عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۰
نقاش ازل چو نقش ما انشا کرد
بر ما زنخست درس عشق املا کرد
وآنگاه قراضه ریزهٔ عقل مَرا
مفتاح در خزینهٔ معنی کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۲
هرگز نبود که در دلم جان نشوی
از گریهٔ زار من تو خندان نشوی
آری پس از این جهان جهانی دگر است
با دوست چنان زی که پشیمان نشوی
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۴
چون باد به کوی دوست تازان می باش
در آتش عشق او گدازان می باش
خواهی که به اثر پای یاران برسی
خاک کف پای بی نیازان می باش
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۹
در عشق حمول و حمله کش می باشم
وندر صف عاشقان کش می باشم
با نیک و بد جهان مرا کاری نیست
با آنک خوش [است] و نیک خوش می باشم
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۴
از مهر تو بر پای دلم قَید شدَه
مپسند مرا اسیر هر کید شده
دریابم از آن پیش که چون دریابی
دامی بینی دریده و صَید شده
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۵۳
یک دم چو نئی تو عاشق صادق عیش
کی دریابی حلاوت صادق عیش
تو از سر عجب خویش معشوق خودی
معشوقهٔ خویش کی بود عاشق عیش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۸
می میرم ازو و صورت جان در پیش
بر آتشم و روضهٔ رضوان در پیش
در عالم عشق طرفه حالی که مراست
تشنه جگر و چشمهٔ حیوان در پیش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۲
ای از غم دلبری که بیدادم ازوست
ویرانی این سینهٔ آبادم ازوست
در غصّهٔ هجران دل ناشادم ازوست
فریاد مرا از آنک فریادم ازوست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۵
آخر زمنت یاد منت هست بپرس
هشیار دلی زین دل سرمست بپرس
بیمار غم توَم، تو خود می دانی
بیماران را چنانک رسم است بپرس
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۹
عشق از چه سبب بی خبران را باشد
کاری است که صاحب نظران را باشد
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
شهوت همه گاوان و خران را باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۰
اندر ره عشق هر که دارد گذری
با خود نکند به هیچ وجهی نظری
گر هرچه به شهوت است آن عشق بود
پس عاشق صادق است هر گاو و خری
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۲
چون وسوسه ای تو را بگیرد دامن
آغاز کنی کینه و جنگی با من
تو پنداری که عشق شهوت باشد
خاکت بر سر غلط تو کردی یا من
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴
تا در سر من فتاد سودای وداع
از گریه مرا نماند پروای وداع
هنگام وداع اگر نبودی، اشکم
از سوز دلم بس.؟؟؟؟ی جای وداع
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۶
در عشق دل خراب چتواند کرد
بی خویشتنی صواب چتواند کرد
انصاف بده که ذرّهٔ سایهٔ محض
در پرتو آفتاب چتواند کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۷
جانا غم تو زهر چه گویی بتر است
رنج تن و درد دل و سوز جگر است
هرچ آن بخورند کم شود جز غم تو
تا بیشترش همی خورم بیشتر است
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۹
بر قد دلم راست قبای غم تست
شادی به دلم باد که جای غم تست
گر هست تو را غمی برای دل ماست
ور هست مرا دلی برای غم تست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۵
در پای تو گردد سر هر گردن پست
وز دست تو نالد دل هر تن پیوست
این از تو نمی سزد که من در غم تو
از پای فتادم و نمی گیری دست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۷
من در غم عشقت غم عالم نخورم
بر کتف کتم باز فلک غم نخورم (؟)
دل از تو چنان چاشنی غم بگرفت
گر زهر بود غم خورم و غم نخورم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۸
آن کز دل اوست بر دل من هر غم
می دید و نمی کرد زمن باور غم
گفتم هجرت بکشت ما را در غم
دوشی برزد که این مرا کمتر غم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۵۱
او را طلبی و تو منی اینت غلط
می پنداری که چون منی اینت غلط
خواهی که صلاح نیکنامی ورزی
وآنگه دم عاشقی زنی اینت غلط