عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۱۰
مکرّر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد
نشد روشن شود یک بار چشم اشکبار از تو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۱۱
به قسمت راضیم ای سنگدل، دیگر چه می‌خواهی
خمار بی‌شراب از من، شراب بی‌خمار از تو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۱۵
خواهی حنای پا کن و خواهی نگار دست
من مشت خون خویش نمودم حلال تو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۱۶
ذوق وصال می‌گزد از دور پشت دست
گرم است بس که صحبت من با خیال تو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۲۰
شادم به مرگ خود که هلاک تو می‌شوم
با زندگی خوشم که بمیرم برای تو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۲۲
خبر به آینه می‌گیرم از نفس هر دم
به زندگی شده‌ام بس که بدگمان بی تو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۲۹
من بسته‌ام لب طمع، امّا نگار من
دارد دهان بوسه‌فریبی که آه ازو!
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۴۳
چون لاله گرچه چشم و چراغم بهار را
تر می‌کنم به خون جگر، نان سوخته
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۴۵
مژگان من نشد خشک، تا شد جدا ز رویت
گوهر نمی‌شود بند، در رشتهٔ گسسته
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۵۱
دیوان ما و خود را، مفکن به روز محشر
در عذر خشم بیجا، یک بوسهٔ بجا ده
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۶۵
ای زلف یار، اینقدر از ما کناره چیست؟
ما دلشکسته‌ایم و تو هم دلشکسته‌ای
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۷۲
شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند
چون آب اگر چه خون مرا نوش کرده‌ای
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۷۳
بسیار آشنا به نظر جلوه می‌کنی
ای گل مگر ز دیدهٔ من آب خورده‌ای؟
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۸۳
به فکر چارهٔ ما هیچ صاحبدل نمی‌افتد
دل ما دردمندان چشم بیمارست پنداری
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۸۶
در گلشن حسن تو خلل راه ندارد
در خواب بهارست خزانی که تو داری
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۰۷
سوز پنهانی چو شمع آخر گریبانم گرفت
از گریبان سرزند از هر چه دامن می‌کشی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۱۰
هر چه از دل می‌خورم، از روزیم کم می‌کنند
در حریم سینهٔ من دل نبودی کاشکی
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۴
غمش تا در دلم مَأوا گرفته است
سرم چون زلف او سودا گرفته است
لب چون آتشش آب حیات است
از آن آب آتشی در ما گرفته است
هُمای همتم عمری است کز جان
هوای آن قد و بالا گرفته است
شدم عاشق به بالای بلندش
که کار عاشقان بالا گرفته است
چو ما در سایهٔ الطاف اوییم
چرا او سایه از ما وا گرفته است؟
نسیم صبح، عنبر بوست امروز
مگر یارم ره صحرا گرفته است؟
ز دریای دو چشمم گوهر اشک
جهان در لؤلؤ لالا گرفته است
حدیث حافظ ای سرو سمن‌بوی
به وصف قد تو بالا گرفته است
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۸
کارم ز دور چرخ به سامان نمی‌رسد
خون شد دلم ز درد، به درمان نمی‌رسد
با خاک ره ز روی مذلت برابرم
آب رخم همی‌رود و نان نمی‌رسد
پی‌پاره‌ای نمی‌کنم از هیچ استخوان
تا صدهزار زخم به دندان نمی‌رسد
سیرم ز جان خود به سر راستان ولی
بیچاره را چه چاره چو فرمان نمی‌رسد
از آرزوست گشته گر انبار غم دلم
آوخ که آرزوی من ارزان نمی‌رسد
یعقوب را دو دیده ز حسرت سپید گشت
وآوازه‌ای ز مصر به کنعان نمی‌رسد
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده‌اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی‌رسد
از دستبرد جور زمان اهل فضل را
این غصه بس که دست سوی جان نمی‌ رسد
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان نداد به جانان نمی‌رسد
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۱۰
صورت خوبت نگارا خوش به آیین بسته‌اند
گوییا نقش لبت از جان شیرین بسته‌اند
از برای مقدم خیل و خیالت مردمان
زاشک رنگین در دیار دیده آیین بسته‌اند
کار زلف توست مشک‌افشانی و نظارگان
مصلحت را تهمتی بر نافهٔ چین بسته‌اند
یارب آن روی است و در پیرامنش بند کلاه
یا به گرد ماه تابان عقد پروین بسته‌اند
خط سبز و عارضت را نقش بندان خطا
سایبان از عنبر تر گرد نسرین بسته‌اند
جمله وصف عشق من بودست و حسن روی تو
آن حکایتها که بر فرهاد و شیرین بسته‌اند
حافظا محض حقیقت گوی یعنی سر عشق
غیر از این گویی خیالاتی به تخمین بسته‌اند