عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۹
هر صبح شوم به خلوت آباد سحر
وز یاد تو و مهر دهم داد سحر
از مهر تو بر باد دهم جان عزیز
گر بوی تو آورد به من باد سحر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۵
ای دل زر و جاه از اهل دنیا مپذیر
غافل مشو از حال وزیر و شه و میر
در دولت تیزشان تماشا می کن
وز نکبت زود همه شان عبرت گیر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۳
برقی بودی که جستی ای مایه ناز
پنهان بنمودی رخ چون شمع طراز
روشن کردی چشمم و بگشادی راز
در من زدی آتش و نهان گشتی باز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۵
ای دوست در آن شکایتی یانه هنوز
هم بر سر آن حکایتی یا نه هنوز
ما بر سر خدمتیم بنمای که تو
با ما به سر عنایتی یا نه هنوز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۶
ای دوست ز دوست تا توانی مگریز
آهسته که قدر ما بدانی مگریز
با افعی زهردار هم کاسه مشو
وز صحبت آب زندگانی مگریز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۷
ای نفس مزن به جور و بیداد نفس
وز عمر ذخیره کن کم آزاری و بس
خواهی که نترسی ز کسی در دو جهان
آن کن که در این جهان نترسد ز تو کس
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۱
گفتم به تو از ناله درویش بترس
وز سوز سحرگاه دل ریش بترس
زینها چو نترسی و نداری دل نرم
باری ز زوال دولت خویش بترس
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۳
ای تن ز شب دراز دلسوز مباش
وی دل ز پی صبح غم اندوز مباش
رو همدم شمع گرد و گو صبح مدم
شو مونس رود باش و گو روز مباش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۵
یک یک هنرم بین و گنه ده ده بخش
جرمی که نرفت حسبته لله بخش
ازباد دروغ آتش خشمت مفروز
و آب رخ من به خاک سلغر شه بخش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۶
سبحان لله قد و خط و رخسارش
وان ابرو و چشم و لب شکر بارش
گوئی که به التماس من صورت کرد
نقاش قضا به مستطر و پرگارش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۳
خوش باش به هر حال و مشو بیش اندیش
نیکی و بدی به وقت خویش آید پیش
زنهار ز چرخ تا نباشی دلریش
کو نیز خبر ندارد از گردش خویش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۶
اکنون که تهی ست منزل من ز نشاط
اندوه دل است حاصل من ز نشاط
گویند نشاط دل ز مستی خیزد
خیزد همه مستی دل من ز نشاط
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۰
عهد من دل شکسته زینگونه سبک
مکشن که بود عهد عزیزان نازک
دانی که چو آبگینه ما را دلکی ست
آسان شکن و ساده و صافی و تنک
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۳
دلهاست ز چشم و دهن تنگ تو تنگ
ای یافته گل ز روی گلرنگ تو رنگ
بر جان خوردم زان قد چون تیر تو تیر
بر دل بستم زان دل چون سنگ تو سنگ
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۰
ای کرده پر از خاک جفا مفرش دل
وی داده به باد عیش های خوش دل
می ترسم ازان دعا که در وقت سحر
من باشم و آب دیده و آتش دل
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۴
آنکو رقم قضا بزد پیش از عقل
هرگز ندهد غنیمتی بیش از عقل
از عقل توانگری طلب کن نه ز مال
درویش ز مال به که درویش ز عقل
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۶
این کوزه که پر آب حیات است مدام
هر دم که لبت گردد از او نوش آشام
هم کام تو یابد از لبش آب حیات
هم آب حیات از لب تو یابد کام
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۸
من نیستم آن کسی که هستی طلبم
یا کام دل از هواپرستی طلبم
ما را غم هشیاری و تنهائی کشت
معذورم اگر شراب و مستی طلبم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۱
گفتی که به فریاد رسی یکبارم
زنهار دهی گره چو افتد در کارم
فریاد اگر چنین رسی فریادم
زنهار اگر چنین دهی زنهارم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۵
نز روزه فرض و مستحب می ترسم
نز سنت با رنج و تعب می ترسم
از گرسنگی روزه نمی ترسم لیک
از خوردن و خفتن به شب می ترسم