عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۱
اندر طلب وصل تو ای سرو روان
انگشت نمای خلق و رسوای جهان
کامی زلبت ندیده وانگه ما را
در هر دهنی فتاده بینی چو زبان
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۳۰
اندر طلب آنک نیست صادق چه کند
و آن را که دلی نیست موافق چه کند
ای پیر اگر عمر نکردی ضایع
زین طفل بیاموز که عاشق چه کند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۹۶
گر مرکب عشق نیکوان خواهی تاخت
با سوختگان چو شمع می باید ساخت
دانی زچه شد شاهدی شمع به جمع
آسایش جمع جست و خود را در باخت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۹
اندر ره عشق اگر تکلّف نکنی
گر جان خواهد زتو توقّف نکنی
گیرم که تکلّف نکنی در باقی
شاید [که] تکلّف به تکلّف نکنی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۴
شمع دل من روی چو شمع تو بس است
چون روی تو نیست شمع و شاهد هوس است
با ما چو غم تو ساعتی یک نفس است
در حسرت این واقعه بسیار کس است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۶
بی روی توَم زخویشتن دل بگرفت
وز درد توَم زمرد و زن دل بگرفت
از من دل من گرفت [و از دل] من نیز
از سوزش حال دل من دل بگرفت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۵۲
آن یار که در سینه جنون دارم ازو
در هر مژه صد قطرهٔ خون دارم ازو
کنجی و دمی و محرمی می طلبم
تا شرح دهم که حال چون دارم ازو
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۱
زین سان که مراست از تو در سینه سرور
می ترسم از آنک خواجه گردد مغرور
مغرور مشو که شاهد ما معنی است
نزدیک میا تا نکنی صورت دور
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۳
آگاه بزی ای دل و آگاه بمیر
چون طالب منزلی تو در راه بمیر
عشق است نشان زندگانی ورنه
زین سان که تویی خواه بزی خواه بمیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۵
اندر همه عمر من شبی وقت نماز
آمد بر من خیال معشوق فراز
بگشود زرخ نقاب و می گفت به راز
باری بنگر که از که می مانی باز
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۴
تا با خودم از عشق خبر نیست مرا
جز بر در دل هیچ گذر نیست مرا
چون من به میان نیم تُوی حاصل من
جز من به تو مانعی دگر نیست مرا
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱
گر بر دل تو زعشق او خاکی نیست
خاکی و کم از تو در جهان ناکی نیست
دلمرده مشو که تا ابد زنده شوی
گر زنده شوی ز مردنت باکی نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۵
حاشا که ره عشق قیاسی باشد
یا عاشق او ناشِئ ناسی باشد
گفتی که به ترک خود بگفتم آری
اول باید که خود شناسی باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۴۰
سربازی کن اگر تو داری سر او
پا داری کن باز مگرد از درِ او
می دان به یقین که تا توی با تو بود
ممکن نبود که باریابی برِ او
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۴۸
پروانگکی به پیش شمعی بپرید
در گوشهٔ شمع گوشهٔ یک تنه دید
جان داد به شکرانه در آن حجره خزید
بی جان دادن کسی به جانان نرسید
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۵۰
جهدی بکنم که دل زجان برگیرم
راه سرکوی دلستان برگیرم
چون پرده میان دل و دلدار منم
برخیزم و خود را زمیان برگیرم
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۳
ای دل می وصل بی خمارت ندهند
بی زحمت دِی هیچ بهارت ندهند
گر با تو هوای سوزنی خواهد بود
گر عیسی مریمی که بارت ندهند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۴
گفتم به گه کار به کار آید یار
وندر غم عشق غمگسار آید یار
کی دانستم که در وفاداری من
برحسب مزاجِ روزگار آید یار
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۳۸
در مهرهٔ عشق باختن با دگران
چون شیر و شکر گداختن با دگران
بدخویی چیست؟ جمله خود را بودن
خوش خویی چیست؟ ساختن با دگران
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۴۶
اندر ره عشق هر که دارد گذری
با خود نکند به هیچ وجهی نظری
گر هرچه به شهوت است آن عشق بود
پس عاشق صادق است هر گاو و خری