عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸
در عشق اگرچه شور و شر بسیار است
بودن بی عشق رهروان را عار است
عشق است حیات عالم و عالمیان
وآن را که نه عشق می کشد مردار است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۹
چشم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی چشم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق زچیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۳۰
مقصود من از جمالت ای جان نظری است
این خود نبود چو...............ی است
من خود دانم که عشق تو بسته دری است
لیکن چه کنم مرا هوسناک سری است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۳۱
بی عشق دوان است دلت از چپ و راست
تا عشق نباشد نشود کار تو راست
معشوق یکی است و عاشق او یکتاست
او را خواهی از همه برباید خاست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۳۳
عشق تو و بس همنفس من این است
واندر همه عالم هوس من این است
من خود دانم که گفت و گو بیهوده است
لیکن چه کنم دسترس من این است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۳۴
اندر ره عاشقی کما بیشی نیست
با هیچ کسی زمانه را خویشی نیست
افتادهٔ عشق را ملامت مکنید
این عشق به خواجگی و درویشی نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۳۵
در بادیهٔ عشق دویدن چه خوش است
وز عیب کسان نظر بریدن چه خوش است
زین سان که من احوال جهان می بینم
دامن ز زمانه در کشیدن چه خوش است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۳۶
عشق است که جمله زینت مردمی است
محروم شدن زعشق نامحرمی است
هر کاو نچشیده است دلش لذت عشق
خر باشد اگرچه صورتش آدمی است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۳۸
از لذت عشق در جهان خوش تر چیست
جز جان دادن درین میان خوش تر چیست
من دست ندارم از تو گر سر ببُرند
چو پای به عشق در نهادم سر چیست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۰
در عالم عشق صادقی باید کرد
با هر چه رسد موافقی باید کرد
در عشق سراسر قدم پیران زد
سر در سر کار عاشقی باید کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۱
عشّاق دمی زقید هجران نرهند
تا کام به زیر گام خود در ننهند
گر عاشق مایی زسر خود برخیز
کانجا به گزاف جه به کس می ندهند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۲
عشق آمد و صد گونه پریشانی کرد
در چهرهٔ دل هزار ویرانی کرد
ای دل چو رسید غم کجا دانی شد
وی جان چو ضرورت است چه توانی کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۳
از دل خبری دیدهٔ غمّاز آورد
واندوه زساز رفته ام باز آورد
نادیده دلم زفتنه ها ایمن بود
عشق آمد و باز فتنه ها باز آورد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۵
عشّاق به جان و دل غمت درگیرند
آن روز مباد کز تو دل برگیرند
گویند که زندگی بود از پس مرگ
آن زندگی آن است که پیشت میرند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۶
در عشق سری و سرفرازی نخرند
خودبینی و کبر و بی نیازی نخرند
سرمایهٔ عشق عجز و بیچارگی است
کانجا جَلدی و چاره سازی نخرند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۷
مردان ره عشق تو جانها دارند
در حجرهٔ درد تو نهانها دارند
با خرقه و ژنده ای به صد پاره مناز
کانجا به جز از خرقه نشانها دارند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۸
از عشق تو بوی مختصر نتوان برد
جز درد دل و سوز جگر نتوان برد
بی عشق تو هرک می برد عمر به سر
ضایع تر از آن عمر به سر نتوان برد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۹
عشق تو که هرگزم ملولم نکند
در سینهٔ بحر تو نزولم نکند
گفتی که به طعنه رو دری دیگر کوب
با داغ تو هیچ کس قبولم نکند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۵۰
عشقت که زجمله خلق هستی بربود
هشیاری ما به بوی مستی بربود
من بودم و نیم دل به صد خون جگر
وآن نیز غمت به چربدستی بربود
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۵۱
[چو]ن عشق ولای خود دمیدن گیرد
جان از همه آفاق رسیدن گیرد
[ج]ایی برسد دیده که در هر نفسی
بی زحمت دیده دوست دیدن گیرد