عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲۲
دانی شب چیست بشنو ای فرزانه
خلوت کن عاشقان ز هر بیگانه
خاصه امشب که با مهم همخانه
من مستم و مه عاشق و شب دیوانه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲۶
دی از سر سودای تو من شوریده
رفتم به چمن جامه چو گل بدریده
از جمله خوشیهای بهارم بی‌تو
جز آب روان نیامد اندر دیده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲۸
زلف تو که یکروزم از او روشن نه
با خاک برآورد سرو با من نه
با هرچه درآرد سر او زنده شود
کانجا همه جانست سراسر تن نه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲۹
سه چیز ز من ربوده‌ای بگزیده
صبر از دل و رنگ از رخ و خواب از دیده
چابک دستی که دست و بازوت درست
تصویر عقول چون تو نازائیده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳۶
گفتم که توئی می و منم پیمانه
من مرده‌ام و تو جانی و جانانه
اکنون بگشا در وفا گفت خموش
دیوانه کسی رها کند در خانه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴۷
وه وه که به دیدار تو چونم تشنه
چندانکه ببینمت فزونی تشنه
من بندهٔ آن دو لعل سیراب توام
عالم همه زانست به خونم تشنه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵۳
آمد بر من دوش مه یغمائی
گفتم که برو امشب اینجا نائی
می‌رفت و همی گفت زهی سودائی
دولت بدر آمده است و در نگشائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵۴
آن چیز که هست در سبد میدانی
از سر سبد تا بابد میدانی
هر روز بگویم به شبم یاد آید
شب نیز بگویم که تو خود هم دانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۰
آن روی ترش نگر چو قندستانی
وان چشم خوشش نگر چو هندوستانی
پیش قد او صف زده سروستانی
پیش کف او شکسته هر دستانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۴
آنی که بر دلشدگان دیر آئی
وانگاه چو آئی نفسی سیر آئی
گاه آهو و گه به صورت شیر آئی
هم نرم و درشت همچو شمشیر آئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۶
احوال من زار حزین می‌پرسی
زین پیش مپرس اگر چنین می‌پرسی
من در غم تو دامن دل چاک زدم
وانگاه مرا بستین می‌پرسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۸
از جان بگریزم ار ز جان بگریزی
از دل بگریزم ار از آن بگریزی
تو تیری و ما همچو کمانیم هنوز
تیری چه عجب گر ز کمان بگریزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۱
از رنج و ملال ما چه فریاد کنی
آن به که به شکر وصل را شاد کنی
از ما چه گریزی و چرا داد کنی
زان ترس که وصل را بسی یاد کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۵
اندر دل من مها دل‌افروز توئی
یاران هستند لیک دلسوز توئی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز توئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۹
ای آتش بخت سوی گردون رفتی
وی آب حیات سوی جیحون رفتی
با تو گفتم که بیدلم من بیدل
بیدل اکنون شدم که بیرون رفتی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۰
ای آنکه به کوی یار ما افتادی
آن روی بدیدی به قفا افتادی
با تو گفتم که بی‌دلم من بیدل
بی‌دل اکنون شدم که بیرون رفتی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۷
ای آنکه صلیب دار و هم ترسائی
پیوسته به زلف عنبر ترسائی
لب بر لب من به بوسه کمتر سائی
آئی بر من و لیک با ترس آئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۰
ای آنکه مرا بستهٔ صد دام کنی
گوئی که برو در شب و پیغام کنی
گر من بروم تو با که آرام کنی
همنام من ای دوست کرا نام کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۱
ای آنکه مرا دهر زبان میدانی
ور زانکه ببندند دهان میدانی
ور جان و دلم نهان شود زیر زمین
شاد است روانم که روان میدانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۵
ای باد سحر به کوی آن سلسله موی
احوال دلم بگوی اگر یابی روی
ور زانکه ترا ز دل نباشد دلجوی
زنهار مرا ندیده‌ای هیچ مگوی