عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۰
رفتی و ز رفتن تو من خون گریم
وز غصهٔ افزون تو افزون گریم
نی خود چو تو رفتی ز پیت دیده برفت
چون دیده برفت بعد از او چون گریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۱
روزت بستودم و نمی‌دانستم
شب با تو غنودم و نمی‌دانستم
ظن برده بدم به خود که من من بودم
من جمله تو بودم و نمی‌دانستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۳
رویت بینم بدر من آن را دانم
وانجا که توئی صدر من آن را دانم
وانشب که ترا بینم ای رونق عید
از عمر شب قدر من آن را دانم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۲
سر در خاک آستان تو نهم
دل در خم زلف دلستان تو نهم
جانم به لب آمده است لب پیش من آر
تا جان به بهانه در دهان تو نهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۸
شد گلشن روی تو تماشای دلم
شد تلخی جور هات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
ذوقی دارد که بشنوی وای دلم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۵
عشق تو گرفته آستین می‌کشدم
واندر پی یار راستین می‌کشدم
وانگه گوئی دراز تا چند کشی
با عشق بگو که همچنین می‌کشدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۳
گاهی ز هوس دست زنان میباشم
گاه از دوری دست گزان میباشم
در آب کنم دست که مه را گیرم
مه گوید من بر آسمان میباشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۶
گر چرخ زنم گرد تو خورشید زنم
ور طبل زنم نوبت جاوید زنم
چون حارس چوبک زن بام تو شوم
چوبک همه بر تارک ناهید زنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۰
گر دریائی ماهی دریای توام
ور صحرائی آهوی صحرای توام
در من می‌دم بندهٔ دمهای توام
سرنای تو سرنای تو سرنای توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۱
گر دل دهم و از سر جان برخیزم
جان بازم و از هر دو جهان برخیزم
من بنده به خوی تو نمیدانم زیست
مقصود تو چیست تا از آن برخیزم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۲
گر دل طلبم در خم مویت بینم
ور جان طلبم بر سر کویت بینم
از غایت تشنگی اگر آب خورم
در آب همه خیال رویت بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۴
گر رنج دهد بجای بختش گیرم
ور بند نهد بجای رختش گیرم
زان ناز کند سخت که چون بازآید
سختش گیرم عظیم سختش گیرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۵
گر شاد ببینمت بر این دیده نهم
ور دیده بر این رخ پسندیده نهم
بر عرعر زیبات طوافی دارم
گر روی بدان جعد پژولیده نهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۷
گر کبر بخورده‌ام که سرمست توام
مشتاب بکشتنم که در دست توام
گفتی که زمین حق فراخست فراخ
ای جان به کجا روم که در دست توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۸
گر ماه شوی بر آسمان کم نگرم
ور بخت شوی رخت بسویت نبرم
زین بیش اگر بر سر کویت گذرم
فرمای که چون مار بکوبند سرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۹
گر من بدر سرای تو کم گذری
از بیم غیوران تو باشد حذرم
تو خود به دلم دری چو فکرت شب و روز
هرگه که ترا جویم در دل نگرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۰
گر یار کنی خصم تواش گردانیم
هر لحظه به نوعی دگرت رنجانیم
گر خار شدی گل از تو پنهان داریم
ور گل گردی در آتشت بنشانیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۱
گفتم به فراق مدتی بگزارم
باشد که پشیمان شود آن دلدارم
بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۳
گفتم دل و دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بیقرارت کردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۶
گفتم که ز چشم خلق با دردسریم
تا زحمت خود ز چشم خلقان ببریم
او در تن چون خیال من شد چو خیال
یعنی که ز چشمها کنون دورتریم