عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۰
چشمت صنما هزار دلدار کشد
آن نالهٔ زیر او همه زار کشد
شاهان زمانه خصم بردار کنند
آن نرگس بیدار تو بیدار کشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۱
چشم تو هزار سحر مطلق دارد
هر گوشه هزار جان معلق دارد
زلفت کفر است و دین رخ چون قمرست
از کفر نگر که دین چه رونق دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۸
چون دیده برفت توتیای تو چه سود
چون دل همه گشت خون وفای تو چه سود
چون جان و جگر سوخت تمام از غم تو
آنگاه سخنان جانفزای تو چه سود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۷
خاموش مراز گفت و گفتار تو کرد
بیکار مرا حلاوت کار تو کرد
بگریختم از دام تو در خانهٔ دل
دل دام شد و مرا گرفتار تو کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۸
خوابم ز خیال روی تو پشت بداد
وز تو ز خیال تو همی خواهم داد
خوابم بشد ودست بدامان تو زد
خوابم خود مرد چون خیال تو بزاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۹
خواهم گردی که از هوای تو رسد
باشد که به دیده خاک پای تو رسد
جانم ز جفا خرم و خندان باشد
زیرا ز جفا بوی وفای تو رسد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۰
خواهم که دلم با غم هم‌خو باشد
گر دست دهد غمش چه نیکو باشد
هان ای دل بی‌دل غم او دربر گیر
تا چشم زنی خود غم او او باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۹
در باغ هزار شاهد مهرو بود
گلها و بنفشه‌های مشکین بو بود
وان آب زره زره که اندر جو بود
این جمله بهانه بود و او خود او بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۰
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
در ناله‌ام از لبان قند اندر قند
هر وعدهٔ دیدار تو هیچ اندر هیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۶
در سینهٔ هر که ذره‌ای دل باشد
بی‌مهر تو زندگیش مشکل باشد
با زلف چو زنجیر گره بر گرهت
دیوانه کسی بود که عاقل باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۶
در گریهٔ خون مرا شکر خند تو کرد
بی‌بند مرا از این جهان بند تو کرد
می‌فرمائی که عهد و سوگند تو کو
بی‌عهد مرا نه عهد و سوگند تو کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۷
دریا نکند سیر مرا جو چه کند
گلشن چو نباشدم مرا بو چه کند
گر یار کرانه کرد او معذور است
من ماندم و صبر نیز تا او چه کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۰
دشنام که از لب تو مهوش باشد
چون لعل بود که اصلش آتش باشد
بر گوی که دشنام تو دلکش باشد
هر باد که بر گل گذرد خوش باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۱
دل با هوس تو زاد و بودی دارد
با سایهٔ تو گفت و شنودی دارد
لاحول همی کنم ولیکن لاحول
در عشق گمان مکن که سودی دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۳
دل جمله حکایت از بهار تو کند
جان جمله حدیث لاله‌زار تو کند
مستی ز دو چشم پرخمار تو کند
تا خدمت لعل آبدار تو کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۴
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
جانیکه بر آن زنده‌ام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۵
دلدار ابد گرد دلم میگردد
گرد دل و جان خجلم میگردد
زین گل چو درخت سر برآرم خندان
کاب حیوان گرد گلم میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۶
دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد
هر خشک و تری که داشت درباخت و نشد
بیچاره به کنج سینه بنشست بمکر
هر حیله و فن که داشت پرداخت و نشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۸
دل را بدهم پند که عمدا نرود
پیش بت شنگ من از آنجا نرود
لب می‌گزد آن بت که کجا افتادی
او کیست که باشد که رود یا نرود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۱
دوش آن بت من همچو مه گردون بود
نی نی که به حسن از آفتاب افزون بود
از دایرهٔ خیال ما بیرون بود
دانم که نکو بود ندانم چه بود