عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۰
در عزای کوهکن از بس که بر هم خورده اند
کوهها بر سینه می کوبند دایم سنگ هم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۴
ندارد انتها باران اشکم
بترس از سیل بی پایان اشکم
کجا شد بارش ابر بهاری؟
که گردد قطره اش حیران اشکم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۰
می رود بر باد، خاکم از لگدکوب ستم
چون زمین افتاده ام در زیر پای آسمان
حیرتی دارد دلم کآخر چه سان گنجیده است
وسعت آباد ستم، در تنگنای آسمان
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۳
باشد اگر امید اثر با گریستن
کی دل کشد به خنده، بود تا گریستن
ای شمع،این قدر به تو لذت نمی رسد
سوز و گداز از تو و از ما گریستن
دیوانه خصلتیم، ز ما پر بعید نیست
بیهوده خنده کردن و بیجا گریستن
باید چو برق، خنده زنان از جهان گذشت
نتوان چو ابر بر سر دنیا گریستن
طغرا چه طالع است که امروز بایدت
بر حال خود ز محنت فردا گریستن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۴
بازی خور عقلم، سگ دیوانه به از من
غمخوار دلم، خوشه بی دانه به از من
در بیخودی ام پای هوس ره نکند گم
رندی نبود بر در میخانه به از من
رگ بر تن زارم خط بیزاری عقل است
آرد ز کجا عشق تو دیوانه به از من؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۸
جان من رفتی، چه سان خواهم ز هجران زیستن
چون مسافر گشت جان، یک لحظه نتوان زیستن
در(سه) فصل عمر باید سر به جیب غم کشید
تا توانی همچو گل یک فصل خندان زیستن
همزبان ناموافق، کم ز عزرائیل نیست
مرگ دانایان بود با جمع نادان زیستن
جام را از کف مده، گر زندگی داری هوس
بی قدح، یک دم درین غمخانه نتوان زیستن
تا نماید چون وطن، اقلیم عقبی دلنشین
در جهان پیوسته باید چون غریبان زیستن
با خرد گفتم که مشکلتر ز مردن چیست، گفت
صحبت جمعی که نتوان همچو ایشان زیستن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۹
ناکامی ما بین، که به عشرتگه گیتی
از ساغر ما چرخ دهد کام شکستن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۱۰
طالع برگشته کز وی می رسد ما را شکست
می زند شمشیر، اما در سپاه دیگران
گل به روی کار ما گرد کسادی می خورد
برزمین هرگز نمی ماند گیاه دیگران
بر نمی تابد دلم، می بایدش واریختن
می خورم چون دلو اگر آبی ز چاه دیگران
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۲
ز شوق آنکه بنشیند درو یک لحظه یار من
نمی آید به هم، چون دامن صحرا کنار من
به دور حسن او یک چهره گلگون نمی بینم
خزان عالمی گردیده ایام بهار من
مگر ساقی ز لشکرگاه خم، فوجی برون آرد
که از فوج صراحی نشکند هرگز خمار من
ز بس بی طالعی، در کارگاه عشق چون طغرا
اگر کاری کنم، یک جو نمی آید به کار من
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۹
در مدرسه عشق، به نادانی من کو؟
آشفته دماغی به پریشانی من کو؟
در غمکده دهر، غم افتاده فراوان
لیکن چو غم بی سروسامانی من کو؟
در مصر، عزیزان وطن رانکند یاد
بویی ز وفا با مه کنعانی من کو؟
مهمان خودم کرد قضا، لیک به خواری
جز دامن من، سفره مهمانی من کو؟
گفتی که پریشان شده ای نیست چو زلفم
با زلف تو، سامان پریشانی من کو؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۴
کردم چو ساز گریه، بیا صد نوا شنو
از رود هفت پرده چشمم صدا شنو
گردون حسابدان شکست دل من است
رو سرگذشت دانه ام از آسیا شنو
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۵
رام کسی نیست یار، کس چه بگوید به او
نیست به کس سازگار، کس چه بگوید به او
از بر آن نوبهار، دسته گل خواستم
داد به من مشت خار، کس چه بگوید به او
دید که از هر کنار، غم به میانم گرفت
شد ز میان برکنار، کس چه بگوید به او
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۷
در ته دریا، تنش از تشنگی گردید خشک
ای صبا، حال صدف با ابر نیسانی بگو
دانش افروزی ندارد حاصلی جز دردسر
هرچه می گویی درین کار از پشیمانی بگو
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۵۰
تن ما سرشته خون، دل ما چکیده غم
چه عجب که در جوانی، قد ما شود خمیده
دل ما ز دام آن گل، نکشد به سوی دیگر
به قفس نشسته رنگی که ز روی ما پریده
قدح شراب گلگون، چو گرفته بوسه از وی
نگزیده گر لبش را، لب خویش را گزیده
به دو سطر شکوه، صد جا دل نامه شد شکسته
نشنید پند ما را، قلم زبان بریده
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۵۱
از تیرگی چه شکوه به غربت، که همچو مشک
آورده بخت، روز مرا از وطن سیاه
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۶۵
مردمکم داده تن به خاک نشینی
بی تو ز بس دیده ام غبار گرفته
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷۰
تو خود مهری، ولیکن با سیه روز غم عشقت
چو خورشید درخشان، مهرورزیدن نمی دانی
چو با من برخوری، از رنگ زردم می شوی آگه
ولی چون طفل اشک، احوال پرسیدن نمی دانی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷۳
چشم پرخون و نگردید دل ما خالی
به دو ساغر نشود شیشه صهبا خالی
عجبی نیست ز بی قدری مردم درخاک
که لحد هم نکند بهر کسی جا خالی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷۸
از بس که دارم زین چمن، درد و غم آوارگی
چون گل به جیب و دامنم، بی سعی ریزد پارگی
ای همنشین بهر خدا، بگذر ز فکر چاره ام
ترسم من بیچاره را، افزون شود بیچارگی
گردون اگر داند که من، مرد سفر کردن نیم
در مسکن خویشم دهد، چون آسیا آوارگی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷۹
صورت پذیر درد است، دیبای زندگانی
بی موجه الم نیست، خارای زندگانی
روزی که زندگانی، گردون نصیب ما کرد
ای کاش مرگ می بود، در جای زندگانی
ای ساکن عدم زار، کشتی مران در آبش
طوفانی ملال است، دریای زندگانی
در باب غم فروزی، یکسان فتاده ما را
با روزهای ماتم، شبهای زندگانی
آب حیات می بود در طالع سکندر
چون خضر اگر نمی گشت، جویای زندگانی
غیر از شراب کلفت، چیز دگر ندارد
گویا سبوی چرخ است، مینای زندگانی
ما و شهادت عشق، در کوچه خموشان
کآسودگی ز ما برد، غوغای زندگانی
طغرا اگر نمی کرد، شرح غبار خاطر
کی گردباد می داشت، صحرای زندگانی؟