء لاریب کیست

نور خدا را که خدایش فروخت_
بلکه از آن روغن لاهوت سوخت_

تا که خدا باشد و فانوس غیب
کس نتوان بست برو بادِ ریب

خلق نخستین که بهین نور بود
نور رخش بود و جهانی نبود

نور‌ٌ علی' نور شد آن نور پاک
تا که مکان یافت در اَصلاب خاک

نورستان گشت چو ارحام طیب
از پی اظهار نماندش شکیب

نور نخستین که پسین نور بود
منشاء ده نور و سه، چون طور بود

بِاذن خداوند عیان شد چو مهر
از رخ او گشت جهان غرقِ مهر

نورفشان گشت چو نور نَبی
داد به او حضرت یزدان نُبی

نور به نور ازلی راه یافت
نور کلام از دل آن کلمه تافت

عالم خاکی بنمود افتراق
ورنه به بالا نَبُوَد این فراق

کلمهء حقّند نَبی و نُبی
فرق نباشد به نُبی ‌و نَبی...

همچو همان نور که از اشتقاق
نور دُوُم آمد و انوار طاق

نور دُوُم یا دو و ده دیگرش
همچو یکی نور ز صورتگرش.

حکمت حق خواست چنین نور پاک
نور فشاند به ثری' و سماک

تا که جهان باشد و این خاکیان
نیست گزیر از حقِ این نورِ جان

پس به یقین هست کنون ناگزیر
نور خداوند بر این خاک پیر

نور خداوند خدا وعده داد
عالم خاکی بکند کانِ داد

وعدهء حق نیست خلاف از پی اش
وعدهء حق همچو خودش از پی اش

داد بده ای تو خداوندِ داد
داد کنون جای به بیداد داد

کیست که اصدق ز تو باشد به قول
کیست که برتر ز تو باشد به حول

ای طربا حضرت عدل و وِداد
تاج نهد بر سر فخر عباد

هم به یقین کار چنین می‌شود
عالم تن عالم دین می‌شود
تاکنون نوشته ای در این مجموعه ثبت نشده است.