عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۲
در کوی غم تو صبر بیفرمانست
در دیده ز اشک تو بر او حرمانست
دل راز تو دردهای بیدرمانست
با این همه راضیم سخن در جانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۸
در وصل جمالش گل خندان منست
در هجر خیالش دل و ایمان منست
دل با من ومن با دل ازو درجنگیم
هریک گوئیم که آن صنم آن منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۱
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۲
دلدار اگر مرا بدراند پوست
افغان نکنم نگویم این درد از اوست
ما را همه دشمنند و تنها او دوست
از دوست به دشمنان بنالم نه نکوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۳
دلدار ز پرده‌ای کز آن سوسو نیست
می‌گفت بد من ارچه آتش خو نیست
چون دید مرا زود سخن گردانید
کو آن منست این سخن با او نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۴
دلدار ظریف است و گناهنش اینست
زیبا و لطیف است و گناهش اینست
آخر بچه عیب می‌گریزند از او
از عیب عفیف است و گناهش اینست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۵
دلدارم گفت کان فلان زنده ز چیست
جانش چو منم عجب که بیجان چون زیست
گریان گشتم گفت که اینطرفه‌تر است
بی‌من که دو دیدهٔ ویم چون بگریست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۶
دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانهٔ خلق و آشنای غم تست
لطفی است که می‌کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۸
دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است
غم خوش نبود ولیک غمهاش خوش است
جان میطلبد نمیدهم روزی چند
جانرا محلی نیست تقاضاش خوش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۰
دل یاد تو کرد چون به عشرت بنشست
جام از ساقی ربود و انداخت شکست
شوریده برون جست نه هشیار و نه مست
آوازه درافتاد که دیوانه شده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۱
دل یاد تو کرد چون طرب می انگیخت
والله که نخورد آنقدح را و بریخت
دل قالب مرده دید خود را بی‌تو
اینست سزای آنکه از جان بگریخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۳
دوش از سر لطف یار در من نگریست
گفتا بی‌ما چگونه توانی بزیست
گفتم به خدا چنانکه ماهی بی‌آب
گفتا که گناه تست و بر من بگریست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۰
زانروز که چشم من برویت نگریست
یکدم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بی‌تو میگیرم جام
مرگم بادا که بی‌تو میباید زیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۷
سرگشته چو آسیای گردان کنمت
بی‌سر گردان چو گوی گردان کنمت
گفتی بروم با دگری درسازم
با هرکه بسازی زود ویران کنمت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۰
سلطان ملاحت مه موزون منست
در سلسله‌اش این دل مجنون منست
بر خاک درش خون جگر میریزم
هرچند که خاک آن به از خون منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۴
شب رو که شبت راهبر اسرار است
زیرا که نهان ز دیدهٔ اغیار است
دل عشق‌آلود و دیده‌ها خواب‌آلود
تا صبح جمال یار ما را کار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۷
عمریست که جان بنده بی‌خویشتن است
و انگشت‌نمای عالمی مرد و زن است
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست
مشکل ز سر کوی تو برخاستن است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۹
گر حلقهٔ آن زلف چو شستت نگرفت
تا باده از آن دو چشم مستت نگرفت
می طعنه زنند دشمنانم شب و روز
کز پای درآمدی و دستت نگرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۰
کس دل ندهد بدو که خونخوار منست
جان رفت چه جای کفش و دستار منست
تو نیز برو دلا که این کار تو نیست
این کار منست کار من است کار منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۶
گفتم چشمم که هست خاک کویت
پرآب مدار بی‌رخ نیکویت
گفتا که نه کس بود که در دولت من
از من همه عمر باشد آب رویت