عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴۷
هر دل که ازان نگار خالی ست
باغی ست که از بهار خالی ست
از کودک اشک می شود پر
هرجا ز توام کنار خالی ست
با اینهمه ریشه کاری سعی
دستم چو کف چنار خالی ست
چون شیشه ساعتم سبکروح
روزی که دل از غبار خالی ست
طغرا، شده گلشن از بتان پر
افسوس که جای یار خالی ست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
ارغنون کهنه شد و چنگ و رباب از هم ریخت
ساز عیشی که نفرسوده، شب تار من است!
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۵۳
شادمانی با دلم بیگانه و غم دشمن است
پنبه با داغم نفاق اندیش و مرهم دشمن است
دشمنی با دشمن دشمن، به دشمن دوستی ست
من به شادی دوستم، زان رو که با غم دشمن است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸
اشک، گستاخانه با این چشم خون پالا نشست
خویش را گم می کند چون قطره با دریا نشست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۶۹
بس که از بارش اشکم در و دیوار نماند
جغد غم نوحه کنان گفت که ویرانه کجاست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۷۸
بوسه در آغوش ازان خودکام نتوانم گرفت
صید خود را درمیان دام نتوانم گرفت
بس که بی آرام گشتم از رمیدنهای او
رام چون گردد به من، آرام نتوانم گرفت
گر چنین خواهم به دام برگ ریز هجر ماند
از کف قاصد، گل پیغام نتوانم گرفت
چند بر ساقی کند شوقم گرفت بیش و کم؟
مستیی خواهم که دیگر جام نتوانم گرفت
بس که دورم همچو مغرب زان بت مشرق جبین
صبح اگر ساغر دهد، تا شام نتوانم گرفت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲
نیست از دست نکویانم زبان و دل یکی
دل به فکر دیگری، لب در سراغ دیگری ست
همچو فانوسم، ز خود چیزی ندارم دربساط
روشنی در کلبه من از چراغ دیگری ست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۷
چین پیشانی ارباب غم از شادی ماست
صد گره در دل زنجیر ز آزادی ماست
ما چو گل، دست در آغوش خرابی داریم
خارخار عبثی در دل آبادی ماست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
از وعده وصل تو وفا را خبری نیست
مردیم ز هجران و قضا را خبری نیست
راه غم جانان به ره مرگ شبیه است
طی می شود این جاده و ما را خبری نیست
از بیخبران بود، به هر کس که رسیدیم
تنها نه همین ما و شما را خبری نیست
خوش باش دلا، کامشب ازان دست نگارین
صد بوسه گرفتیم و حنا را خبری نیست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۹۹
تا نیابد دست بر ما لشکر خونخوار غم
همچو درد شیشه باید در پناه می گریخت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰۴
فرصت صد بوسه در کف داشت، وز اقبال ما
شانه غافل در شب زلف از بر آن رو گذشت
اشک بر سوز دلم هرگز سر راهی نبست
آتش از یک سو چو آمد، آب از یک سو گذشت
همچو سیلی کز سرپل بگذرد در نوبهار
آب چشمم در خیال رویش از ابرو گذشت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۲
از تبسم لب ببند ای غنچه، حال گل ببین
کز گلابش گریه دایم در قفای خنده است
عاقبت اندیشگان را در نشاط آباد بزم
گریه می آید بر آن لب کآشنای خنده است
مجلس آرا کیست امشب کز هجوم دلخوشی
صورت دیوار، لبریز صدای خنده است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۳
بس که فرهاد تلخکامی دید
حرف شیرین نمی تواند گفت
دل من زود می رود از خود
غم دیرین نمی تواند گفت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۴
ز جوش اشک به مینا هزار طعن زدیم
چگونه شمع حریف جواب گریه ماست؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۵
روزم از بی مهری گردون، شب تاریک شد
گر ز من باور ندارد، خود ببیند، کور نیست!
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹
چون به آب رود چشمم سبز گردد گلبنی
خنده گلها، هم آواز صدای گریه است
دهر شد ماتم سرای فوت مطلبهای دل
چون کنم در گریه ضبط خود، که جای گریه است
همچو مینایی که می افتد نگون در بزم شوق
سرزمین خنده ام در زیر پای گریه است
بس که ما را کلک قسمت کرده رنگ آمیز درد
صورت دیوار ما در هایهای گریه است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۳۴
همچو نرگس، مدت عمرم به بیماری گذشت
روزگارم همچو گل، در سینه افگاری گذشت
تخم امیدم چو قارون در طلسم خاک ماند
آب را در مزرعم کار از هواداری گذشت
ترک عادت از محالات است نزد اهل هوش
آسمان کی می تواند از ستمکاری گذشت
نام طغرا ماند از طرح سخن، در شش جهت
گرچه عمرش چون نگین در چاردیواری گذشت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۴۲
اگر زمانه بنای ستم کند، چه علاج
می نشاط مرا ساز غم کند، چه علاج
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۵۱
بی روی تو در بزم چراغ آید و گرید
مینا ز غمت پیش ایاغ آید و گرید
آن غنچه گر از باغ رود با لب خندان
گل از پی او تا در باغ آید و گرید
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۵۲
روز و شب، دربچه مشرق و مغرب باز است
ورنه از تنگی این خانه، نفس می گیرد
چه امید از خم گردون، که ز پیمانه مهر
آنچه در ساغر مه ریخته، پس می گیرد