عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۲۵
یارب تو به فضل و رحمتم در بگشای
از درگه رأفتم مران در دو سرای
هر چندخلاف آنچه گفتی کردم
پاداش خلاف آنچه کردم فرمای
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۲۶
یارب مأیوسم از در خویش مکن
مأنوس به نفس دوزخ اندیش مکن
مغرور کرامت تو بودن سهل است
ما را مفتون طاعت خویش مکن
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۲۸
آن عهد درست کز ازل بستم نیست
یک توبه که صدبار به نشکستم نیست
فضل تو مگر بیفشرد پای که من
جز عجز و امید هیچ در دستم نیست
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۲۹
یارب به رخم ز فضل درها بگشای
کار من بینوای دروا بگشای
چون بست وگشاد کارها درکف توست
بی منت خلق و زحمت ما بگشای
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۱
هر چند به فر کرمت مغروریم
لیکن به دعا در طلبش مأموریم
نزدیکتری ز ما به ما اما
دوریم و اجابت نکنی تا دوریم
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۳
این بار نه حکم نصر جاری کردی
وز شر عدو نگاهداری کردی
هر جا که فتاده کار در غیب و شهود
ما را به جنود غیب یاری کردی
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۵
یا رب به شکیبائی ایوب قسم
یا رب به جگرخائی یعقوب قسم
آنجا که میان خوب و بد فرق نهند
بگذر ز بدم به حسن هر خوب قسم
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۶
رفتیم بر نگار هرکارهٔ خویش
تا داروی دل کنیم یا چارهٔ خویش
اندیشه‌ای از وجود ما بیش نماند
آن هم همه حیرت است دربارهٔ خویش
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۷
تا عشق مرا ذکر تو در سینه سرشت
رفت از دل و جان نشاط زیبا غم زشت
منظور توئی از دو جهان ورنه مرا
کی خوف جهنم است یا شوق بهشت
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۸
ای دوست کمال از تو و نقصان از ماست
سرمایه و سود از تو خسران از ماست
با صدق دل این دو را به جان معترضیم
احسان کم و بیش از تو عصیان از ماست
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۹
گر مرد ثواب اگر ز اهل گنه است
جز من همه کس را به کسی روی و ره است
در محشرم ار تو نیز رحمت نکنی
چون نامه ی خویش روزگارم سیه است
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۴۰
عصیان تو پیش خلق خوارم کرده است
رسوا و زبون و شرمسارم کرده است
خوف و خطر و خجلت و خسران و خطا
الله الله ببین چه کارم کرده است
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
در فقر و فنا بسی کم از خاک رهم
وین رتبه به ملک هردوگیتی ندهم
بی منت گنج و لشکر از دولت عشق
شادم که به کشور ....پادشهم
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
مستان همه کام یاب از دختر رز
سرخوش همه شیخ و شاب از دختر رز
آباد بنای طرب از دولت جام
بنیاد ورع خراب از دختر رز
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
برخیز و بیا شکسته حالیم نگر
در دام بلا بی پر و بالیم نگر
مردم همه از کاوش دشمن نالند
ما را که ز دست دوست نالیم نگر
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
واعظ به خدا که رفته از کف دل من
وز پند تو آسان نشود مشکل من
این موعظه ها به گوش آن باید راند
کآمیخته عشق دلبران در گل من
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
گر عمر به مستی گذرد ور به هشم
از دست رقیب یک نفس نیست خوشم
با این همه کین باز کند مهر اظهار
فریاد از این طبیب بیمار کشم
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱
ای از ازل به ماتم تو در بسیط خاک
گیسوی شام باز و گریبان صبح چاک
ذات قدیم بهر عزاداری تو بس
هستی پس از حیات تو یکسر سزد هلاک
خود نام آسمان و زمین آنچه اندر او
از نامه ی وجود چه باک ار کنند پاک
تا جسم چاک چاک تو عریان به روی دشت
جان جهانیان همه زیبد به زیرخاک
ارواح شاید ار همه قالب تهی کنند
تا رفت جان پاک تو از جسم تابناک
پیر و جوان پدید و نهان مرد و زن همه
آن به که بی تو جای گزینند در مغاک
تخت زمین به جنبش اگر اوفتد چه بیم
رخش سپهر از حرکت ایستد چه باک
هم آه سفلیان به فلک خیزد از زمین
هم اشک علویان به سمک ریزد از سماک
خون تو آمده است امان بخش خون خلق
خون را به خون که گفته نشاید نمود پاک
تن ها مقیم بارگهت قلبنا لدیک
سرها نثار خاک رهت روحنا فداک
برگرگ چرخ و شیر سپهرش غضنفری است
آن گربه را که با سگ کوی تو اشتراک
خاک سیه به فرق قدح خواره ای که فرق
نشناخت خون پاک تو از شیر دخت تاک
آری درند پرده ی شرع رسول خویش
قومی که بیم و باک ندارند از انتهاک
خاکم به سر ستور به نعش تو تاختند
وآنگاه کشته چو تو آن گونه چاک چاک
خوناب دل ز دیده صفایی بیا ببار
شرحی ز سرگذشت شهیدان کن آشکار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵
تنها نه خاکیان به تو جیحون گریستند
در ماتم تو جن و ملک خون گریستند
خاکم به سر، برآر سر از خاک و درنگر
تا بر تو آسمان و زمین چون گریستند
چون سیل خون نشست زمین را که عرش و فرش
از حد و نظم و ضابطه بیرون گریستند
تا از عطش کبود شدت لب فرات و نیل
از رود دیده سیل جگرگون گریستند
تا بر سنان سرت سوی گردون بلند شد
بر فرشیان ملائک گردون گریستند
هرچند خود ز اهل زمین سر زد این عمل
افلاکیان بر اهل زمین خون گریستند
یک تن ز صد هزار کست جرعه ای نداد
با آنکه برتو آن فرق دون گریستند
بر تشنگان کشته ی کوی تو کاینات
از زخم کشتگان تو افزون گریستند
شد جیب روزگار به خون رشک لاله زار
خلقی ز بس به پهنه و هامون گریستند
افسردگان بزم عزایت به جای اشک
از آتش درون همه کانون گریستند
عبهر به دشت و لاله به بستان و گل به باغ
از جویبار دیده طبرخون گریستند
شد این عزای خاص چنان عام تا به هم
هشیار و مست و عاقل و مجنون گریستند
آن روز خون خود به رکاب ار کست نریخت
در ماتم تو عالمی اکنون گریستند
بعد از تو زندگان جهان را کم است باز
صد بحر اگر به طالع وارون گریستند
سوزند آفرینش اگر در غمت سزاست
برداغ ابتلای تو این سوختن بجاست
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷
آن راد سر به نوک سنان بر سزا نبود
و آن پاک تن به لجه ی خون در سزا نبود
آن جسم تابناک و سر پاک را مگر
جز خون و خاک بالش و بستر سزا نبود
آن تن که خلعت آمدش از حله های خلد
عریان به خاک معرکه بی سر سزا نبود
وقت قتال شاه ملایک سپاه را
از آه و اشک رایت و لشکر سزا نبود
چون صید تیر خورده به چنگ سگان شام
شیرحجاز واله و مضطر سزا نبود
بر داغ نوجوان پسر آن ناتوان پدر
اشکش به خاک و آه بر اختر سزا نبود
بر قصد یک تن ار همه خود بت پرست نیز
یک دشت تیغ و نیزه و خنجر سزا نبود
یک قلب وتیغ های مجدد زهی ستم
یک جسم و تیرهای مکرر سزا نبود
آن را کش اختران زره و خود و مهر و ماه
از خار و خاره جوشن و مغفر سزا نبود
و آنرا که اطلس فلکش طرف آستین
خاک سیاه خلعت پیکر سزا نبود
شمعی که چشم عقل از او کسب نور کرد
خامش فتاده در ره صرصر سزا نبود
فلک نجات و لنگر ایجاد و بحر جود
در شط خون چو حوت شناور سزا نبود
ظلمی که رفت بر شه دین زان سپاه دون
در حق هیچ ظالم کافر سزا نبود
آهنگ قتل و غارت و انداز اخذر و اسر
بر زادگان شافع محشر سزا نبود
آری همیشه پیشه ی دوران چنین گذشت
گردون به کام دشمن ارباب دین گذشت