عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲
ای غیر بر غم تو درین دیر خراب
با یار شب و روز کشم جام شراب
از ساغر هجر و جام وصلش شب و روز
تو خون جگر خوری و من بادهٔ ناب
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
از جور بتی ز عمر خود سیر شدم
وز بیدادش ز عمر دلگیر شدم
از تازه جوانی که به پیری برسد
ناکرده جوانی به جهان پیر شدم
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶
اول بودت برم گذر مسکن هم
دست از دستم کشی کنون دامن هم
من نیز بر آن سرم که گیرم سر خویش
با من تو چنان نه‌ای که بودی من هم
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵
افسوس که از همنفسان نیست کسی
وز عمر گرانمایه نمانده است بسی
دردا که نشد به کام دل یک لحظه
با همنفسی بر آرم از دل نفسی
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹
آن یار که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامن در دست
می‌گفت دگر باره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست!
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴
ای دل غم عشق از برای من و توست
سر بر خط او نه که سزای من و توست
تو چاشنی درد ندانی ورنه
یک دم غم دوست خونبهای من و توست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
دل بر سر عهد استوار خویشست
جان در غم تو بر سر کار خویشست
از دل هوس هر دو جهانم برخاست
الا غم تو که بر قرار خویشست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۶
گنجم چو گهر در دل گنجینه شکست
رازم همه در سینهٔ بی کینه شکست
هر شعلهٔ آرزو که از جان برخاست
چون پارهٔ آبگینه در سینه شکست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸
دور از تو فضای دهر بر من تنگست
دارم دلکی که زیر صد من سنگست
عمریست که مدتش زمانرا عارست
جانیست که بردنش اجلرا ننگست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۷
دردی که ز من جان بستاند اینست
عشقی که کسش چاره نداند اینست
چشمی که همیشه خون فشاند اینست
آنشب که به روزم نرساند اینست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱
بر ما در وصل بسته میدارد دوست
دل را به فراق خسته میدارد دوست
من‌بعد من و شکستگی بر در دوست
چون دوست دل شکسته میدارد دوست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹
با دل گفتم که ای دل احوال تو چیست
دل دیده پر آب کرد و بسیار گریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را به مراد دیگری باید زیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰
ما عاشق و عهد جان ما مشتاقیست
ماییم به درد عشق تا جان باقیست
غم نقل و ندیم درد و مطرب ناله
می خون جگر مردم چشمم ساقیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶
افسوس که کس با خبر از دردم نیست
آگاه ز حال چهرهٔ زردم نیست
ای دوست برای دوستیها که مراست
دریاب که تا درنگری گردم نیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴
سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده برو رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست
کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲
روزم به غم جهان فرسوده گذشت
شب در هوس بوده و نابوده گذشت
عمری که ازو دمی جهانی ارزد
القصه به فکرهای بیهوده گذشت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷
آن دل که تو دیده‌ای زغم خون شد و رفت
وز دیدهٔ خون گرفته بیرون شد و رفت
روزی به هوای عشق سیری میکرد
لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳
ما را نبود دلی که خرم گردد
خود بر سر کوی ما طرب کم گردد
هر شادی عالم که به ما روی نهد
چون بر سر کوی ما رسد غم گردد
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۶
دردا که درین زمانهٔ پر غم و درد
غبنا که درین دایرهٔ غم پرورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد