عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۷۲
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۷۳
ایا به محمدت و بر و مکرمت معروف
خط علوم و ادب را شمایل تو حروف
رشید ملک، ادیب عمید، زین الدین
چو دین به هر صفتی کز ثنا رود موصوف
محل کلک تو را رتبت زمین و زمان
بنان و نطق تو را قوت رماح و سیوف
بدین محل که تویی کم ز رتبت تو بود
اگر دوات تو را زلف حور باشد صوف
شنیده ای که چه اعجوبه ساختند از من
ستاره گاه گاه مسیر و زمانه وقت صروف
چو در صنوف معانی مرا نبود نظیر
چه در رسید مرا از بلا، صنوف صنوف
به من رسد هم جور از زمانه پنداری
که قصد او همه از بهر من بود موقوف
همیشه رنج و عنا در صفات حال من است
چنانکه در صفت ایزدی رحیم و رئوف
اگر اسیر حوادث شدم شگفت مدار
به مهر و ماه رسد نکبت خسوف و کسوف
ز خوف بی درمی چون رهم دراین ایام
که حال فضل تباه است و راه جود مخوف
بخوان دعای مرا پس بخر ثنای مرا
که نام محتشمان را ثنا کند معروف
پناه من ز صروف زمانه مجلس توست
همیشه باد مکاره ز مجلست مصروف
خط علوم و ادب را شمایل تو حروف
رشید ملک، ادیب عمید، زین الدین
چو دین به هر صفتی کز ثنا رود موصوف
محل کلک تو را رتبت زمین و زمان
بنان و نطق تو را قوت رماح و سیوف
بدین محل که تویی کم ز رتبت تو بود
اگر دوات تو را زلف حور باشد صوف
شنیده ای که چه اعجوبه ساختند از من
ستاره گاه گاه مسیر و زمانه وقت صروف
چو در صنوف معانی مرا نبود نظیر
چه در رسید مرا از بلا، صنوف صنوف
به من رسد هم جور از زمانه پنداری
که قصد او همه از بهر من بود موقوف
همیشه رنج و عنا در صفات حال من است
چنانکه در صفت ایزدی رحیم و رئوف
اگر اسیر حوادث شدم شگفت مدار
به مهر و ماه رسد نکبت خسوف و کسوف
ز خوف بی درمی چون رهم دراین ایام
که حال فضل تباه است و راه جود مخوف
بخوان دعای مرا پس بخر ثنای مرا
که نام محتشمان را ثنا کند معروف
پناه من ز صروف زمانه مجلس توست
همیشه باد مکاره ز مجلست مصروف
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۷۵
زحد گذشت و به غایت رسید و بی مر شد
جفای اختر و قصد سپهر و جور فلک
جفا و جور جهان را یکی است میر و ملک
بلا و قصد فلک را یکی است دیو و ملک
زمانه از همگان بر من است مستولی
که نزد او همه حق من است مستهلک
فغان از او که به صد سال گفت نتوانم
به صد هزار زبان از جفای او صد یک
فسانه شد همه احوال من به بود و نبود
فساد گشت همه عمر من به لی و به لک
کدام طبع که ازمن در او نخاست حسد
کدام سینه که از من در او نرست خسک
زغیر خویش به شایستگی پدید آیم
به وقت تجربه چون بر زنند زر به محک
چو آب از آتش و روز از شب و حق از باطل
چو شادی از غم و نیک از بد و یقین از شک
از آنکه معتقد مرتضا و فاطمه ام
که زین حصول درج باشد و خلاص درک
ز روزگار به دردم زدوستان محروم
چو مرتضی زامامت چو فاطمه زفدک
زبس که بی نمکی کرد با من این ایام
در آب دیده گریان گداختم چو نمک
(سپهر پیر به من آن کند که اهل خرد
هزار عیب کنند ار چنان کند کودک)
جفای اختر و قصد سپهر و جور فلک
جفا و جور جهان را یکی است میر و ملک
بلا و قصد فلک را یکی است دیو و ملک
زمانه از همگان بر من است مستولی
که نزد او همه حق من است مستهلک
فغان از او که به صد سال گفت نتوانم
به صد هزار زبان از جفای او صد یک
فسانه شد همه احوال من به بود و نبود
فساد گشت همه عمر من به لی و به لک
کدام طبع که ازمن در او نخاست حسد
کدام سینه که از من در او نرست خسک
زغیر خویش به شایستگی پدید آیم
به وقت تجربه چون بر زنند زر به محک
چو آب از آتش و روز از شب و حق از باطل
چو شادی از غم و نیک از بد و یقین از شک
از آنکه معتقد مرتضا و فاطمه ام
که زین حصول درج باشد و خلاص درک
ز روزگار به دردم زدوستان محروم
چو مرتضی زامامت چو فاطمه زفدک
زبس که بی نمکی کرد با من این ایام
در آب دیده گریان گداختم چو نمک
(سپهر پیر به من آن کند که اهل خرد
هزار عیب کنند ار چنان کند کودک)
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۸۲
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۸۶
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۹۹
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۱
ای اختیار دین و سخا اختیار تو
تو افتخار خلق و به خود افتخار تو
حاصل شود مراد دو عالم به یک نظر
آن را که دید طلعت تو روز بار تو
ایزد گواست بر من و بر اعتقاد من
کز اعتقاد پاک منم دوستدار تو
پیوسته مدح گویم و دایم ثنا کنم
بر دست مال بخش و دل بردبار تو
روشن مباد دیده و شادان مباد دل
آن را که شاد نیست از او روزگار تو
نام مرا قرار ده اندر شمار خویش
تا می رود زمان و زمین برقرار تو
کایمن زید به عالم و نندیشد از فلک
آن کس که هست نام وی اندر شمار تو
بر موجب اشارت و فرمان همی روم
آنجا که هست خدمت و فرمان و کار تو
گر هست بر دل تو غباری ز کار من
آورده ام دعا و تضرع نثار تو
خشنود شو زمن که ندارد سپهر و کوه
اندازه تحمل بار غبار تو
آنجا زنم نفس که بود اتفاق تو
وآنجا نهم قدم که بود اختیار تو
برگردنم ز عفو و رضا منتی بنه
تا من شوم به شکر و دعا وامدار تو
تو افتخار خلق و به خود افتخار تو
حاصل شود مراد دو عالم به یک نظر
آن را که دید طلعت تو روز بار تو
ایزد گواست بر من و بر اعتقاد من
کز اعتقاد پاک منم دوستدار تو
پیوسته مدح گویم و دایم ثنا کنم
بر دست مال بخش و دل بردبار تو
روشن مباد دیده و شادان مباد دل
آن را که شاد نیست از او روزگار تو
نام مرا قرار ده اندر شمار خویش
تا می رود زمان و زمین برقرار تو
کایمن زید به عالم و نندیشد از فلک
آن کس که هست نام وی اندر شمار تو
بر موجب اشارت و فرمان همی روم
آنجا که هست خدمت و فرمان و کار تو
گر هست بر دل تو غباری ز کار من
آورده ام دعا و تضرع نثار تو
خشنود شو زمن که ندارد سپهر و کوه
اندازه تحمل بار غبار تو
آنجا زنم نفس که بود اتفاق تو
وآنجا نهم قدم که بود اختیار تو
برگردنم ز عفو و رضا منتی بنه
تا من شوم به شکر و دعا وامدار تو
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۲
ای یافته از روی تو و رای تو دنیا
حسنی و جمالی و شکوهی و بهایی
از فهم تو و فکرت تو بر فلک طبع
نوری و شعاعی و فروغی و ضیایی
احوال مرا نزد تو دانی که نباشد
شرحی و بیانی و دلیلی و گوایی
بودست مرا از تو نه هر سال که هر ماه
اکرامی و انعامی و بری و عطایی
تو نیز زمن یافته ای در همه اوقات
شکری و مدیحی و دعایی و ثنایی
در حق تو دانی که نکردم به همه عمر
جرمی و گناهی و خلافی و خطایی
چندانت بقا باد که باقی است به عالم
ابی و زمین و نباتی و گیاهی
حسنی و جمالی و شکوهی و بهایی
از فهم تو و فکرت تو بر فلک طبع
نوری و شعاعی و فروغی و ضیایی
احوال مرا نزد تو دانی که نباشد
شرحی و بیانی و دلیلی و گوایی
بودست مرا از تو نه هر سال که هر ماه
اکرامی و انعامی و بری و عطایی
تو نیز زمن یافته ای در همه اوقات
شکری و مدیحی و دعایی و ثنایی
در حق تو دانی که نکردم به همه عمر
جرمی و گناهی و خلافی و خطایی
چندانت بقا باد که باقی است به عالم
ابی و زمین و نباتی و گیاهی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۳
نز خلق هیچ کار مرا استقامتی
نز هیچ دوست، شرط وفا را اقامتی
از چرخ بی ثبات و زخورشید بی نوال
دارم چو ذره شخصی و چون چرخ قامتی
نه اشک میغ را چو بنانم عذوبتی است
نه حد تیغ را چو زبانم صرامتی
با ظلم دهر فایده ندهد کفایتی
با جور چرخ سود ندارد شهامتی
هرساعتی قرین تن من مذلتی
هر لحظه ندیم دل من ندامتی
گویی زمن مزاج فلک را ملالتی است
وز لفظ من دماغ جهان را سآمتی
گر زآتش ستاره نیابم سعادتی
وزصحبت زمانه نبینم سلامتی
بینم زتازه تازه غم و گونه گونه رنج
پیش از قیامت آمده بر من قیامتی
کز دوستان به عرض نصیحت فضیحتی
وز مهتران به جای کرامت ملامتی
تا گشت گرد خاطر من خطبه عمل
مسعود سعد وار کشیدم غرامتی
حبسی که داشتم که در آن حبس ره نیافت
در گوش من نه بانگ نمازی نه قامتی
گردون امام بی خردان کرد مر مرا
هرگز بدین مثال شنیده ای امامتی
افلاس را چه خواهی از این به نشانیی
و افلاک را چه باید از به علامتی
بر و کرامت ازلی را طلب کنم
چون طبع روزگار ندارد کرامتی
نز هیچ دوست، شرط وفا را اقامتی
از چرخ بی ثبات و زخورشید بی نوال
دارم چو ذره شخصی و چون چرخ قامتی
نه اشک میغ را چو بنانم عذوبتی است
نه حد تیغ را چو زبانم صرامتی
با ظلم دهر فایده ندهد کفایتی
با جور چرخ سود ندارد شهامتی
هرساعتی قرین تن من مذلتی
هر لحظه ندیم دل من ندامتی
گویی زمن مزاج فلک را ملالتی است
وز لفظ من دماغ جهان را سآمتی
گر زآتش ستاره نیابم سعادتی
وزصحبت زمانه نبینم سلامتی
بینم زتازه تازه غم و گونه گونه رنج
پیش از قیامت آمده بر من قیامتی
کز دوستان به عرض نصیحت فضیحتی
وز مهتران به جای کرامت ملامتی
تا گشت گرد خاطر من خطبه عمل
مسعود سعد وار کشیدم غرامتی
حبسی که داشتم که در آن حبس ره نیافت
در گوش من نه بانگ نمازی نه قامتی
گردون امام بی خردان کرد مر مرا
هرگز بدین مثال شنیده ای امامتی
افلاس را چه خواهی از این به نشانیی
و افلاک را چه باید از به علامتی
بر و کرامت ازلی را طلب کنم
چون طبع روزگار ندارد کرامتی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۱
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۶
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۸
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۰
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۲
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۱
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۲
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۳
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸