عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹۳
خورشید همی زرد شود بر دیوار
ما نیز همی زرد شویم از غم یار
گاه از غم یار و گه ز نادیدن یار
گر کار چنین ماند خدایا زنهار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰۰
رفتم به سر گور کریم دلدار
میتافت ز گلزار تنش چون گلزار
در خاک ندا کردم خاکا زنهار
آن یار وفادار مرا نیکو دار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰۱
روی چو مهت پیش چراغ اولی‌تر
روی حبشی کرده به داغ اولی‌تر
این حلقه چو باغست تو بلبل ما را
رقص بلبل میان باغ اولی‌تر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰۲
زان ابروی چون کمانت ای بدر منیر
دل شیشهٔ پرخون شود از ضربت تیر
گویم ز دل و شیشه و خون چیست نظیر
بردارم جام باده و گوید گیر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰۹
گر گل کارم بیتو نروید جز خار
ور بیضهٔ طاوس نهم گردد مار
ور بر گیرم رباب بر درد تار
ور هشت بهشت برزنم گردد چار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱۳
گفتی که: بیا که باغ خندید و بهار
شمعست و شراب و شاهدان چو نگار
آنجا که تو نیستی از اینهام چه سود؟
و آنجا که تو هستی خود از اینها بچه کار؟
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱۴
گوش ما را بی‌دم اسرار مدار
چشم ما را بی‌رخ دلدار مدار
بزم ما را بی‌می خمار مدار
ما را نفسی بیخودت ای یار مدار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱۸
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بیسر و پای دستگیری دارد
من بیسر و بی‌پای توام دستم گیر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲۴
هر دم دل خسته‌ام برنجاند یار
یا سنگدلست یا نمیداند یار
از دیده به خون نبشته‌ام قصهٔ خویش
می‌بیند و هیچ بر نمیخواند یار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲۶
آمد آمد آنکه نرفت او هرگز
بیرون نبد آن آب از این جو هرگز
او نافهٔ مشک و ما همه بوی وئیم
از نافه شنیده‌ای جدا بو هرگز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲۷
آمد بر من دوش نگاری سر تیز
شیرین سخنی شکر لبی شورانگیز
با روی چو آفتاب بیدارم کرد
یعنی که چو آفتاب دیدی برخیز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳۰
آن یار نهان کشید باز دستم امروز
از دست شدم بند گسستم امروز
یک مست نیم هزار مستم امروز
دیوانهٔ دیوانه پرستم امروز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳۷
ای صلح تو با بنده همه جنگ آمیز
تا کی بود این دوستی ننگ‌آمیز
آمیزش من با تو اگر میجوئی
دریاب ز آب دیدهٔ رنگ‌آمیز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴۰
ای کرده ز نقش آدمی چنگی ساز
جانها همه اقوال تو از روی نیاز
ای لعل لبت توانگری عمر دراز
یک هدیه از آن لعل به قوال انداز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴۱
ای لاله بیا و از رخم رنگ آموز
وی زهره بیا و از دلم چنگ آموز
و آنگه که نوای وصل آهنگ کند
ای بخت بد بیا و آهنگ آموز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴۲
امروز خوشم به جان تو فردا نیز
هم آبم و هم گوهرم و دریا نیز
هم کار و گیای دوست کارافزا نیز
هر لاف که دل زند بگویم ما نیز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴۴
امشب که گشاده است صنم با ما راز
ای شب چه شبی که عمر تو باد دراز
زاغان سیاه امشب اندر طربند
با باز سپید جان شده در پرواز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵۲
دل آمد و گفت هست سوداش دراز
شب آمد و گفت زلف زیباش دراز
سرو آمد و گفت قد و بالاش دراز
او عمر عزیز ماست گو باش دراز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵۳
دل بر سر تو بدل نجوید هرگز
جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی دگر نروید هرگز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵۵
شب گشت و خبر نیست مرا از شب و روز
روز است شبم ز روی آن روز افروز
ای شب شب از آنی که از او بیخبری
وی روز برو ز روز او روز آموز