عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۷
گفتم که مگر غمت بود درمانم
کی دانستم که با غمت درمانم
او از سر لطف گفت درمان تو چیست
گفتم وصلت گفت بر این درمانم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۹
گوئیکه به تن دور و به دل با یارم
زنهار مپندار که من دل دارم
گر نقش خیال خود ببینی روزی
فریاد کنی که من ز خود بیزارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۲
لب بستم و صد نکته خموشت گفتم
در گوش دل عشوه فروشت گفتم
در سر دارم آنچه به گوشت گفتم
فردا بنمایم آنچه دوشت گفتم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۳
ما عاشق خود را به عدو بسپاریم
هم منبل و هم خونی و هم عیاریم
ما را تو به شحنه ده که ما طراریم
تو حیلهٔ ما مخور که ما مکاریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۵
مردم رغم عشق دمی در من دم
تا زندهٔ جاوید شوم زان یکدم
گفتی که به وصل با تو همدم باشم
گو با که کجا شرم نداری همدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۷
مگریز ز من که من خریدار توام
در من بنگر که نور دیدار توام
در کار من آ که رونق کار توام
بیزار مشو ز من که بازار توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۱
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم
از نازش معشوقه خودکام شدم
در هر نفسی پخته شدم خام شدم
در هر قدمی دانه شدم دام شدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۲
من چشم ترا بسته به کین می‌بینم
اکنون چه کنم که همچنین می‌بینم
بگذر تو ز خورشیدی که آن بر فلک است
خورشید نگر که در زمین می‌بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۳
من خاک ترا به چرخ اعظم ندهم
یک ذره غمت بهر دو عالم ندهم
نقش خود را نثار عالم کردم
وز نقش تو من آب به آدم ندهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۵
من دوش فراق را جفا میگفتم
با دهر فراق پیش می‌آشفتم
خود را دیدم که با خیالت جفتم
با جفت خیال تو برفتم خفتم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۶
من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم
یکی موی تو را به هر دو عالم ندهم
گفتم جان را بیار محرم ندهم
از گفتهٔ خود بیش دهم کم ندهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۷
من سر بنهم در رهت ای کان کرم
کامروز از تو ای صنم مست ترم
سوگند خورم و گر تو باور نکنی
سوگند چرا خورم چرا می نخورم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۹
من سیر نیم ولی ز سیران سیرم
بر خاک درت ز آب حیوان سیرم
ایمان به تو دادم وز جان برگشتم
سیرم از این چو ملحد از آن سیرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۰
من عادت و خوی آن صنم میدانم
او آتش و من چو روغنم میدانم
از نور لطیف او است جان می‌بیند
آن دود به گرد او منم میدانم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۲
من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم
در پردهٔ دل خیال تو رقص کند
من رقص خوش از خیال تو آموزم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۵
من غیر ترا گزین ندارم چکنم
درمان دل حزین ندارم چکنم
گوئیکه ز چرخ تا بکی چرخ زنیم
من کار دگر جزین ندارم چکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۷
من کاستهٔ وفای آن مه‌رویم
گر خواهد و گر نخواهد آنمه رویم
زو آب حیات ابدی میجویم
او آب حیات آمده و من جویم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵۱
من مهر تو بر تارک افلاک نهم
دست ستمت بر دل غمناک نهم
هر جا که تو بر روی زمین پای نهی
پنهان بروم دیده بر آن خاک نهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵۲
من نای توام از لب تو می‌نوشم
تا نخروشی هر آینه نخروشم
این لحظه که خامشم از آن خاموشم
تا نیشکرت بهر خسی نفروشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵۶
مهتاب بلند گشت و ما پست شدیم
معشوق به هوش آمد و ما مست شدیم
ای جان جهان هرچه از این پس شمری
بر دست مگیر زانکه از دست شدیم