عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۸
هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی
در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی
تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی
چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی
چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟
آواز نی و جام می و دامن کشتی
آن گریه کجا رفت که طوفان صفتش را
بر صفحه دریا به خط موج نوشتی؟
دیدند دغا باختن کعبه روان را
آن قوم که بر کعبه گزیدند کنشتی
خم بر سر خود داد ز افتادگی‌اش جای
در میکده کمتر نتوان بود ز خشتی
نامم نتوان برد ز خواری برش امروز
آن روز کجا شد که به من نامه نوشتی
قدسی خبرت نیست که در میکده عشق
هر گوشه بهشتی‌ست نهان در ته خشتی
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳
آنکه کرد از داغ دل، روشن چراغ لاله را
بر دل من کاش می‌افزود داغ لاله را
گر ز دل آهم نمی‌خیزد نه از افسردگی‌ست
دود دل بر سر نمی‌باشد چراغ لاله را
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴
کی رسد هرگز گزند از چشم بد، خوب مرا
کز فروغ حسن نتوان دید مطلوب مرا
شعله، پردازد حدیث شوق من با صد زبان
چون بسوزد غیر پیش یار، مکتوب مرا
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۵
مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو
تاب خورشید کجا خشک کند دریا را
پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون
بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را
کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست
که سر زلف تو بر هم نزد آن سودا را
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۸
مست آن بزمم که خون دل شراب ناب اوست
مرغ آن باغم که پیکان غنچه سیراب اوست
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۱۰
باز دل پای‌بند دام کسی‌ست
روز و شب گوش بر پیام کسی‌ست
گو نفس بعد ازین ز سینه تنگ
پا برون نه، که این مقام کسی‌ست
هیچ‌کس نیست در جهان آزاد
هرکه را بنگری به دام کسی‌ست
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۱۱
بی غم چه گویمت که دلم چون در آتش است
لیلی به ناز رفته و مجنون در آتش است
پرویز گو بسوز که فرهاد را هنوز
نعل محبت از پی گلگون در آتش است
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۱۳
منم که خون جگر، لاله‌زار باغ من است
جراحتی که ز مرهم فزوده داغ من است
به دست عشق چنان کرده‌ام پی خود گم
که گم شود پی آن کس که در سراغ من است
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۱۶
افروختی ز باده و رنگ بتان شکست
یک گل شکفت و رونق صد گلستان شکست
دادی چو دل ز دست، رهایی طمع مدار
عشق آن طلسم نیست که آن را توان شکست
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۹
سنگ در کارست تا دیوانه پیدا می‌شود
هرکجا شمعی‌ست صد پروانه پیدا می‌شود
نیست تاب جلوه آن سروقد، قدسی مرا
می‌روم از هوش چون مستانه پیدا می‌شود
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۱
عشق کو تا ز ره کعبه ره دل گیرم
چون برهمن به در پتکده منزل گیرم
همچو گردم ز پی قافله افتاد خیزان
کو نسیمی که روم دامن محمل گیرم
موجم و در نظرم ساحل و گرداب یکی‌ست
نیستم خس که ز دریا ره ساحل گیرم
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۲
جز دود محبت که بود نور چراغم
آموخته بوی دگر نیست دماغم
بی ساغر اندوه، دلم تازه نگردد
تا خون نشود، وا نشود غنچه باغم
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۳
دل که ربود از برم، ساغر می‌پرست من
گفتمش از که خواهمش، گفت ز چشم مست من
ساقی مجلس بلا، هیچ پیاله در جهان
پر نکند ز خون دل، کش ندهد به دست من
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۴
گر صبا را ره نبودی در گلستان کسی
اینقدر بر بلبلان کی سوختی جان کسی؟
پای چون محکم کنم در بزم سرگرمان عشق؟
گر نخیزد شعله چون شمع از گریبان کسی
قدسی از جود کریمان شرم می‌آید مرا
دست بی‌شرمی نخواهم زد به دامان کسی
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۶
تا به کی بر لب به جای باده خون آرد کسی
گر به گل‌چیدن رود، داغ جنون آرد کسی
فطرت پستم نمی‌سازد به اقبال بلند
من خریدارم اگر بخت زبون آرد کسی
طالع فیروز در کارست، نه تدبیر و زور
بهر وصلت چند قوت بر فسون آرد کسی؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۸
چون منصب عاشقی فلک داد مرا
شد دنیی و عقبی همه از یاد مرا
افتاده ز کار دو جهان است دلم
زان روز که کار با تو افتاد مرا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
آن گل که ز نکهتش بشد هوش مرا
چون خواند به باغ وصل خود دوش مرا
از بس که به خدمت ایستادم پیشش
رفتار چو سرو شد فراموش مرا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
از بدنامی چه باک بدنامان را؟
کس چون شکند شکسته‌اندامان را؟
از شعله قهر، عاشقان را چه غم است
اندیشه ز سوختن بود خامان را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
کی قدر شود بلند هر کوته را؟
در خور نبود شهی، گدای شه را
خورشیدی عشق گو مجو ماه دگر
آخر نه بس است ماه‌بودن مه را؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
عاقل ز سراب، در گمان دریا
عاشق نشنیده‌ست کران دریا
با عشق ز عقل حرف تنزیه زدن
کُر ساختن است در میان دریا