عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۷
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۹
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۰
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۱
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۹
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۱
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۹
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۹
باده بیار و هوش را، از سر ما روانه کن
زاهد خرقه پوش را، مست می مغانه کن
چند به باد می دهی، طرهٔ ترهات را؟
واعظ شهر نیستی، زمزمه، عاشقانه کن
غازهٔ افتخارکش، ناصیهٔ نیاز را
صدر نشین عشق شو، سجدهٔ آستانه کن
گوشهٔ چشم عشوه ای از تو به کار می خوش است
رطل گران باده را، لجهٔ بیکرانه کن
رهبر سالکان بود، سلسلهٔ ارادتی
طّرهٔ خم به خم بکش، زلف مراد شانه کن
زاهد خرقه پوش را، مست می مغانه کن
چند به باد می دهی، طرهٔ ترهات را؟
واعظ شهر نیستی، زمزمه، عاشقانه کن
غازهٔ افتخارکش، ناصیهٔ نیاز را
صدر نشین عشق شو، سجدهٔ آستانه کن
گوشهٔ چشم عشوه ای از تو به کار می خوش است
رطل گران باده را، لجهٔ بیکرانه کن
رهبر سالکان بود، سلسلهٔ ارادتی
طّرهٔ خم به خم بکش، زلف مراد شانه کن
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۰
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۱
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۳
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۴
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۴
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۹
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۲۷
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۲۸
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۵
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۷
حزین لاهیجی : چمن و انجمن
بخش ۸ - شمع محبّت در انجمن غیرت افروختن و پروانه ی غیرت سوختن
محبت شیر و دل ها بیشه ی اوست
دو عالم سوختن، اندیشهٔ اوست
بود تا صید جانم، رنجه اش باد
دلم سیلی خور سرپنجه اش باد
تومستی میکنی همچوشرابی
سمندر چون شکیبد، دور از آتش
ازین طاقت گداز پیکر طور
خرابات وجودم، باد معمور
تعالی زین همای اوج اقبال
جهان را پرورد در سایهٔ بال
ازو ملک و ملک پیرایه اندوز
به هر قد خلعت شایستگی دوز
غمش نگذاشت در عالم دلی تنگ
شرابش شیشهٔ ناموس را سنگ
ازبن آتش به هر خرمن شراری ست
وزین غم هر دلی در زیر باری ست
اگر جان است، غم پروردهء اوست
وگر دل، دست و پا گم کردهٔ اوست
خوشا کاری که باشد مشکل از وی
خوشا باری که آید بر دل از وی
غمش از شادمانی دلرباتر
جفایش از وفا شیرین اداتر
معاذ الله چه گفت این خامهٔ خام؟
زبانش را مبادا لذت از کام
وفا و جور همسنگ است در عشق
امید و بیم، یکرنگ است در عشق
رگ و پیوند محکم کرده ز اوّل
دو بینی با هوسناکان احول
هوس چبود؟ ز غم پرهیز کردن
وفا را از جفا تمییز کردن
ولی جایی که عشق آشنا روست
دو عالم محو، در یکرنگی اوست
تعالی الله چه درباییست، زخّار
در او هر قطره مخزنهای اسرار
حبابش جام هشیاریّ و مستی
رگ موجش تعیّنهای هستی
کفش در رقص چون مستان سرشار
به جامش جلوه گر عکس رخ یار
دویی در وحدتش، نقش بر آب است
که خود یار است و خود جام شراب است
ز حدّش کشتی فکرت تباهی
تعالی العشق عن تعب التناهی
بیا مطرب دم گرمی به نی کن
سرود عشق را مستانه طی کن
در این دریای آتش، خیرگی چیست؟
چو می سوزد نفس، خاموشی اولی ست
سپند من بود زآتش به زنهار
تو گر مردی، قدم یکدم نگهدار
حزین، آگاهی از آغاز و انجام
بترس از بی وفاییهای ایام
شراری تا تو را در آب و گل هست
خراش ناخنی درکار دل هست
دو عالم سوختن، اندیشهٔ اوست
بود تا صید جانم، رنجه اش باد
دلم سیلی خور سرپنجه اش باد
تومستی میکنی همچوشرابی
سمندر چون شکیبد، دور از آتش
ازین طاقت گداز پیکر طور
خرابات وجودم، باد معمور
تعالی زین همای اوج اقبال
جهان را پرورد در سایهٔ بال
ازو ملک و ملک پیرایه اندوز
به هر قد خلعت شایستگی دوز
غمش نگذاشت در عالم دلی تنگ
شرابش شیشهٔ ناموس را سنگ
ازبن آتش به هر خرمن شراری ست
وزین غم هر دلی در زیر باری ست
اگر جان است، غم پروردهء اوست
وگر دل، دست و پا گم کردهٔ اوست
خوشا کاری که باشد مشکل از وی
خوشا باری که آید بر دل از وی
غمش از شادمانی دلرباتر
جفایش از وفا شیرین اداتر
معاذ الله چه گفت این خامهٔ خام؟
زبانش را مبادا لذت از کام
وفا و جور همسنگ است در عشق
امید و بیم، یکرنگ است در عشق
رگ و پیوند محکم کرده ز اوّل
دو بینی با هوسناکان احول
هوس چبود؟ ز غم پرهیز کردن
وفا را از جفا تمییز کردن
ولی جایی که عشق آشنا روست
دو عالم محو، در یکرنگی اوست
تعالی الله چه درباییست، زخّار
در او هر قطره مخزنهای اسرار
حبابش جام هشیاریّ و مستی
رگ موجش تعیّنهای هستی
کفش در رقص چون مستان سرشار
به جامش جلوه گر عکس رخ یار
دویی در وحدتش، نقش بر آب است
که خود یار است و خود جام شراب است
ز حدّش کشتی فکرت تباهی
تعالی العشق عن تعب التناهی
بیا مطرب دم گرمی به نی کن
سرود عشق را مستانه طی کن
در این دریای آتش، خیرگی چیست؟
چو می سوزد نفس، خاموشی اولی ست
سپند من بود زآتش به زنهار
تو گر مردی، قدم یکدم نگهدار
حزین، آگاهی از آغاز و انجام
بترس از بی وفاییهای ایام
شراری تا تو را در آب و گل هست
خراش ناخنی درکار دل هست
حزین لاهیجی : چمن و انجمن
بخش ۹ - نخل بندی چمن بیان به تعریف بهار جان که فصل کامرانی ست و بهار جان که موسم گل افشانی
عجب عهدیست ایام جوانی
گل افشان بهار زندگانی
طبایع ذوق یاب شکر نوش
مشاعر، شیر مست بادهٔ هوش
قوی، از اعتماد تن قوی پشت
کلید فتح باب عیش در مشت
لب مشرب، به ساغر آرزومند
دهان صبح عشرت در شکرخند
به جام فهم، فکرت های صافی
سراندیشه، مستِ موشکافی
غم دل از شراب عشق در جوش
به رندی، شاهد تقوی در آغوش
دماغ زهد خشک از باده سرشار
حدیث پارسایی، خاطرآزار
خرد محو تجلی های معنی
به هر صورت تسلّیهای معنی
به ذوقی، کوهکن را کام شیرین
غزال عیش، رام ویس و رامین
ز جام حسن، مجنون رفته از هوش
به داغ عشق، لیلی نسترن پوش
دل بلبل به خونین ناله خرسند
دهان غنچه لبریز شکرخند
بهاران برگ و ساز آرای گلشن
چمن سیران ز هر شاخی نوازن
نواسنجان بستان خاطر آزاد
دماغ عندلیبان نکهت آباد
چمن چون نوعروسان بر سر ناز
نگارین جلوه چون طاووس طنّاز
به صد نیرنگ، رنگ گل در افسون
که بلبل را زند پیمانه در خون
عبیرآساست گیسوی ریاحین
به تاب افکنده سنبل، زلف پرچین
صبا در کوچه های نکهت گل
سراسر گرد، چون آشفته بلبل
چو ما تر دامنان، ابر بهاری
ز مینای شفق، در می گساری
دل آشوب است چاک سینهٔ گل
پریشان است جعد زلف سنبل
ز جوش سبزه نو خط شد لب جو
بیا ای ساقی مشکینه گیسو
به صید وحشتم بگشای دامی
غبار از خاطرم بزدا به جامی
گل افشان بهار زندگانی
طبایع ذوق یاب شکر نوش
مشاعر، شیر مست بادهٔ هوش
قوی، از اعتماد تن قوی پشت
کلید فتح باب عیش در مشت
لب مشرب، به ساغر آرزومند
دهان صبح عشرت در شکرخند
به جام فهم، فکرت های صافی
سراندیشه، مستِ موشکافی
غم دل از شراب عشق در جوش
به رندی، شاهد تقوی در آغوش
دماغ زهد خشک از باده سرشار
حدیث پارسایی، خاطرآزار
خرد محو تجلی های معنی
به هر صورت تسلّیهای معنی
به ذوقی، کوهکن را کام شیرین
غزال عیش، رام ویس و رامین
ز جام حسن، مجنون رفته از هوش
به داغ عشق، لیلی نسترن پوش
دل بلبل به خونین ناله خرسند
دهان غنچه لبریز شکرخند
بهاران برگ و ساز آرای گلشن
چمن سیران ز هر شاخی نوازن
نواسنجان بستان خاطر آزاد
دماغ عندلیبان نکهت آباد
چمن چون نوعروسان بر سر ناز
نگارین جلوه چون طاووس طنّاز
به صد نیرنگ، رنگ گل در افسون
که بلبل را زند پیمانه در خون
عبیرآساست گیسوی ریاحین
به تاب افکنده سنبل، زلف پرچین
صبا در کوچه های نکهت گل
سراسر گرد، چون آشفته بلبل
چو ما تر دامنان، ابر بهاری
ز مینای شفق، در می گساری
دل آشوب است چاک سینهٔ گل
پریشان است جعد زلف سنبل
ز جوش سبزه نو خط شد لب جو
بیا ای ساقی مشکینه گیسو
به صید وحشتم بگشای دامی
غبار از خاطرم بزدا به جامی