عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۲۸ - در رثای پدر علامه اش طاب ثراه
سپهر از مرگت ای صاف حقیقت، بی صفا گشته
نمی ماند به سرکیفیتی، مینای خالی را
کشیدی تا ز من دست نوازش، ای چمن پیرا
مثل چون بید مجنون گشته ام، آشفته حالی را
تو در پیرانه سر رفتیّ و من هم در غمت پیرم
به حسرت می کنم هر لحظه یاد خردسالی را
نهان ای عرش رفعت، تا ندیدم در دل خاکت
ندانستم که پوشد خاک سافل، کوه عالی را
گسستی تا ز هم، شیرازهٔ ترکیب جسمانی
مثالی نیست در عالم، هوای بی مثالی را
به دل آه رسایی دارم از مجموعهٔ دانش
ز خاطر برده ام یکباره، مصرعهای حالی را
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۶ - قطعه
آتش زده ایم اختران را
افروخته شمع خاوران را
پرورده، در آستین مژگان
اشکم، دریای بی کران را
از محشر داغ سینهٔ من
بیم است ستاره منکران را
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۸ - صحبت ناجنس
دارم آزرده دلی، تنگ تر از دیدهٔ میم
شده ام داغ درین دایره چون نقطه جیم
نشد از شش جهتم راه گشادی پیدا
آه از آن زر، که فتد در گره بخل لئیم
دارم از الفت تن شکوه، که نیکو گفتند
روح را صحبت ناجنس عذابی ست الیم
می رود دم به نوا نالهٔ فرخنده مقام
یاد آن روز که بودم به خرابات، مقیم
دلم از صحبت این نکته فروشان خون شد
بی سوادند جهان، نسخه ایام سقیم
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۵۱ - تغزّل
بحری ست محیط غم که در خون
یازد نفس شناوران را
چون بیضه شکسته، صعوهٔ عشق
پرواز عقاب شهپران را
آن غنچه دهان که شرم لعلش
بر بسته زبان، سخنوران را
آورده به جوش خون حسرت
عنّاب تو بسته شکّران را
مژگان کجت لوای قامت
خم ساخته، تیغ جوهران را
بسته ست نگاهت از کسادی
بازارچه ٔ ستمگران را
خامش نشود زبان ز شکرت
چون خامه، بریده حنجران را
هر پارهٔ دل ز تاب مهرت
اخگر شده، سینه مجمران را
چون گل، زده چاک فرقت تو
جیب و بغل سمن بران را
صهبای حیات بخشد از نطق
یاقوت تو روح سروران را
یاد مژهٔ جگر فشارت
چنگال شکسته اژدران را
دست از دامان کبریایت
افتاده قصیر، قیصران را
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲
ای چشم و چراغ دل غم دیدهٔ ما
در راه تو خاک شد دل و دیدهٔ ما
هجران تو بود، گفتمت تا دانی
تاراجگر بساط برچیدهٔ ما
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
اوضاع زمانه لایق دیدن نیست
وضعی خوشتر ز چشم پوشیدن نیست
دانی ز چه پا کشیده ام در دامان؟
دنیا تنگ است، جای جنبیدن نیست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
داغی که بکاود سر پرشور کجاست؟
زخمی که گدازد دمِ ساطور کجاست؟
گرمی به دلم نمی کشد شعله، حزین
ای غیرت عشق، آتش طور کجاست؟
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
ای شاخ امید، برگ و بار تو کجاست؟
فصل تو کدام و نوبهار تو کجاست؟
چون موج ، تپیدنم به جایی نرسید
ای بحر محیط غم، کنار تو کجاست؟
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
آن غنچه که نشکفد به گلشن لب ماست
کامی که روا نمی شود مطلب ماست
در عشق دو چیز است که پایانش نیست
اول سر زلف یار و آخر شب ماست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
ازگریهٔ من دیدهٔ اختر شور است
وز ناله ی من دل ملک رنجور است
گردون نبود حریف پیمانهٔ عشق
این رطل گرانتر از سر مخمور است
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
افسوس که درد عشق و درمان هم نیست
داغ دل گرم و مهر جانان هم نیست
خون در طلب نعمت الوان نخورم
تنها نه که نان نمانده، دندان هم نیست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
از حرف وداع، دیده جیحون شد و رفت
هوش از سر سودا زده مجنون شد و رفت
تن شعله کشید و دود آهی برخاست
دل خون شد و خون ز دیده بیرون شد و رفت
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
دل خوش نکند نالهٔ زاری که مراست
وز گریه نمی رود غباری که مراست
با همّت من دولت دنیا چه کند؟
این میکده نشکند خماری که مراست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
در زیر فلک نالهٔ ما بی اثر است
بی دردان را ز درد ما کی خبر است؟
از تنگی جا، ذوق اسیری دارم
کز حلقهٔ دام، کلبه ام تنگ تر است
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
ای سینه بنال، ناله کار من و توست
ای ناله ببال، روزگار من و توست
ای دل برخیز تا ز دنیا برویم
دهری ست که زندگیش عار من و توست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
ای تیره شب فراق، پایان وقت است
ای صبح بکش سر از گریبان، وقت است
خون شد دل سنگ از اثر نالهٔ ما
ای زمزمهٔ مرغ سحر خوان، وقت است
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
دردا که دری نسفته می باید رفت
راز دل خود نگفته می باید رفت
می باید داد، جان شیرین بی تو
تلخی ز تو ناشنفته می باید رفت
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
ما را لب لعل فام می باید، نیست
این شهد نصیب کام می باید، نیست
هجری که سرم خمار ازو دارد، هست
وصلی که مرا مدام می باید، نیست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
از روی تو شمع سان نگاهم همه سوخت
وز گرمی خویت اشک و آهم همه سوخت
دامان از اشک سبزه زاری شده بود
برقی بدرخشید و گیاهم همه سوخت
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
از خصمی مردمان مرا حال نکوست
یاران همه دشمنند، خصمان همه دوست
با هر که دل آرمید از دوست رمید
وز هر که بتافت روی دل جانب اوست