عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۳
نی اگر از دل پررخنه صدایی نزند
راه عشاق ترا هیچ نوایی نزند
می زند مار به هر عضو، ولی نی ماری است
که به غیر از دل آگاه به جایی نزند
خون ما را که دل آهن ازو جوش کند
جوهر تیغ محال است که خس پوش کند
دل بی طاقت ما صبر ندارد، ورنه
حسن از آیینه محال است فراموش کند
هیچ نفرین به ازین نیست که عاقل گردد
هر که حق نمک عشق فراموش کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۴
دل چو آرایش مژگان تر خویش کند
داغ را آینه دار جگر خویش کند
می برد بخت به ظلمت کده هند مرا
تا چه خاک (سیه) آنجا به سر خویش کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۷
خلد تسخیر دل اهل محبت نکند
برق در بوته خاشاک اقامت نکند
کرد دلگیر سفرپای گرانخواب، مرا
هیچ کس با قلم کند کتابت نکند!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۹
عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند
شکوه خود چه ضرورست که اظهار کنند؟
بوی پیراهن گلزار ازان شوخترست
که نظربند ز خار سر دیوار کنند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۸۰
عشقبازان چو جلای نظر پاک دهند
منصب برق جهانسوز به خاشاک دهند
مفلسم، حوصله ناز خریدارم نیست
می فروشم به بهای دل اگر خاک دهند
(در دو روزش چو سر زلف بهم می شکنی
حیف دل نیست که در دست تو بی باک دهند)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۸۱
داغ سودای ترا بر دل بی کینه نهند
گوهری را که عزیزست به گنجینه نهند
بی تو جمعی که نظر آب دهند از گلزار
تشنگانند که بر ریگ روان سینه نهند
قسمت مردم هموار نگردد سختی
بالش از موم به زیر سر آیینه نهند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۸۲
دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود
مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود
چون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدم
رزق من غنچه صفت در دلم اندوخته بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۸۶
چون لاله هر که باده حمرا نمی زند
جوش نشاط چون خم صهبا نمی زند
مجنون که از لباس تعلق برآمده است
آتش چرا به دامن صحرا نمی زند؟
از داغ گشت شورش مغزم زیادتر
گرداب مهر بر لب دریا نمی زند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۸۹
تا چند رخ ز باده کسی لاله گون کند؟
تا کی کسی شناه به دریای خون کند؟
هر کس ز عشق سایه دستی گرفته است
چون تیشه دست در کمر بیستون کند
روزی که چرخ پنبه گذارد به داغ ما
خورشید سر ز روزن مغرب برون کند
اول شکار لاغر آن صید پیشه ایم
ما را مگر شهید برای شگون کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹۴
تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟
یا بال عندلیب پر این خدنگ بود
از آبیاری عرق شرم، روی او
تا آفتاب زرد خزان لاله رنگ بود
امشب که شوخی هوسش آرمیده بود
جان شراب بر لب ساغر رسیده بود
درد طلب بلاست، وگرنه رفیق خضر
لب تشنگی خویش در آیینه دیده بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۰۰
ای سنگدل عقیق تو بدنام می شود
ورنه مرا چه از دو سه دشنام می شود؟
ایام برگریز پر و بال میرسد
تا عندلیب ما به قفس رام می شود
در خانه ای که روی تو افزود از شراب
تبخاله خوش نشین لب بام می شود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۰۲
هر کس که از رخ تو نظر آب می دهد
خرمن به برق و خانه به سیلاب می دهد
در خون یک جهان دل بی تاب می رود
مشاطه ای که زلف ترا تاب می دهد
صیدی که بی قراری وحشت کشیده است
در چشم دام، داد شکرخواب می دهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۰۹
چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید؟
لباس عافیتم دست غم ز دوش کشید
کمان حسن که در بند ماه کنعان بود
خط سیاه تو از گوش تا به گوش کشید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۷
تا عشق هست ناله به فریاد می رسد
تا هست آتشی مدد باد می رسد
ای تیشه کامرانی خسرو ز حد گذشت
زورت همین به بازوی فرهاد می رسد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۸
جان چون کمال یافت به جانانه می رسد
انگور چون رسید به میخانه می رسد
طوفان کند شراب در آن سر که مغز نیست
فیض بهار، بیش به دیوانه می رسد
حسن غریب حوصله پرداز طاقت است
کی آشنا به معنی بیگانه می رسد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۱
خالش بلای جان ز خط مشکبار شد
پرهیز ازان ستاره که دنباله دار شد
انصاف نیست سوختن از تشنگی مرا
کز خون من عقیق لبت آبدار شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۳
آثار عشق در دل چون سنگ من نماند
در بیستون من اثر از کوهکن نماند
تا رنگ من شکسته خود را درست کرد
گلگونه در بساط سهیل یمن نماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۹
رخسار تو با خط سیه کار چه سازد؟
آیینه به تردستی زنگار چه سازد؟
از جلوه شیرین دهنان آب نگردید
فرهاد به جان سختی کهسار چه سازد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۵
ترسم که مرا عشق به مردی نرساند
دل را به شفاخانه دردی نرساند
امشب نفسم مضطرب از سینه برون رفت
بر آینه حسن تو گردی نرساند!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۷
جمعی که سر خویش به فتراک تو بستند
چندان که به گردش بود این دایره، هستند
شد پنجه سیمین تو در مهد، نگارین
از رشته جانها که به انگشت تو بستند