عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۵
گفتی که به عقل باش کاین رسوایی است
برجستن و بانگ داشتن شیدایی است
تو معذوری که این چنین سَودا را
آن کس داند که همچو من سودایی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۶
تا قسم من سوخته خود حرمان است
یا خود غم عشق درد بی درمان است
القصّه به هر کسی که در می نگرم
همچون من پای بسته سرگردان است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۵۰
دل رفته و عشق آمده تا خود چه کند
جان داده و غم بستده تا خود چه کند
از حالت خود نشان نمی دانم داد
کاری است به هم برشده تا خود چه کند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۵۱
تا عشق توَم سلسله می جنباند
کو عقل و کجا صبر که برجا ماند
سرگردانان در ره تو بسیارند
کس نیست که سررشتهٔ خود می داند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۵۸
یا روی دلم به سوی دیگر گردان
یا مقصد خود مرا میسّر گردان
گه عاشق و گه عشق و گهی معشوقه
معذورم دار اگر شوم سرگردان
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۵۹
گویند مرا چرا شدی سودایی
آن به که کنی به صبر پابرجایی
صد عقل فدای این چنین سودا باد
صد صبر فدای این چنین رسوایی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۷۴
چون بر سر و پای من نگه کرد او دوش
هم از سر پای گفت ای زرق فروش
گفتی سر پایداریم در غم هست
گر بر سر پایداریی پس مخروش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۷۷
یا قلب ترید وصله مجّانا
هذا هوس و لیته ما کانا
فی النار ولَو بجنّة یلقانا
دع یلقانا لعله یلقانا
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۲
جان بر سر عشق پای فرسود ای دل
بر ما در هر حادثه بگشود ای دل
اکنون که فراق روی بنمود ای دل
زنده به کدام جان توان بود ای دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۳
از ذکر تو جز عشق نیاموزد دل
وز هجر تو جز صبر نیندوزد دل
افسوس که درد دل از اندازه گذشت
بر درد دل منت نمی سوزد دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۴
ای خاک در تو سرمهٔ دیدهٔ دل
یاد تو دوای دل شوریدهٔ دل
من می دهم انصاف که افسوس بود
سودای تو در دماغ پوسیدهٔ دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۸
آن یار که منزلگه او قلب آمد
مردانه بدیدمش که در قلب آمد
پنداشتمش که هست چون زر بعیار
چون بر محک دل زدمش قلب آمد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۱
ای دیدن تو روشنی دیدهٔ دل
یاد تو سکون دل شوریدهٔ دل
انصاف دهم که سخت افسوس بود
سَودای تو در دماغ پوسیدهٔ دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۳
پایی نه که سوی وصل بشتابد دل
پشتی نه که از تو روی برتابد دل
نه دسترسی نه پایگاهی دل را
تا خود سر این رشته کجا یابد دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۸
چندانک دلم جان کند اندر سر و کار
هرگز نشود به وصل کس برخوردار
جوهر دارد دل من وزآن خوانند
عشّاق جهان دل مرا جوهر دار
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۱
ای دل گر ازین پایه فروتر نایی
با لشکر غوغای غمش برنایی
قصّه چه کنم که در غمش آخر کار
تا خون نشوی به چشمشان درنایی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۴
ای دل چو قلم نقش منمّا می باش
فرّاش سراپردهٔ سودا می باش
مانندهٔ پرگار بگرد سر خویش
می گرد به طبع و پای برجا می باش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۵
گر در ره دوست پایدار آید دل
بر مرکب مقصود سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۸
دل با غم اگر بساختی شادستی
ور بندهٔ عشق گشتی آزادستی
بیچاره دل ارنه سُست بنیادستی
اکنون که خراب گشتی آبادستی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۹
عشق است که کیمیای فقر است دَروُ
ابری است که صد هزار برق است درو
بنگر تو که دلها چه عجایب بحری است
کاین عالم کاینات غرق است درو