عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷
آن دوستی قدیم ما چون گشته است؟
مانده است به جای؟ یا دگرگون گشته است؟
از تو خبرم نیست که با ما چونی
باری، دل من ز عشق تو خون گشته است
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
در دام غمت دلم زبون افتاده است
دریاب، که خسته بی‌سکون افتاده است
شاید که بپرسی و دلم شاد کنی
چون می‌دانی که بی تو چون افتاده است؟
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
دل رفت بر کسی که بی‌ماش خوش است
غم خوش نبود، ولیک غمهاش خوش است
جان می‌طلبد، نمی‌دهم روزی چند
جان را محلی نیست، تقاضاش خوش است
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
چشمم ز غم عشق تو خون باران است
جان در سر کارت کنم، این بار آن است
از دوستی تو بر دلم باری نیست
محروم شدم ز خدمتت، بار آن است
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶
عالم ز لباس شادیم عریان یافت
با دیدهٔ پر خون و دل بریان یافت
هر شام که بگذشت مرا غمگین دید
هر صبح که خندید مرا گریان یافت
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱
از بخت به فریادم و از چرخ به درد
وز گردش روزگار رخ چون گل زرد
ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد
شادی نخوری ولیک غم باید خورد
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
دل در غم تو بسی پریشانی کرد
حال دل من چنان که می‌دانی کرد
دور از تو نماند در جگر آب مرا
از بسکه دو چشمم گهرافشانی کرد
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶
بازم غم عشق یار در کار آورد
غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟
هر سال بهار ما گل آوردی بار
امسال بجای گل همه خار آورد
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
مسکین دل من! که بی‌سرانجام بماند
در بزم طرب بی می و بی‌جام بماند
در آرزوی یار بسی سودا پخت
سوداش بپخت و آرزو خام بماند
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷
عالم ز لباس شادیم عریان دید
با دیدهٔ گریان و دل بریان دید
هر شام، که بگذشت مرا غمگین یافت
هر صبح، که خندید مرا گریان دید
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸
این عمر، که برده‌ای تو بی‌یار بسر
ناکرده دمی بر در دلدار گذر
جانا، بنشین و ماتم خود می‌دار
کان رفت که آید ز تو کاری دیگر
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰
در دل همه خار غم شکستیم دریغ!
وز دست غم عشق نرستیم دریغ!
عمری به امید یار بردیم بسر
با یار دمی خوش ننشستیم دریغ!
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۶
اندر غم تو نگار، همچون نارم
می‌سوزم و می‌سازم و دم برنارم
تا دست به گردن تو اندر نارم
آکنده به غم چو دانه اندر نارم
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۸
چون قصهٔ هجران و فراق آغازم
از آتش دل چو شمع خوش بگدازم
هر شام که بگذشت مرا غمگین دید
می‌سوزم و در فراقشان می‌سازم
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶
امروز به شهر دل پریشان ماییم
ننگ همه دوستان و خویشان ماییم
رندان و مقامران رسوا شده را
گر می‌طلبی، بیا، که ایشان ماییم
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸
هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان
تاریک‌تر است و می‌نگیرد نقصان
یا دیدهٔ بخت من مگر کور شده است؟
یا نیست شب هجر تو را خود پایان؟
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸
از آتش غم چند روانم سوزی؟
وز ناوک غمزه چند جانم دوزی؟
گویی که: مخور غم، چه کنم گر نخورم؟
چون نیست مر از تو به جز غم روزی
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۲
ای کرده به من غم تو بیداد بسی
دریاب، که نیست جز تو فریاد رسی
جانا، چه زیان بود اگر سود کند
از خوان سگان سر کویت مگسی؟
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۶
گر مونس و همدمی دمی یافتمی
زو چاره و مرهمی همی یافتمی
از آتش دل سوختمی سر تا پای
از دیده اگر نمی نمی‌یافتمی
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸
حال من خستهٔ گدا می‌دانی
وین درد دل مرا دوا می‌دانی
با تو چه کنم قصهٔ درد دل ریش؟
ناگفته چو جمله حال ما می‌دانی