عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۹
زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟
پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن
کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟
خدا فرصت دهد، خواهیم نخل باغبان بستن
ز پرکاری نظر می پوشد از عشاق سودایی
دکان داری است در جوش خریداران دکان بستن
غنیمت می شمارم صحبت گل، نیستم بلبل
که عمرم بگذرد ایام گل در آشیان بستن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۳
بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن
ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن
رگ خواب است از افسردگی ها رشته اشکم
به هویی این گرانخوابان غفلت را به راه افکن
ندارد راهی از افتادگی نزدیکتر دولت
چو یوسف خویش را در منزل اول به چاه افکن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۸
ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن
بهار بی می و ساغر نمی توان بودن
دلم ز کنج قفس تا گرفت دانستم
که در بهشت، مکرر نمی توان بودن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۶۳
چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب
که پیغام زبانی را کند مکتوب سربسته!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۶۹
ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی
ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی
مرا در قلزمی شور محبت می دهد جولان
که باشد آسمان آنجا حباب خانه بر دوشی
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۸۶
باز رنگت شکسته است امروز
تا کجا رنگ عشق ریخته ای
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۹۱
یکی هزار شد از عشق ناتمامی من
ز آفتاب قیامت فزود خامی من
کمال چون مه نو بوته گدازم شد
به از تمامی من بود ناتمامی من
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۹۴
خود را به عشق کم ز خودی متهم مکن
آیینه هست، بر نگه خود ستم مکن
عشق است و صد هزار غم عافیت گداز
تاب جفا نداری بر خود ستم مکن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۹۸
دل ز مهر بوالهوس آزاد کن
شعله را از قید خس آزاد کن
ما حریف درد غربت نیستیم
مرغ ما را با قفس آزاد کن!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۰۵
مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را
وگرنه عشق مسکین چه دارد رونمای او؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۱۸
خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون
تا ز رویش آن خط عاشق نگاه آمد برون
در کنار رحمت دریای بی پایان فتاد
چون حباب آن کس که از قید کلاه آمد برون
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۱۹
زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟
پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن
کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟
خدا فرصت دهد، خواهیم نخل باغبان بستن
ز پرکاری نظر می پوشد از عشاق سودایی
دکان داری است در جوش خریداران دکان بستن
غنیمت می شمارم صحبت گل، نیستم بلبل
که عمرم بگذرد ایام گل در آشیان بستن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۳
بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن
ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن
رگ خواب است از افسردگی ها رشته اشکم
به هویی این گرانخوابان غفلت را به راه افکن
ندارد راهی از افتادگی نزدیکتر دولت
چو یوسف خویش را در منزل اول به چاه افکن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۶
راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون
گل از آتش، شکر از آب نیاید بیرون
نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید
یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون
در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید
زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون
نیست از ورطه افلاک خلاصی ممکن
به شنا موج ز گرداب نیاید بیرون
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۸
ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن
بهار بی می و ساغر نمی توان بودن
دلم ز کنج قفس تا گرفت دانستم
که در بهشت، مکرر نمی توان بودن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۹
خوش است چاشنی سود در زیان دیدن
رخ بهار در آیینه خزان دیدن
چه خوب کرد که بلبل خزان ز گلشن رفت
شکسته رنگی گل را نمی توان دیدن
رویت که شست چهره به آتش نقاب ازو
شد مشرق ستاره و مه آفتاب ازو
چشم حیا مدار ز خوبان، که آینه است
امروز دیده ای که نرفته است آب ازو
جرات نگر که در قدح موم کرده ایم
آن باده ای که هست بط می کباب ازو
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۳۳
چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب
که پیغام زبانی را کند مکتوب سربسته!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۳۵
از عرق رخسار گلگون را گلستان کرده ای
بازای سرچشمه خورشید، طوفان کرده ای
گر چه شمشیر ترا سنگ فسان در کار نیست
خواب سنگین را فسان تیغ مژگان کرده ای
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۳۹
ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی
ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی
مرا در قلزمی شور محبت می دهد جولان
که باشد آسمان آنجا حباب خانه بر دوشی
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۶۱
یکی هزار شد از عشق ناتمامی من
ز آفتاب قیامت فزود خامی من
کمال چون مه نو بوته گدازم شد
به از تمامی من بود ناتمامی من