عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۷
یک عمر رهم به دیر خمار افتاد
کارم به کلیسیا و زنار افتاد
بد عاقبی که در این آخر کار
بازم سوی مدرسه سرو کار افتاد
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۸
بنگر بنگارم که عجب میگذرد
جان است توئی که بلب میگذرد
آن گردن سیمین بمیان زلفین
روزی است که در بین دو شب میگذرد
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
تا جامه گلگون ببرش دوخته شد
آن آتش سرخ باز افروخته شد
از آتش او خرمن دل رفت بباد
وز شعله او خانه جان سوخته شد
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
درمیکده جامی ار بصد جان بخشند
الحق که چه بی بها و ارزان بخشند
تا کور شود چشم خضر در ظلمات
از چشمه نور، آب حیوان بخشند
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
شاید، که ترا فتنه عالم نامند
آشوب همه عالم و آدم نامند
چون در همه عالمت نظیری نبود
شاید، که ترابنام عالم نامند
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
می نور دل و دیده انگور بود
می آتش طور و شعله نور بود
آن سبز درخت کاتش سرخ ببار
آورده، همین درخت انگور بود
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
هر کس سخنی گوید از آغاز وجود
از مطرب عشوه ساز نغمه پرداز وجود
من هیچ ندانستم از این پرده جز آنک
از پرده برون نمیشود راز وجود
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
آن آتش طور و شعله نور بیار
آنخون دل و دیده انگور بیار
در پنجه چرخ پنجه انداخته ایم
تا بشکنمش آن می پرزور بیار
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
یکچند بکوی میفروشان بودم
یکچند ز جمع خرقه پوشان بودم
القصه چو نیک دیدم از خامی بود
این عمر که جوشان و خروشان بودم
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
من باده اگر خورم حکیمانه خوردم
با مردم هوشیار و فرزانه خورم
دیوانه نیم که جوهر عقل و کمال
با مردم دیو خوی دیوانه خورم
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
سر در سر سودای جهان میباشم
بیهوده پی سود و زیان میباشم
سر بر خط فرمان و لیکن چو قلم
بی مغز و دو روی و دو زبان میباشم
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
از تابش آفتاب بیتاب شدیم
وز آتش گرمای نجف آب شدیم
گویند شراب سر که گردد بنجف
ما سر که بدیم، باده ناب شدیم
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
یک چند پی شیخ مناجات شدیم
یک چند پی پیر خرابات شدیم
بازیچه صفت بر سر شطرنج وجود
خوردیم درام و بعد از آن مات شدیم
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
چندی پی کارهای بیهوده شدیم
تا از همه کار، سخت فرسوده شدیم
الحال بگوشه نجف فارغ بال
بنشستیم و چند روزی آسوده شدیم
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
ما سر همه در خوردن و خفتن داریم
کی پای سلوک و راه رفتن داریم
گر راست بپرسی ز خداجوئی ما
دین بافتن و بیهده گفتن داریم
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
ما با تو یکی جان بدرون دو تنیم
یا همچو یکی تن بدو تا پیرهنیم
من با تو در این میان نشاید گفتن
آسوده ز سودای تو و ماو منیم
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
رسوای سر کوچه و بازارم کن
چندانکه همی توانی، آزارم کن
منصور صفت بر زبر دارم کن
هر عشوه که داری، همه در کارم کن
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
تا چند بیاد گل و سنبل باشی
آن به که خراب از قدح مل باشی
چندان بخور از باده گلرنگ که خود
صد بار شگفته رخ تر از گل باشی
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
در کعبه و در دیر مرایار توئی
مقصود من از سبحه و زنار توئی
مغبچه مست و صوفی سبحه بدست
در خانقه و خانه خمار توئی
کوهی : غزلیات
شمارهٔ ۱
تخم هوس مکارید در خاکدان دنیا
نتوان عمارتی ساخت بر روی موج دریا
عالم همه سرابست بودی ندارد از خود
فانی شناسد او را چشمی که هست بینا
تا دیده برگشائی یک مشت خاک بینی
گر خانه ای بسازی بر روی سنگ خارا
کو خسرو و سکندر کو کیقباد و جمشید
کو خاتم سلیمان کو تخت و تاج دارا
بگذر ز باغ و بستان بگذر ز طاق و ایوان
ای کاروان مفلس بشناس آن سرا را
تا همچو خر نمانی اندر جلاب دنیی
چون عیسی مجرد، آهنگ کن به بالا
غیر از وجوب واجب معدوم مطلق آمد
کونین اعتبار است هستی اوست پیدا
برخویش عاشقی تو نه بر خدای جاوید
وجهت چو یوسف آمد نفس تو شد زلیخا
کوهی ز خود فنا شو جویای کبریا شو
آنجا مبر تن وجان کان باد هست پیدا