عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۷
گفتم دلم از تو بوسه‌ای خواهانست
گفتا که بهای بوسهٔ ما جانست
دل آمد و در پهلوی جان گشت روان
یعنی که بیا بیع و بها ارزانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۹
گفتم که بیا بچشم من درنگریست
من نیز به حال گفتمش کاین دغلیست
گفتا که چه میرمی و اینت با کیست
تو مردهٔ اینی همه ناموس تو چیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۰
گفتند که دل دگر هوائی می‌پخت
از ما بشد و هوای جائی می‌پخت
تا باز آمد به عذر دیدم ز دمش
کانجا ز برای من ابائی می‌پخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۱
گفتم که دلم آلت و انگاز مست
مانند رباب دل هم‌آواز منست
خود ایندل من یار کسی دیگر بود
من میگفتم مگر که همباز منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۴
گفتی گشتم ملول و سودام گرفت
تا شد دل از این کار و از این جام گرفت
ترسم بروی جامه دران بازآئی
کان گرگ درنده باز تنهام گرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۰
گویند مرا که این همه درد چراست
وین نعره و آواز و رخ زرد چراست
گویم که چنین مگو که اینکار خطاست
رو روی مهش ببین و مشکل برخاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۷
ماهی تو که فتنه‌ای نداری ز تو دست
درمان ز که جویم که دلم از تو بخست
می طعنه زنی که بر جگر آبت نیست
گر بر جگرم نیست چه شد بر مژه هست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۳
مستم ز خمار عبهر جادویت
دفعم چو دهی چو آمدم در کویت
من سیر نمی‌شوم ز لب تر کردن
آن به که مرا درافکنی درجویت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۵
معشوق شراب‌خوار و بیسامانست
خونخواره و شوخ و شنگ و نافرمانست
کفر سر جعد آن صنم ایمانست
دیریست که درد عشق بیدرمانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۶
من آن توام کام منت باید جست
زیرا که در این شهر حدیث من و تست
گر سخت کنی دل خود ار نرم کنی
من از دل سخت تو نمیگردم سست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۷
من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است
جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است
گویند وفای او چه لذت دارد
ز آنم خبری نیست جفاهاش خوش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۳
می‌گرییم زار و یار گوید زرقست
چون زرق بود که دیده در خون غرقست
تو پنداری که هر دلی چون دل تست
نی نی صنما میان دلها فرقست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۷
ناگه ز درم درآمد آن دلبر مست
جام می لعل نوش کرده بنشست
از دیدن و از گرفتن زلف چو شست
رویم همه چشم گشت و چشمم همه دست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۹
نی با تو دمی نشستنم سامانست
نی بیتو دمی زیستنم امکانست
اندیشه در این واقعه سرگردانست
این واقعه نیست درد بیدرمانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۷
هرچند فراق پشت امید شکست
هرچند جفا دو دوست آمال ببست
نومید نمیشود دل عاشق مست
مردم برسد بهر چه همت دربست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۹
هر کز ز دماغ بنده بوی تو نرفت
وز دیدهٔ من خیال روی تو نرفت
در آرزوی تو عمر بر دم شب و روز
عمرم همه رفت و آرزوی تو نرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۶
یک چشم من از روز جدائی بگریست
چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست
چون روز وصال شد فرازش کردم
گفتم نگریستی نباید نگریست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۲
آن تازه تنی که در بلای تو بود
آغشته به خون کربلای تو بود
یارب که چه کار دارد و کارستان
آن بی‌کاری که از برای تو بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۴
آنجا که بهر سخن دل ما گردد
من می‌دانم که زود رسوا گردد
چندان بکند یاد جمال خوش تو
کر هر نفسش نقش تو پیدا گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۰
آن راحت جان گرد دلم میگردد
گرد دل و جان خجلم میگردد
زین گل چو درخت سر برآرم خندان
کاب حیوان گرد گلم میگردد