عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
از مهر تو، مه ذره صفت رقاص است
اما گهر شناخت، خاص‌الخاص است
عارف دارد گوهر عرفان تو را
غارت‌گر خانه صدف غواص است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
از مهر چه دم زنم، تو را معلوم است
وز شوق چه گویم، از ادا معلوم است
از بس که به کوچه تو آیم شب و روز
بی‌طاقتی‌ام ز نقش پا معلوم است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
هرجا که جمال یار پرتوفکن است
نیکوست، اگر خلوت اگر انجمن است
فیض ار طلبی، چشم دل از یار مپوش
تا آینه دارد به چمن رو، چمن است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
تا شاهد عشق تو در آغوش من است
بر چرخ، هلال، حلقه در گوش من است
پامال بود نه فلکم در ته پای
تا غاشیه عشق تو بر دوش من است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
از هر دو جهان مرا وصال تو به است
وز هرچه گمان برم خیال تو به است
هر خوب که یابند، از آن خوب‌تری
حاصل که ز هر بهی جمال تو به است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
با مهر تو هر جان به تنی آینه است
هر برگ گلی به گلشنی آینه است
هر دل که به فیض آشنا شد ...
روشن چو شود، هر آهنی آینه است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
امید به عقل، چون ثمر از بیدست
عشق است کزو چشم هزار امیدست
بی عشق، خرد نتیجه کی می‌بخشد؟
فیض دم صبح از اثر خورشیدست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
دل خود به هوای دوست در پروازست
این محرومی ز طالع ناسازست
هرگز نبود بسته در خلوت دوست
ره امن و چراغ روشن و در بازست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۲
تا مهر تو در سینه صد چاک نشست
گردی ز حسد بر دل افلاک نشست
پیوست به تن، ز جان چو بگذشت غمت
این تیر ز صید جست و در خاک نشست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
ای عشق که جنگ عالمی بر سر توست
دل از بر هرکه رفت بیرون، بر توست
زین جمع که جمعیت‌شان بر در توست
هر فرد که باز بینی از دفتر توست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
گر عقل رمید، عشق دلبر باقی‌ست
صد دجله خون بر مژه تر باقی‌ست
دل هست درون سینه گر آه نماند
گر شعله ز پا نشست، اخگر باقی‌ست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
در عشق مگو که همنفس پیدا نیست
کس بسیارست، جای کس پیدا نیست
از هر طرفی ناله مرغان اسیر
می‌آید و هیچ‌جا قفس پیدا نیست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
هر دل که ازو عشق شماری نگرفت
بگداخت زر خویش و عیاری نگرفت
عاشق گردید و ره به معشوق نبرد
شد گرد، ولی پی سواری نگرفت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۴
جز عشق تو غم از دل غمناک نرُفت
دل را ز هوس، جز نظر پاک نرُفت
مهر تو برد کدورت از دل، آری
کس سایه چو آفتاب از خاک نرُفت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۸
هرچند به ملک تن بود صاحب تاج
بر گردن عشق، عقل نگذارد باج
بر عشق مسلط نشود عقل، آری
مه نور ز مهر هدیه گیرد، نه خراج
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۶
تا شاهد حسن تو ز رخ پرده گشاد
برد از هوشم، که دیگرم هوش مباد
تا عشق تو شد رام به دل، حرف خرد
نقلی‌ست که جسته جسته می‌آید یاد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۰
از باده عشق، هرکه بیهوش افتد
تا روز جزا واله و مدهوش افتد
عاشق به ملامت نکند ترک ز عشق
کی بحر به آب سرد از جوش افتد؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۰
در وادی عشق، مرد می‌باید، مرد
زین لاشه‌سواران چه برآرد دل گرد
شوری و ز خویش رفتنی در کارست
این راه به پای عقل نتوان طی کرد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۰
هر گوشه، خرابات تو مستی دارد
از خود شده رند می‌پرستی دارد
در سلسله عشق تو مجنون مانند
هر حلقه آن، مست الستی دارد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۶
کو عشق که عُجب خودپرستی ببرد؟
کو نیستی‌ای که ذوق هستی ببرد؟
کو جلوه قامتی از آن سرو بلند
کز همت پست، عیب پستی ببرد؟