عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۱
پیوسته مها عزم سفر می‌داری
چون چرخ مرا زیر و زبر می‌داری
شیری و منم شکار در پنجهٔ تو
دل خوردئی و قصد جگر می‌داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۳
جانا ز تو بیزار شوم نی نی نی
با جز تو دگر یار شوم نی نی نی
در باغ وصالت چو همه گل بینم
سرگشته بهر خار شوم نی نی نی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۹
چشمان خمار و روی رخشان داری
کان گوهر و لعل بدخشان داری
گیرم که چو غنچه خنده پنهان داری
گل را ز جمال خود تو خندان داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۰
چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی
گر دلبندی هزار خون کردستی
از پای درآمد دل و دل پای نداشت
از دست کسی که او ندارد رستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۷
چون شب بر من زنان و گویان آئی
در نیم شبی صبح طرب بنمائی
زلف شب را گره گره بگشائی
چشمت مرسا که سخت بی‌همتائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۱
چونی ای آنکه از جمال فردی
صدبار ز چو نیم برون آوردی
چون دانستم ترا و چونت دیدم
بی‌دانش و بینشم به کلی ویران بردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۳
حاشا که به ماه گویمت میمانی
یا چون قد تو سرو بود بستانی
مه را لب لعل شکرافشان ز کجاست
در سرو کجاست جنبش روحانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۸
خود هیچ بسوی ما نگاهی نکنی
گیرم که گناهست گناهی نکنی
دل در گل رخسار تو می‌نالد زار
بر آینهٔ دلم تو آهی نکنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۲
در بادیهٔ عشق تو کردم سفری
تا بو که بیایم ز وصالت خبری
در هر منزل که می‌نهادم قدمی
افکنده تنی دیدم و افتاده سری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۴
در چشم منست این زمان ناز کسی
در گوش منست این دم آواز کسی
در سینه منم حریف و انباز کسی
سرمستم کی نهان کنم راز کسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۵
در چشم منی و گرنه بینا کیمی
در مغز منی و گرنه شیدا کیمی
آنجا که نمی‌دانم آنجای کجاست
گر عشق تو نیستی من آنجا کیمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۸
در دل نگذشت کز دلم بگذاری
یا رخت فتاده در گلم بگذاری
بسیار زدم لاف تو با دشمن و دوست
ای وای به من گر خجلم بگذاری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۹
در دل نگذارمت که افگار شوی
در دیده ندارمت که بس خار شوی
در جان کنمت جای نه در دیده و دل
تا در نفس بازپسین یار شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۲
در زیر غزل‌ها و نفیر و زاری
دردیست مرا ز چهره‌های ناری
هرچند که رسم دلبریهاش خوشست
کو آن خوشی‌ئیکه او کند دلداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۵
در عشق تو خون دیده بارید بسی
جان در تن من ز غم بنالید بسی
آگاه نی ز حالم ای جان جهان
چرخم به بهانه تو مالید بسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۳
دلدار مرا گفت ز هر دلداری
گر بوسه خری بوسه ز من خر باری
گفتم که به زر گفت که زر را چکنم
گفتم که به جان گفت که آری آری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۶
دوش آمد آن خیال تو رهگذری
گفتم بر ما باش ز صاحب نظری
تا صبح دو چشم من بگفتش بتری
مهمان منی به آب چندانکه خوری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۸
دوشینه مرا گذاشتی خوش خفتی
امشب به دغل بهر سوئی میافتی
گفتم که مرا تا به قیامت جفتی
گو آن سخنی که وقت مستی گفتی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۴
رفتم بر یار از سر سر دستی
گفتا ز درم برو که این دم مستی
گفتم بگشای در که من مست نیم
گفتا که برو چنانکه هستی هستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۲
سرسبزتر از تو من ندیدم شجری
پرنورتر از تو من ندیدم قمری
شبخیزتر از تو من ندیدم سحری
پرذوق‌تر از تو من ندیدم شکری