عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
گر صدر دل است شاهراه غم تست
ور سینه خسته تکیه گاه غم تست
ور بیدق اشک است بر این عرصه چهر
هم پیشرو مرکب شاه غم تست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
خود هیچ ندانی که که دلداده تست
سرمست و سراسیمه که از باده تست
در کوی فتادگان گر افتاده نئی
باری بنگر که کیست کافتاده تست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
ای دل نه چنانکه رسم شیدائی تست
کاریست که محتاج شکیبائی تست
اندوه گران گشت تو از راه مرو
زنهار نه هنگام سبکپائی تست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
ای نفس چو کشت عمر در خوشه نشست
جان از مدد نشاط بی توشه نشست
در گوشه عافیت نشین باقی عمر
کآنکس ز میان رست که در گوشه نشست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
از عمر چه خوشتر است وصلت آنست
وزجان چه عزیزتر لبت صد جانست
بویت اثر بهشت جاویدانست
خاک درت آب چشمه حیوانست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
ای دل سر همتم که چون چرخ فروست
ناید به جهان فرود با هر چه در اوست
خونم بر دشمن ار بریزد به از آنک
آب رخ من ریخته گردد بر دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
ایزد که جهان ساخته قدرت اوست
دو چیز ترا بداد و آن سخت نکوست
نه سیرت آنکه دوست داری کس را
نه صورت آنکه کس ترا دارد دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۴
طاووس توام جلوه گر حسن تو دوست
هر جوهر و زر که بد برون داد زپوست
نه فاخته کز مشک خطت وام گرفت
وان مظلمه بازمانده در گردن اوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
در خواب غرور خلق بیداری نیست
وز مستی جهل دهر هشیاری نیست
احوال غم فراق آن عهد شکن
در حال چو با قلم بگفتم بگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۴
از مرگ تو مهر و ماه و انجم بگریست
حور و ملک و پری و مردم بگریست
بر ساز بنام تو سرودی گفتم
طنبور بنالید و بریشم بگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۶
سر نیست که در قبضه فرمان تو نیست
دل نیست که در طاعت و پیمان تو نیست
از پرورش جود به عهد تو نماند
یک نفس که پروده احسان تو نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۴
شاها چو تو در سپهر دین ماهی نیست
دل را به جز از مهر تو دلخواهی نیست
چون بخت به خدمت تو می آیم لیک
چون حادثه نزدیک توام راهی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱
تقدیر و قضا ترا چو آزرم نداشت
بر جان و جوانیت دلی نرم نداشت
اندر عجبم ز جان ستان کز چو توئی
جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۸
خاکی ز زمین که عطف دامانت برفت
در دیده کشم به آشکار و به نهفت
این عذر که آمدی کجا خواهم خواست
وین لطف که کرده ای کجا دانم گفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
ای خاک ز درد دل نمی یارم گفت
کامروز اجل در تو چه گوهر بنهفت
دام دل عالمی فتادت در دام
دلبند خلایقی در آغوش تو خفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۵
با تو سخنی که بی زبان جانم گفت
نشنیدی و با زبان نمی دانم گفت
آن راز که جان گوید و هم جان شنود
در گوش به صوت و حرف نتوانم گفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۱
یکچند به آوازه بدم مفتونت
نادیده به آواز شدم مجنونت
چون دیدمت آوازه و آواز چه بود
از حور بهشت یافتم افزونت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۲
ای خصم مدان رفتنش از نفرینت
بد مهری دنیا مشمار از کینت
در ماتم او ز چشم خون بار چو سیل
گر دوخته نیست چشم عبرت بینت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۹
جز عنبر زلف هیچ لالات مباد
جز سوی وصال ما تولات مباد
بالا بنما ز بام و برهان ما را
زین درد و بلا که درد بالات مباد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۰
ای دل چو تو کس فتنه و شردوست مباد
مانند تو کس شیفته بر دوست مباد
وی دیده جماش توئی دشمن جان
کس چون تو هوس باز و نظردوست مباد