عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
دل جز بر تیر غمت آماج مباد
هجران ترا فرصت تاراج مباد
ور خوی تو این است که من می بینم
هرگز به تو هیچ خلق محتاج مباد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
ای دل ز گلی که جفت صد خار افتاد
بگذر که بر او گذار بسیار افتاد
آن نان چه خوری که سگ بر او دندان زد
و آن آب چه نوشی که در او مار افتاد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
گیرم که مرا خدمت تو شاهی داد
ملکی به سزا ز ماه تا ماهی داد
نه عمر عزیز با تو ضایع کردم
تو عمر گذشته را عوض خواهی داد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۱
بی نام تو نقش سکه وارون گردد
بی یاد تو کام خطبه خوان خون گردد
زیبد که زبان خاطب الکن گردد
تا وضع زبان و دل دگرگون گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۴
چون بر دل موری ز تو ننشیند گرد
از چشم بدان چشم تو کی بیند درد
ای مردم چشم عالمی زود نه دیر
هم چشم بد از چشم تو برچیند درد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۰
ای دل اگر آغاز به می خواهی کرد
و آغاز به نای و نوش و نی خواهی کرد
تدبیر نشاط کن در این موسم گل
اکنون نکنی نشاط کی خواهی کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۵
تا میل دلت به کین پرستی باشد
در عشق کرا امید هستی باشد
ور در عمری چشم تو لطفی بکند
آن نیز هم از غایت مستی باشد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۷
پستم کردی به محنت ای چرخ بلند
تا چند به بند و حبسم آخر تا چند
شیرین طبعم ولی نباشم نی قند
کز بند به تنگ افتم و از تنگ به بند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۴
عهدی دارد جهان که تا بتواند
در دور فلک مرا به جان رنجاند
نذری دارد فلک که در گرد جهان
تا می گردد مرا همی گرداند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۹
ای نفس چو برگ کامرانیت نماند
خو با غم کن که شادمانیت نماند
عیشی و جوانی و خوشت وقتی بود
آن عیش گذشت و آن جوانیت نماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۰
ای دل چو شه ستوده آثار نماند
وآن ماند کزو عدل نکوکار نماند
با نیکی و تنگدستی خود می ساز
وانگار که آن فراخ گون بار نماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۴
گردون سیه دل که به کاسی ماند
یکدم نزند که بر اساسی ماند
قصد درو کشته عمرم دارد
آنگه مه نو بین که به داسی ماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۸
آنم چو نمی دهی که مستان خواهند
آن بخش که رنگ و بو پرستان خواهند
من گل ز تو خواهم که توئی معدن گل
شک نیست که هم گل ز گلستان خواهند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۳
گر خسته دلی شبی به غم بنشیند
بر دامن او گر دستم بنشیند
با خسته دلان تندی و تیزی کم کن
کاین تیزی بازار تو هم بنشیند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۰
دی گفت نهفته رخ چو در راهم دید
بس جور که این دلشده در راهم دید
گفتم که چو عمر این جهانم بگذشت
وصل تو مگر در آن جهان خواهم دید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۱
گر روی تو را چو آینه بتوان دید
زو صورت جان هر آینه بتوان دید
در آینه عارضت از جان لطیف
جان را به نظر معاینه بتوان دید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۲
گر دون ز تو هیچ راز مستور ندید
بی رای تو خور بر رخ مه نور ندید
بر لوح وجود تا قضا راند قلم
دیوان وزارت چو تو دستور ندید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۵
از بهر خدا به چشم جانش نگرید
کوچک دهن چو جان نهانش نگرید
وز لطف میانی که نمی شاید دید
دل گوید هر لحظه میانش نگرید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۷
شمعی که ز سوز دل حزین می گرید
دانسته نشد کزچه چنین می گرید
همصحبت آتش است و می ریزد آب
یا نه که ز هجر انگبین می گرید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۶
ای دوست تو غم با من غمساز گذار
خود عمر به عیش و طرب و ناز گذار
عیش شب و روز نیک خود را دریاب
روز بد و تیره شب به من باز گذار