عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۷
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هرچه دلم قرار گیرد بیتو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۰
ای روی تو کعبهٔ دل و قبلهٔ جان
چون شمع ز غم سوختم ای شعلهٔ جان
بردار حجاب و رخ به عاشق بنمای
تا چاک زند به دست خود خرقهٔ جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۱
ای زخم تو خوشتر از دوای دگران
امساک تو بهتر از عطای دگران
ای جور تو بهتر از وفای دگران
دشنام تو بهتر از ثنای دگران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۵
ای عادت تو خشم و جفا ورزیدن
وز چشم تو شاید این سخن پرسیدن
زینگونه که ابروی تو با چشم خوش است
او را ز چه رو نمیتواند دیدن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۰
ای کرده ز گل دستک من پایک من
بنهاده چراغ عقل من را یک من
نالان به تو این جای شکر خایک من
اندر بر خویش کن مها جا یک من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۱
ای گرسنهٔ وصل تو سیران جهان
لرزان ز فراق تو دلیران جهان
با چشم تو آهوان چه دارند به دست
ای زلف تو پای‌بند شیران جهان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۲
ای لعل لبت معدن شکر چیدن
وز چشم تو نور نامصور دیدن
مه گردانست و برک که گردانست
فرقست بسی میان هر گردیدن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۳
ای ماه لطیف جانفزا خرمن من
وی ماه فرو کرده سر از روزن من
ای گلشن جان و دیدهٔ روشن من
کی بینمت آویخته بر گردن من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۶
ای مونس روزگار چونی بی من
ای همدم غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان خرابم بی‌تو
تو با رخ چون بهار چونی بی من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۱
ای یار بیا و بر دلم بر میزان
وی زهره بیا و از رخم زر میزان
آنان که میان ما جدائی جستند
دیوار بد و نمای و گو سر میزن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۳
با دل گفتم اگر بود جای سخن
با دوست غمم بگو در اثنای سخن
دل گفت به گاه وصل با یار مرا
نبود ز نظاره هیچ پروای سخن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۵
باغست و بهار و سر و عالی ای جان
ما می نرویم از این حوالی ای جان
بگشای نقاب و در فروبند کنون
مائیم و توئی و خانه خالی ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۶
بیدل من و بیدل تو و بیدل تو و من
سرمست همی شدیم روزی به چمن
عمریست که من در آرزوی آنم
کان عهد به یادآوری ای عهد شکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴۷
تو شاه دل منی و شاهی میکن
نوشت بادا ظلم سپاهی میکن
بر کف داری شراب و جامی که مپرس
آن را بده و تو هر چه خواهی میکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۳
چندین به تو بر مهر و وفا بستهٔ من
ای خوی تو آزردن پیوستهٔ من
من صبر کنم ولیک ننگت نبود
یک روز تو از درد دل خستهٔ من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۳
در چشم منست ابروی همچو کمان
من روح سپر کرده و او تیر زنان
چون زخم رسید زخم از پرده دران
او نازکنان کنار و من لابه‌کنان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۰
دل برد ز من دوش به صد عشق و فسون
بشکافت و بدید پر زخون بود درون
فرمود در آتشش نهادن حالی
یعنی که نپخته است از آنست پر خون
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۳
دوش آنچه برفت در میان تو و من
نتوان بنوشتن و نه بتوان گفتن
روزیکه سفر کنم ازین کهنه وطن
افسانه کند از آن شکنهای کفن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۴
دوشست دیدم یار جدائی جویان
با من به جفا و کین جدا شو گریان
امروز چنانم که جدا گشته ز جان
رخسارهٔ خود به خون فرقت شویان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۸
رفتی و نرفت ای بت بگزیدهٔ من
مهرت ز دل و خیالت از دیدهٔ من
میگردم من که بلکه پیشم افتی
ای راهنمای راه پیچیدهٔ من