عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۵
امروز بیا که سخت آراسته‌ای
گوئی ز میان حسن برخاسته‌ای
بر چرخ برآی ماه را گوش بمال
در باغ درآ که سرو پیراسته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۶
امروز ندانم بچه دست آمده‌ای
کز اول بامداد مست آمده‌ای
گر خون دلم خوری ز دستت ندهم
زیرا که به خون دل به دست آمده‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۷
ای آنکه به جز شادی و جز نور نه‌ای
چون نعره زنم که از برم دور نه‌ای
هرچند نمک‌های جهان از لب تست
لیکن چکنم چو اندر این شور نه‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۸
ای آنکه به لطف دلستان همه‌ای
در باغ طرب سرو روان همه‌ای
در ظاهر و باطن تو چون مینگرم
کس را نی ای نگار و آن همه‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۲
ای آنکه رخت چو آتش افروخته‌ای
تا کی سوزی که صد رهم سوخته‌ای
گوئی به رخم چشم بردوخته‌ای
نی نی، تو مرا چنین نیاموخته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۱
بازآی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۵
بالا شجری لب شکر و دل حجری
زنجیر سری، سیم‌بری رشک پری
چون برگذری درنگری دل ببری
چشمت مرساد سخت زیبا صوری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۷
جانم ز طرب چون شکر انباشته‌ای
چون برگ گل اندر شکرم داشته‌ای
امروز مرا خنده فرو می‌گیرد
تا در دهنم چه خنده‌ها کاشته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۸
خوش خوش صنما تازه رخان آمده‌ای
خندان بدو لب لعل گزان آمده‌ای
آن روز دلم ز سینه بردی بس نیست
کامروز دگر به قصد جان آمده‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۲
لطفی که مرا شبانه اندوخته‌ای
امروز چو زلف خود پس انداخته‌ای
چشم توز می مست و من از چشم تو مست
زان مست بدین مست نپرداخته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۳
با من ترش است روی یار قدری
شیرین‌تر از این ترش ندیدم شکری
بیزار شود شکر ز شیرینی خویش
گر زان شکر ترش بیابد خبری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۵
با یار به گلزار شدم رهگذری
بر گل نظری فکندم از بی‌خبری
دلدار به من گفت که شرمت بادا
رخسار من اینجا و تو بر گل نگری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۸
برخیز و به نزد آن نکونام درآی
در صحبت آن یار دلارام درآی
زین دام برون جه و در آن دام درآی
از در اگرت براند از بام درآی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۹
بر ظلمت شب خیمهٔ مهتاب زدی
می‌خفت خرد بر رخ او آب زدی
دادی همه را به وعده خواب خرگوشی
وز تیغ فراق گردن خواب زدی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۱
بر گلشن یارم گذرت بایستی
بر چهرهٔ او یک نظرت بایستی
در بی‌خبری گوی ز میدان بردی
از بی‌خبریها خبرت بایستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۲
بنمای به من رخت بکن مردمی
تا لاف زنم که دیده‌ام خرمی
ای جان جهان از تو چه باشد کمی
کز دیدن تو شاد شود آدمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۳
بوئی ز تو و گل معطر نی نی
با دیدنت آفتاب و اختر نی نی
گوئی که شب است سوی روزن بنگر
گر تو بروی شب است دیگر نی نی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۴
بی‌آتش عشق تو تو نخوردم آبی
بی‌نقش خیال تو ندیدم آبی
در آب تو کوست چون شراب نابی
می‌نالم و می‌گردم چون دولابی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۹
پیش آی خیال او که شوری داری
بر دیدهٔ من نشین که نوری داری
در طالع خود ز زهره سوری داری
در سینه چو داود زبوری داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۰
بی‌نام و نشان چون دل و جانم کردی
بی‌کیف طرب دست زنانم کردی
گفتم به کجا روم که جان را جانیست
بی‌جا و روان همچو روانم کردی