عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷۵
بر بوی تو هر کجا گلی دیدستم
بوئیدستم سرشک باریدستم
در هر چمنی که دیده‌ام سروی را
بر یاد قد تو پاش بوسیدستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷۶
بر بوی وفا دست زنانت باشم
در وقت جفا دست گرانت باشم
با این همه اندیشه کنانت باشم
تا حکم تو چیست آنچنانت باشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸۰
بر یاد لبت لعل نگین می‌بوسم
آنم چو بدست نیست این می‌بوسم
دستم چو بر آسمان تو می‌نرسد
می‌آرم سجده و زمین می‌بوسم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸۱
بوی دهن تو از چمن می‌شنوم
رنگ تو ز لاله و سمن می‌شنوم
این هم چو نباشدم لبان بگشایم
تا نام تو می‌گوید و من می‌شنوم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۲
تا چند چو دف دست ستمهات خورم
یا همچو رباب زخم غمهات خورم
گفتی که چو چنگ در برت بنوازم
من نای تو نیستم که دمهات خورم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۴
تا روی تو دیدم از جهان سیر شدم
روباه بدم ز فر تو شیر شدم
ای پای نهاده بر سر خلق ز کبر
این نیز بیندیش که سر زیر شدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۵
تا زلف تو را به جان و دل بنده شدیم
چون زلف بس جمع و پراکنده شدیم
ارواح تو را سجده‌کنان میگویند
چون پیش تو مردیم همه زنده شدیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۷
تا ظن نبری که از تو بگریخته‌ام
یا با دگری جز تو درآمیخته‌ام
بر بسته نیم ز اصل انگیخته‌ام
چون سیل به بحر یار درریخته‌ام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۳
تا میرود آن نگار ما میرانیم
پیمانه چو پر شود فرو گردانیم
چون بگذرد این سر که درین آب و گلست
در صبح وصال دولتش خندانیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۴
تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم
آنسوی که موج رفت ما آنطرفیم
آن کف که به خون عشق آلودستی
بر ما میزن که بر کفت همچو دفیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۸
چون تاج منی ز فرق خود افکندیم
اینک کمر خدمت تو بربندیم
بسیار گریستیم و هجران خندید
وقت است که او بگرید و ما خندیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۲
خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم
خورشید تو خواهم که به یاران برسد
چون ابر ز پیش تو از آن برخیزم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۷
در بحر خیال غرقهٔ گردابم
نی بلکه به بحر میکشد سیلابم
ای دیده نمی‌خواب من بندهٔ آنک
در خواب بدانست که من در خوابم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۲
در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم
هرچه بدهم هزار چندان ببرم
چوگان سر زلف تو گر دست دهد
از جمله جهان گوی ز میدان ببرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۸
دشنامم ده که مست دشنام توام
مست سقط خوش خوش آشام توام
زهرابه بیار تا بنوشم چو شکر
من رام توام رام توام رام توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۹
دلدار چو دید خسته و غمگینم
آمد خندان نشست بر بالینم
خارید سرم گفت که ای مسکینم
دل می‌ندهد ره که چنینت بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۰
دل زار وثاق سینه آواره کنم
بر سنگ زنم سبوی خود پاره کنم
گر پاره کنم هزار گوهر ز غمت
روزی او را ز لعل تو چاره کنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۲
دوش آمده بود از سر لطفی یارم
شب را گفتم فاش مکن اسرارم
شب گفت پس و پیش نگه کن آخر
خورشید تو داری ز کجا صبح آرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۳
دوش از سر مستی بخراشید رخم
آندم که زروش لاله میچید رخم
گفتم مخراشش که از آنروز که زاد
از قبلهٔ روی تو نگردید رخم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۹
رازیکه بگفتی ای بت بدخویم
واگو که من از لطف تو آن میجویم
چون گفت به گریه درشدم پس گفتا
وامیگویم خموش وامیگویم