عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ» بیافریدیم زبر شما هفت طبق آسمان، «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» (۱۷) و از آفریده خویش هرگز ناآگاه نبودهایم.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ» و فرو فرستادیم از آسمان آبى باندازه حاجت خلق بدو، «فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ» آن را در زمین جاى دادیم، «وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ» (۱۸) و ما بر بردن آن آب تواناییم، «فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ» بیافریدیم شما را بآن آب بهشتهایى، «مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ» از خرما بنان و انگورها، «لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَةٌ» شما را در آن میوههاى فراوان، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۱۹) و از آن مىخورید.
«وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ» و بیافریدیم درختى که بیرون آید از سنگ کوه، آن کوه نیکو، «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» بیرون آید و با خود روغن مىآرد، «وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ» (۲۰) و نان خواران را نان خورش میآرد.
«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» و شما را درین چهارپایان عبرتى است،، «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها» میآشامانیم شما را از آن شیر که در شکمهاى ایشانست، «وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ» و شما را در آن سودها و بکار آمدهاى فراوانست، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۲۱) و از آن مىخورید.
«عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ»
(۲۲) و شما را بر پشتهاى ایشان و بر کشتیها بردارند.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ» به پیغام فرستادیم نوح را بقوم او، «فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» تا گفت اى قوم اللَّه را پرستید، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» نیست شما را خدایى جز ازو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۲۳) به نپرهیزید از جز ازو «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» پیشوایان قوم او گفتند، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مرد مگر مردمى چون شما، «یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» میخواهد که افزونى یابد بر شما، «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً» و اگر اللَّه خواستى به پیغام از فرشتگان فرو فرستادى، «ما سَمِعْنا بِهذا» هرگز نشنیدیم این، «فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ» (۲۴) در روزگار پدران پیشینیان ما.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ» نیست این مگر مردى که در او دیوانگیست، «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ» (۲۵) درنک مىدارید او را یک چندى.
«قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۲۶) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه ایشان مرا دروغزن گرفتند.
«فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ» پیغام دادیم باو، «أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا» که کشتى کن بر دیدار چشمهاى ما، «وَ وَحْیِنا» و پیغام و فرمان ما، «فَإِذا جاءَ أَمْرُنا» چون فرمان ما آید، «وَ فارَ التَّنُّورُ» و از میان تنور تافته آب بر آید، «فَاسْلُکْ فِیها» درآور در آن کشتى، «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» از هر جفتى و از هر جنسى، جفت جفت، «وَ أَهْلَکَ» و کسان خویش را در آر، «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ» مگر کسى که پیشى کرد برو سخن اللَّه ببدبختى، «وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا» و با من سخن مگو در آن ستمکاران، «إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (۲۷) که ایشان کشتنىاند بآب.
«فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ» چون راست نشستى بر کشتى و آرام گرفتى تو و ایشان که با تواند، «فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۲۸) بگو ستایش نیکو آن خداى را که باز رهاند ما را ازین قوم ستمکاران.
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» و بگوى خداوند من فرود آر مرا فرود آوردنى با برکت، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» (۲۹) و تو بهتر فرود آورندگانى.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین قصه نوح نشانها و پندهاى نیکوست.
«وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ» (۳۰) و نبودیم ما مگر آزمایندگان.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ» (۳۱) آن گه بیافریدیم پس ایشان گروهى دیگر، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» به پیغام فرستادیم بایشان رسولى هم از ایشان، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» ایشان را گفت اللَّه را پرستید نیست شما را خدایى جز زو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۳۲) به نپرهیزید از جز او.
«وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ» روى شناسان قوم او گفتند، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ» ایشان که کافر شدند و دیدار رستاخیز را دروغ شمردند، «وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» و درین جهان ایشان را در فراخى و نعمت داشتیم، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مگر مردمى همچون شما، «یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ» میخورد از آنچه شما میخورید، «وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» (۳۳) و مىآشامد از آنچه شما میآشامید.
«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ» و اگر فرمان برید شما مردمى را همچون خود، «إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» (۳۴) شما آن گه براستى که زیان کارانید.
«أَ یَعِدُکُمْ» این مرد شما را وعده دهد، «أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً» که شما آن گه که بمیرید و خاک گردید و استخوان، «أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» (۳۵) شما بیرون آوردنى اید از زمین.
«هَیْهاتَ هَیْهاتَ» چون دور است و نابودنى چون دور است و نابودنى، «لِما تُوعَدُونَ» (۳۶) دورى این وعده راست که مىدهد شما را.
«إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» نیست این مگر زندگانى ما این جهانى، «نَمُوتُ وَ نَحْیا» هم ایدر میرییم و هم ایدر مىمیزیم، «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» (۳۷) و ما انگیختنى نیستیم.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» نیست او مگر مردى که دروغ مىسازد بر اللَّه از خویشتن، «وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ» (۳۸) و ما او را استوار دارندگان نیستیم، «قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۳۹) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه مرا دروغزن گرفتند، «قالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ» (۴۰) اللَّه گفت چند بیشتر، بدرنگى اندکتر از گفت خویش پشیمان شوند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ» فرا گرفت ایشان را بانگ جبرئیل بداد، «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» ایشان را چون خاشاک سر سبک کردیم، «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۴۱) دورى بادا گروه ستمکاران را و فرو ترى.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ» (۴۲) پس آن گه باز بیافریدیم پس ایشان قرنهاى دیگران.
«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» (۴۳) هیچ گروه از هنگام خویش پیش نشد و نه با پس ماندند، «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» پس رسولان خویش را فرستادیم دمادم، «کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» هر گه که بگروهى رسول ما آمد دروغزن گرفتند او را، «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» در پى یکدیگر پیوستیم پیغامبران خویش را، «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» و دشمنان را سمرى کردیم، «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» (۴۴) دورترى بادا گروه ناگرویدگان را.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ» پس ایشان فرستادیم موسى را و برادر وى هارون، «بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ» (۴۵) به پیغامها و نشانهاى ما و حجّت آشکارا، «إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ» بفرعون و کسان او، «فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ» (۴۶) گردن کشیدند و قومى بودند در خویشتن بر افراشتگان.
«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» گفتند ما بگرویم دو مردم را همچون ما، «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ» (۴۷) و قوم ایشان هر دو ما را پرستگاران.
«فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ» (۴۸) دروغزن گرفتند ایشان را هر دو، تا از هلاک کردگان گشتند.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» و موسى را نامه دادیم، «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» (۴۹) تا او و قوم او بآن راه برند، «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» و پسر مریم را و مادر او را شگفت جهان کردیم، «وَ آوَیْناهُما» و باز آوردیم ایشان را «إِلى رَبْوَةٍ» بر بالایى «ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ» (۵۰) آرامگاه و آب روان.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ» و فرو فرستادیم از آسمان آبى باندازه حاجت خلق بدو، «فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ» آن را در زمین جاى دادیم، «وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ» (۱۸) و ما بر بردن آن آب تواناییم، «فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ» بیافریدیم شما را بآن آب بهشتهایى، «مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ» از خرما بنان و انگورها، «لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَةٌ» شما را در آن میوههاى فراوان، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۱۹) و از آن مىخورید.
«وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ» و بیافریدیم درختى که بیرون آید از سنگ کوه، آن کوه نیکو، «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» بیرون آید و با خود روغن مىآرد، «وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ» (۲۰) و نان خواران را نان خورش میآرد.
«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» و شما را درین چهارپایان عبرتى است،، «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها» میآشامانیم شما را از آن شیر که در شکمهاى ایشانست، «وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ» و شما را در آن سودها و بکار آمدهاى فراوانست، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۲۱) و از آن مىخورید.
«عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ»
(۲۲) و شما را بر پشتهاى ایشان و بر کشتیها بردارند.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ» به پیغام فرستادیم نوح را بقوم او، «فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» تا گفت اى قوم اللَّه را پرستید، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» نیست شما را خدایى جز ازو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۲۳) به نپرهیزید از جز ازو «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» پیشوایان قوم او گفتند، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مرد مگر مردمى چون شما، «یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» میخواهد که افزونى یابد بر شما، «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً» و اگر اللَّه خواستى به پیغام از فرشتگان فرو فرستادى، «ما سَمِعْنا بِهذا» هرگز نشنیدیم این، «فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ» (۲۴) در روزگار پدران پیشینیان ما.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ» نیست این مگر مردى که در او دیوانگیست، «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ» (۲۵) درنک مىدارید او را یک چندى.
«قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۲۶) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه ایشان مرا دروغزن گرفتند.
«فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ» پیغام دادیم باو، «أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا» که کشتى کن بر دیدار چشمهاى ما، «وَ وَحْیِنا» و پیغام و فرمان ما، «فَإِذا جاءَ أَمْرُنا» چون فرمان ما آید، «وَ فارَ التَّنُّورُ» و از میان تنور تافته آب بر آید، «فَاسْلُکْ فِیها» درآور در آن کشتى، «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» از هر جفتى و از هر جنسى، جفت جفت، «وَ أَهْلَکَ» و کسان خویش را در آر، «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ» مگر کسى که پیشى کرد برو سخن اللَّه ببدبختى، «وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا» و با من سخن مگو در آن ستمکاران، «إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (۲۷) که ایشان کشتنىاند بآب.
«فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ» چون راست نشستى بر کشتى و آرام گرفتى تو و ایشان که با تواند، «فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۲۸) بگو ستایش نیکو آن خداى را که باز رهاند ما را ازین قوم ستمکاران.
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» و بگوى خداوند من فرود آر مرا فرود آوردنى با برکت، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» (۲۹) و تو بهتر فرود آورندگانى.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین قصه نوح نشانها و پندهاى نیکوست.
«وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ» (۳۰) و نبودیم ما مگر آزمایندگان.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ» (۳۱) آن گه بیافریدیم پس ایشان گروهى دیگر، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» به پیغام فرستادیم بایشان رسولى هم از ایشان، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» ایشان را گفت اللَّه را پرستید نیست شما را خدایى جز زو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۳۲) به نپرهیزید از جز او.
«وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ» روى شناسان قوم او گفتند، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ» ایشان که کافر شدند و دیدار رستاخیز را دروغ شمردند، «وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» و درین جهان ایشان را در فراخى و نعمت داشتیم، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مگر مردمى همچون شما، «یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ» میخورد از آنچه شما میخورید، «وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» (۳۳) و مىآشامد از آنچه شما میآشامید.
«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ» و اگر فرمان برید شما مردمى را همچون خود، «إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» (۳۴) شما آن گه براستى که زیان کارانید.
«أَ یَعِدُکُمْ» این مرد شما را وعده دهد، «أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً» که شما آن گه که بمیرید و خاک گردید و استخوان، «أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» (۳۵) شما بیرون آوردنى اید از زمین.
«هَیْهاتَ هَیْهاتَ» چون دور است و نابودنى چون دور است و نابودنى، «لِما تُوعَدُونَ» (۳۶) دورى این وعده راست که مىدهد شما را.
«إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» نیست این مگر زندگانى ما این جهانى، «نَمُوتُ وَ نَحْیا» هم ایدر میرییم و هم ایدر مىمیزیم، «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» (۳۷) و ما انگیختنى نیستیم.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» نیست او مگر مردى که دروغ مىسازد بر اللَّه از خویشتن، «وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ» (۳۸) و ما او را استوار دارندگان نیستیم، «قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۳۹) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه مرا دروغزن گرفتند، «قالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ» (۴۰) اللَّه گفت چند بیشتر، بدرنگى اندکتر از گفت خویش پشیمان شوند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ» فرا گرفت ایشان را بانگ جبرئیل بداد، «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» ایشان را چون خاشاک سر سبک کردیم، «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۴۱) دورى بادا گروه ستمکاران را و فرو ترى.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ» (۴۲) پس آن گه باز بیافریدیم پس ایشان قرنهاى دیگران.
«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» (۴۳) هیچ گروه از هنگام خویش پیش نشد و نه با پس ماندند، «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» پس رسولان خویش را فرستادیم دمادم، «کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» هر گه که بگروهى رسول ما آمد دروغزن گرفتند او را، «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» در پى یکدیگر پیوستیم پیغامبران خویش را، «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» و دشمنان را سمرى کردیم، «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» (۴۴) دورترى بادا گروه ناگرویدگان را.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ» پس ایشان فرستادیم موسى را و برادر وى هارون، «بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ» (۴۵) به پیغامها و نشانهاى ما و حجّت آشکارا، «إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ» بفرعون و کسان او، «فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ» (۴۶) گردن کشیدند و قومى بودند در خویشتن بر افراشتگان.
«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» گفتند ما بگرویم دو مردم را همچون ما، «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ» (۴۷) و قوم ایشان هر دو ما را پرستگاران.
«فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ» (۴۸) دروغزن گرفتند ایشان را هر دو، تا از هلاک کردگان گشتند.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» و موسى را نامه دادیم، «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» (۴۹) تا او و قوم او بآن راه برند، «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» و پسر مریم را و مادر او را شگفت جهان کردیم، «وَ آوَیْناهُما» و باز آوردیم ایشان را «إِلى رَبْوَةٍ» بر بالایى «ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ» (۵۰) آرامگاه و آب روان.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ» اى پیغامبران، پاک خورید و حلال خورید، «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» و کار نیکو کنید، «إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (۵۱) که من بکردار شما دانایم.
«وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» این دین شما است یک دین که جز از آن دین نیست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ» و منم خداوند شما «فَاتَّقُونِ» (۵۲) بپرهیزید،
«فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» گوناگون گروه گروه کردند خویشتن را و پاره پاره دین خویش، «زُبُراً» قصه قصه جوک جوک، «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (۵۳) هر جوکى بآنچه در پیش ایشانست و بر دست دارند شادند و پسند مىدارند.
«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ» (۵۴) گذار ایشان را تا در آن غرقاب که هستند میباشند تا هنگامى، تا یک چندى.
«أَ یَحْسَبُونَ» مىپندارند ایشان، «أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ» که آنچه فرا مىفزاییم ایشان را، «مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ» (۵۵) از مال و پسران.
«نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» ایشان را بآن همى شتابیم، «بَلْ لا یَشْعُرُونَ» (۵۶) نه که ایشان نادانند.
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» (۵۷) ایشان که از ترس خداوند خود ترسانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ» (۵۸) و ایشان که بسخنان خداوند خود مىگروند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» (۵۹) و ایشان که با خداوند انباز نیارند.
«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» و ایشان که میارند و مینمایند و میدهند، آنچه که دادند مینمایند و میدهند در کوشش و پرستش «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» و دلهاى ایشان ترسان «أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» (۶۰) که آخر با خداوند خویش شوند.
«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» ایشانند که به نیکیها مىشتابند، «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» (۶۱). و آن را پیشوایانند.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و بر ننهیم بر هیچکس از بار مگر طاقت و توان او، «وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» و بنزدیک ما است نامهاى که براستى گواهى دهد، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» (۶۲) و بر ایشان ستم نیاید.
«بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هذا» دلهاى ایشان در غفلت است ازین سخن که مىگوئیم، «وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» و ایشان را کردهاست ناکرده کرده آن نیز جز زآن. «هُمْ لَها عامِلُونَ» (۶۳) ایشان آن را کنندگانند ناچار.
«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذابِ» تا فرا گیریم نازنینان ایشان را بعذابها «إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» (۶۴) ایشان از آن بانک درگیرند، «لا تَجْأَرُوا الْیَوْمَ» امروز بانک مکنید «إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» (۶۵) شما را از ما کس نرهاند.
«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ» سخنان ما بر شما مىخواندند، «فَکُنْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» (۶۶) و شما از پذیرفتن آن باز گشتید بپس.
«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» سرها بگردن باز نهاده «سامِراً تَهْجُرُونَ» (۶۷) نابکار گفتن را بهم باز مىنشینید و.
«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» در سخن بهتر نیندیشند و بهتر در ننگرند و باندیشه پس آن فرا نشوند، «أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» (۶۸) یا بایشان خبرى آمد که بپدران پیشینیان ایشان نیامده بود.
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» یا بایشان پیغمبرى آمد که نشناختند او را، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (۶۹) ایشان او را بیگانه دیدند نشناخته.
«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ» یا میگویند که درو دیوانگى است، «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» نیست دیوانهاى که بایشان آمد و راستى آورد، «وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ» (۷۰) و بیشتر ایشان آنند که راستى را دشوار میدارند.
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» و اگر بر پى پسند ایشان ایستد «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» تباه گردد آسمان و زمین و هر چه در آن است، «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» نیست که ما بایشان سخنى آوردیم و دین و نامهاى که در آن نامدارى ایشانست و مهترى و بهترى، «فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ» (۷۱) و ایشان از آن روى میگردانند.
«أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» یا پندارند که از ایشان جعلى خواهى خواست و مزدى، «فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ» روزى خداوند تو به از آن، «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (۷۲) و او بهتر روزى رسانان است.
«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۷۳) و تو ایشان را میخوانى با راهى راست.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و ایشان که ناگرویدگانند برستاخیز، «عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ» (۷۴) از آن راه مىبگردند.
«وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» و اگر ما بر ایشان ببخشائیم و باز بریم گزندى که رسید بایشان، «لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (۷۵) بستیهند در افسار گسستن خویش، بر ناپسند بىسامان مىروند.
«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» فرا گرفتیم ایشان را بعذاب، «فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» (۷۶) تن به ندادند و خویشتن را به نیوکندند خداوند خویش را و درو نزاریدند.
«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» تا آن گه که بگشادیم بر ایشان درى از عذاب سخت، «إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» (۷۷) تا ایشان در آن فرو ماندند نومید و اندوهگین و خاموش.
«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» اوست که شما را آفرید و ساخت شنوائیها و بینائیها و دلها. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» (۷۸) چون اندک سپاسدارى مىکنید.
«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» و او آنست که بیافرید شما را در زمین از زمین، «وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» (۷۹) و آخر شما را بر خواهند انگیخت و با او خواهند برد.
«هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» و او آنست که مرده زنده کند و زنده مىمیراند، «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» و او راست شد آمد شب و روز، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۸۰) در نمىیابید.
«بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (۸۱) بل که گفتند هم چنان که پدران پیشینیان ایشان گفتند.
«قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» گفتند آن گه که ما بمیریم و خاک گردیم و و استخوانها بپوسد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» (۸۲) ما از زمین انگیختنىایم.
«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ» وعده دادند ما را این، هم ما را و هم پدران ما را پیش، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» (۸۳) نیست این مگر افسانه پیشینیان.
«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها» بگو کراست زمین و هر که در آن، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۴) اگر دانید.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه تعالى را، «قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» (۸۵) بگوى پس پند نپذیرید و درنیابید.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ» بگوى کیست خداوند هفت آسمان، «وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» (۸۶) و خداوند عرش بزرگوار.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه، «قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۸۷) بگوى پس بنپرهیزید از دیگر گفتن با او.
«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ» بگوى آن کیست که بدست اوست داشت و پادشاهى هر چیز، «وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» و بر همه زینهار دارد و کس برو زینهار ندارد، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۸) اگر میدانید،
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند ایشان که اللَّه است آن، «قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» (۸۹) بگوى پس شما را چه پر دیو مىکنند و بچه فریبند و چه باطل بر شما روا میکنند.
«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» و پر دیو نیست و باطل که بایشان راستى آوردیم، «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» (۹۰) و ایشان دروغزنانند.
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» هرگز فرزند نگرفت اللَّه تعالى، «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» و با او هرگز خدایى دگر نبود، «إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» که اگر ازین هر دو چیزى بودى بر یکدیگر خاستندى و هر یک با سپاه خود با یک سو جستید. «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» و بر یکدیگر برترى جستندى، «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» (۹۱) پاکى و بى عیبى اللَّه را از آنچه ایشان او را بآن صفت میکنند.
«عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» داناى نهان آشکار است، «فَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» (۹۲) برتر از آنست و پاکتر از آن که با او انباز بود،.
«قُلْ رَبِّ» بگو خداوند من، «إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» (۹۳) اگر با من نمایى چون نمایى هنگام آنچه ایشان را بهم افکنى بآن. «رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۹۴) خداوند من پس مرا آن روز در جمله قوم ستمکاران مکن.
«وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ» (۹۵) و ما بر باز نمودن با تو که بایشان چه خواهد بود از عذاب تواناییم.
«وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» این دین شما است یک دین که جز از آن دین نیست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ» و منم خداوند شما «فَاتَّقُونِ» (۵۲) بپرهیزید،
«فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» گوناگون گروه گروه کردند خویشتن را و پاره پاره دین خویش، «زُبُراً» قصه قصه جوک جوک، «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (۵۳) هر جوکى بآنچه در پیش ایشانست و بر دست دارند شادند و پسند مىدارند.
«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ» (۵۴) گذار ایشان را تا در آن غرقاب که هستند میباشند تا هنگامى، تا یک چندى.
«أَ یَحْسَبُونَ» مىپندارند ایشان، «أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ» که آنچه فرا مىفزاییم ایشان را، «مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ» (۵۵) از مال و پسران.
«نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» ایشان را بآن همى شتابیم، «بَلْ لا یَشْعُرُونَ» (۵۶) نه که ایشان نادانند.
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» (۵۷) ایشان که از ترس خداوند خود ترسانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ» (۵۸) و ایشان که بسخنان خداوند خود مىگروند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» (۵۹) و ایشان که با خداوند انباز نیارند.
«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» و ایشان که میارند و مینمایند و میدهند، آنچه که دادند مینمایند و میدهند در کوشش و پرستش «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» و دلهاى ایشان ترسان «أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» (۶۰) که آخر با خداوند خویش شوند.
«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» ایشانند که به نیکیها مىشتابند، «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» (۶۱). و آن را پیشوایانند.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و بر ننهیم بر هیچکس از بار مگر طاقت و توان او، «وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» و بنزدیک ما است نامهاى که براستى گواهى دهد، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» (۶۲) و بر ایشان ستم نیاید.
«بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هذا» دلهاى ایشان در غفلت است ازین سخن که مىگوئیم، «وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» و ایشان را کردهاست ناکرده کرده آن نیز جز زآن. «هُمْ لَها عامِلُونَ» (۶۳) ایشان آن را کنندگانند ناچار.
«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذابِ» تا فرا گیریم نازنینان ایشان را بعذابها «إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» (۶۴) ایشان از آن بانک درگیرند، «لا تَجْأَرُوا الْیَوْمَ» امروز بانک مکنید «إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» (۶۵) شما را از ما کس نرهاند.
«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ» سخنان ما بر شما مىخواندند، «فَکُنْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» (۶۶) و شما از پذیرفتن آن باز گشتید بپس.
«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» سرها بگردن باز نهاده «سامِراً تَهْجُرُونَ» (۶۷) نابکار گفتن را بهم باز مىنشینید و.
«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» در سخن بهتر نیندیشند و بهتر در ننگرند و باندیشه پس آن فرا نشوند، «أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» (۶۸) یا بایشان خبرى آمد که بپدران پیشینیان ایشان نیامده بود.
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» یا بایشان پیغمبرى آمد که نشناختند او را، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (۶۹) ایشان او را بیگانه دیدند نشناخته.
«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ» یا میگویند که درو دیوانگى است، «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» نیست دیوانهاى که بایشان آمد و راستى آورد، «وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ» (۷۰) و بیشتر ایشان آنند که راستى را دشوار میدارند.
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» و اگر بر پى پسند ایشان ایستد «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» تباه گردد آسمان و زمین و هر چه در آن است، «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» نیست که ما بایشان سخنى آوردیم و دین و نامهاى که در آن نامدارى ایشانست و مهترى و بهترى، «فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ» (۷۱) و ایشان از آن روى میگردانند.
«أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» یا پندارند که از ایشان جعلى خواهى خواست و مزدى، «فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ» روزى خداوند تو به از آن، «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (۷۲) و او بهتر روزى رسانان است.
«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۷۳) و تو ایشان را میخوانى با راهى راست.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و ایشان که ناگرویدگانند برستاخیز، «عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ» (۷۴) از آن راه مىبگردند.
«وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» و اگر ما بر ایشان ببخشائیم و باز بریم گزندى که رسید بایشان، «لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (۷۵) بستیهند در افسار گسستن خویش، بر ناپسند بىسامان مىروند.
«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» فرا گرفتیم ایشان را بعذاب، «فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» (۷۶) تن به ندادند و خویشتن را به نیوکندند خداوند خویش را و درو نزاریدند.
«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» تا آن گه که بگشادیم بر ایشان درى از عذاب سخت، «إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» (۷۷) تا ایشان در آن فرو ماندند نومید و اندوهگین و خاموش.
«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» اوست که شما را آفرید و ساخت شنوائیها و بینائیها و دلها. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» (۷۸) چون اندک سپاسدارى مىکنید.
«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» و او آنست که بیافرید شما را در زمین از زمین، «وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» (۷۹) و آخر شما را بر خواهند انگیخت و با او خواهند برد.
«هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» و او آنست که مرده زنده کند و زنده مىمیراند، «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» و او راست شد آمد شب و روز، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۸۰) در نمىیابید.
«بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (۸۱) بل که گفتند هم چنان که پدران پیشینیان ایشان گفتند.
«قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» گفتند آن گه که ما بمیریم و خاک گردیم و و استخوانها بپوسد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» (۸۲) ما از زمین انگیختنىایم.
«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ» وعده دادند ما را این، هم ما را و هم پدران ما را پیش، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» (۸۳) نیست این مگر افسانه پیشینیان.
«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها» بگو کراست زمین و هر که در آن، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۴) اگر دانید.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه تعالى را، «قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» (۸۵) بگوى پس پند نپذیرید و درنیابید.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ» بگوى کیست خداوند هفت آسمان، «وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» (۸۶) و خداوند عرش بزرگوار.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه، «قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۸۷) بگوى پس بنپرهیزید از دیگر گفتن با او.
«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ» بگوى آن کیست که بدست اوست داشت و پادشاهى هر چیز، «وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» و بر همه زینهار دارد و کس برو زینهار ندارد، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۸) اگر میدانید،
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند ایشان که اللَّه است آن، «قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» (۸۹) بگوى پس شما را چه پر دیو مىکنند و بچه فریبند و چه باطل بر شما روا میکنند.
«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» و پر دیو نیست و باطل که بایشان راستى آوردیم، «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» (۹۰) و ایشان دروغزنانند.
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» هرگز فرزند نگرفت اللَّه تعالى، «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» و با او هرگز خدایى دگر نبود، «إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» که اگر ازین هر دو چیزى بودى بر یکدیگر خاستندى و هر یک با سپاه خود با یک سو جستید. «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» و بر یکدیگر برترى جستندى، «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» (۹۱) پاکى و بى عیبى اللَّه را از آنچه ایشان او را بآن صفت میکنند.
«عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» داناى نهان آشکار است، «فَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» (۹۲) برتر از آنست و پاکتر از آن که با او انباز بود،.
«قُلْ رَبِّ» بگو خداوند من، «إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» (۹۳) اگر با من نمایى چون نمایى هنگام آنچه ایشان را بهم افکنى بآن. «رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۹۴) خداوند من پس مرا آن روز در جمله قوم ستمکاران مکن.
«وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ» (۹۵) و ما بر باز نمودن با تو که بایشان چه خواهد بود از عذاب تواناییم.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» ابراهیم خلیل را علیه السلام دو فرزند بود که سلاله نبوت بودند یکى اسحاق پدر عبرانیان، دیگر اسماعیل پدر عرب، از اسحاق علیه السلام پیغامبران آمدند هزاران، و از اسماعیل علیه السلام یک پیغامبر آمد محمّد عربى (ص) آن قوّت نبوت که در نهاد اسحاق تعبیه بود بهزاران پیغامبر قسمت کردند هر یکى را از آن جزوى نصیب آمد، باز قوّت نبوت و کمال رسالت که در نهاد اسماعیل تعبیه بود همه بمصطفى عربى دادند لا جرم بر همه افزون آمد و قوّت جمله انبیاء در وى موجود آمد تا با وى گفتند: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» اى همه اخلاق پیغامبران در تو جمع آمده و بهمه اوصاف حمیده ستوده، هر پیغامبرى را بخصلتى نواختند و از حضرت ذو الجلال او را تحفهاى فرستادند که بدان مخصوص گشت، باز محمّد عربى و مصطفى هاشمى که طراز کسوت وجود بود درّ صدف شرف بود او را بهمه بر گذاشتند، و بصفات همگان بنگاشتند، چنان که ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى اعطى محمّد خلق آدم و معرفة شیث و شجاعة نوح و وفاء ابرهیم و رضاء اسحاق و قوة یعقوب و حسن یوسف و شدة موسى و وقار الیاس و صبر ایوب و طاعة یونس و صوت داود و فصاحت صالح و زهد یحیى و عصمة عیسى و حب دانیال و جهاد یوشع.
على القطع و التحقیق. میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمّد را آمد، آدم صفى هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرّب بود، لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت «وَ عَصى آدَمُ» پس گفت: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» باز مصطفى را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» پس گفت: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست. اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرئیل را گفت: «اما الیک فلا» یقین مصطفى از یقین ابراهیم تمامتر بود که مىگفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب» یعنى جبرئیل «و لا نبى مرسل» یعنى ابراهیم. ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفى را ملک قیامت داد، مىگوید: «لواء الحمد بیدى و لا فخر»
و اگر با موسى کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت، با مصطفى کرامت کرد تا امّت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد. و اگر عیسى را بآسمان چهارم بردند مصطفى را «بقاب قوسین او ادنى» بردند، این همه معانى و معالى و فضائل و شمائل در ذات مطهر مصطفى جمع کرد آن گه با وى این خطاب کرد «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ»، قوله: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» از روى اشارت میگوید دین اسلام دینى یگانه و شما امتى یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه، بپرهیزید از خشم من که دینى دیگر گزینید و خدایى دیگر گیرید، این اسلام که هست جبار صفت است جبار همّتى باید تا جمال اسلام بر وى اقبال کند و جبار همّت آنست که سر بدنیا و عقبى فرو نیارد، خلیل را گفتند: یا خلیل اسلم. اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت: اسلام جبّار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم، مال بمهمان داد و فرزند بقربان، و نفس خود بآتش سوزان، آن گه گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم، «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتى است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتى است کلا و لمّا، خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد، علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگى مىنهد. باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سراى دوستان گردد، از بهر آنکه محنت و محبّت بشکل هر دو چون همند، همبر و همسر بنقطه سرّ زیر آن را تمییز کردهاند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند، فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وى مضایقهاى نرفت، لکن اگر ساعتى درد و سوز موسى خواستى بوى ندادى که سزاى جمال آن درد نبود، و اگر تقدیرا در آن ساعت که ارّه بر فرق زکریا بود کسى از وى پرسیدى که چه خواهى؟ از ذرّات و اجزاى وى نعره عشق روان گشتى و گفتى آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همىراند. در خبرست که من احبّنا فلیلبس للبلاء تجفافا فانّ البلاء اسرع الى محبّینا من السّیل الى قرار.
تازیم بندگى بند قباء تو کنم
وین سلامت همه در کار بلاء تو کنم
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» عاقل که در معنى این آیات تأمل کند داند که مطیع بر طاعت خویش ترسان ترست از عاصى بر معصیت خویش. و چنان که عاصى را حاجتست بستر او. مطیع را هم حاجتست بستر او، و حق تعالى چنین مىگوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى مؤمنان شما که مطیعانید و شما که عاصیانید همه بنعت تضرّع بدرگاه ما باز آئید و بر حالت افتقار و انکسار از ما آمرزش خواهید تا شما را در پرده رحمت خود بپوشیم. عجب آید مرا از آن قراء تهى مغز که شبى دو رکعت نماز کند روز دیگر گره خویشتن بینى بر پیشانى افکنده و منّت هستى خویش بر آسمان و زمین نهد و ذرّات وجود با وى میگوید سلیمدلا که تویى اینجا از کعبه بت خانه میسازند و از عابد هفتصد هزار ساله لعین ابد مىآورند و بلعم باعور را که اسم اعظم دانست و دعاى مستجاب داشت بر طویله سگان مىبندند، و تو یک شب دو رکعت نماز گزاردى روز دیگر خواهى که عالم از حدیث نماز تو پر شود، اى مسکین! مرد محقق شرق و غرب پر از سجده اخلاص کند آن گه همه بآب بىنیازى فرو گذارد و با دو دست تهى بسر کوى شفاعت محمّد مصطفى باز گردد و گوید: یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ.
پیر طریقت گفت: الهى آمدم با دو دست تهى، بسوختم بر امید روز بهى، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهى.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» شاهراه دین را بدایتى و نهایتى: بدایت اهل شریعت راست، و نهایت ارباب حقیقت را، عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت، صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت، قاعده اعمال شریعت بر سهولت نهادند مصطفى گفت: بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة.
مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارند. ربّ العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» همانست که گفت: «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ، یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» اما روش ارباب حقیقت بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت که: «جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ».
پیر طریقت را از حقیقت تصوف پرسیدند، گفت: ما هو الّا بذل الروح فلا تشتغل بترّهات المدّعین. و قال الجریرى: لم یکلف اللَّه العباد معرفته على قدره و انّما کلّفهم على مقدارهم. فقال «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و لو کلّفهم على قدره لجهلوه و ما عرفوه لانّه لا یعرف قدره سواه و لا یعرفه على الحقیقة غیره اللَّه جلّ جلاله. خلق را بمعرفت خویش بر قدر طاعت و اندازه استطاعت ایشان تکلیف کرد نه بر قدر جلال و عزت خویش، هر کسى بر قدر خویش او را تواند شناخت، و چنان که اوست خود داند و خود را خود شناسد، قال اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»
و قال على (ع): یا من لا یعلم احد من خلقه کیف هو غیره.
اگر ذرهاى از آن معرفت حقیقت که او را بخود است بر خلق آشکارا کند همه متمرّدان جهان و شیاطین عالم موحّد گردند همه زنارها کمر عشق دین گردد، همه خارهاى عالم ریاحین شود.
خاکها مشک و عبیر شود، اوصاف بشریت همه بشرات نسیم معرفت گردد.
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى
الهى وصف تو نه کار زبانست، عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست، با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است.
حسن تو فزونست زبینایى من
راز تو برونست ز دانایى من
على القطع و التحقیق. میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمّد را آمد، آدم صفى هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرّب بود، لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت «وَ عَصى آدَمُ» پس گفت: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» باز مصطفى را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» پس گفت: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست. اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرئیل را گفت: «اما الیک فلا» یقین مصطفى از یقین ابراهیم تمامتر بود که مىگفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب» یعنى جبرئیل «و لا نبى مرسل» یعنى ابراهیم. ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفى را ملک قیامت داد، مىگوید: «لواء الحمد بیدى و لا فخر»
و اگر با موسى کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت، با مصطفى کرامت کرد تا امّت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد. و اگر عیسى را بآسمان چهارم بردند مصطفى را «بقاب قوسین او ادنى» بردند، این همه معانى و معالى و فضائل و شمائل در ذات مطهر مصطفى جمع کرد آن گه با وى این خطاب کرد «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ»، قوله: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» از روى اشارت میگوید دین اسلام دینى یگانه و شما امتى یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه، بپرهیزید از خشم من که دینى دیگر گزینید و خدایى دیگر گیرید، این اسلام که هست جبار صفت است جبار همّتى باید تا جمال اسلام بر وى اقبال کند و جبار همّت آنست که سر بدنیا و عقبى فرو نیارد، خلیل را گفتند: یا خلیل اسلم. اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت: اسلام جبّار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم، مال بمهمان داد و فرزند بقربان، و نفس خود بآتش سوزان، آن گه گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم، «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتى است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتى است کلا و لمّا، خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد، علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگى مىنهد. باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سراى دوستان گردد، از بهر آنکه محنت و محبّت بشکل هر دو چون همند، همبر و همسر بنقطه سرّ زیر آن را تمییز کردهاند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند، فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وى مضایقهاى نرفت، لکن اگر ساعتى درد و سوز موسى خواستى بوى ندادى که سزاى جمال آن درد نبود، و اگر تقدیرا در آن ساعت که ارّه بر فرق زکریا بود کسى از وى پرسیدى که چه خواهى؟ از ذرّات و اجزاى وى نعره عشق روان گشتى و گفتى آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همىراند. در خبرست که من احبّنا فلیلبس للبلاء تجفافا فانّ البلاء اسرع الى محبّینا من السّیل الى قرار.
تازیم بندگى بند قباء تو کنم
وین سلامت همه در کار بلاء تو کنم
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» عاقل که در معنى این آیات تأمل کند داند که مطیع بر طاعت خویش ترسان ترست از عاصى بر معصیت خویش. و چنان که عاصى را حاجتست بستر او. مطیع را هم حاجتست بستر او، و حق تعالى چنین مىگوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى مؤمنان شما که مطیعانید و شما که عاصیانید همه بنعت تضرّع بدرگاه ما باز آئید و بر حالت افتقار و انکسار از ما آمرزش خواهید تا شما را در پرده رحمت خود بپوشیم. عجب آید مرا از آن قراء تهى مغز که شبى دو رکعت نماز کند روز دیگر گره خویشتن بینى بر پیشانى افکنده و منّت هستى خویش بر آسمان و زمین نهد و ذرّات وجود با وى میگوید سلیمدلا که تویى اینجا از کعبه بت خانه میسازند و از عابد هفتصد هزار ساله لعین ابد مىآورند و بلعم باعور را که اسم اعظم دانست و دعاى مستجاب داشت بر طویله سگان مىبندند، و تو یک شب دو رکعت نماز گزاردى روز دیگر خواهى که عالم از حدیث نماز تو پر شود، اى مسکین! مرد محقق شرق و غرب پر از سجده اخلاص کند آن گه همه بآب بىنیازى فرو گذارد و با دو دست تهى بسر کوى شفاعت محمّد مصطفى باز گردد و گوید: یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ.
پیر طریقت گفت: الهى آمدم با دو دست تهى، بسوختم بر امید روز بهى، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهى.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» شاهراه دین را بدایتى و نهایتى: بدایت اهل شریعت راست، و نهایت ارباب حقیقت را، عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت، صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت، قاعده اعمال شریعت بر سهولت نهادند مصطفى گفت: بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة.
مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارند. ربّ العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» همانست که گفت: «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ، یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» اما روش ارباب حقیقت بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت که: «جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ».
پیر طریقت را از حقیقت تصوف پرسیدند، گفت: ما هو الّا بذل الروح فلا تشتغل بترّهات المدّعین. و قال الجریرى: لم یکلف اللَّه العباد معرفته على قدره و انّما کلّفهم على مقدارهم. فقال «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و لو کلّفهم على قدره لجهلوه و ما عرفوه لانّه لا یعرف قدره سواه و لا یعرفه على الحقیقة غیره اللَّه جلّ جلاله. خلق را بمعرفت خویش بر قدر طاعت و اندازه استطاعت ایشان تکلیف کرد نه بر قدر جلال و عزت خویش، هر کسى بر قدر خویش او را تواند شناخت، و چنان که اوست خود داند و خود را خود شناسد، قال اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»
و قال على (ع): یا من لا یعلم احد من خلقه کیف هو غیره.
اگر ذرهاى از آن معرفت حقیقت که او را بخود است بر خلق آشکارا کند همه متمرّدان جهان و شیاطین عالم موحّد گردند همه زنارها کمر عشق دین گردد، همه خارهاى عالم ریاحین شود.
خاکها مشک و عبیر شود، اوصاف بشریت همه بشرات نسیم معرفت گردد.
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى
الهى وصف تو نه کار زبانست، عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست، با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است.
حسن تو فزونست زبینایى من
راز تو برونست ز دانایى من
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه نور، و النور فى الحقیقة ما ینوّر غیره، نور حقیقت آن باشد که غیرى را روشن کند، هر چه غیرى را روشن نکند آن را نور نگویند، آفتاب نورست و ماه نورست و چراغ نورست. نه بآن معنى که بنفس خود روشنند لکن بآن معنى که منوّر غیرند، آئینه و آب و جوهر امثال آن را نور نگویند اگر چه بذات خود روشنند زیرا که منور غیر نه اند، چون حقیقت این معلوم گشت بدان که: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن کننده آسمانها و زمینها بر مؤمنان و دوستان مصور اشباح است و منور ارواح، جمیع الانوار منه، و همه نورها ازوست، و قوام همه بدوست، بعضى ظاهر و بعضى باطن، ظاهر را گفت: «وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً»، باطن را گفت: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» نور ظاهر اگر چه روشن است و نیکو تبع و چاکر نور باطن است، نور ظاهر نور شمس و قمرست، و نور باطن نور توحید و معرفت، نور شمس و قمر اگر چه زیبا و روشن است آخر روزى آن را کسوف و خسوف بود و فردا در قیامت مکدّر و مکوّر گردد، لقوله تعالى: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ»، اما آفتاب معرفت و نور توحید که از مطلع دلهاى مؤمنان سر بزند آن را هرگز کسوف و خسوف نبود و تکدیر گرد او نگردد، طلوعى است آن را بىغروب، کشوفى بىکسوف، اشراقى از مقام اشتیاق. وا نشد:
انّ شمس النهار تغرب باللیل
و شمس القلوب لیست تغیب
و بدان که انوار باطن در مراتب خویش مختلف است، اوّل نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص. دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق، سدیگر نور احسانست و با احسان نور یقین. روشنایى اسلام در نور اخلاص است، و روشنایى ایمان در نور صدق، و روشنایى احسان در نور یقین، اینست منازل راه شریعت و مقامات عامه مؤمنان. باز اهل حقیقت را و جوانمردان طریقت را نور دیگرست و حال دیگر، نور فراست است و با فراست نور مکاشفت، باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت، باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندیّت، بنده تا درین مقامات بود بسته روش خوبش باشد، از ایدر باز کشش حق آغاز کند جذبه الهى در پیوندد نورها دست در هم دهد، نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هیبت، نور غیرت، نور قربت نور الوهیت، نور هویّت، اینست که ربّ العالمین گفت: نُورٌ عَلى نُورٍ کار بجایى رسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد، و این انوار بر کمال، و قربت ذى الجلال در کلّ عالم جز مصطفى عربى را نیست، هر کسى را ازین بعضى است و او را کلّ است زیرا که او کلّ کمالست، و جمله جمال و قبله افضال، روى ابو سعید الخدرى قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته فجاء النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم حتى قام علینا فلما رآه القارئ سکت فسلّم فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، ثم جلس وسطنا لیجعل نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف رسول اللَّه احد، قال و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال: النبىّ (ص) ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مائة عام».
مثل این نور همانست که مصطفى گفته خلق اللَّه الخلق فى ظلمة ثم رشّ علیهم من نوره».
عالمیان مشتى خاک بودند در ظلمت خود بمانده، در تاریکى نهاد متحیر شده، در غشاوه خلقیت ناآگاه مانده، همى از آسمان ازلیّت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاک عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمین بقدوم قدم او دیگر گشت، گفتند خاکى است همه تاریکى و ظلمت، نهادى مىباید همه صفا و صفوت، لطیفهاى پیوند آن نهاد گشت، عبارت از آن لطیفه این آمد که رش علیهم من نوره.
گفتند یا رسول اللَّه این نور را چه نشانهاست؟ گفت: «اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر»، چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جایى نماند، چون سینه گشاده شود بنور الهى همت عالى گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراکندگى بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد، زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید، بزبان فقر گوید: الهى کار تو در گرفتى بنیکویى، بىما چراغ خود افروختى بمهربانى، بى ما خلعت نور از غیب تو فرستادى به بندهنوازى، بىما چون رهى را بلطف خود باین روز آوردى، چه بود که بلطف خود بسر برى بىما.
معروف است و منقول در آثار که یکى از علماء تابعین با لشکر اسلام بغزاة روم رفت و او را باسیرى گرفتند مدتى در آنجا بماند، رومیان را دید روزى که در آن صحراى گرد آمده بودند، سبب آن پرسید، گفتند اینجا اسقفى است امام اساقفه که در چهار سال یک بار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد، امروز میعاد بیرون آمدن اوست، آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد. و گویند که سى هزار کس از رومیان حاضر بودند اسقف بمنبر بر شد خاموش نشسته و هیچ سخن نمىگفت و خلق تشنه سخن گفتن وى، آن گه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگر غریبى از اهل اسلام در میان شماست، گفتند ما نمیدانیم و کس را نمىشناسیم، اسقف بآواز بلند گفت هر که در میان این جمع است از اهل ملت و کیش محمّد تا برخیزد، آن مسلمان گفت من ترسیدم که برخیزم تغافل کردم، اسقف گفت اگر شما او را نمى شناسید و او خود را نمىشناسد من او را شناسم ان شاء اللَّه. پس تأمل میکرد و در رویهاى مردم تیز مىنگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت: هذا هو ادن منى. اینست آن کس که من او را مىجویم، برخیز اى جوانمرد و نزدیک من آى تا با تو سخن گویم، مرا گفت تو مسلمانى؟ گفتم آرى مسلمانم، گفت از علماء ایشانى یا از جهال، گفتم بآنچه دانم عالمم و آن را که ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نهام، گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده، گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یکى آنکه با من بگویى که مرا بچه شناختى، و شرط دیگر آنست که من نیز از تو سه مسأله پرسم، هر دو بدین عهد کردند و پیمان بستند، آن گه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمک بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان که: عرفتک بنور ایمانک، ترا بنور ایمان و توحید بشناختم که از روى تو اشراق میزد، آن گه بآواز بلند از من سؤال کرد که رسول شما با شما گفته که در بهشت درختى است که در هر قصرى و غرفهاى از آن درخت شاخى است آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یکى و در هر سرایى و حجرهاى از شعاع وى شاخى است، اسقف گفت صدقت، دوم مسأله پرسید که رسول شما خبر داد که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم الجنین فى بطن امه یتعذّى و لا یتغوّط.
اسقف گفت صدقت، سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمهاى و ذرهاى و حبهاى صدقات در میزان چون کوهى عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست؟
گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو مىشود طللى که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بدارى دراز بود و بسیار نماید، اسقف گفت صدقت، پس مسلمان از وى پرسید ما عدد ابواب الجنان؟ فقال ثمانیة، قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة؟ قال ما الّذى هو مکتوب على ابواب الجنّة؟ مسلمان گفت چون از وى این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند، اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید، زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت: المکتوب على باب الجنّة لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند، اسقف روى بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ دارى؟ گفت دارم و این آیت بر خواند «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت اى مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید، آن گه جمعى بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند، و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را مىکشتند و اسقف را نیز بکشتند، آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکى بیش نه و یکى کم نه. مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتى جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت. اى جوانمرد اگر مددى از نور غیب بنام تو فرستد غازى از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد، لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند، «مَثَلُ نُورِهِ» جماعتى مفسران گفتند این «ها» اشارت است بمصطفى صلوات اللَّه علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور على نور بود، مهترى که در روى او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حکمت، در میان کتف وى نور نبوّت، در کف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موى او نور جمال، در خوى او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم. شعر:
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول
قال الحسین بن منصور: فى الرأس نور الوحى و بین العینین نور المناجاة، و فى السمع نور الیقین، و فى اللسان نور البیان، و فى الصدر نور الایمان، و فى الطبائع نور التسبیح، فاذا التهب شیء من هذه الانوار غلب على النور الآخر فادخله فى سلطانه، فاذا سکن عاد سلطان ذلک النّور اوفر و اتمّ مما کان، فاذا التهب جمیعا صار نورا على نور. «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» یهدى من یشاء بنوره الى قدرته، و بقدرته الى غیبه، و بغیبه الى قدمه، و بقدمه الى ازله و ابده، و بازله و ابده الى وحدانیته.
«فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» یک قول آنست که ترفع فیها الحوائج الى اللَّه، این بیوت مسجدهاست که بندگان در آن دعا کنند قصه نیاز خویش باللّه بردارند و حاجتها عرضه کنند، نیکو نبود که بنده خود را دستمال اطماع هر کس کند و حق جلّ جلاله بخودى خود آنچه بایست و دربایست اوست او را ضمان کرده بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده گفت: ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه، و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیکوتر تکبّر درویشانست بر توانگران اعتماد بر کرم حق جلّ جلاله «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» یعنى فى المساجد، فان المساجد بیوت العبادة کما انّ القلوب بیوت الارادة، ثمّ العابد یصل بعبادته الى ثواب اللَّه، القاصد یصل بارادته الى اللَّه، و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبّة و الاسرار مجال التجلى.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» فانّ امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنّه کالمتعذّر الّا على الاکابر الّذین تجرى علیهم الامور و هم عنها مأخوذون.
صفت آن مردانست که کسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذکر اللَّه، ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق، مردانى که طلب ایشان را عدیل، و ذکر ایشان را دلیل. و مهر ایشان را سبیل، دنیا در چشم ایشان قلیل. مردانى که ذکر اللَّه ایشان را شعار، مهر اللَّه ایشان را دثار، درگاه لطف اللَّه ایشان را جاى و قرار، همتشان منزه از اغیار، جمال فردوسند وزین دار القرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، بر زمین همى روند و همى کند بایشان افتخار. رجال مردانى که بر سرشان تاج و کلاه نه در دلشان جز دوستى اللَّه نه، در کوى دوست ایشان را رفیق و همراه نه، اذا عظم المطلوب قلّ المساعد، چه زیان دارد ایشان را چون در دنیا نفایه بازارهااند، قلب همه نقدهااند. عیب خواجگانند و ردّ همسایگان. لکن نامشان در جریده دوستان، بر داشتگان لطفند، و نواختگان رحمان، دلشان پیوسته بحق نگران، نشستنشان بر خاک، خفتنشان بر زمین، دستشان بالین، خانهشان مسجد، چه زیان دارد ایشان را این فقر و فاقت چون بیک اشارت چشم ایشان جهانیان را باران دهند، و بیک نظر دل ایشان کافران را هزیمت کنند، و بیک اندوه دل ایشان جبرئیل را فرا راه کنند که: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ. ذو النون مصرى گفت: وقتى باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده، جماعتى باستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت کردم سعدون مجنون را دیدم گفتم: خلقى بدین انبوهى که مىبینى گرد آمده و دستهاى نیاز سوى او برداشته چه بود که تو اشارتى کنى؟ گفتار وى بآسمان کرد همین کلمه گفت: بحقّ ما جرى البارحة. بحق آن رازى که شب دوشین رفت، هنوز کلمه تمام نگفته بود که باران باریدن گرفت تا بدانى که اشارت دوست بر دوست عزیز بود.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ» الى قوله: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» ضرب اللَّه مثل المؤمن و الکافر فجعل اعتقاد المؤمن نورا و فعله نورا و مآله فى القیامة الى النور، کما قال تعالى: «نُورٌ عَلى نُورٍ». و جعل اعتقاد الکافر ظلمة و فعله ظلمة و مآله فى القیامة الى الظلمة، کما قال تعالى: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ثم قال: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» قال الواسطى: انّ اللَّه لا یقرّب فقیرا لاجل فقره و لا یبعد غنیا لا جل غناه، و لیس للاعراض عنده خطر حتى بها یصل و بها یقطع و لو بذلت له الدّنیا و الآخرة ما وصلک به و لو اخذتها کلّها ما قطعک به قرب من قرب من غیر علّة و بعد من بعد من غیر علّة کما قال عزّ و جل: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
انّ شمس النهار تغرب باللیل
و شمس القلوب لیست تغیب
و بدان که انوار باطن در مراتب خویش مختلف است، اوّل نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص. دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق، سدیگر نور احسانست و با احسان نور یقین. روشنایى اسلام در نور اخلاص است، و روشنایى ایمان در نور صدق، و روشنایى احسان در نور یقین، اینست منازل راه شریعت و مقامات عامه مؤمنان. باز اهل حقیقت را و جوانمردان طریقت را نور دیگرست و حال دیگر، نور فراست است و با فراست نور مکاشفت، باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت، باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندیّت، بنده تا درین مقامات بود بسته روش خوبش باشد، از ایدر باز کشش حق آغاز کند جذبه الهى در پیوندد نورها دست در هم دهد، نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هیبت، نور غیرت، نور قربت نور الوهیت، نور هویّت، اینست که ربّ العالمین گفت: نُورٌ عَلى نُورٍ کار بجایى رسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد، و این انوار بر کمال، و قربت ذى الجلال در کلّ عالم جز مصطفى عربى را نیست، هر کسى را ازین بعضى است و او را کلّ است زیرا که او کلّ کمالست، و جمله جمال و قبله افضال، روى ابو سعید الخدرى قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته فجاء النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم حتى قام علینا فلما رآه القارئ سکت فسلّم فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، ثم جلس وسطنا لیجعل نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف رسول اللَّه احد، قال و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال: النبىّ (ص) ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مائة عام».
مثل این نور همانست که مصطفى گفته خلق اللَّه الخلق فى ظلمة ثم رشّ علیهم من نوره».
عالمیان مشتى خاک بودند در ظلمت خود بمانده، در تاریکى نهاد متحیر شده، در غشاوه خلقیت ناآگاه مانده، همى از آسمان ازلیّت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاک عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمین بقدوم قدم او دیگر گشت، گفتند خاکى است همه تاریکى و ظلمت، نهادى مىباید همه صفا و صفوت، لطیفهاى پیوند آن نهاد گشت، عبارت از آن لطیفه این آمد که رش علیهم من نوره.
گفتند یا رسول اللَّه این نور را چه نشانهاست؟ گفت: «اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر»، چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جایى نماند، چون سینه گشاده شود بنور الهى همت عالى گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراکندگى بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد، زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید، بزبان فقر گوید: الهى کار تو در گرفتى بنیکویى، بىما چراغ خود افروختى بمهربانى، بى ما خلعت نور از غیب تو فرستادى به بندهنوازى، بىما چون رهى را بلطف خود باین روز آوردى، چه بود که بلطف خود بسر برى بىما.
معروف است و منقول در آثار که یکى از علماء تابعین با لشکر اسلام بغزاة روم رفت و او را باسیرى گرفتند مدتى در آنجا بماند، رومیان را دید روزى که در آن صحراى گرد آمده بودند، سبب آن پرسید، گفتند اینجا اسقفى است امام اساقفه که در چهار سال یک بار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد، امروز میعاد بیرون آمدن اوست، آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد. و گویند که سى هزار کس از رومیان حاضر بودند اسقف بمنبر بر شد خاموش نشسته و هیچ سخن نمىگفت و خلق تشنه سخن گفتن وى، آن گه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگر غریبى از اهل اسلام در میان شماست، گفتند ما نمیدانیم و کس را نمىشناسیم، اسقف بآواز بلند گفت هر که در میان این جمع است از اهل ملت و کیش محمّد تا برخیزد، آن مسلمان گفت من ترسیدم که برخیزم تغافل کردم، اسقف گفت اگر شما او را نمى شناسید و او خود را نمىشناسد من او را شناسم ان شاء اللَّه. پس تأمل میکرد و در رویهاى مردم تیز مىنگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت: هذا هو ادن منى. اینست آن کس که من او را مىجویم، برخیز اى جوانمرد و نزدیک من آى تا با تو سخن گویم، مرا گفت تو مسلمانى؟ گفتم آرى مسلمانم، گفت از علماء ایشانى یا از جهال، گفتم بآنچه دانم عالمم و آن را که ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نهام، گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده، گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یکى آنکه با من بگویى که مرا بچه شناختى، و شرط دیگر آنست که من نیز از تو سه مسأله پرسم، هر دو بدین عهد کردند و پیمان بستند، آن گه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمک بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان که: عرفتک بنور ایمانک، ترا بنور ایمان و توحید بشناختم که از روى تو اشراق میزد، آن گه بآواز بلند از من سؤال کرد که رسول شما با شما گفته که در بهشت درختى است که در هر قصرى و غرفهاى از آن درخت شاخى است آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یکى و در هر سرایى و حجرهاى از شعاع وى شاخى است، اسقف گفت صدقت، دوم مسأله پرسید که رسول شما خبر داد که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم الجنین فى بطن امه یتعذّى و لا یتغوّط.
اسقف گفت صدقت، سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمهاى و ذرهاى و حبهاى صدقات در میزان چون کوهى عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست؟
گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو مىشود طللى که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بدارى دراز بود و بسیار نماید، اسقف گفت صدقت، پس مسلمان از وى پرسید ما عدد ابواب الجنان؟ فقال ثمانیة، قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة؟ قال ما الّذى هو مکتوب على ابواب الجنّة؟ مسلمان گفت چون از وى این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند، اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید، زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت: المکتوب على باب الجنّة لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند، اسقف روى بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ دارى؟ گفت دارم و این آیت بر خواند «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت اى مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید، آن گه جمعى بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند، و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را مىکشتند و اسقف را نیز بکشتند، آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکى بیش نه و یکى کم نه. مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتى جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت. اى جوانمرد اگر مددى از نور غیب بنام تو فرستد غازى از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد، لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند، «مَثَلُ نُورِهِ» جماعتى مفسران گفتند این «ها» اشارت است بمصطفى صلوات اللَّه علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور على نور بود، مهترى که در روى او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حکمت، در میان کتف وى نور نبوّت، در کف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موى او نور جمال، در خوى او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم. شعر:
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول
قال الحسین بن منصور: فى الرأس نور الوحى و بین العینین نور المناجاة، و فى السمع نور الیقین، و فى اللسان نور البیان، و فى الصدر نور الایمان، و فى الطبائع نور التسبیح، فاذا التهب شیء من هذه الانوار غلب على النور الآخر فادخله فى سلطانه، فاذا سکن عاد سلطان ذلک النّور اوفر و اتمّ مما کان، فاذا التهب جمیعا صار نورا على نور. «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» یهدى من یشاء بنوره الى قدرته، و بقدرته الى غیبه، و بغیبه الى قدمه، و بقدمه الى ازله و ابده، و بازله و ابده الى وحدانیته.
«فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» یک قول آنست که ترفع فیها الحوائج الى اللَّه، این بیوت مسجدهاست که بندگان در آن دعا کنند قصه نیاز خویش باللّه بردارند و حاجتها عرضه کنند، نیکو نبود که بنده خود را دستمال اطماع هر کس کند و حق جلّ جلاله بخودى خود آنچه بایست و دربایست اوست او را ضمان کرده بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده گفت: ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه، و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیکوتر تکبّر درویشانست بر توانگران اعتماد بر کرم حق جلّ جلاله «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» یعنى فى المساجد، فان المساجد بیوت العبادة کما انّ القلوب بیوت الارادة، ثمّ العابد یصل بعبادته الى ثواب اللَّه، القاصد یصل بارادته الى اللَّه، و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبّة و الاسرار مجال التجلى.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» فانّ امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنّه کالمتعذّر الّا على الاکابر الّذین تجرى علیهم الامور و هم عنها مأخوذون.
صفت آن مردانست که کسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذکر اللَّه، ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق، مردانى که طلب ایشان را عدیل، و ذکر ایشان را دلیل. و مهر ایشان را سبیل، دنیا در چشم ایشان قلیل. مردانى که ذکر اللَّه ایشان را شعار، مهر اللَّه ایشان را دثار، درگاه لطف اللَّه ایشان را جاى و قرار، همتشان منزه از اغیار، جمال فردوسند وزین دار القرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، بر زمین همى روند و همى کند بایشان افتخار. رجال مردانى که بر سرشان تاج و کلاه نه در دلشان جز دوستى اللَّه نه، در کوى دوست ایشان را رفیق و همراه نه، اذا عظم المطلوب قلّ المساعد، چه زیان دارد ایشان را چون در دنیا نفایه بازارهااند، قلب همه نقدهااند. عیب خواجگانند و ردّ همسایگان. لکن نامشان در جریده دوستان، بر داشتگان لطفند، و نواختگان رحمان، دلشان پیوسته بحق نگران، نشستنشان بر خاک، خفتنشان بر زمین، دستشان بالین، خانهشان مسجد، چه زیان دارد ایشان را این فقر و فاقت چون بیک اشارت چشم ایشان جهانیان را باران دهند، و بیک نظر دل ایشان کافران را هزیمت کنند، و بیک اندوه دل ایشان جبرئیل را فرا راه کنند که: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ. ذو النون مصرى گفت: وقتى باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده، جماعتى باستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت کردم سعدون مجنون را دیدم گفتم: خلقى بدین انبوهى که مىبینى گرد آمده و دستهاى نیاز سوى او برداشته چه بود که تو اشارتى کنى؟ گفتار وى بآسمان کرد همین کلمه گفت: بحقّ ما جرى البارحة. بحق آن رازى که شب دوشین رفت، هنوز کلمه تمام نگفته بود که باران باریدن گرفت تا بدانى که اشارت دوست بر دوست عزیز بود.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ» الى قوله: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» ضرب اللَّه مثل المؤمن و الکافر فجعل اعتقاد المؤمن نورا و فعله نورا و مآله فى القیامة الى النور، کما قال تعالى: «نُورٌ عَلى نُورٍ». و جعل اعتقاد الکافر ظلمة و فعله ظلمة و مآله فى القیامة الى الظلمة، کما قال تعالى: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ثم قال: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» قال الواسطى: انّ اللَّه لا یقرّب فقیرا لاجل فقره و لا یبعد غنیا لا جل غناه، و لیس للاعراض عنده خطر حتى بها یصل و بها یقطع و لو بذلت له الدّنیا و الآخرة ما وصلک به و لو اخذتها کلّها ما قطعک به قرب من قرب من غیر علّة و بعد من بعد من غیر علّة کما قال عزّ و جل: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ» نمىبینى، «أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً» که اللَّه چون آسان و خوش میراند میغ، «ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ» آن گه پس فراهم مىپیوندد پارههاى آن، «ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً» آن گه آن را توى بر توى مىافکند، «فَتَرَى الْوَدْقَ» رگهاى باران مىبینى، «یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» که مىبیرون آید از رشحههاى آن، «وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ» و مىفرو فرستد از آسمان، «مِنْ جِبالٍ فِیها مِنْ بَرَدٍ» از آن کوهها تگرگ که در آنست، «فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ» میرساند آن را باو که خواهد، «وَ یَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشاءُ» و مىگرداند آن را ازو که خواهد، «یَکادُ سَنا بَرْقِهِ» کامید و نزدیک بید که باریدن آن میغ، «یَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ» (۴۳) دیدهها از سرها ربایید.
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» اللَّه شبانروز میبرد و میآرد «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» (۴۴) در آنچه مىنماید و میکند دیدور کردنى است خردمندان را.
«وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ» اللَّه بیافرید هر جنبندهاى از آب، «فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى بَطْنِهِ» هست از آن که بر شکم خویش میرود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى رِجْلَیْنِ» و هست از آن که بر دو پاى میرود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى أَرْبَعٍ» و هست از آن که بر چهار پاى میرود، «یَخْلُقُ اللَّهُ ما یَشاءُ» مىآفریند اللَّه هر چه خواهد چنان که خواهد، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (۴۵) که اللَّه تواناست بر همه چیز.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» فرو فرستادیم سخنان و پیغامهاى روشن کرده و پیدا، «وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۴۶) و اللَّه راه مىنماید او را که خواهد براه راست درست.
«وَ یَقُولُونَ» و میگویند «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ» ایمان آوردیم و گرویدیم بخداى و به پیغامبر، «وَ أَطَعْنا» و فرمان برداریم، «ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ» آن گه برگردد از فرمانبردارى گروهى ازیشان، «مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» از پس آن،، «وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ» (۴۷) و هرگز ایشان گرونده نهاند.
«وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» و هر گه که ایشان را باز خوانند با حکم خداى و حکم رسول او، «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» تا رسول خداى داورى برد میان ایشان، «إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ» (۴۸) گروهى ازیشان روى میگردانند.
«وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ» و اگر ایشان را چیزى ناحق یا دعویى مىپیش شود و مىواجب آید، «یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ» (۴۹) بحکم رسول خدا آیند شتابان فرمانبردار بکام.
«أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» در دلهاى ایشان بیماریى گمان است، «أَمِ ارْتابُوا» یا در دستورى تو میشورند و دلهاى ایشان نمىآرامد، «أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ» یا مىترسند که ستم کند اللَّه بر ایشان و رسول او و داورى گر، «بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (۵۰) آن همه نه که ایشان ستمکارانند.
«إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ» اینست جز زین نه گفتار و پاسخ گرویدگان، «إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» آن گه که ایشان را باز خوانند با خداى و رسول او، «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» تا داورى کند میان ایشان، «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» آنست که گویند شنیدیم و فرمانبرداریم، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (۵۱) و ایشانند پیروز آمدگان جاویدان.
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» و هر که فرمان برد خداى را و رسول او را، «وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ» و بترسد از خداى و بپرهیزد از خشم او، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ» (۵۲) رستگاران ایشانند.
«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» سوگندان میخورند بخدا چندان که توانند، «لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ» اگر ایشان را فرمایى «لَیَخْرُجُنَّ» لا بد بیرون آیند، «قُلْ لا تُقْسِمُوا» گوى سوگند نخورید، «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ» فرمانبردارى باید بچم، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (۵۳) اللَّه آگاه و داناست بآنچه کنید.
«قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» گوى فرمان برید اللَّه را و فرستاده او را، «فَإِنْ تَوَلَّوْا» پس اگر برگردند، «فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ» برو آنست که برو نهادند از بار و واجب، «وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ» و بر شما آنست که بر شما نهادند از بار و واجب، «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا» و اگر فرمان برید رسول را بر راه راست افتید، «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ» (۵۴) و نیست بر رساننده مگر رسانیدن آشکارا.
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» وعده داد اللَّه ایشان را که که بگرویدند از شما و نیکیها کردند، «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» که لا بد ایشان را خلیفت نشاند در زمین، «کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» چنان که خلیفت نشاند ایشان را که پیش ازین بودند، «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ» و دین ایشان ایشان را باز گستراند و دست دهد و کار و بار سازد، «الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ» آن دین ایشان که ایشان را بپسندید، «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» و ایشان را بجاى بیم ایشان از دشمن بى بیمى دهد و آمنى، «یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» چنین بود تا آن گه که مرا مىپرستند و انباز نگیرند با من هیچ چیز، «وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» و هر که کافر شود پس از آن، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (۵۵) ایشان آنند که از دین بیرونند.
«وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» بپاى دارید نماز و بدهید زکاة مال، «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» و فرمان برید رسول را، «لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (۵۶) تا مگر ببخشایند بر شما.
«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ» و نپندارید که ناگرویدگان که در زمینند، با من بر آیند یا توانند که با من کاوند و مرا کم آرند یا در زمین توانند که از دست بشوند، «وَ مَأْواهُمُ النَّارُ» و جایگاه ایشان آتش، «وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ» (۵۷) و براستى که بد جایگاه است.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» فرمود تا دستورى خواهند از شما بردگان شما، «وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ» و ایشان که بجاى مردى نرسیدهاند از شما، «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» سه هنگام «مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ» پیش از تمام بام، «وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ» و آن گه که جامه خویش از تن بیرون کنید نیم روز، «مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ» و از پس نماز خفتن، «ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ» که آن سه هنگام عورتند شما را، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ» نیست بر شما تنگى و نه بر ایشان پس آن سه ساعت، «طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلى بَعْضٍ» بیرون از آن سه هنگام بستاخ با هم مىزییید و بىبار بر هم میگردید، «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» همچنین پیدا میکند اللَّه شما را سخنان خویش، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۸) و اللَّه دانائیست راست دان راستکار.
«وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ» و آن گه که کودکان شما بمردى رسند، «فَلْیَسْتَأْذِنُوا» فرمودم که دستورى خواهند در آمد را بر شما، «کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» چنان که ایشان که کودک بودند پیش از این دستورى خواستند آن گه که مرد شدند، «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۹)
«وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ» و بازماندگان و نشستگان از حیض و حبل، «اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً» ایشان که کدبانویى و شویدارى نمىبیوسند، «فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ» نیست بر ایشان تنگى، «أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ» که چادرها بنهند «غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ» آن گه که آرایش خود پیدا نکند، «وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» و اگر با چادر روند هم بهشت ایشان را، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (۶۰) و اللَّه شنوائیست دانا.
«لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ» نیست بر نابینا تنگى. «وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ» و نه بر لنگ و نه بر بیمار تنگى از همخورد بودن با مردمان، «وَ لا عَلى أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ» و نیست تنگى بر شما که چیزى خورید از خانه عیال و فرزندان خویش، «أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ» یا خانههاى پدران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ» یا خانههاى مادران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ» یا خانههاى برادران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ» یا خانههاى خواهران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ» یا خانههاى برادران پدران خویش، «أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ» یا خانههاى خواهران پدران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ» یا خانههاى برادران مادران خویش، «أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ» یا خانههاى خواهران مادران خویش، «أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ» یا خانههاى بردگان خویش، «أَوْ صَدِیقِکُمْ» با چیزى خورید از خانه دوست خویش، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ» نیست بر شما تنگى، «أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتاتاً» که با هم نان خورید یا پراکنده، «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً» زمانى که در خانهها شوید «فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ» سلام کنید بر کسان خویش، «تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» این سلام نواختى است از نزدیک خداى، «مُبارَکَةً طَیِّبَةً» برکت کرده در آن سخن پاک نیکو خوش، «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» چنین پیدا میکند اللَّه شما را سخنان خویش، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (۶۱) تا مگر شما دریابید.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» گرویدگان ایشانند که بگرویدند بخداى و رسول او، «وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ» و آن گه که با او باشند بر کارى که ایشان را بهم آورد، «لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» نروند از نزدیک او تا دستورى خواهند از او، «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ» ایشان که دستورى میخواهند از تو پس بروند، «أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» ایشانند که گرویدهاند بخداى و رسول او «فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ» هر گه که دستورى خواهند از تو. «لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ» کارى را از کارهاى خویش، «فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» دستورى ده آن کس را که خواهى از ایشان، «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ» و آمرزش خواه ایشان را از خداى، «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۶۲) که خداى آمرزگارست و مهربان.
«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ» مکنید باز خواندن پیغامبر در میان خویش، «کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً» چون باز خواندن یکدیگر، «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» میداند اللَّه ایشان را که در میان شما بیرون مىفراز شوند و بیکدیگر باز مىنشینند و پیش یکدیگر بر مىایستند، «فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ» فرمانست تا حذر کنند ایشان که مىخلاف روند از رسول و جدا مىکنند «أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ» که بایشان رسد فتنهاى، «أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» (۶۳) یا بایشان رسد عذابى دردنماى.
«أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و آگاه باشید و بدانید که اللَّه راست هر چه در آسمانها و زمینها، «قَدْ یَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ» میداند که شما بر چهاید، «وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ» و آن روز که ایشان را با او برند، «فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا» ایشان را خبر کند بآنچه میکردند، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (۶۴) و اللَّه بهمه چیز داناست.
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» اللَّه شبانروز میبرد و میآرد «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» (۴۴) در آنچه مىنماید و میکند دیدور کردنى است خردمندان را.
«وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ» اللَّه بیافرید هر جنبندهاى از آب، «فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى بَطْنِهِ» هست از آن که بر شکم خویش میرود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى رِجْلَیْنِ» و هست از آن که بر دو پاى میرود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى أَرْبَعٍ» و هست از آن که بر چهار پاى میرود، «یَخْلُقُ اللَّهُ ما یَشاءُ» مىآفریند اللَّه هر چه خواهد چنان که خواهد، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (۴۵) که اللَّه تواناست بر همه چیز.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» فرو فرستادیم سخنان و پیغامهاى روشن کرده و پیدا، «وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۴۶) و اللَّه راه مىنماید او را که خواهد براه راست درست.
«وَ یَقُولُونَ» و میگویند «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ» ایمان آوردیم و گرویدیم بخداى و به پیغامبر، «وَ أَطَعْنا» و فرمان برداریم، «ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ» آن گه برگردد از فرمانبردارى گروهى ازیشان، «مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» از پس آن،، «وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ» (۴۷) و هرگز ایشان گرونده نهاند.
«وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» و هر گه که ایشان را باز خوانند با حکم خداى و حکم رسول او، «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» تا رسول خداى داورى برد میان ایشان، «إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ» (۴۸) گروهى ازیشان روى میگردانند.
«وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ» و اگر ایشان را چیزى ناحق یا دعویى مىپیش شود و مىواجب آید، «یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ» (۴۹) بحکم رسول خدا آیند شتابان فرمانبردار بکام.
«أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» در دلهاى ایشان بیماریى گمان است، «أَمِ ارْتابُوا» یا در دستورى تو میشورند و دلهاى ایشان نمىآرامد، «أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ» یا مىترسند که ستم کند اللَّه بر ایشان و رسول او و داورى گر، «بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (۵۰) آن همه نه که ایشان ستمکارانند.
«إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ» اینست جز زین نه گفتار و پاسخ گرویدگان، «إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» آن گه که ایشان را باز خوانند با خداى و رسول او، «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» تا داورى کند میان ایشان، «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» آنست که گویند شنیدیم و فرمانبرداریم، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (۵۱) و ایشانند پیروز آمدگان جاویدان.
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» و هر که فرمان برد خداى را و رسول او را، «وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ» و بترسد از خداى و بپرهیزد از خشم او، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ» (۵۲) رستگاران ایشانند.
«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» سوگندان میخورند بخدا چندان که توانند، «لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ» اگر ایشان را فرمایى «لَیَخْرُجُنَّ» لا بد بیرون آیند، «قُلْ لا تُقْسِمُوا» گوى سوگند نخورید، «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ» فرمانبردارى باید بچم، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (۵۳) اللَّه آگاه و داناست بآنچه کنید.
«قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» گوى فرمان برید اللَّه را و فرستاده او را، «فَإِنْ تَوَلَّوْا» پس اگر برگردند، «فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ» برو آنست که برو نهادند از بار و واجب، «وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ» و بر شما آنست که بر شما نهادند از بار و واجب، «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا» و اگر فرمان برید رسول را بر راه راست افتید، «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ» (۵۴) و نیست بر رساننده مگر رسانیدن آشکارا.
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» وعده داد اللَّه ایشان را که که بگرویدند از شما و نیکیها کردند، «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» که لا بد ایشان را خلیفت نشاند در زمین، «کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» چنان که خلیفت نشاند ایشان را که پیش ازین بودند، «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ» و دین ایشان ایشان را باز گستراند و دست دهد و کار و بار سازد، «الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ» آن دین ایشان که ایشان را بپسندید، «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» و ایشان را بجاى بیم ایشان از دشمن بى بیمى دهد و آمنى، «یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» چنین بود تا آن گه که مرا مىپرستند و انباز نگیرند با من هیچ چیز، «وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» و هر که کافر شود پس از آن، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (۵۵) ایشان آنند که از دین بیرونند.
«وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» بپاى دارید نماز و بدهید زکاة مال، «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» و فرمان برید رسول را، «لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (۵۶) تا مگر ببخشایند بر شما.
«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ» و نپندارید که ناگرویدگان که در زمینند، با من بر آیند یا توانند که با من کاوند و مرا کم آرند یا در زمین توانند که از دست بشوند، «وَ مَأْواهُمُ النَّارُ» و جایگاه ایشان آتش، «وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ» (۵۷) و براستى که بد جایگاه است.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» فرمود تا دستورى خواهند از شما بردگان شما، «وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ» و ایشان که بجاى مردى نرسیدهاند از شما، «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» سه هنگام «مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ» پیش از تمام بام، «وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ» و آن گه که جامه خویش از تن بیرون کنید نیم روز، «مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ» و از پس نماز خفتن، «ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ» که آن سه هنگام عورتند شما را، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ» نیست بر شما تنگى و نه بر ایشان پس آن سه ساعت، «طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلى بَعْضٍ» بیرون از آن سه هنگام بستاخ با هم مىزییید و بىبار بر هم میگردید، «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» همچنین پیدا میکند اللَّه شما را سخنان خویش، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۸) و اللَّه دانائیست راست دان راستکار.
«وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ» و آن گه که کودکان شما بمردى رسند، «فَلْیَسْتَأْذِنُوا» فرمودم که دستورى خواهند در آمد را بر شما، «کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» چنان که ایشان که کودک بودند پیش از این دستورى خواستند آن گه که مرد شدند، «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۹)
«وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ» و بازماندگان و نشستگان از حیض و حبل، «اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً» ایشان که کدبانویى و شویدارى نمىبیوسند، «فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ» نیست بر ایشان تنگى، «أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ» که چادرها بنهند «غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ» آن گه که آرایش خود پیدا نکند، «وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» و اگر با چادر روند هم بهشت ایشان را، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (۶۰) و اللَّه شنوائیست دانا.
«لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ» نیست بر نابینا تنگى. «وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ» و نه بر لنگ و نه بر بیمار تنگى از همخورد بودن با مردمان، «وَ لا عَلى أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ» و نیست تنگى بر شما که چیزى خورید از خانه عیال و فرزندان خویش، «أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ» یا خانههاى پدران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ» یا خانههاى مادران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ» یا خانههاى برادران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ» یا خانههاى خواهران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ» یا خانههاى برادران پدران خویش، «أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ» یا خانههاى خواهران پدران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ» یا خانههاى برادران مادران خویش، «أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ» یا خانههاى خواهران مادران خویش، «أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ» یا خانههاى بردگان خویش، «أَوْ صَدِیقِکُمْ» با چیزى خورید از خانه دوست خویش، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ» نیست بر شما تنگى، «أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتاتاً» که با هم نان خورید یا پراکنده، «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً» زمانى که در خانهها شوید «فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ» سلام کنید بر کسان خویش، «تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» این سلام نواختى است از نزدیک خداى، «مُبارَکَةً طَیِّبَةً» برکت کرده در آن سخن پاک نیکو خوش، «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» چنین پیدا میکند اللَّه شما را سخنان خویش، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (۶۱) تا مگر شما دریابید.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» گرویدگان ایشانند که بگرویدند بخداى و رسول او، «وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ» و آن گه که با او باشند بر کارى که ایشان را بهم آورد، «لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» نروند از نزدیک او تا دستورى خواهند از او، «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ» ایشان که دستورى میخواهند از تو پس بروند، «أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» ایشانند که گرویدهاند بخداى و رسول او «فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ» هر گه که دستورى خواهند از تو. «لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ» کارى را از کارهاى خویش، «فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» دستورى ده آن کس را که خواهى از ایشان، «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ» و آمرزش خواه ایشان را از خداى، «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۶۲) که خداى آمرزگارست و مهربان.
«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ» مکنید باز خواندن پیغامبر در میان خویش، «کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً» چون باز خواندن یکدیگر، «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» میداند اللَّه ایشان را که در میان شما بیرون مىفراز شوند و بیکدیگر باز مىنشینند و پیش یکدیگر بر مىایستند، «فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ» فرمانست تا حذر کنند ایشان که مىخلاف روند از رسول و جدا مىکنند «أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ» که بایشان رسد فتنهاى، «أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» (۶۳) یا بایشان رسد عذابى دردنماى.
«أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و آگاه باشید و بدانید که اللَّه راست هر چه در آسمانها و زمینها، «قَدْ یَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ» میداند که شما بر چهاید، «وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ» و آن روز که ایشان را با او برند، «فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا» ایشان را خبر کند بآنچه میکردند، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (۶۴) و اللَّه بهمه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ یعنى اتل یا محمد على اهل مکه، خبر ابراهیم إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ و اىّ شىء تعبدون؟
قالُوا نَعْبُدُ هذه الاصنام التی ترانا مقیمین على عبادتها و هى اثنان و سبعون صنما من ذهب و فضة و حدید و نحاس و خشب و انّما قال: فَنَظَلُّ لانهم کانوا یعبدونها بالنهار دون اللیل.
قالَ لهم ابراهیم: هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اى هل یسمعون دعائکم و هل یجیبکم اذ تدعونها.
أَوْ هل یَنْفَعُونَکُمْ فى شیء اذ عبدتموها او یضرّونکم بشىء اذ لم تعبدونها.
قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ یعبدون الاصنام فاتبعناهم، انّما کنى عنهم بکنایة العقلاء لانّه کان فى جملة المعبودین من یعقل کالملائکة و شیاطین الانس و الجنّ.
قالَ ابراهیم منکرا على آبائهم فى عبادتها أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی و انا منهم برىء، یرید بالعدوّ الاصنام و عبادها لتصحّ العداوة، فانّ العداوة لا تصحّ من الجماد. و قیل انّهم عدوّ لى. یرید الاصنام، و المعنى انّهم عدوّ لى لو عبدتهم فى القیامة کما قال تعالى: کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا. قال الفرّاء: هذا من المقلوب و المعنى انّى عدوّ لهم اعادیهم و لا اعبدهم لانّ من عادینه عاداک و وحّد عدوّا لانّ فعولا صنعت للمبالغة و الکثرة فقام مقام الجمع.
و قیل معناه کلّ معبود لکم عدوّ لى الا ربّ العالمین یجوز ان یکون الاستثناء منقطعا بمعنى لکن، فیتمّ الکلام عند قوله فانّهم عدوّ لى ثم قال لکن رب العالمین لیس بعدوّ لى کقوله: إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ منکم فکلوا. قال الزجاج الاستثناء صحیح متصل لانّهم و ان انکروا العبادة المعروفة لم ینکروا انّه خالقهم و رازقهم و لهذا قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فکانوا بهذا عابدین فصحّ الاستثناء.
و قیل من کان جاحدا للَّه عابد له من حیث انّ اثر العبودیة فیه ظاهر، فالاستثناء صحیح.
و قیل الا بمعنى دون کقوله: لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى.
ثم ذکر ابراهیم رب العالمین فقال الَّذِی خَلَقَنِی فى الدنیا على فطرته فَهُوَ یَهْدِینِ فى الآخرة الى جنته. و قیل الَّذِی خَلَقَنِی و لم اک شیئا فهو یهدینى الى الرشاد اذ عبدته و لم اشرک به شیئا.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ یرزقنى و یربّینى، یطعمنى اى طعام شاء و یسقینى اى شراب شاء. و دخل «هو» فى هذه الکلمات للتخصیص کما یقول: زید هو الضارب عمروا اذا کان هناک من یدّعى انّ غیر زید ضربه.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ یبرؤنى من المرض اضاف ابراهیم المرض الى نفسه و ان کان من اللَّه سبحانه لانّ قومه کانوا یعدّونه عیبا، فاستعمل حسن الادب کقول الخضر: فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها و قال: فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما. و قیل یشبه هذا ان یکون شاکیا للَّه عزّ و جلّ لو اضاف المرض الیه، فلذلک اضاف الى نفسه. و قال جعفر الصادق (ع) اذا مرضت بالذنوب شفانى بالتوبة.
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی اذا شاء ثُمَّ یُحْیِینِ اذا اراد بعد الممات. ادخل ثُمَّ لانّ بینهما تراخیا، و انّما اراد بذلک الاحتجاج علیهم لانّ الالاهیة لا تصلح الا لمن یقدر على هذه الاشیاء.
وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ، اى الذى ارجو ان یستر لى خطیئتى یوم الحساب، و المجازاة. این آیت دلیلیست که بر انبیا صغائر زلات رود اگر چه از کبائر معصوم باشند. و زلّت ابراهیم سه کلمه بود یکى آنست که گفت: إِنِّی سَقِیمٌ دیگر: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ سوم: ساره را گفت: هذه اختى. قال مقاتل: ان ابراهیم کذب ثلاث کذبات و اخطأ ثلاث خطیات و ابتلى ثلاث و اسقط سقطة.
امّا الکذب فحین قال: هذه اختى و حین قال: إِنِّی سَقِیمٌ و حین قال: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و امّا الخطیئات الثلاث قوله للزهرة: هذا رَبِّی و للقمر: هذا رَبِّی و للشمس: هذا رَبِّی، و امّا البلیات فحین قذف فى النّار و الختان و ذبح ابنه، و اسقط سقطة حین قال: اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. و گفتهاند أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی گناهان امّت میخواهد کقوله تعالى: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
و قیل تعبد ابراهیم بان یدعو بهذا الدعاء کما تعبد بقوله: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ.
و معلوم قطعا انّه لا یخزى لکنّه دعا اللَّه بهذه الادعیة اظهارا للعبودیّة و لیقتدى به غیره. قال اهل التوحید ان ابراهیم حکم بهذه الاشیاء حتى اذا انتهى الى المغفرة لم یحکم علیها فقال وَ الَّذِی أَطْمَعُ لیعلم ان العبد لیس له ان یحکم لنفسه بالامان و یکون بین الخوف و الرجاء.
روى عن عائشة انها قالت: یا رسول اللَّه انّ عبد اللَّه بن جدعان کان یقرى الضیف و یصل الرحم و یفکّ العانى، و هل ینفعه ذلک؟ قال لا، لانّه لم یقل یوما قط: أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ.
رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً اى نبوة، و قیل فهما و علما و اصابة فى القول وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ اى وفّقنى للذى یؤدى الى الاجتماع مع الصالحین یعنى النبیین فى الثواب.
قال الحسن: لا مدح ابلغ من الصلاح و لا حالة اشرف عند اللَّه من الصلاح. و قیل هَبْ لِی حُکْماً فى الدنیا وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ فى العقبى.
وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ اکثر المفسرین على انه الثناء الحسن الجیّد، و سمى لسانا لانه به یکون یعنى اجعل لى ثناء جمیلا و دعاء حسنا على لسان الخلق الى یوم القیامة، فاستجاب اللَّه دعائه حتى یتولاه اهل الادیان کلّها فیقرون برسالته و یؤمنون به.
و قیل اراد ان لا ینقطع النبوّة من نسله. و قیل اراد ان یجعل من ولده من یقوم بالحقّ فى آخر الزّمان، فاستجاب اللَّه دعائه و جعله شجرة الانبیاء و بعث محمدا علیه السّلام فى آخر الزّمان من ذرّیّته. وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ، اى امتنى على الحالة الّتى استوجب بها منک ان تدخلنى جنّة النعیم. و جاء لفظ الوراثة فى القرآن فى غیر موضع لانّ المؤمنین یرثون منازل الکفّار. و قیل لانّ الوراثة اقوى سبب یقع به الملک. و قیل لانّها تقع من غیر کسب.
قوله: وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. قال الحسین بن الفضل: یعنى على شریطة الاسلام، و کذلک قال فى قوم لوط: هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ، على شریطة الاسلام یؤیّده قوله. و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعدة وعدها ایّاه، و قیل انّما دعى له وفاء بعهده و وعده الّذى وعده ایّاه من قوله: سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی.
و جایز ان یدعو لابیه فى حال حیاته و ان کان کافرا لانّه لا یعلم انّه یموت على کفره و لم یکن منهیّا عنه، فلمّا تبیّن له انّه عدوّ للَّه تبرّأ منه.
روى سمرة بن جندب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من توضّأ فاسبغ الوضوء ثم خرج من بیته یرید المسجد فقال حین یخرج: بسم اللَّه الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ الا هداه لصواب الاعمال، وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ الا اطمعه اللَّه من طعام الجنّة و سقاه من شرابها وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ الا شفاه اللَّه، وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ الا احیاه اللَّه حیاة الشّهداء و اماته میتة الشهداء، وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ الا غفر اللَّه خطایاه و لو کانت اکثر من زبد البحر، رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ الّا وهب اللَّه له حکما و الحقه بصالح من مضى و صالح من بقى وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ الا کتب عند اللَّه صدّیقا، وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ الا جعل اللَّه له القصور و المنازل فى الجنّة قال سمرة و لقد سمعته من رسول اللَّه (ص) غیر مرّة و لا مرّتین و لا ثلاثا حتّى عدّ عشرا و کان الحسن یزید فیه و اغفر لوالدى کَما رَبَّیانِی صَغِیراً.
قوله تعالى: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ اى لا تفضحنى و لا تهتک سترى یوم القیامة و انّما قال ذلک مع علمه بانّه لا یخزیه حثّا لغیره على الاقتداء به و قیل لا تخزنى، اى لا تدخلنى النّار یدلّ علیه قوله ربّنا: رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ، ثمّ فسّر یوم البعث و وصفه بانّه یوم لا ینفع فیه مالٌ وَ لا بَنُونَ یعنى لا ینفع ذا مال ماله الّذى کان له فى الدّنیا و لا ینفعه بنوه بمواساة شىء من طاعتهم و لا بحمل شىء من معاصیه.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ اى الا امرءا صار الى اللَّه و له قلب سلیم لا شرک فیه و لا کفر، و المعنى بنفس سلیم عن الکفر و المعاصى و انّما اضافه الى القلب لانّ الجوارح تابعة للقلب فتسلم بسلامته و تفسد بفساده. و فى الخبر: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد و اذا فسدت فسد لها سایر الجسد، الا و هى القلب».
قال المبرد: الاستثناء هاهنا منقطع لانّ القلوب السّلیمة لیست من المال و البنین، و قیل هو متّصل، و المعنى الا من سلم قلبه فانّه ینفعه ماله الذى انفقه فى طاعة اللَّه و ینفعه بنوه لانّهم یشفعون فیه. و قیل ینفعونه بسروره بهم. قال ابن عباس: سلامة القلب شهادة ان لا اله الا اللَّه. و قال ابن المسیب: القلب السلیم هو الصحیح ضدّ المریض و هو قلب المؤمن لانّ قلب الکافر و المنافق مریض. قال اللَّه سبحانه تعالى: فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و قیل القلب السّلیم الخالى من البدعة و المطمئنّ على السّنّة. و قیل سلیم من آفة المال و البنین. و قیل السّلیم فى اللّغة اللدیغ فمعناه اللدیغ من خوف اللَّه سبحانه.
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ اى ادنیت الجنّة من الّذین ینفون الشرک و یتّقون عقاب اللَّه بطاعتهم لینظروا الیها و یدخلوا آمنین.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ، اى اظهرت جهنّم للکفّار الضّالین عن الهدى لینظروا الیها و الى ما ما اعدّ اللَّه لهم من العذاب فیها فیزدادوا بذلک حسرة الى حسرة.
وَ قِیلَ لَهُمْ یعنى للکافرین فى ذلک الوقت تقریعا و تبکیتا: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ من الاصنام و تزعمون انّها تشفق لکم و تقرّبکم الى اللَّه زلفى.
هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ فتدفع عنکم او ینتصرون لانفسهم فهى فى النار معکم.
النّصر المعونة على دفع الشّرّ و السّوء عن غیره و الانتصار ان یدفع عن نفسه. و انّما قال: أَوْ یَنْتَصِرُونَ بعد قوله: هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ. لانّ رتبة النّصر بعد رتبة الانتصار، لانّ من نصر غیره فلا شکّ فى انتصاره و قد ینتصر من لا یقدر على نصر غیره: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ، اى قذفوا فیها و طرح بعضهم على بعض منکوسین على رؤسهم و اصله کبّوا ثمّ ضوعف کرّر للمبالغة و مثله. قولهم کففت و کفکفت.
و قوله: هُمْ یعنى الاصنام و ذکّروا حملا على اللفظ و یعنى بالغاوین الکفّار.
و قیل الشّیاطین و الغاوى العامل بما یوجب الخیبة من الخیر.
وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ، اى متّبعوه من ولده و ولد آدم.
قالُوا اى العابدون غیر اللَّه و الاتباع و المتبوعون، مفعول قالوا تاللَّه الى آخر القصّة وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ حال عرضت بین الفاعل و المفعول و معنى یختصمون: انّ الاتباع یقولون للمتبوعین غزرتمونا و کذّبتمونا و اهلکتمونا. و یقول المتبوعون: بل ضللتم باختیارکم و کنتم عاقلین فهلا نظرتم لانفسکم فما ارینا لانفسنا، یقال اختصم القوم و تخاصموا بمعنى واحد. و نظیر الآیة قوله: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ. و قوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
و قوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، هذا من کلام التابعین و اکّدوا قولهم بالقسم، اى تاللّه ما کنّا الا فى ذهاب عن الصّواب بیّن اذ سوّینا بینکم و بین ربّ العالمین فى العبادة و التّسمیة یقال سوّیت الشیء بالشّىء اى جعلته یساویه عملا و حکما و تسمیة.
وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ. اى کبراؤنا الذین دعونا الى الضلال و امرونا به.
و قیل المجرمون ابلیس و جنده و قیل ابن آدم القاتل لانّه اوّل من سنّ القتل و انواع المعاصى.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ شافع من الأباعد وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ من الاقارب، ینفعنا و یشفع لنا.
روى فى بعض الاخبار: انّه یجیء یوم القیامة عبد یحاسب فیستوى حسناته و سیّآته و یحتاج الى حسنة واحدة ترضى عنه خصومه. فیقول اللَّه: عبدى بقیت لک حسنة ان کانت ادخلتک الجنّة انظروا طلب من النّاس لعلّ واحدا یهب منک حسنة واحدة، فیاتى و یدخل فى الصفّین من ابیه و امّه ثمّ من اصحابه. فیقول لکلّ واحد فى بابه فلا یجیبه احد، و کلّ یقول له: انا الیوم فقیر الى حسنة واحدة فیرجع الى مکانه. فیسأله الحقّ، سبحانه و یقول: ما ذا جئت به؟ فیقول، یا ربّ لم یعطنى احد حسنة من حسناته. فیقول اللَّه: عبدى لم یکن لک صدیق فىّ. فیذکر العبد و یقول: فلان کان صدیقا لى. فیدلّه الحق علیه فیاتیه فیکلّمه فى بابه، فیقول: بلى، لى عبادات کثیرة قبلها الیوم عنّى فقد وهبتها منک، فیسرّ هذا العبد و یجیء الى موضعه و یخبر بذلک ربّه فیقول اللَّه. قد قبلتها منه و لم انقص من حقّه شیئا و قد غفرت لک و له».
و هذا معنى قوله: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و الحمیم القریب من قولهم حمّ الشیء اى قرب. و قیل سمّى الصّدیق حمیما لانّه یحمیه و یدفع عنه. کافران این سخن آن گه گویند که فریشتگان را و پیغامبران و مؤمنان را بینند که اهل توحید را شفاعت میکنند و ایشان خود را شفیعى نبینند و نه هیچ فریادرس. و در خبرست که بهشتى گوید: ربّ ما فعل صدیقى فلان و صدیقه فى الجحیم. بار خدایا کار آن دوست من بچه رسید چه حالست او را و چه کردند با وى؟ و آن دوست وى بدوزخ باشد ربّ العزّة اکرام آن بهشتى را گوید: اخرجوا له صدیقه الى الجنّة آن دوست وى را از دوزخ بیرون آرید که او را بآن بهشتى بخشیدیم. کافران در دوزخ چون آن حال بینند و مؤمنان که شفاعت از بهر یکدیگر میکنند گویند: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و قال الحسن: ما اجتمع ملاء على ذکر اللَّه عزّ و جلّ فیهم عبد من اهل الجنّة الا شفّعه اللَّه فیهم، و انّ اهل الایمان شفعاء بعضهم لبعض و هم عند اللَّه شافعون مشفعون. و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ الناس یمرّون یوم القیامة على الصراط و الصّراط دحض مزّلة یتکفأ باهله و النّار تاخذ منهم و انّ جهنّم لتنطف علیهم اى تمطر علیهم مثل الثلج اذا وقع لها زفیر و شهیق فبیناهم کذلک اذ جاءهم نداء من الرّحمن: عبادى من کنتم تعبدون فى دار الدنیا؟ فیقولون ربّ انت تعلم انّا ایّاک کنّا نعبد فیجیبهم بصوت لم یسمع الخلائق مثله قطّ: عبادى حقّ علىّ ان لا اکلکم الیوم الى احد غیرى فقد غفرت لکم و رضیت عنکم، فتقوم الملایکة عند ذلک بالشّفاعة فنجوا من ذلک المکان.
فیقول الذین تحتهم فى النّار: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ.
قوله: فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً اى رجعة و عودة الى الدنیا لآمنّا باللّه و صدّقنا رسوله.
و قال اللَّه سبحانه: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و انتصاب فَنَکُونَ لانّه جواب التّمنّى. اندر همه قرآن حمیم بر دو وجه است: یکى بمعنى قریب چنان که درین موضع گفت: وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ اى قریب، دیگر گفت: وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى قریب قریبا من الکفّار، و قال تعالى کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى قریب. وجه دیگر حمیم آب گرم است کقوله تعالى: وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، اى حارّا یصبّ من فوق رؤسهم الحمیم. و قال تعالى: ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ اى ماء حارّ قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى انّ فى اخبارنا باختصام اهل النّار و تبرّؤ بعضهم عن البعض لعظة و عبرة للعقلاء، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ مع وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ المقتدر على اعدائه بالانتقام منهم، المنعم على اولیائه بالاحسان الیهم.
قالُوا نَعْبُدُ هذه الاصنام التی ترانا مقیمین على عبادتها و هى اثنان و سبعون صنما من ذهب و فضة و حدید و نحاس و خشب و انّما قال: فَنَظَلُّ لانهم کانوا یعبدونها بالنهار دون اللیل.
قالَ لهم ابراهیم: هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اى هل یسمعون دعائکم و هل یجیبکم اذ تدعونها.
أَوْ هل یَنْفَعُونَکُمْ فى شیء اذ عبدتموها او یضرّونکم بشىء اذ لم تعبدونها.
قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ یعبدون الاصنام فاتبعناهم، انّما کنى عنهم بکنایة العقلاء لانّه کان فى جملة المعبودین من یعقل کالملائکة و شیاطین الانس و الجنّ.
قالَ ابراهیم منکرا على آبائهم فى عبادتها أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی و انا منهم برىء، یرید بالعدوّ الاصنام و عبادها لتصحّ العداوة، فانّ العداوة لا تصحّ من الجماد. و قیل انّهم عدوّ لى. یرید الاصنام، و المعنى انّهم عدوّ لى لو عبدتهم فى القیامة کما قال تعالى: کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا. قال الفرّاء: هذا من المقلوب و المعنى انّى عدوّ لهم اعادیهم و لا اعبدهم لانّ من عادینه عاداک و وحّد عدوّا لانّ فعولا صنعت للمبالغة و الکثرة فقام مقام الجمع.
و قیل معناه کلّ معبود لکم عدوّ لى الا ربّ العالمین یجوز ان یکون الاستثناء منقطعا بمعنى لکن، فیتمّ الکلام عند قوله فانّهم عدوّ لى ثم قال لکن رب العالمین لیس بعدوّ لى کقوله: إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ منکم فکلوا. قال الزجاج الاستثناء صحیح متصل لانّهم و ان انکروا العبادة المعروفة لم ینکروا انّه خالقهم و رازقهم و لهذا قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فکانوا بهذا عابدین فصحّ الاستثناء.
و قیل من کان جاحدا للَّه عابد له من حیث انّ اثر العبودیة فیه ظاهر، فالاستثناء صحیح.
و قیل الا بمعنى دون کقوله: لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى.
ثم ذکر ابراهیم رب العالمین فقال الَّذِی خَلَقَنِی فى الدنیا على فطرته فَهُوَ یَهْدِینِ فى الآخرة الى جنته. و قیل الَّذِی خَلَقَنِی و لم اک شیئا فهو یهدینى الى الرشاد اذ عبدته و لم اشرک به شیئا.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ یرزقنى و یربّینى، یطعمنى اى طعام شاء و یسقینى اى شراب شاء. و دخل «هو» فى هذه الکلمات للتخصیص کما یقول: زید هو الضارب عمروا اذا کان هناک من یدّعى انّ غیر زید ضربه.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ یبرؤنى من المرض اضاف ابراهیم المرض الى نفسه و ان کان من اللَّه سبحانه لانّ قومه کانوا یعدّونه عیبا، فاستعمل حسن الادب کقول الخضر: فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها و قال: فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما. و قیل یشبه هذا ان یکون شاکیا للَّه عزّ و جلّ لو اضاف المرض الیه، فلذلک اضاف الى نفسه. و قال جعفر الصادق (ع) اذا مرضت بالذنوب شفانى بالتوبة.
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی اذا شاء ثُمَّ یُحْیِینِ اذا اراد بعد الممات. ادخل ثُمَّ لانّ بینهما تراخیا، و انّما اراد بذلک الاحتجاج علیهم لانّ الالاهیة لا تصلح الا لمن یقدر على هذه الاشیاء.
وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ، اى الذى ارجو ان یستر لى خطیئتى یوم الحساب، و المجازاة. این آیت دلیلیست که بر انبیا صغائر زلات رود اگر چه از کبائر معصوم باشند. و زلّت ابراهیم سه کلمه بود یکى آنست که گفت: إِنِّی سَقِیمٌ دیگر: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ سوم: ساره را گفت: هذه اختى. قال مقاتل: ان ابراهیم کذب ثلاث کذبات و اخطأ ثلاث خطیات و ابتلى ثلاث و اسقط سقطة.
امّا الکذب فحین قال: هذه اختى و حین قال: إِنِّی سَقِیمٌ و حین قال: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و امّا الخطیئات الثلاث قوله للزهرة: هذا رَبِّی و للقمر: هذا رَبِّی و للشمس: هذا رَبِّی، و امّا البلیات فحین قذف فى النّار و الختان و ذبح ابنه، و اسقط سقطة حین قال: اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. و گفتهاند أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی گناهان امّت میخواهد کقوله تعالى: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
و قیل تعبد ابراهیم بان یدعو بهذا الدعاء کما تعبد بقوله: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ.
و معلوم قطعا انّه لا یخزى لکنّه دعا اللَّه بهذه الادعیة اظهارا للعبودیّة و لیقتدى به غیره. قال اهل التوحید ان ابراهیم حکم بهذه الاشیاء حتى اذا انتهى الى المغفرة لم یحکم علیها فقال وَ الَّذِی أَطْمَعُ لیعلم ان العبد لیس له ان یحکم لنفسه بالامان و یکون بین الخوف و الرجاء.
روى عن عائشة انها قالت: یا رسول اللَّه انّ عبد اللَّه بن جدعان کان یقرى الضیف و یصل الرحم و یفکّ العانى، و هل ینفعه ذلک؟ قال لا، لانّه لم یقل یوما قط: أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ.
رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً اى نبوة، و قیل فهما و علما و اصابة فى القول وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ اى وفّقنى للذى یؤدى الى الاجتماع مع الصالحین یعنى النبیین فى الثواب.
قال الحسن: لا مدح ابلغ من الصلاح و لا حالة اشرف عند اللَّه من الصلاح. و قیل هَبْ لِی حُکْماً فى الدنیا وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ فى العقبى.
وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ اکثر المفسرین على انه الثناء الحسن الجیّد، و سمى لسانا لانه به یکون یعنى اجعل لى ثناء جمیلا و دعاء حسنا على لسان الخلق الى یوم القیامة، فاستجاب اللَّه دعائه حتى یتولاه اهل الادیان کلّها فیقرون برسالته و یؤمنون به.
و قیل اراد ان لا ینقطع النبوّة من نسله. و قیل اراد ان یجعل من ولده من یقوم بالحقّ فى آخر الزّمان، فاستجاب اللَّه دعائه و جعله شجرة الانبیاء و بعث محمدا علیه السّلام فى آخر الزّمان من ذرّیّته. وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ، اى امتنى على الحالة الّتى استوجب بها منک ان تدخلنى جنّة النعیم. و جاء لفظ الوراثة فى القرآن فى غیر موضع لانّ المؤمنین یرثون منازل الکفّار. و قیل لانّ الوراثة اقوى سبب یقع به الملک. و قیل لانّها تقع من غیر کسب.
قوله: وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. قال الحسین بن الفضل: یعنى على شریطة الاسلام، و کذلک قال فى قوم لوط: هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ، على شریطة الاسلام یؤیّده قوله. و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعدة وعدها ایّاه، و قیل انّما دعى له وفاء بعهده و وعده الّذى وعده ایّاه من قوله: سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی.
و جایز ان یدعو لابیه فى حال حیاته و ان کان کافرا لانّه لا یعلم انّه یموت على کفره و لم یکن منهیّا عنه، فلمّا تبیّن له انّه عدوّ للَّه تبرّأ منه.
روى سمرة بن جندب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من توضّأ فاسبغ الوضوء ثم خرج من بیته یرید المسجد فقال حین یخرج: بسم اللَّه الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ الا هداه لصواب الاعمال، وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ الا اطمعه اللَّه من طعام الجنّة و سقاه من شرابها وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ الا شفاه اللَّه، وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ الا احیاه اللَّه حیاة الشّهداء و اماته میتة الشهداء، وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ الا غفر اللَّه خطایاه و لو کانت اکثر من زبد البحر، رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ الّا وهب اللَّه له حکما و الحقه بصالح من مضى و صالح من بقى وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ الا کتب عند اللَّه صدّیقا، وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ الا جعل اللَّه له القصور و المنازل فى الجنّة قال سمرة و لقد سمعته من رسول اللَّه (ص) غیر مرّة و لا مرّتین و لا ثلاثا حتّى عدّ عشرا و کان الحسن یزید فیه و اغفر لوالدى کَما رَبَّیانِی صَغِیراً.
قوله تعالى: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ اى لا تفضحنى و لا تهتک سترى یوم القیامة و انّما قال ذلک مع علمه بانّه لا یخزیه حثّا لغیره على الاقتداء به و قیل لا تخزنى، اى لا تدخلنى النّار یدلّ علیه قوله ربّنا: رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ، ثمّ فسّر یوم البعث و وصفه بانّه یوم لا ینفع فیه مالٌ وَ لا بَنُونَ یعنى لا ینفع ذا مال ماله الّذى کان له فى الدّنیا و لا ینفعه بنوه بمواساة شىء من طاعتهم و لا بحمل شىء من معاصیه.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ اى الا امرءا صار الى اللَّه و له قلب سلیم لا شرک فیه و لا کفر، و المعنى بنفس سلیم عن الکفر و المعاصى و انّما اضافه الى القلب لانّ الجوارح تابعة للقلب فتسلم بسلامته و تفسد بفساده. و فى الخبر: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد و اذا فسدت فسد لها سایر الجسد، الا و هى القلب».
قال المبرد: الاستثناء هاهنا منقطع لانّ القلوب السّلیمة لیست من المال و البنین، و قیل هو متّصل، و المعنى الا من سلم قلبه فانّه ینفعه ماله الذى انفقه فى طاعة اللَّه و ینفعه بنوه لانّهم یشفعون فیه. و قیل ینفعونه بسروره بهم. قال ابن عباس: سلامة القلب شهادة ان لا اله الا اللَّه. و قال ابن المسیب: القلب السلیم هو الصحیح ضدّ المریض و هو قلب المؤمن لانّ قلب الکافر و المنافق مریض. قال اللَّه سبحانه تعالى: فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و قیل القلب السّلیم الخالى من البدعة و المطمئنّ على السّنّة. و قیل سلیم من آفة المال و البنین. و قیل السّلیم فى اللّغة اللدیغ فمعناه اللدیغ من خوف اللَّه سبحانه.
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ اى ادنیت الجنّة من الّذین ینفون الشرک و یتّقون عقاب اللَّه بطاعتهم لینظروا الیها و یدخلوا آمنین.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ، اى اظهرت جهنّم للکفّار الضّالین عن الهدى لینظروا الیها و الى ما ما اعدّ اللَّه لهم من العذاب فیها فیزدادوا بذلک حسرة الى حسرة.
وَ قِیلَ لَهُمْ یعنى للکافرین فى ذلک الوقت تقریعا و تبکیتا: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ من الاصنام و تزعمون انّها تشفق لکم و تقرّبکم الى اللَّه زلفى.
هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ فتدفع عنکم او ینتصرون لانفسهم فهى فى النار معکم.
النّصر المعونة على دفع الشّرّ و السّوء عن غیره و الانتصار ان یدفع عن نفسه. و انّما قال: أَوْ یَنْتَصِرُونَ بعد قوله: هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ. لانّ رتبة النّصر بعد رتبة الانتصار، لانّ من نصر غیره فلا شکّ فى انتصاره و قد ینتصر من لا یقدر على نصر غیره: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ، اى قذفوا فیها و طرح بعضهم على بعض منکوسین على رؤسهم و اصله کبّوا ثمّ ضوعف کرّر للمبالغة و مثله. قولهم کففت و کفکفت.
و قوله: هُمْ یعنى الاصنام و ذکّروا حملا على اللفظ و یعنى بالغاوین الکفّار.
و قیل الشّیاطین و الغاوى العامل بما یوجب الخیبة من الخیر.
وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ، اى متّبعوه من ولده و ولد آدم.
قالُوا اى العابدون غیر اللَّه و الاتباع و المتبوعون، مفعول قالوا تاللَّه الى آخر القصّة وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ حال عرضت بین الفاعل و المفعول و معنى یختصمون: انّ الاتباع یقولون للمتبوعین غزرتمونا و کذّبتمونا و اهلکتمونا. و یقول المتبوعون: بل ضللتم باختیارکم و کنتم عاقلین فهلا نظرتم لانفسکم فما ارینا لانفسنا، یقال اختصم القوم و تخاصموا بمعنى واحد. و نظیر الآیة قوله: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ. و قوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
و قوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، هذا من کلام التابعین و اکّدوا قولهم بالقسم، اى تاللّه ما کنّا الا فى ذهاب عن الصّواب بیّن اذ سوّینا بینکم و بین ربّ العالمین فى العبادة و التّسمیة یقال سوّیت الشیء بالشّىء اى جعلته یساویه عملا و حکما و تسمیة.
وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ. اى کبراؤنا الذین دعونا الى الضلال و امرونا به.
و قیل المجرمون ابلیس و جنده و قیل ابن آدم القاتل لانّه اوّل من سنّ القتل و انواع المعاصى.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ شافع من الأباعد وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ من الاقارب، ینفعنا و یشفع لنا.
روى فى بعض الاخبار: انّه یجیء یوم القیامة عبد یحاسب فیستوى حسناته و سیّآته و یحتاج الى حسنة واحدة ترضى عنه خصومه. فیقول اللَّه: عبدى بقیت لک حسنة ان کانت ادخلتک الجنّة انظروا طلب من النّاس لعلّ واحدا یهب منک حسنة واحدة، فیاتى و یدخل فى الصفّین من ابیه و امّه ثمّ من اصحابه. فیقول لکلّ واحد فى بابه فلا یجیبه احد، و کلّ یقول له: انا الیوم فقیر الى حسنة واحدة فیرجع الى مکانه. فیسأله الحقّ، سبحانه و یقول: ما ذا جئت به؟ فیقول، یا ربّ لم یعطنى احد حسنة من حسناته. فیقول اللَّه: عبدى لم یکن لک صدیق فىّ. فیذکر العبد و یقول: فلان کان صدیقا لى. فیدلّه الحق علیه فیاتیه فیکلّمه فى بابه، فیقول: بلى، لى عبادات کثیرة قبلها الیوم عنّى فقد وهبتها منک، فیسرّ هذا العبد و یجیء الى موضعه و یخبر بذلک ربّه فیقول اللَّه. قد قبلتها منه و لم انقص من حقّه شیئا و قد غفرت لک و له».
و هذا معنى قوله: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و الحمیم القریب من قولهم حمّ الشیء اى قرب. و قیل سمّى الصّدیق حمیما لانّه یحمیه و یدفع عنه. کافران این سخن آن گه گویند که فریشتگان را و پیغامبران و مؤمنان را بینند که اهل توحید را شفاعت میکنند و ایشان خود را شفیعى نبینند و نه هیچ فریادرس. و در خبرست که بهشتى گوید: ربّ ما فعل صدیقى فلان و صدیقه فى الجحیم. بار خدایا کار آن دوست من بچه رسید چه حالست او را و چه کردند با وى؟ و آن دوست وى بدوزخ باشد ربّ العزّة اکرام آن بهشتى را گوید: اخرجوا له صدیقه الى الجنّة آن دوست وى را از دوزخ بیرون آرید که او را بآن بهشتى بخشیدیم. کافران در دوزخ چون آن حال بینند و مؤمنان که شفاعت از بهر یکدیگر میکنند گویند: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و قال الحسن: ما اجتمع ملاء على ذکر اللَّه عزّ و جلّ فیهم عبد من اهل الجنّة الا شفّعه اللَّه فیهم، و انّ اهل الایمان شفعاء بعضهم لبعض و هم عند اللَّه شافعون مشفعون. و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ الناس یمرّون یوم القیامة على الصراط و الصّراط دحض مزّلة یتکفأ باهله و النّار تاخذ منهم و انّ جهنّم لتنطف علیهم اى تمطر علیهم مثل الثلج اذا وقع لها زفیر و شهیق فبیناهم کذلک اذ جاءهم نداء من الرّحمن: عبادى من کنتم تعبدون فى دار الدنیا؟ فیقولون ربّ انت تعلم انّا ایّاک کنّا نعبد فیجیبهم بصوت لم یسمع الخلائق مثله قطّ: عبادى حقّ علىّ ان لا اکلکم الیوم الى احد غیرى فقد غفرت لکم و رضیت عنکم، فتقوم الملایکة عند ذلک بالشّفاعة فنجوا من ذلک المکان.
فیقول الذین تحتهم فى النّار: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ.
قوله: فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً اى رجعة و عودة الى الدنیا لآمنّا باللّه و صدّقنا رسوله.
و قال اللَّه سبحانه: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و انتصاب فَنَکُونَ لانّه جواب التّمنّى. اندر همه قرآن حمیم بر دو وجه است: یکى بمعنى قریب چنان که درین موضع گفت: وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ اى قریب، دیگر گفت: وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى قریب قریبا من الکفّار، و قال تعالى کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى قریب. وجه دیگر حمیم آب گرم است کقوله تعالى: وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، اى حارّا یصبّ من فوق رؤسهم الحمیم. و قال تعالى: ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ اى ماء حارّ قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى انّ فى اخبارنا باختصام اهل النّار و تبرّؤ بعضهم عن البعض لعظة و عبرة للعقلاء، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ مع وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ المقتدر على اعدائه بالانتقام منهم، المنعم على اولیائه بالاحسان الیهم.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً دادیم داود و سلیمان را علم پیغامبرى و دانش دین وَ قالا و میگفتند ایشان الْحَمْدُ لِلَّهِ سزاواراى ستایش پاک نیکو خداى را الَّذِی فَضَّلَنا آن خداى که فضل داد ما را و افزونى عَلى کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۵) بر افزونى از بندگان گرویده خویش.
وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ میراث برد سلیمان از داود پیغامبرى و پادشاهى «و قال» و گفت سلیمان یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ اى مردمان ما را سخن مرغان در آموختند وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ و ما را هر چیز که در و اید بدادند إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (۱۶) این افزونى نیکویى است از اللَّه بر من آشکارا.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ بینگیختند و با هم آوردند سلیمان را سپاهها و لشکرهایى مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ از پریان و مردان و مرغان فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۷) و ایشان را همه از نافرمانبردارى مىبازداشتند.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ تا هنگام برگذشت بر رودکده مورچه قالَتْ نَمْلَةٌ گفت سالار آن لشکر مورچه: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ اى مورچگان در روید در جایگههاى خویش لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ شما را فرو نشکنند سلیمان و سپاه او وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۸) و ایشان بىآگاه که ندانند.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها بخندید سلیمان که سخن آن مورچه او را شگفت آمد و نیکو وَ قالَ رَبِّ و گفت خداوند من أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ ما را باز دار از ناسپاسى تا آزادى آن نیکوکارى تو کنم که با من کردى وَ عَلى والِدَیَّ و با پدر و مادر من وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ و تا کردار نیکو کنم که بپسندى آن را وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ و در آر مرا برحمت خویش فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ (۱۹) و در بندگان شایستگان خویش.
وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ میراث برد سلیمان از داود پیغامبرى و پادشاهى «و قال» و گفت سلیمان یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ اى مردمان ما را سخن مرغان در آموختند وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ و ما را هر چیز که در و اید بدادند إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (۱۶) این افزونى نیکویى است از اللَّه بر من آشکارا.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ بینگیختند و با هم آوردند سلیمان را سپاهها و لشکرهایى مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ از پریان و مردان و مرغان فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۷) و ایشان را همه از نافرمانبردارى مىبازداشتند.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ تا هنگام برگذشت بر رودکده مورچه قالَتْ نَمْلَةٌ گفت سالار آن لشکر مورچه: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ اى مورچگان در روید در جایگههاى خویش لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ شما را فرو نشکنند سلیمان و سپاه او وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۸) و ایشان بىآگاه که ندانند.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها بخندید سلیمان که سخن آن مورچه او را شگفت آمد و نیکو وَ قالَ رَبِّ و گفت خداوند من أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ ما را باز دار از ناسپاسى تا آزادى آن نیکوکارى تو کنم که با من کردى وَ عَلى والِدَیَّ و با پدر و مادر من وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ و تا کردار نیکو کنم که بپسندى آن را وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ و در آر مرا برحمت خویش فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ (۱۹) و در بندگان شایستگان خویش.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً اى اعطینا داود و سلیمان علما بالدّین و احکام الشّریعة. و قیل فهما بالقضاء و بکلام الطیر و الدّواب، و قیل هو: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا فى معرفة الدین «على کثیر من عباده المؤمنین»، اى مؤمنى زمانهم و من لم یؤت مثل ذلک من الانبیاء. داود (ع) از بنى اسرائیل بود از فرزندان یهودا بن یعقوب، و روزگارى بعد از روزگار موسى بود بصد و هفتاد و نه سال، و ملک وى بعد از ملک طالوت بود، و بنى اسرائیل همه متّبع وى شدند و ملک بر وى مستقیم گشت، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ، هر شب سى و سه هزار مرد از بزرگان بنى اسرائیل او را حارس بودند و با ملک وى علم بود و نبوّت چنان که گفت جلّ جلاله: آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً، و حکم که راندى و عمل که کردى از احکام توراة کردى که کتاب وى زبور همه موعظت بود، در آن احکام امر و نهى نبود. و او را نوزده پسر بود و از میان همه وراثت نبوّت و ملک سلیمان را بود، چنان که ربّ العالمین گفت: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ. مقاتل گفت: تعبّد داود بیشتر بود و ملک و حکم سلیمان قوىتر بود. قومى گفتند این وراثت بر نبوّت نیفتد که: النّبوة لا تورث، و بر مال نیفتد که مصطفى (ص) گفته: «انّا معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکناه صدقة».
پس معنى این وراثت آنست که سلیمان بجاى داود نشست در ملک راندن و خلق را بر اللَّه دعوت کردن. و قیل استخلفه فى حیاته على بنى اسرائیل و کانت ولایة الوراثة.
وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ، اى فهمنا ما یقوله الطیر. قومى گفتند: این حقیقت نطق نیست که نطق بىحروف نباشد و در آواز مرغ حروف نیست، قومى گفتند روا باشد که حق تعالى مرغ را حقیقت نطق دهد تا با سلیمان سخن گوید و آن سلیمان را معجزتى باشد هم چنان که در قصّه هدهد است و گفتهاند حقیقت نطق از مرغ مستبعد نیست که بعضى را از مرغان این نطق هست و آن طوطى است و ببغا.
مقاتل گفت: سلیمان (ع) در جمع بنى اسرائیل نشسته بود، مرغى بوى برگذشت و بانگ همى کرد چنان که مرغان بانگ کنند، سلیمان گفت با همنشینان خویش: هیچ دانید که این مرغ چه میگوید؟ گفتند یا نبىّ اللَّه تو به دانى، گفت این مرغ بمن برگذشت و گفت: السّلام علیک ایّها الملک المسلّط على بنى اسرائیل، اعطاک اللَّه سبحانه الکرامة و اظهرک على عدوّک، انّى منطلق الى فراخى ثمّ امرّ بک الثّانیة، و انّه سیرجع الینا الثّانیة، فانظروا الى رجوعه. قال: فنظر القوم طویلا اذ مرّ بهم، فقال: السّلام علیک ایّها الملک ان شئت ایذن لى کیما اکتسب على فراخى حتّى اشبعها ثمّ آتیک فتفعل بى ما شئت. سلیمان با ندیمان و هامنشینان خویش گفت: شما هیچ دانستید و دریافتید سخن گفتن من با وى و دستورى دادن من او را بآنچه مىدرخواست؟گفتند: یا نبىّ اللَّه ما هیچ ندانستیم مگر اشارتى که بدست خویش با وى میکردى.
فذلک قوله عزّ و جلّ: عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ و قال فرقد السبخى: مرّ سلیمان على بلبل فوق شجرة یحرّک رأسه و یمیل ذنبه. فقال لاصحابه: أ تدرون ما یقول هذا البلبل؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: یقول اکلت نصف تمرة فعلى الدّنیا العفاء. و صاح ورشان، فقال ا تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانّه یقول: «لدوا للموت و ابنوا للخراب»، فصاحت فاختة عند سلیمان، فقال: أ تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانه یقول: لیت ذا الخلق لم یخلقوا. و صاح طاووس، فقال یقول: کما تدین تدان. و صاح هدهد فقال یقول: من لا یرحم لا یرحم. و صاح صرد، فقال یقول: استغفروا اللَّه یا مذنبون، فمن ثمّ نهى رسول اللَّه عن قتله. و صاح طوطىّ، فقال یقول: کلّ حىّ میّت و کلّ جدید بال. و صاح خطّاف فقال یقول: قدّموا خیرا تجدوه. و هدرت حمامة، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى ملء سمائه و ارضه. و صاح قمرى، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى. قال: سلیمان و الغراب یدعوا على العشار، و الحداة یقول: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، و القطا یقول: من سکت سلم، و الضّفدع یقول: سبحان ربّى القدوس المذکور بکلّ مکان، و الدّراج یقول: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.
عن الحسن قال: قال رسول اللَّه (ص) «الدّیک اذا صاح یقول اذکروا اللَّه یا غافلون.
و عن الحسن بن علىّ (ع) قال: «اذا صاح النّسر قال ابن آدم عش ما شئت، آخره الموت»، و اذا صاح القنبر قال: الهى العن مبغضى آل محمد (ص)، و اذا صاح الخطّاف قرأ الحمد للَّه ربّ العالمین و یمدّ «الضّالین» کما یمدها القارى.
قوله: وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ اى اعطینا من کلّ شىء الملک و النبوّة و الکتاب و الرّیاح و التسخیر الجنّ و الشّیاطین و منطق الطّیر و الدّواب و محاریب و تماثیل و جفان کالجوابى و عین القطر و عین الصّفر و انواع الخیر. و قیل معناه و اوتینا من کلّ شىء یحتاج الیه الملوک. و قیل: من کل شىء یؤتى الانبیاء «انّ هذا». اى الّذى اعطینا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ البیّن.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ، اى جمع فى مسیره جنوده، الجند لا یجمع و انّما قال جنوده لاختلاف اجناس عساکره، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ، الوزع الدّفع و الکفّ، و الوازع الّذى یزع الناس و یکفّهم و لمّا استقضى الحسن البصرىّ بالبصرة قال: لا بدّ للقاضى من وزعة. و یقال: للامراء وزعة. و فى الخبر «لا بدّ للناس من وزعة، و معنى یوزعون یکفّون عن الخروج عن الطّاعة و یحبسون علیها
و هو قوله: وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ. قال مقاتل: کان سلیمان استعمل على کلّ صنف منهم جنیّا یردّ اوّلهم على آخرهم لئلا یتقدّموا فى المسیر کما یصنع الملوک، و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له. روایت کنند از محمد بن کعب القرظىّ گفت: لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود: بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند، بیست و پنج فرسنگ جنّیان، و بیست فرسنگ وحوش بیابان، و بیست و پنج فرسنگ مرغان، و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده: سیصد از آن آزاد زن بودند، و هفتصد کنیزکان سریّت. و باد عاصف و باد رخا بفرمان وى بود چون خواستى که بر خیزد باد عاصف را فرمودى تا آن لشکرگاه وى جمله برداشتى و بهوا بردى، آن گه باد رخا را فرمودى تا نرم نرم آن را میراندى، گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود، حق جلّ جلاله وحى فرستاد که انّى قد زدت فى ملکک انّه لا یتکلّم احد من الخلائق بشىء الّا جاءت الریح فاخبرتک به. تا اینجا روایت محمد کعب القرظى است.
مقاتل گفت: شیاطین از بهر سلیمان بساطى ساخته بودند از زر و ابریشم کرده، زر در ابریشم ساخته و ابریشم در زر بافته، طول آن بساط یک فرسنگ و عرض آن یک فرسنگ و در میان بساط منبرى زرّین نهاده، سلیمان بر ان منبر نشستى و گرد بر گرد وى سه هزار کرسى نهاده، زرّین و سیمین: انبیا بر آن کرسیهاى زرین نشستند، و علما بر کرسیهاى سیمین، و گرد بر گرد ایشان عامّه مردم، و از پس مردم جنّ و شیاطین، و بالاى ایشان مرغان در هوا پر واپر داده تا آفتاب بر ایشان نتابد و حرارت آفتاب بایشان نرسد، و باد صبا مسخّر وى کرده تا آن بساط و آن حشم برداشتید و از بامداد تا شبانگاه مسافت یک ماهه باز بریدید. تا اینجا روایت مقاتل است. وهب منبه روایت کند از کعب احبار که سلیمان (ع) چون بر نشستید با خیل و حشم، جنّ و انس و طیور و وحوش، بعضها فوق بعض على قدر درجاتهم، زبر یکدیگر هر یکى بر قدر درجه خویش بودى، و او را مطبخها بود ساخته در آن تنّورهاى آهنین بود و دیگهاى بزرگ، چنان که هر تایى دیگ ده تا شتر در آن مىشد، و پیش لشکرگاه میدانهاى فراخ بود از بهر چهارپایان و ستوران در آن حال زین کرده و استران آراسته، هم چنان در میان آسمان و زمین باد ایشان را همى بر دو سفر ایشان از اصطخر تا یمن و گفتهاند بمدینه رسول (ص) برگذشت سلیمان گفت: هذه دار هجرة نبىّ فى آخر الزّمان طوبى لمن آمن به و طوبى لمن اتّبعه و طوبى لمن اقتدى به و هم چنان بزمین مکه برگذشت، خانه کعبه در اللَّه زارید، گفت: یا ربّ هذا نبىّ من انبیائک و قوم من اولیائک مرّوا علىّ فلم یهبطوا فىّ و لم یصلّوا عندى و لم یذکروک بحضرتى و الاصنام تعبد حولى من دونک، فاوحى اللَّه الیه ان لا تبک فانّى سوف املأک وجوها سجّدا و انزل فیک قرآنا جدیدا و ابعث منک نبیا فى آخر الزّمان احبّ انبیایى الىّ و اجعل فیک عمّارا من خلقى یعبدوننى و افرض على عبادى فریضة یدفّون الیک دفیف النّسور الى اوکارها و یحنّون الیک حنین النّاقة الى ولدها و الحمامة الى بیضها و اطهّرک من الاوثان و عبدة الشیاطین.
پس سلیمان (ع) از آنجا برفت تا بوادى نمل رسید سلیمان باد را فرمود تا او را بزمین آورد و بر ستوران نشستند و همى رفتند تا بوادى نمل رسیدند. اینست که ربّ العالمین گفت حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ جمهور مفسّران بر آنند که این وادى نمل اندر زمین شام است و گفتهاند وادى سدیر است. وادیى است از وادیهاى طائف، و معنى وادى النمل اى یکثر فیه النمل کما یقال: بلاد الثّلج، و قیل کانّ النّمل به امثال الذّئاب. قال الشعبى: کانت التی فهم سلیمان کلامها ذات جناحین، فکانت من الطّیر، فلذلک علم منطقها، و قال مقاتل: سمع کلامها من ثلاثة امیال حملت الرّیح الیه. و قال الضحاک اسم هذه النّملة طاخیة، و قیل حزمى.
قالَتْ نَمْلَةٌ و کانت رئیسا لها فقالت لاصحابها: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ، اى منازلکم لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ، فى الظّاهر نهى لسلیمان عن الحطم، و فى الحقیقة نهى لهنّ عن البروز و الوقوف، فصار کقول القائل: لا ارینک هاهنا، اى لا تحضر هذا الموضع. الحطم الکسر، و سمّى حجر الکعبة حطیما لانّه کسر عنها، و حطام الدّنیا قطعة منها، و الحطم کسر البرذون الشعیر، و الحطمة عند العرب الاکولة، و سمّیت جهنّم حطمة لما تلتهمه من الخلائق. قوله: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّهم یحطمونکم، و فیه تبریة لسلیمان و جنوده من الجور و ان یطئوا ذرّة على الارض، و القول الثانى انّه استیناف، اى فهم سلیمان و القوم لا یشعرون.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها، اى متعجّبا من حذرها و اهتدائها الى مصالحها، و قیل ضحک فرحا بظهور عدله فى الخلق حتّى عرفته النّملة فاخبرت انّهم لا یطئونها عن علم. قال المازنى: انّما قال ضاحکا لیعلم انّه تبسّم ضحک لا تبسّم غضب، و فى الخبر: ضحک الانبیاء التبسم و هو الکسر.
فان قیل: بم عرفت النّملة سلیمان؟ قلنا کانت مأمورة بطاعته، فلا بدّ من ان تعرف من امرت بطاعته، و لها من الفهم فوق هذا، فانّها تشقّ ما تجمع من الحبوب بنصفین و تکسر الجلجلان باربع قطع حتّى لا تنبت.
گفتهاند که در سخن مورچه با اصحاب خویش ده جنس کلام است: اوّل ندا، دیگر تنبیه، سوم تسمیه، چهارم امر، پنجم نصّ، ششم تحذیر، هفتم تخصیص، هشتم تعمیم، نهم اشارت، دهم عذر. امّا ندا آنست که گفت: «یا»، تنبیه: «ایّها»، تسمیت: «النّمل»، امر: «ادخلوا»، نصّ: «مساکنکم» و تحذیر: «لا یحطمنکم»، تخصیص: «سلیمان»، تعمیم: «و جنوده»، اشارت: «و هم»، عذر: «لا یشعرون».
و گفتهاند سلیمان اوّل که در مورچگان نگرست بچشم وى صعب آمد کثرت ایشان و بزرگى جثّت ایشان که همچون گاومیش بودند به بزرگى پس سلیمان انگشترى خویش بآن مهتر ایشان نمود، بتواضع و خشوع پیش آمد و خویشتن را بیفکند، آن گه سلیمان او را گفت که: مورچگان بسیارند وى جواب داد که از کثرت ایشان تو خبر ندارى ایشان سه صنفند: صنفى در کوهها و وادیها مسکن دارند، و صنفى در دهها، و صنفى در شهرها. سلیمان گفت لختى ازیشان بر من عرضه کن. گفت زمانى توقّف کن درین موضع تا من ایشان را خبر دهم و بیرون خوانم. پس ندا کرد و ایشان را بیرون خواند جوق جوق کردوس کردوس بیرون مىآمدند و میگذشتند، هفتاد روز بر آن صفت میگذشتند، سلیمان گفت: هل انقطعت عساکرهم؟ فقال له ملک النّمل: لو وقفت الى یوم القیامة ما انقطعت. ثمّ وقف سلیمان بمن معه من الجنود لیدخل النّمل مساکنهم، ثمّ حمد ربّه حین علّمه منطق الطیر و سمع کلام النّملة.
«فقال ربّ اوزعنى»، اى الهمنى. و قیل اوزعنى، اى حرّصنى، و فلان موزع اى مولع، من الوزوع و هو الولوع. و قیل الایزاع من الوزع و هو الکفّ اى اعزنى بشکرک و کفّنى عن کفرک، فان من کفّک عن شىء فقد اعزاک بالکفّ عنه، و النعمة الّتى استوجب سلیمان شکرها هى نعمة العدل الّتى حمل النّملة على الشّهادة له بها فى قولها: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ لانّ فى قولها شهادة انّه لا یطأ الذّرّ مع بسطة ملکه، و قیل: النّعمة النّبوة و الملک الّذى لا ینبغى لاحد من بعده «و على والدىّ» یعنى انعمت على والدى و هو داود بن ایشا بالنّبوة و تسبیح الجبال و الطّیر معه و صنعة اللبوس و الانة الحدید و غیرها و على والدتى و هى بتشایع بنت الیاین کانت امرأة اوریان التی امتحن بها داود و هى امرأة سلمة زاکیة طاهرة، و هى الّتى قالت له: یا بنىّ لا تکثرنّ النّوم باللّیل فانّه یدع الرّجل فقیرا یوم القیامة وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً اى و الهمنى ان اعمل صالحا، «ترضیه» اى ثبّتنى على الشّکر «وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ» اى فى الجنّة مع الانبیاء و لا یدخل الجنّة احد الا برحمتک. نهى رسول اللَّه (ص) عن قتل اربعة من الدّوابّ: الهدهد و الصّرد و النّحلة و النّملة.
پس معنى این وراثت آنست که سلیمان بجاى داود نشست در ملک راندن و خلق را بر اللَّه دعوت کردن. و قیل استخلفه فى حیاته على بنى اسرائیل و کانت ولایة الوراثة.
وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ، اى فهمنا ما یقوله الطیر. قومى گفتند: این حقیقت نطق نیست که نطق بىحروف نباشد و در آواز مرغ حروف نیست، قومى گفتند روا باشد که حق تعالى مرغ را حقیقت نطق دهد تا با سلیمان سخن گوید و آن سلیمان را معجزتى باشد هم چنان که در قصّه هدهد است و گفتهاند حقیقت نطق از مرغ مستبعد نیست که بعضى را از مرغان این نطق هست و آن طوطى است و ببغا.
مقاتل گفت: سلیمان (ع) در جمع بنى اسرائیل نشسته بود، مرغى بوى برگذشت و بانگ همى کرد چنان که مرغان بانگ کنند، سلیمان گفت با همنشینان خویش: هیچ دانید که این مرغ چه میگوید؟ گفتند یا نبىّ اللَّه تو به دانى، گفت این مرغ بمن برگذشت و گفت: السّلام علیک ایّها الملک المسلّط على بنى اسرائیل، اعطاک اللَّه سبحانه الکرامة و اظهرک على عدوّک، انّى منطلق الى فراخى ثمّ امرّ بک الثّانیة، و انّه سیرجع الینا الثّانیة، فانظروا الى رجوعه. قال: فنظر القوم طویلا اذ مرّ بهم، فقال: السّلام علیک ایّها الملک ان شئت ایذن لى کیما اکتسب على فراخى حتّى اشبعها ثمّ آتیک فتفعل بى ما شئت. سلیمان با ندیمان و هامنشینان خویش گفت: شما هیچ دانستید و دریافتید سخن گفتن من با وى و دستورى دادن من او را بآنچه مىدرخواست؟گفتند: یا نبىّ اللَّه ما هیچ ندانستیم مگر اشارتى که بدست خویش با وى میکردى.
فذلک قوله عزّ و جلّ: عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ و قال فرقد السبخى: مرّ سلیمان على بلبل فوق شجرة یحرّک رأسه و یمیل ذنبه. فقال لاصحابه: أ تدرون ما یقول هذا البلبل؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: یقول اکلت نصف تمرة فعلى الدّنیا العفاء. و صاح ورشان، فقال ا تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانّه یقول: «لدوا للموت و ابنوا للخراب»، فصاحت فاختة عند سلیمان، فقال: أ تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانه یقول: لیت ذا الخلق لم یخلقوا. و صاح طاووس، فقال یقول: کما تدین تدان. و صاح هدهد فقال یقول: من لا یرحم لا یرحم. و صاح صرد، فقال یقول: استغفروا اللَّه یا مذنبون، فمن ثمّ نهى رسول اللَّه عن قتله. و صاح طوطىّ، فقال یقول: کلّ حىّ میّت و کلّ جدید بال. و صاح خطّاف فقال یقول: قدّموا خیرا تجدوه. و هدرت حمامة، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى ملء سمائه و ارضه. و صاح قمرى، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى. قال: سلیمان و الغراب یدعوا على العشار، و الحداة یقول: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، و القطا یقول: من سکت سلم، و الضّفدع یقول: سبحان ربّى القدوس المذکور بکلّ مکان، و الدّراج یقول: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.
عن الحسن قال: قال رسول اللَّه (ص) «الدّیک اذا صاح یقول اذکروا اللَّه یا غافلون.
و عن الحسن بن علىّ (ع) قال: «اذا صاح النّسر قال ابن آدم عش ما شئت، آخره الموت»، و اذا صاح القنبر قال: الهى العن مبغضى آل محمد (ص)، و اذا صاح الخطّاف قرأ الحمد للَّه ربّ العالمین و یمدّ «الضّالین» کما یمدها القارى.
قوله: وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ اى اعطینا من کلّ شىء الملک و النبوّة و الکتاب و الرّیاح و التسخیر الجنّ و الشّیاطین و منطق الطّیر و الدّواب و محاریب و تماثیل و جفان کالجوابى و عین القطر و عین الصّفر و انواع الخیر. و قیل معناه و اوتینا من کلّ شىء یحتاج الیه الملوک. و قیل: من کل شىء یؤتى الانبیاء «انّ هذا». اى الّذى اعطینا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ البیّن.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ، اى جمع فى مسیره جنوده، الجند لا یجمع و انّما قال جنوده لاختلاف اجناس عساکره، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ، الوزع الدّفع و الکفّ، و الوازع الّذى یزع الناس و یکفّهم و لمّا استقضى الحسن البصرىّ بالبصرة قال: لا بدّ للقاضى من وزعة. و یقال: للامراء وزعة. و فى الخبر «لا بدّ للناس من وزعة، و معنى یوزعون یکفّون عن الخروج عن الطّاعة و یحبسون علیها
و هو قوله: وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ. قال مقاتل: کان سلیمان استعمل على کلّ صنف منهم جنیّا یردّ اوّلهم على آخرهم لئلا یتقدّموا فى المسیر کما یصنع الملوک، و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له. روایت کنند از محمد بن کعب القرظىّ گفت: لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود: بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند، بیست و پنج فرسنگ جنّیان، و بیست فرسنگ وحوش بیابان، و بیست و پنج فرسنگ مرغان، و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده: سیصد از آن آزاد زن بودند، و هفتصد کنیزکان سریّت. و باد عاصف و باد رخا بفرمان وى بود چون خواستى که بر خیزد باد عاصف را فرمودى تا آن لشکرگاه وى جمله برداشتى و بهوا بردى، آن گه باد رخا را فرمودى تا نرم نرم آن را میراندى، گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود، حق جلّ جلاله وحى فرستاد که انّى قد زدت فى ملکک انّه لا یتکلّم احد من الخلائق بشىء الّا جاءت الریح فاخبرتک به. تا اینجا روایت محمد کعب القرظى است.
مقاتل گفت: شیاطین از بهر سلیمان بساطى ساخته بودند از زر و ابریشم کرده، زر در ابریشم ساخته و ابریشم در زر بافته، طول آن بساط یک فرسنگ و عرض آن یک فرسنگ و در میان بساط منبرى زرّین نهاده، سلیمان بر ان منبر نشستى و گرد بر گرد وى سه هزار کرسى نهاده، زرّین و سیمین: انبیا بر آن کرسیهاى زرین نشستند، و علما بر کرسیهاى سیمین، و گرد بر گرد ایشان عامّه مردم، و از پس مردم جنّ و شیاطین، و بالاى ایشان مرغان در هوا پر واپر داده تا آفتاب بر ایشان نتابد و حرارت آفتاب بایشان نرسد، و باد صبا مسخّر وى کرده تا آن بساط و آن حشم برداشتید و از بامداد تا شبانگاه مسافت یک ماهه باز بریدید. تا اینجا روایت مقاتل است. وهب منبه روایت کند از کعب احبار که سلیمان (ع) چون بر نشستید با خیل و حشم، جنّ و انس و طیور و وحوش، بعضها فوق بعض على قدر درجاتهم، زبر یکدیگر هر یکى بر قدر درجه خویش بودى، و او را مطبخها بود ساخته در آن تنّورهاى آهنین بود و دیگهاى بزرگ، چنان که هر تایى دیگ ده تا شتر در آن مىشد، و پیش لشکرگاه میدانهاى فراخ بود از بهر چهارپایان و ستوران در آن حال زین کرده و استران آراسته، هم چنان در میان آسمان و زمین باد ایشان را همى بر دو سفر ایشان از اصطخر تا یمن و گفتهاند بمدینه رسول (ص) برگذشت سلیمان گفت: هذه دار هجرة نبىّ فى آخر الزّمان طوبى لمن آمن به و طوبى لمن اتّبعه و طوبى لمن اقتدى به و هم چنان بزمین مکه برگذشت، خانه کعبه در اللَّه زارید، گفت: یا ربّ هذا نبىّ من انبیائک و قوم من اولیائک مرّوا علىّ فلم یهبطوا فىّ و لم یصلّوا عندى و لم یذکروک بحضرتى و الاصنام تعبد حولى من دونک، فاوحى اللَّه الیه ان لا تبک فانّى سوف املأک وجوها سجّدا و انزل فیک قرآنا جدیدا و ابعث منک نبیا فى آخر الزّمان احبّ انبیایى الىّ و اجعل فیک عمّارا من خلقى یعبدوننى و افرض على عبادى فریضة یدفّون الیک دفیف النّسور الى اوکارها و یحنّون الیک حنین النّاقة الى ولدها و الحمامة الى بیضها و اطهّرک من الاوثان و عبدة الشیاطین.
پس سلیمان (ع) از آنجا برفت تا بوادى نمل رسید سلیمان باد را فرمود تا او را بزمین آورد و بر ستوران نشستند و همى رفتند تا بوادى نمل رسیدند. اینست که ربّ العالمین گفت حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ جمهور مفسّران بر آنند که این وادى نمل اندر زمین شام است و گفتهاند وادى سدیر است. وادیى است از وادیهاى طائف، و معنى وادى النمل اى یکثر فیه النمل کما یقال: بلاد الثّلج، و قیل کانّ النّمل به امثال الذّئاب. قال الشعبى: کانت التی فهم سلیمان کلامها ذات جناحین، فکانت من الطّیر، فلذلک علم منطقها، و قال مقاتل: سمع کلامها من ثلاثة امیال حملت الرّیح الیه. و قال الضحاک اسم هذه النّملة طاخیة، و قیل حزمى.
قالَتْ نَمْلَةٌ و کانت رئیسا لها فقالت لاصحابها: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ، اى منازلکم لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ، فى الظّاهر نهى لسلیمان عن الحطم، و فى الحقیقة نهى لهنّ عن البروز و الوقوف، فصار کقول القائل: لا ارینک هاهنا، اى لا تحضر هذا الموضع. الحطم الکسر، و سمّى حجر الکعبة حطیما لانّه کسر عنها، و حطام الدّنیا قطعة منها، و الحطم کسر البرذون الشعیر، و الحطمة عند العرب الاکولة، و سمّیت جهنّم حطمة لما تلتهمه من الخلائق. قوله: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّهم یحطمونکم، و فیه تبریة لسلیمان و جنوده من الجور و ان یطئوا ذرّة على الارض، و القول الثانى انّه استیناف، اى فهم سلیمان و القوم لا یشعرون.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها، اى متعجّبا من حذرها و اهتدائها الى مصالحها، و قیل ضحک فرحا بظهور عدله فى الخلق حتّى عرفته النّملة فاخبرت انّهم لا یطئونها عن علم. قال المازنى: انّما قال ضاحکا لیعلم انّه تبسّم ضحک لا تبسّم غضب، و فى الخبر: ضحک الانبیاء التبسم و هو الکسر.
فان قیل: بم عرفت النّملة سلیمان؟ قلنا کانت مأمورة بطاعته، فلا بدّ من ان تعرف من امرت بطاعته، و لها من الفهم فوق هذا، فانّها تشقّ ما تجمع من الحبوب بنصفین و تکسر الجلجلان باربع قطع حتّى لا تنبت.
گفتهاند که در سخن مورچه با اصحاب خویش ده جنس کلام است: اوّل ندا، دیگر تنبیه، سوم تسمیه، چهارم امر، پنجم نصّ، ششم تحذیر، هفتم تخصیص، هشتم تعمیم، نهم اشارت، دهم عذر. امّا ندا آنست که گفت: «یا»، تنبیه: «ایّها»، تسمیت: «النّمل»، امر: «ادخلوا»، نصّ: «مساکنکم» و تحذیر: «لا یحطمنکم»، تخصیص: «سلیمان»، تعمیم: «و جنوده»، اشارت: «و هم»، عذر: «لا یشعرون».
و گفتهاند سلیمان اوّل که در مورچگان نگرست بچشم وى صعب آمد کثرت ایشان و بزرگى جثّت ایشان که همچون گاومیش بودند به بزرگى پس سلیمان انگشترى خویش بآن مهتر ایشان نمود، بتواضع و خشوع پیش آمد و خویشتن را بیفکند، آن گه سلیمان او را گفت که: مورچگان بسیارند وى جواب داد که از کثرت ایشان تو خبر ندارى ایشان سه صنفند: صنفى در کوهها و وادیها مسکن دارند، و صنفى در دهها، و صنفى در شهرها. سلیمان گفت لختى ازیشان بر من عرضه کن. گفت زمانى توقّف کن درین موضع تا من ایشان را خبر دهم و بیرون خوانم. پس ندا کرد و ایشان را بیرون خواند جوق جوق کردوس کردوس بیرون مىآمدند و میگذشتند، هفتاد روز بر آن صفت میگذشتند، سلیمان گفت: هل انقطعت عساکرهم؟ فقال له ملک النّمل: لو وقفت الى یوم القیامة ما انقطعت. ثمّ وقف سلیمان بمن معه من الجنود لیدخل النّمل مساکنهم، ثمّ حمد ربّه حین علّمه منطق الطیر و سمع کلام النّملة.
«فقال ربّ اوزعنى»، اى الهمنى. و قیل اوزعنى، اى حرّصنى، و فلان موزع اى مولع، من الوزوع و هو الولوع. و قیل الایزاع من الوزع و هو الکفّ اى اعزنى بشکرک و کفّنى عن کفرک، فان من کفّک عن شىء فقد اعزاک بالکفّ عنه، و النعمة الّتى استوجب سلیمان شکرها هى نعمة العدل الّتى حمل النّملة على الشّهادة له بها فى قولها: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ لانّ فى قولها شهادة انّه لا یطأ الذّرّ مع بسطة ملکه، و قیل: النّعمة النّبوة و الملک الّذى لا ینبغى لاحد من بعده «و على والدىّ» یعنى انعمت على والدى و هو داود بن ایشا بالنّبوة و تسبیح الجبال و الطّیر معه و صنعة اللبوس و الانة الحدید و غیرها و على والدتى و هى بتشایع بنت الیاین کانت امرأة اوریان التی امتحن بها داود و هى امرأة سلمة زاکیة طاهرة، و هى الّتى قالت له: یا بنىّ لا تکثرنّ النّوم باللّیل فانّه یدع الرّجل فقیرا یوم القیامة وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً اى و الهمنى ان اعمل صالحا، «ترضیه» اى ثبّتنى على الشّکر «وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ» اى فى الجنّة مع الانبیاء و لا یدخل الجنّة احد الا برحمتک. نهى رسول اللَّه (ص) عن قتل اربعة من الدّوابّ: الهدهد و الصّرد و النّحلة و النّملة.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ دلّت هذه الایة على تیقّظ سلیمان فى مملکته و حسن قیامه و تکفله بامور امّته و رعیّته حیث لم یخف علیه غیبة طیر هو اصغر الطیور من حضوره ساعة واحدة. تنبیهى عظیم است این آیت مر ملوک جهان را بتیمار داشت رعیّت و شفقت بردن بر ایشان و باز جستن ضعیفان و رعایت مصالح ایشان: عمر خطاب همه شبها بسان عسس طواف کردى در کویهاى مدینه اگر خللى دیدى تدارک کردى و ضعیفان را نیک باز جستى و مراعات کردى. طلحة بن عبید اللَّه گوید در شب تاریک عمر را دیدم که از مدینه بیرون میشد دیگر روز برخاستم بآن جانب رفتم او را از شب دیده بودم و بآن خرابهاى که عمر را دیده بودم درشدم پیر زنى را دیدم زمنه نابینا، چون پارهاى گوشت افتاده. گفتم: یا عجوز امیر المؤمنین دوش بتعهّد تو مىآمد یا جایى دیگر مىشد؟ گفت کدام امیر المؤمنین؟ گفتم: عمر خطاب.
آن پیر زن بگریست و بانگ برآورد و گفت: من این خجالت کجا برم که دویست روز است تا هر شبى کسى آید و مرا طعام دهد و آب دهد و جامه من بشوید و تا روز اینجا بایستد و مرا حراست کند تا چیزى مرا تباه نکند، گاه قرآن خواند و گاه گرید من مىپنداشتم که از خویشان من یا از همسایگان من کسى است، خود ندانستم که امیر المؤمنین است. طلحه چون این بشنید دست بر روى خود میزد و با خود میگفت یا طلحه تتبّع کار عمر میکنى و گرد اسرار عمر میگردى. شرمت باد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ فیه دلیل على انّ العقوبة على قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها.
آوردهاند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ، سلیمان گفت: سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ. آرى بنگریم تا این عذر که مىآرى راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابى سخت کنم. جبرئیل امین آمد آن ساعت از درگاه عزّت که: یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنى که باش تا در کار تو بنگرم که راست مىگویى یا دروغ؟ یا سلیمان از مرغى ضعیف بعذرى ضعیف چرا بسنده نکنى و بدرخواست صدق از وى چه تهدید کنى؟ چرا از ما نیاموزى معاملت با بندگان؟ آن کافر بینى که در دریا نشیند در کشتى و باد کژ برآید و آن کشتى در تلاطم امواج افتد؟ کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد، چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد. من بدروغ وى ننگرم و آن عذر دروغ وى بپذیرم و از غرق نجات دهم. یا عجب از کافر دروغزن، عذر دروغ مىپذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگویى مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً گفتهاند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همى کشید بتواضع سلیمان سر وى بخود کشید گفت: این کنت لاعذّبنک عَذاباً شَدِیداً. هدهد گفت یا نبى اللَّه اذکر وقوفک بین یدى اللَّه عزّ و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبرى ترا بحضرت اللَّه برند و از تو سؤال کنند. آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفتهاند که با هدهد گفت: چگویى که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم. هدهد گفت دانم که نکنى که این کار صیادانست نه پیغامبران. سلیمان گفت: گلوت ببرّم. گفت دانم که نکنى، که این کار قصّابان است نه پیغامبران. گفت ترا با ناجنس در قفس کنم. گفت. این هم نکنى که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند. سلیمان گفت: اکنون تو بگوى که با تو چکنم؟ گفت: عفو کنى و در گذارى و دانم که کنى، که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که: فرداى قیامت ربّ العزّة با قومى عاصیان موحّدان گوید: چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا؟ ایشان گویند: بار خدایا عفو کنى و در گذارى که کرم تو سزاى آن هست. امّا در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقّت بوى رسد. هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقّت نیابد.
آن عزیزى در پیش درویشى صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیمارى تنبیهى کند گفت: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على بلائه. در محبت صادق نیست آن کس که در بلاى وى صابر نیست. درویش صادق سر بر آورد و گفت: غلط کردى لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذّذ ببلائه. در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولّى لشأنه فیوکل الى حوله و نفسه.
و من ذلک ان یمتحن بالحرص فى الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه. و من ذلک توهّم الحدثان و حسبانه من الخلق. و من ذلک الحاجة الى الاخسّة من الناس. و من ذلک ذلّ السؤال مع الغفلة عن شهود التقدیر. و من ذلک ضعف الیقین و قلّة الصبر.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ هدهد چون باز آمد و حدیث بلقیس با سلیمان گفت و آن مملکت آراسته و هر چه ملوک را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدّت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم، سلیمان ان همه بشنید و هیچ در وى اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ، سلیمان از جا برخاست و متغیّر گشت و از بهر دین اسلام و تعصّب ملّت حنیفى در خشم شد، گفت کاغذ و دوات بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم، نامه نوشت که: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بلقیس چون آن نامه بخواند گفت: کتاب کریم لانّه مصدّر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بزرگوار نامه و کریم نامهاى که ابتداء آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است، دل را انس و جان را پیغامست، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دل را فتح و جان را فتوح است، اول شاهد بر مشاهده روح است، معرفت را راه و حقیقت را درگاه است، خائف را امان و راجى را ضمان است، طالب را شرف و عارف را خلف است.
نام تو شنید بنده دل داد بتو
چون دید رخ تو جان فرستاد بتو
اجماع است که این آیت تسمیت از قرآن است.
قال اللَّه تعالى: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این کلمات هم نظم آیتى است و هم بعضى از آیتى است و هم بعضى از او آیتى: امّا بعضى از آیتى اینست که در قصّه سلیمان گفت: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، و کذلک قوله: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها و بعضى ازو آیتى است و ذلک قوله فى سورة الفاتحة: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و بر سر سورتها نظم آیتى است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات قرآن هر آیتى یک بار وحى آمده است و این آیت صد و چهارده بار وحى آمده، هر حرفى از این آیت ظرفى است شراب رحیق را، و هر کلمه صدفى است درّ تحقیق را، هر نقطهاى ازو کوکبیست آسمان هدایت را و نجم رجمىست مر اصحاب غوایت را، یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
آن پیر زن بگریست و بانگ برآورد و گفت: من این خجالت کجا برم که دویست روز است تا هر شبى کسى آید و مرا طعام دهد و آب دهد و جامه من بشوید و تا روز اینجا بایستد و مرا حراست کند تا چیزى مرا تباه نکند، گاه قرآن خواند و گاه گرید من مىپنداشتم که از خویشان من یا از همسایگان من کسى است، خود ندانستم که امیر المؤمنین است. طلحه چون این بشنید دست بر روى خود میزد و با خود میگفت یا طلحه تتبّع کار عمر میکنى و گرد اسرار عمر میگردى. شرمت باد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ فیه دلیل على انّ العقوبة على قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها.
آوردهاند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ، سلیمان گفت: سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ. آرى بنگریم تا این عذر که مىآرى راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابى سخت کنم. جبرئیل امین آمد آن ساعت از درگاه عزّت که: یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنى که باش تا در کار تو بنگرم که راست مىگویى یا دروغ؟ یا سلیمان از مرغى ضعیف بعذرى ضعیف چرا بسنده نکنى و بدرخواست صدق از وى چه تهدید کنى؟ چرا از ما نیاموزى معاملت با بندگان؟ آن کافر بینى که در دریا نشیند در کشتى و باد کژ برآید و آن کشتى در تلاطم امواج افتد؟ کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد، چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد. من بدروغ وى ننگرم و آن عذر دروغ وى بپذیرم و از غرق نجات دهم. یا عجب از کافر دروغزن، عذر دروغ مىپذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگویى مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً گفتهاند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همى کشید بتواضع سلیمان سر وى بخود کشید گفت: این کنت لاعذّبنک عَذاباً شَدِیداً. هدهد گفت یا نبى اللَّه اذکر وقوفک بین یدى اللَّه عزّ و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبرى ترا بحضرت اللَّه برند و از تو سؤال کنند. آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفتهاند که با هدهد گفت: چگویى که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم. هدهد گفت دانم که نکنى که این کار صیادانست نه پیغامبران. سلیمان گفت: گلوت ببرّم. گفت دانم که نکنى، که این کار قصّابان است نه پیغامبران. گفت ترا با ناجنس در قفس کنم. گفت. این هم نکنى که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند. سلیمان گفت: اکنون تو بگوى که با تو چکنم؟ گفت: عفو کنى و در گذارى و دانم که کنى، که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که: فرداى قیامت ربّ العزّة با قومى عاصیان موحّدان گوید: چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا؟ ایشان گویند: بار خدایا عفو کنى و در گذارى که کرم تو سزاى آن هست. امّا در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقّت بوى رسد. هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقّت نیابد.
آن عزیزى در پیش درویشى صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیمارى تنبیهى کند گفت: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على بلائه. در محبت صادق نیست آن کس که در بلاى وى صابر نیست. درویش صادق سر بر آورد و گفت: غلط کردى لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذّذ ببلائه. در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولّى لشأنه فیوکل الى حوله و نفسه.
و من ذلک ان یمتحن بالحرص فى الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه. و من ذلک توهّم الحدثان و حسبانه من الخلق. و من ذلک الحاجة الى الاخسّة من الناس. و من ذلک ذلّ السؤال مع الغفلة عن شهود التقدیر. و من ذلک ضعف الیقین و قلّة الصبر.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ هدهد چون باز آمد و حدیث بلقیس با سلیمان گفت و آن مملکت آراسته و هر چه ملوک را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدّت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم، سلیمان ان همه بشنید و هیچ در وى اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ، سلیمان از جا برخاست و متغیّر گشت و از بهر دین اسلام و تعصّب ملّت حنیفى در خشم شد، گفت کاغذ و دوات بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم، نامه نوشت که: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بلقیس چون آن نامه بخواند گفت: کتاب کریم لانّه مصدّر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بزرگوار نامه و کریم نامهاى که ابتداء آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است، دل را انس و جان را پیغامست، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دل را فتح و جان را فتوح است، اول شاهد بر مشاهده روح است، معرفت را راه و حقیقت را درگاه است، خائف را امان و راجى را ضمان است، طالب را شرف و عارف را خلف است.
نام تو شنید بنده دل داد بتو
چون دید رخ تو جان فرستاد بتو
اجماع است که این آیت تسمیت از قرآن است.
قال اللَّه تعالى: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این کلمات هم نظم آیتى است و هم بعضى از آیتى است و هم بعضى از او آیتى: امّا بعضى از آیتى اینست که در قصّه سلیمان گفت: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، و کذلک قوله: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها و بعضى ازو آیتى است و ذلک قوله فى سورة الفاتحة: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و بر سر سورتها نظم آیتى است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات قرآن هر آیتى یک بار وحى آمده است و این آیت صد و چهارده بار وحى آمده، هر حرفى از این آیت ظرفى است شراب رحیق را، و هر کلمه صدفى است درّ تحقیق را، هر نقطهاى ازو کوکبیست آسمان هدایت را و نجم رجمىست مر اصحاب غوایت را، یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى زندگانى بحقیقت سه چیز است و هر دل که از آن سه چیز خالى بود مردار است و در شمار موتى است: زندگانى بیم با علم، و زندگانى امید با علم، سوم زندگانى دوستى با علم. زندگانى بیم دامن مرد پاک دارد و چشم وى بیدار و راه وى راست، زندگانى امید مرکب مرد تیز دارد و زاد تمام و راه نزدیک، زندگانى دوستى قدر مرد بزرگ دارد و سرّ وى آزاد و دل شاد. بیم بىعلم بیم خارجیان است، امید بىعلم امید مرجیانست. دوستى بىعلم دوستى اباحتیان است هر کرا این سه خصلت با علم درهم پیوست بزندگى پاک رسید و از مردگى باز رست.
ربّ العالمین میگوید: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً زندهشان دارم بزندگانى پاک از خود بیزار و از همه عالم آزاد.
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
این جوانمردان آنند که چون عیان بار داد ایشان ساخته بودند. چون حجاب برخاست از همه خلق پرداخته بودند. دامن حقایق از دست علایق با خود گرفته بودند
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبى خالیا فتمکنّا
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ آن روز که آن دابه از زمین برآید دوست از دشمن پیدا شود و آشنا و بیگانه از هم جدا شود یکى را قهر جلال ازلى فرو گیرد و داغ نومیدى بر پیشانى وى نهند. آنت فضیحت و رسوایى و مصیبت جدایى که درخت نومیدى ببرآید و اشخاص بیزارى بدرآید از هدم عدل گرد نبایست برآید. از سر نومیدى و درد واماندگى گوید:
من پندارم که هستم اندر کارى
اى بر سر پنداشت چو من بسیارى
یکى را لطف جمال الهى در رسد بعنایت ازلى و فضل ربّانى نقطه نور بر پیشانى او پدید آید سر تا پاى وى همه نور گردد. آن دل پاک وى را مرکب صفا گردانند، لگام تقوى بر سر وى کنند که: التّقى ملجم، از عمل صالح زینى برنهند رکاب وفا در آویزند تنگ مجاهدت بر کشند او را بسلطان شریعت سپارند و از خزانه رسالت خلعتى او را پوشانند که: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ، پس عمامه از استغناء ازل بر فرق همت او نهند، نعلین صبر در پایش کنند طیلسان محبّت بر دوش افکنند، صفات او را به پیرایه علم بیارایند و در شاه راه شرع روان کنند و هر چه اقبال و افضال بود بحکم استقبال پیش وى فرستند که: من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا الحدیث.
وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ الایة، فردا که صبح قیامت بدمد و سرا پرده عزّت به صحراء قدرت بزنند و بساط عظمت بگسترانند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند و ترازوى عدل بیاویزند و از فزع آن روز صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت بزانو درآیند و زبان تذلّل بگشایند که لا عِلْمَ لَنا، سه فزع بود آن روز اوّل فزع از نفخه اسرافیلى که میگوید: فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ، دیگر فزع از زلزله ساعت که میگوید: إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ، سدیگر فزع اکبر که میگوید: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ، از فزع آن روز زبانهاى فصیح گنگ گردد و عذرها باطل و ان نداء سیاست در آن عرصه کبرى دهند که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ بسى پردهها دریده گردد بسى نسبها بریده شود بسى سپیدرویان سیهروى شوند بسى کلاه دولت که در خاک مذلّت افکنند بسى خلقان پاره که دولتخانه بهشت را آئین بندند از سیاست آن روز آدم پیش آید گوید: بار خدایا آدم را برهان و با فرزندان تو دانى که چکنى نوح نوحه میکند که بار خدایا فزع قیامت صعب است هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى؟ ابراهیم خلیل، موسى کلیم، عیسى روح الامین همه بخود درمانده و زبان عجز و بیچارگى بگشاده که: بار خدایا بر ما رحمت کن که ما را طاقت سیاست این فزع نیست. همى در آن میانه سالار و سید قیامت مایه فطرت و نقطه دولت مصطفاى عربى هاشمى (ص) گوید بار خدایا مشتى ضعیفان و گنهکارانند امّت من، بریشان رحمت کن و با محمد هر چه خواهى میکن. از جناب جبروت و درگاه عزت ذو الجلال خطاب آید که یا محمد هر آن کس که بخدایى ما و رسالت تو اقرار داد حرمت شفاعت ترا بر فتراک دولت تو بستیم. یا سیّد با تو و با امّت تو بکرم خود کار مىکنم نه بکردار ایشان. هر که بوحدانیّت ما و نبوّت تو اقرار داد و باخلاص و صدق کلمت شهادت گفته او را از فزع اکبر ایمن کردیم و گناهان وى بمغفرت خود بپوشیدیم و بفضل خود او را طوبى و زلفى و حسنى دادیم اینست که ربّ العالمین گفت: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ قوله: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الایة، خنک آن بندگانى که دین حنیفى ایشان را در پذیرفت و در طاعت و عبادت دست در متابعت محمد مرسل زدند و حق را گردن نهادند بر مقتضى این فرمان که: وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ایشانند که مقبول درگاه بىنیازى شدند و علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینههاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و حائطى از عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیدند تا صولت غوغاى لشگر عاصیان بساحات ایشان راه نیافت و سطوات احداث پیرامن دلهاى ایشان نگشت و لواء عزّ ایشان تا ابد در عین ظهور مىکشند، که: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ، آرى از آن راه بردند کشان راه نمودند، و این شمع عنایت و رعایت در راه ایشان برافروختند که: سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها و این راه بسه منزل توان برید: اوّل نمایش، پس روش، پس کشش. نمایش اینست که: سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها، روش آنست که گفت: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً، لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ، کشش آنست که گفت: دَنا فَتَدَلَّى نمایش در حق خلیل گفت: نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ روش از موسى باز گفت: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ. کشش در حق مصطفاى عربى (ص) گفت: أَسْرى بِعَبْدِهِ. اى مسکین تو راه گم کرده در خود بمانده راه براه نمىبرى عمرها در خود برفتى هنوز جایى نرسیدى. روش تو چنانست که آن پیر عزیز گفت:
برنا بودم که گفت خوش باد شبت
در عشق شدم پیر و شبم روز نشد
اى جوانمرد از خود قدمى بیرون نه تا راه بر تو روشن شود و هام راهت پدید آید.
نشنیده آن کلمه پیر طریقت که گفت: اى رفته از خود نانرسیده بدوست دل تنگ مدار که در هر نفسى همراه تو او است عزیز اوست که بداغ اوست. بر، راه اوست که با چراغ اوست. اینست که ربّ العالمین گفت: فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
ربّ العالمین میگوید: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً زندهشان دارم بزندگانى پاک از خود بیزار و از همه عالم آزاد.
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
این جوانمردان آنند که چون عیان بار داد ایشان ساخته بودند. چون حجاب برخاست از همه خلق پرداخته بودند. دامن حقایق از دست علایق با خود گرفته بودند
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبى خالیا فتمکنّا
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ آن روز که آن دابه از زمین برآید دوست از دشمن پیدا شود و آشنا و بیگانه از هم جدا شود یکى را قهر جلال ازلى فرو گیرد و داغ نومیدى بر پیشانى وى نهند. آنت فضیحت و رسوایى و مصیبت جدایى که درخت نومیدى ببرآید و اشخاص بیزارى بدرآید از هدم عدل گرد نبایست برآید. از سر نومیدى و درد واماندگى گوید:
من پندارم که هستم اندر کارى
اى بر سر پنداشت چو من بسیارى
یکى را لطف جمال الهى در رسد بعنایت ازلى و فضل ربّانى نقطه نور بر پیشانى او پدید آید سر تا پاى وى همه نور گردد. آن دل پاک وى را مرکب صفا گردانند، لگام تقوى بر سر وى کنند که: التّقى ملجم، از عمل صالح زینى برنهند رکاب وفا در آویزند تنگ مجاهدت بر کشند او را بسلطان شریعت سپارند و از خزانه رسالت خلعتى او را پوشانند که: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ، پس عمامه از استغناء ازل بر فرق همت او نهند، نعلین صبر در پایش کنند طیلسان محبّت بر دوش افکنند، صفات او را به پیرایه علم بیارایند و در شاه راه شرع روان کنند و هر چه اقبال و افضال بود بحکم استقبال پیش وى فرستند که: من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا الحدیث.
وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ الایة، فردا که صبح قیامت بدمد و سرا پرده عزّت به صحراء قدرت بزنند و بساط عظمت بگسترانند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند و ترازوى عدل بیاویزند و از فزع آن روز صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت بزانو درآیند و زبان تذلّل بگشایند که لا عِلْمَ لَنا، سه فزع بود آن روز اوّل فزع از نفخه اسرافیلى که میگوید: فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ، دیگر فزع از زلزله ساعت که میگوید: إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ، سدیگر فزع اکبر که میگوید: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ، از فزع آن روز زبانهاى فصیح گنگ گردد و عذرها باطل و ان نداء سیاست در آن عرصه کبرى دهند که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ بسى پردهها دریده گردد بسى نسبها بریده شود بسى سپیدرویان سیهروى شوند بسى کلاه دولت که در خاک مذلّت افکنند بسى خلقان پاره که دولتخانه بهشت را آئین بندند از سیاست آن روز آدم پیش آید گوید: بار خدایا آدم را برهان و با فرزندان تو دانى که چکنى نوح نوحه میکند که بار خدایا فزع قیامت صعب است هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى؟ ابراهیم خلیل، موسى کلیم، عیسى روح الامین همه بخود درمانده و زبان عجز و بیچارگى بگشاده که: بار خدایا بر ما رحمت کن که ما را طاقت سیاست این فزع نیست. همى در آن میانه سالار و سید قیامت مایه فطرت و نقطه دولت مصطفاى عربى هاشمى (ص) گوید بار خدایا مشتى ضعیفان و گنهکارانند امّت من، بریشان رحمت کن و با محمد هر چه خواهى میکن. از جناب جبروت و درگاه عزت ذو الجلال خطاب آید که یا محمد هر آن کس که بخدایى ما و رسالت تو اقرار داد حرمت شفاعت ترا بر فتراک دولت تو بستیم. یا سیّد با تو و با امّت تو بکرم خود کار مىکنم نه بکردار ایشان. هر که بوحدانیّت ما و نبوّت تو اقرار داد و باخلاص و صدق کلمت شهادت گفته او را از فزع اکبر ایمن کردیم و گناهان وى بمغفرت خود بپوشیدیم و بفضل خود او را طوبى و زلفى و حسنى دادیم اینست که ربّ العالمین گفت: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ قوله: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الایة، خنک آن بندگانى که دین حنیفى ایشان را در پذیرفت و در طاعت و عبادت دست در متابعت محمد مرسل زدند و حق را گردن نهادند بر مقتضى این فرمان که: وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ایشانند که مقبول درگاه بىنیازى شدند و علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینههاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و حائطى از عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیدند تا صولت غوغاى لشگر عاصیان بساحات ایشان راه نیافت و سطوات احداث پیرامن دلهاى ایشان نگشت و لواء عزّ ایشان تا ابد در عین ظهور مىکشند، که: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ، آرى از آن راه بردند کشان راه نمودند، و این شمع عنایت و رعایت در راه ایشان برافروختند که: سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها و این راه بسه منزل توان برید: اوّل نمایش، پس روش، پس کشش. نمایش اینست که: سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها، روش آنست که گفت: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً، لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ، کشش آنست که گفت: دَنا فَتَدَلَّى نمایش در حق خلیل گفت: نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ روش از موسى باز گفت: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ. کشش در حق مصطفاى عربى (ص) گفت: أَسْرى بِعَبْدِهِ. اى مسکین تو راه گم کرده در خود بمانده راه براه نمىبرى عمرها در خود برفتى هنوز جایى نرسیدى. روش تو چنانست که آن پیر عزیز گفت:
برنا بودم که گفت خوش باد شبت
در عشق شدم پیر و شبم روز نشد
اى جوانمرد از خود قدمى بیرون نه تا راه بر تو روشن شود و هام راهت پدید آید.
نشنیده آن کلمه پیر طریقت که گفت: اى رفته از خود نانرسیده بدوست دل تنگ مدار که در هر نفسى همراه تو او است عزیز اوست که بداغ اوست. بر، راه اوست که با چراغ اوست. اینست که ربّ العالمین گفت: فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) منم خداوند اللَّه نام داناتر دانا بهر کس و هر چیز و هر هنگام.
أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا. پنداشتند مردمان که ایشان را بگذارند، أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا تا میگویند که بگرویدیم، وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ (۲) و ایشان را بنهآزمایند.
وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ بیازمودیم ایشان را که پیش ازینان بودند، فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا ناچاره اللَّه آزماید تا ببیند ایشان که راست میگویند، وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ (۳) و ببیند ایشان را که دروغ میگویند.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ مىپندارند اینان که بدیها میکنند، أَنْ یَسْبِقُونا که از ما پیشند و بر ما بگذرند،، ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۴) بد حکمى که میکنند.
مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ هر که مىترسد از رستاخیز و رسیدن او بر اللَّه و پاداش دادن او، فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ تا بداند که هنگام داورى داشتن و پاداش دادن او آمدنى است. وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۵) و اوست شنوا و دانا.
وَ مَنْ جاهَدَ و هر که باز کوشد فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ خویشتن را با کوشد إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (۶) که اللَّه بىنیازست از همه جهانیان،.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ بستریم از ایشان و ناپیدا کنیم بدیهاى ایشان، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ، و پاداش دهیم ایشان را، أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۷) بر نیکوتر کارى که میکردند.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ اندرز کردیم مردم را، بِوالِدَیْهِ حُسْناً به پدر و مادر که با ایشان نیکویى کن، وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی و اگر باز کوشند با تو بر آن که انباز گیرند با من، ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ چیزى که تو دانى که مرا نه انباز است، فَلا تُطِعْهُما ایشان را فرمان مبر، إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ بازگشت شما با من است، فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۸) تا بخبر کنم شما را به پاداش آنچه میکردید.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ (۹) نامهاى ایشان در نیکان کنیم و ایشان را در عداد شایستگان کنیم.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ و از مردمان کس است که میگوید بگرویدیم بخداى، فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ و هر گه که رنج نمایند او را از بهر خداى جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ آن رنج نمودن و عذاب کردن مردمان چون عذاب اللَّه داند وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ و اگر یارى رسد و نصرتى آید از خداوند تو که بسر ایشان رسى و بر ایشان قادر شوى لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ گویند ما با شما بودیم.
أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِی صُدُورِ الْعالَمِینَ (۱۰) اللَّه داناتر دانایى است بآنچه در دل جهانیانست.
وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و ناچاره بر خواهد رسید اللَّه و تا بیند که آن کیست که بگروید وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِینَ (۱۱) و بیند که آن کهاند که دورویاناند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا کافران گفتند فرا گرویدگان، اتَّبِعُوا سَبِیلَنا بر راه و بر کیش ما روید وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ و ما گناهان شما همه برداریم وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ و ایشان از گناهان ایشان هیچ چیز برندارند، إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۲) ایشان دروغ میگویند.
وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ ناچاره که بارهاى گناهان خویش برمیدارند وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و بارهاى بیراه کردگان خویش وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ و ایشان را بپرسند روز رستاخیز عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ (۱۳) از دروغها که میگفتند.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فرستادیم نوح را بقوم او فَلَبِثَ فِیهِمْ درنگ کرد در میان ایشان، أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً هزار سال کم پنجاه سال فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ فرا گرفت ایشان را طوفان وَ هُمْ ظالِمُونَ (۱۴) و ستمکاران ایشان بودند.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِینَةِ برهانیدیم او را و ایشان که در کشتى بودند وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمِینَ (۱۵) و نشان گذاشتیم آن را تا جهان بود جهانیان را.
وَ إِبْراهِیمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و فرستادیم ابراهیم را آن گه که گفت قوم خویش را اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ اللَّه را پرستید و بپرهیزید از عذاب او ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ آن به شما را إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۶) اگر میدانید.
إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً این چه مىپرستید فرود از اللَّه بتان است، وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و کاریست که شما در میگیرید و شما مىسازید و مىتراشید بدروغ، إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اینان که مىپرستید فرود از اللَّه، لا یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً شما را روزى ندادند و بر آن توانا نهاند، فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ بنزدیک اللَّه روزى جویید وَ اعْبُدُوهُ و او را پرستید وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را آزادى کنید إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۱۷) با او خواهند برد شما را.
وَ إِنْ تُکَذِّبُوا و اگر دروغزن گیرید، فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ دروغزن گرفت گروهانى پیش از شما، وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۸) و نیست بر فرستاده مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
الم (۱) منم خداوند اللَّه نام داناتر دانا بهر کس و هر چیز و هر هنگام.
أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا. پنداشتند مردمان که ایشان را بگذارند، أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا تا میگویند که بگرویدیم، وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ (۲) و ایشان را بنهآزمایند.
وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ بیازمودیم ایشان را که پیش ازینان بودند، فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا ناچاره اللَّه آزماید تا ببیند ایشان که راست میگویند، وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ (۳) و ببیند ایشان را که دروغ میگویند.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ مىپندارند اینان که بدیها میکنند، أَنْ یَسْبِقُونا که از ما پیشند و بر ما بگذرند،، ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۴) بد حکمى که میکنند.
مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ هر که مىترسد از رستاخیز و رسیدن او بر اللَّه و پاداش دادن او، فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ تا بداند که هنگام داورى داشتن و پاداش دادن او آمدنى است. وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۵) و اوست شنوا و دانا.
وَ مَنْ جاهَدَ و هر که باز کوشد فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ خویشتن را با کوشد إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (۶) که اللَّه بىنیازست از همه جهانیان،.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ بستریم از ایشان و ناپیدا کنیم بدیهاى ایشان، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ، و پاداش دهیم ایشان را، أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۷) بر نیکوتر کارى که میکردند.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ اندرز کردیم مردم را، بِوالِدَیْهِ حُسْناً به پدر و مادر که با ایشان نیکویى کن، وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی و اگر باز کوشند با تو بر آن که انباز گیرند با من، ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ چیزى که تو دانى که مرا نه انباز است، فَلا تُطِعْهُما ایشان را فرمان مبر، إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ بازگشت شما با من است، فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۸) تا بخبر کنم شما را به پاداش آنچه میکردید.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ (۹) نامهاى ایشان در نیکان کنیم و ایشان را در عداد شایستگان کنیم.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ و از مردمان کس است که میگوید بگرویدیم بخداى، فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ و هر گه که رنج نمایند او را از بهر خداى جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ آن رنج نمودن و عذاب کردن مردمان چون عذاب اللَّه داند وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ و اگر یارى رسد و نصرتى آید از خداوند تو که بسر ایشان رسى و بر ایشان قادر شوى لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ گویند ما با شما بودیم.
أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِی صُدُورِ الْعالَمِینَ (۱۰) اللَّه داناتر دانایى است بآنچه در دل جهانیانست.
وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و ناچاره بر خواهد رسید اللَّه و تا بیند که آن کیست که بگروید وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِینَ (۱۱) و بیند که آن کهاند که دورویاناند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا کافران گفتند فرا گرویدگان، اتَّبِعُوا سَبِیلَنا بر راه و بر کیش ما روید وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ و ما گناهان شما همه برداریم وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ و ایشان از گناهان ایشان هیچ چیز برندارند، إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۲) ایشان دروغ میگویند.
وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ ناچاره که بارهاى گناهان خویش برمیدارند وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و بارهاى بیراه کردگان خویش وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ و ایشان را بپرسند روز رستاخیز عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ (۱۳) از دروغها که میگفتند.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فرستادیم نوح را بقوم او فَلَبِثَ فِیهِمْ درنگ کرد در میان ایشان، أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً هزار سال کم پنجاه سال فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ فرا گرفت ایشان را طوفان وَ هُمْ ظالِمُونَ (۱۴) و ستمکاران ایشان بودند.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِینَةِ برهانیدیم او را و ایشان که در کشتى بودند وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمِینَ (۱۵) و نشان گذاشتیم آن را تا جهان بود جهانیان را.
وَ إِبْراهِیمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و فرستادیم ابراهیم را آن گه که گفت قوم خویش را اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ اللَّه را پرستید و بپرهیزید از عذاب او ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ آن به شما را إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۶) اگر میدانید.
إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً این چه مىپرستید فرود از اللَّه بتان است، وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و کاریست که شما در میگیرید و شما مىسازید و مىتراشید بدروغ، إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اینان که مىپرستید فرود از اللَّه، لا یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً شما را روزى ندادند و بر آن توانا نهاند، فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ بنزدیک اللَّه روزى جویید وَ اعْبُدُوهُ و او را پرستید وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را آزادى کنید إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۱۷) با او خواهند برد شما را.
وَ إِنْ تُکَذِّبُوا و اگر دروغزن گیرید، فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ دروغزن گرفت گروهانى پیش از شما، وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۸) و نیست بر فرستاده مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) منم خداى دانا.
غُلِبَتِ الرُّومُ (۲)، فِی أَدْنَى الْأَرْضِ باز شکستند
در نزدیکترین زمین وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ و رومیان پس غلبه گبران سَیَغْلِبُونَ (۳) غلبه خواهند یافت.
فِی بِضْعِ سِنِینَ در اند سال، لِلَّهِ الْأَمْرُ کار خداى دارد، مِنْ قَبْلُ از پیش وَ مِنْ بَعْدُ و از پس وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (۴) و آن روز شاد شوند مؤمنان.
بِنَصْرِ اللَّهِ بیارى دادن اللَّه یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ یارى میدهد اللَّه او را که خواهد وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۵) و اوست آن تواناى مهربان.
وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وعده اللَّه است و اللَّه وعده خویش کژ نکند، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۶) لیکن بیشتر مردمان نمیدانند.
یَعْلَمُونَ ظاهِراً میدانند آنچه فرا دست است و بر چشم است مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا از کارهاى این جهانى، وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (۷) و ایشان از آن جهان بیخبرانند.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ نه باندیشند در دلهاى خویش؟ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما که نیافرید اللَّه آسمانها و زمینها و آنچه میان آنست إِلَّا بِالْحَقِّ مگر بتنهایى و فرمان روان، وَ أَجَلٍ مُسَمًّى و نیافرید آن را تا مگر هر چیز تا آن گه بود که او خواهد وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ و فراوانى از مردمان بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ (۸) برستاخیز و دیدار خداوند خویش کافراند.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بنگردند در زمین، فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تا در نگرند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً با نیروىتر از اینان بودند وَ أَثارُوا الْأَرْضَ و زمین شورانیدند وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها و عمارت کردند ایشان پیش از اینان وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان اللَّه بسخنان روشن و نشانهاى راست فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ و اللَّه بیداد کردن را بر ایشان نبود وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۹) لیکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى پس آن گه سرانجام ایشان که بدى کردند بد بود. أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ از بهر آن که دروغزن گرفتند سخنان اللَّه وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۰) و بر ان افسوس مىکردند.
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ اللَّه آفریده آغاز میکند ثُمَّ یُعِیدُهُ و فردا بیرون مىآرد در آن جهان ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۱۱) و آن گه باز او برند شما را.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود، یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ (۱۲) کافران که خداوندان جرماند فرومانند.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ شُفَعاءُ و ایشان را از آنچه انباز میخواندند شفیع نبود که ایشان را از من بخواهد وَ کانُوا بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ (۱۳) و بانبازان خویش آن روز کافر باشند.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ (۱۴) آن روز جدا میشوند از هم.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ امّا ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ (۱۵) ایشان را در مرغزارى شاد میدارند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و امّا ایشان که کافر شدند، وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و دروغزن گرفتند سخنان ما را، وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و کافر شدند بدیدار رستاخیز فَأُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (۱۶) ایشان در عذاب حاضر کردگانند.
فَسُبْحانَ اللَّهِ پاکى و بىعیبى خداى را و حق پرستش حِینَ تُمْسُونَ در آن هنگام که در شبانگاه شوید وَ حِینَ تُصْبِحُونَ (۱۷) و آن گاه که در بام شوید.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و ستایش بسزا او را در آسمانها و زمینها، وَ عَشِیًّا و شبانگاه وَ حِینَ تُظْهِرُونَ (۱۸) و هنگام نماز پیشین.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ بیرون مىآرد زنده از مرده وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ و بیرون مىآرد مرده از زنده وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها و زنده میکند زمین را پس مرگى آن، وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ (۱۹) و فردا شما را هم چنان بیرون آرند.
الم (۱) منم خداى دانا.
غُلِبَتِ الرُّومُ (۲)، فِی أَدْنَى الْأَرْضِ باز شکستند
در نزدیکترین زمین وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ و رومیان پس غلبه گبران سَیَغْلِبُونَ (۳) غلبه خواهند یافت.
فِی بِضْعِ سِنِینَ در اند سال، لِلَّهِ الْأَمْرُ کار خداى دارد، مِنْ قَبْلُ از پیش وَ مِنْ بَعْدُ و از پس وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (۴) و آن روز شاد شوند مؤمنان.
بِنَصْرِ اللَّهِ بیارى دادن اللَّه یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ یارى میدهد اللَّه او را که خواهد وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۵) و اوست آن تواناى مهربان.
وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وعده اللَّه است و اللَّه وعده خویش کژ نکند، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۶) لیکن بیشتر مردمان نمیدانند.
یَعْلَمُونَ ظاهِراً میدانند آنچه فرا دست است و بر چشم است مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا از کارهاى این جهانى، وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (۷) و ایشان از آن جهان بیخبرانند.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ نه باندیشند در دلهاى خویش؟ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما که نیافرید اللَّه آسمانها و زمینها و آنچه میان آنست إِلَّا بِالْحَقِّ مگر بتنهایى و فرمان روان، وَ أَجَلٍ مُسَمًّى و نیافرید آن را تا مگر هر چیز تا آن گه بود که او خواهد وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ و فراوانى از مردمان بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ (۸) برستاخیز و دیدار خداوند خویش کافراند.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بنگردند در زمین، فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تا در نگرند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً با نیروىتر از اینان بودند وَ أَثارُوا الْأَرْضَ و زمین شورانیدند وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها و عمارت کردند ایشان پیش از اینان وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان اللَّه بسخنان روشن و نشانهاى راست فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ و اللَّه بیداد کردن را بر ایشان نبود وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۹) لیکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى پس آن گه سرانجام ایشان که بدى کردند بد بود. أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ از بهر آن که دروغزن گرفتند سخنان اللَّه وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۰) و بر ان افسوس مىکردند.
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ اللَّه آفریده آغاز میکند ثُمَّ یُعِیدُهُ و فردا بیرون مىآرد در آن جهان ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۱۱) و آن گه باز او برند شما را.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود، یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ (۱۲) کافران که خداوندان جرماند فرومانند.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ شُفَعاءُ و ایشان را از آنچه انباز میخواندند شفیع نبود که ایشان را از من بخواهد وَ کانُوا بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ (۱۳) و بانبازان خویش آن روز کافر باشند.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ (۱۴) آن روز جدا میشوند از هم.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ امّا ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ (۱۵) ایشان را در مرغزارى شاد میدارند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و امّا ایشان که کافر شدند، وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و دروغزن گرفتند سخنان ما را، وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و کافر شدند بدیدار رستاخیز فَأُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (۱۶) ایشان در عذاب حاضر کردگانند.
فَسُبْحانَ اللَّهِ پاکى و بىعیبى خداى را و حق پرستش حِینَ تُمْسُونَ در آن هنگام که در شبانگاه شوید وَ حِینَ تُصْبِحُونَ (۱۷) و آن گاه که در بام شوید.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و ستایش بسزا او را در آسمانها و زمینها، وَ عَشِیًّا و شبانگاه وَ حِینَ تُظْهِرُونَ (۱۸) و هنگام نماز پیشین.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ بیرون مىآرد زنده از مرده وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ و بیرون مىآرد مرده از زنده وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها و زنده میکند زمین را پس مرگى آن، وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ (۱۹) و فردا شما را هم چنان بیرون آرند.
رشیدالدین میبدی : ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدّس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه نور الاسرار و سرور الأبرار، بسم اللَّه قهر الشیطان الغدّار، و سبب لمرضاة الملک الجبار. اللَّه است آفریدگار جهان و جهانیان، من قوله: اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ. اللَّه است روزىدهنده آفریدگان، من قوله: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها. اللَّه است نگه دارنده زمین و آسمان، من قوله: إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ. اللَّه است کفایت کننده شغل بندگان، من قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ. اللَّه است راه نماینده مؤمنان، من قوله: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا. اللَّه است غیبدان و نهاندان، من قوله یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى. اللَّه است آمرزنده گناهان، من قوله: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً.
اللَّه است بخشاینده و مهربان بر مؤمنان، من قوله: وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.
بسم اللَّه در تحت هر حرفى اشارتى است و در آن اشارت بشارتى، با اشارت است که بصیرم مىبینم کردار تو. سین اشارت است که سمیعام مىشنوم گفتار تو، میم اشارتست که مجیبم مىنیوشم دعاء تو. با اشارت است ببرّ او، سین اشارت است بسرّ او. میم اشارت است بمنّت او گویى قسم یاد میکند میگوید جلّ جلاله: ببرّ من با بندگان من، بسرّ من با دوستان من، بمنّت من بر مشتاقان من که عذاب نکنم بندهاى را که باخلاص گوید نام من و در هر کار ابتدا کند بنام من با بقاء او، سین سناء او، میم مجد او، بابقاء بنده، سین سرور بنده، میم مقام بنده. میگوید عزّ جلاله: عبدى بقاء من بمن، بقاء تو زمن، سناء من صفت من، سرور تو صحبت من، مجد من جلال من، مقام تو بر درگاه من. اللّهام که کافران را عذاب کنم اظهار حجّت را، رحمانم با مؤمنان فضل کنم اظهار منّت را. رحیمام عاصیان را عفو کنم اظهار رحمت را.
الم الالف یشیر الى الایة و اللّام یشیر الى لطفه و عطائه و المیم یشیر الى مجده و سنائه فبآلائه رفع الجحد عن قلوب اولیائه و بلطف عطائه اثبت المحبّة فى اسرار اصفیائه و بمجده و سنائه مستغن عن جمیع خلقه بوصف کبریائه. الف اشارتست بآلاء و نعماء و لام اشارتست بلطف و عطاء او، میم اشارتست بمجد و سناء او.
میگوید بآلاء و نعماء من، بلطف و عطاء من، بمجد و سناء من که این حروف قرآن کلام من.
تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ اى هذه آیات الکتاب المحکم المحروس عن التغییر و التبدیل. کتاب ربّانى، کلام یزدانى، نامه آسمانى، حبل اللَّه المتین و نور المبین، حجّت رسالت و منشور نبوّت و معجز دعوت. نامهاى که تغییر و تبدیل را درو راهى نه، حکم و امثال او را کوتاهى نه، معانى و احکام او را تناهى نه، رسم و نظم او را تباهى نه، متّبع او را گمراهى نه.
هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ عابدان را هدى و رحمت است، عارفان را دلیل و حجّت است. هر که را قرآن طبیب بود اللَّه او را حبیب بود، هر کرا قرآن انیس بود اللَّه او را جلیس بود، هر کرا قرآن رفیق بود قرینش توفیق بود، هر کرا قرآن امام بود مقرّش دار السّلام بود. آدمیان دو گروهاند: آشنایاناند و بیگانگان.
آشنایان را قرآن سبب هدایت است، بیگانگان را سبب ضلالت است، کما قال تعالى: یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً بیگانگان چو قرآن شنوند پشت بر آن کنند و گردن کشند کافروار چنان که ربّ العزّة گفت: وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً الآیه. آشنایان چون قرآن شنوند بندهوار بسجود درافتند و با دلى تازه زنده در اللَّه زارند چنان که اللَّه گفت: إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً آن گه سرانجام هر دو گروه پیدا کرد، دشمن را عقوبت که: فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ و دوست را مثوبت که: لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ خالِدِینَ فِیها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا الایة.
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ. بدان که حکمت فعلى است بر صواب یا نطقى بر صواب: فعل بر صواب و زن معاملت نگهداشتن است با خود میان بیم و امید و با خلق میان شفقت و مداهنت و با حق میان هیبت و انس، و نطق بر صواب آنست که هزل در ذکر حق نیامیزى و تعظیم در آن نگهدارى و آخر هر سخن باوّل آن پیوندى.
حکیم اوست که هر چیز بر جاى خود نهد و هر کار که کند بسزاى آن کار کند و هر چیزى در همتاى آن چیز بندد. و این حکمت از کسى بیاید که در دنیا زاهد شود و بر عبادت مواظبت نماید. مصطفى (ص) گفت: «من زهد فى الدّنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه» و قال على بن ابى طالب (ع): روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها ظرایف الحکمة فانّها تملّ کما تملّ الأبدان.
و قال الحسین بن منصور: الحکمة سهام و قلوب المؤمنین اهدافها و الرّامى اللَّه و الخطاء معدوم. و قیل: الحکمة العلم اللّدنّى. و قیل هو النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس. و قیل لبعضهم من این یتولّد هذا النّور فى القلب؟ فقال: من الفکرة و العبرة و هما من میراث الحزن و الجوع.
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ الایة... لقمان پسر خویش را پند داد و وصیّت کرد که اى پسر بسورها مرو که ترا رغبت در دنیا پدید آید و آخرت بر دل تو فراموش گردد. اى پسر اگر سعادت آخرت میخواهى و زهد در دنیا بتشییع جنازهها بیرون شو و مرگ پیش چشم خویش دار و در دنیا چنان مباش که عیال و وبال مردم شوى از دنیا قوت ضرورتى بردار و فضول بگذار. اى پسر روزه که دارى چنان دار که شهوت ببرد نه قوّت ببرد و ضعیف کند تا از نماز با زمانى که بنزدیک اللَّه نماز دوستتر از روزه. اى پسر از نیک زنان تا توانى بر حذر باش و از زنان بد فریاد خواه با اللَّه که ایشان دام شیطاناند و سبب فتنه. اى پسر چون قدرت یابى بر ظلم بندگان، قدرت خداى بر عقوبت خود یاد کن و از انتقام وى بیندیش که او جلّ جلاله منتقم است، دادستان از گردنکشان و کینخواه از ستمکاران و بحقیقت دان که ظلم تو از آن مظلوم فرا گذارد و عقوبت اللَّه اندر ان ظلم بر تو بماند و پاینده بود. اى پسر و مبادا که ترا کارى پیش آید از محبوب و مکروه که نه در ضمیر خود چنان دانى که خیر و صلاح تو در آنست. پسر گفت: اى پدر من این عهد نتوانم داد تا آن گه که بدانم که آنچه تو گفتى چنانست که تو گفتى. پدر گفت: اللَّه تعالى پیغامبرى فرستادست و علم و بیان آنچه من گفتم با وى است تا هر دو بنزدیک وى شویم و از وى پرسیم هر دو بیرون آمدند و بر مرکوب نشستند و آنچه در بایست بود از توشه و زاد سفر برداشتند، بیابانى در پیش بود مرکوب همىراندند تا روز بنماز پیشین رسید و گرما عظیم بود، آب و توشه سپرى گشت و هیچ نماند. هر دو از مرکوب فرو آمدند و پیاده بشتاب همىرفتند. ناگاه لقمان در پیش نگرست سیاهى دید و دود، با دل خود گفت آن سیاهى درخت است و آن دود نشان آبادانى و مردمان که آنجا وطن گرفتهاند، هم چنان همىرفتند بشتاب، ناگاه پسر لقمان پاى بر استخوانى نهاد.
آن استخوان بزیر قدم وى برآمد و به پشت پاى بیرون آمد، پسر بیهوش گشت و بر جاى بیفتاد. لقمان در وى آویخت و آن استخوان بدندان از پاى وى بیرون کرد و عمامه وى پاره کرد و بر پاى وى بست. لقمان آن ساعت بگریست و یک قطره آب چشم وى بر روى پسر افتاد، پسر روى فرا پدر کرد گفت: اى باباى من مى بگریى بچیزى که مىگویى بهى من و صلاح من در آنست. اى پدر چه بهترى است ما را اندرین حال، آب و توشه سپرى شد و ما هر دو درین بیابان متحیر بماندیم، اگر تو بروى و مرا برین حال بجاى مانى با غم و اندیشه روى و اگر با من اینجا مقام کنى برین حال هر دو بمیریم، درین چه بهترى است و چه خیرت. پدر گفت: اما گریستن من از آنست که من دوست داشتمى که بهر حظّى که مرا از دنیاست من فداى تو کردمى که من پدرم و مهربانى پدران بر فرزندان معلوم است و اما آنچه مىگویى که درین چه خیرت است تو چه دانى مگر آن بلا که از تو صرف کردهاند خود بزرگتر از این بلاست که بتو رسانیدهاند، و باشد که این بلا که بتو رسانیدهاند آسانتر از آنست که از تو صرف کردهاند، ایشان درین سخن بودند که لقمان فرا پیش نگرست و هیچ چیز ندید از آن سواد و دخان.
با دل خویش گفت من آنجا چیزى میدیدم و اکنون نمىبینم ندانم تا آن چه بود.
ناگاه شخصى دید که همىآمد بر اسبى نشسته و جامهاى سپید پوشیده، آواز داد که لقمان تویى؟ گفت آرى، گفت: حکیم تویى؟ گفت چنین میگویند، گفت: آن پسر بىخرد چه گفت؟ اگر نه آن بودى که این بلا بوى رسید هر دو را بزمین فرو بردندى چنان که آن دیگران را فرو بردند. لقمان روى وا پسر کرد گفت: دریافتى و بدانستى که هر چه بر بنده رسد از محبوب و مکروه خیرت و صلاح وى در آن است؟
پس هر دو برخاستند و برفتند. عمر خطاب از اینجا گفت: من باک ندارم که بامداد برخیزم بر هر حال که باشم بر محبوب یا بر مکروه، زیرا که من ندانم که خیرت من اندر چیست؟ موسى (ع) گفت: بار خدایا از بندگان تو کیست بزرگگناهتر؟ گفت:آن کس که مرا متّهم دارد. موسى گفت: بار خدایا آن کیست که ترا متّهم دارد؟
گفت: آن کس که استخارت کند و از من بهترى خویش خواهد، آن گه بحکم من رضا ندهد، آن گه در آخر وصیّت گفت: وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ اى کن فانیا عن شواهدک مأخوذا عن حولک و قوّتک منتسقا بما استولى علیک من کشوفات سرّک و انظر من الذى یسمع صوتک حتى تستفیق من خمار غفلتک. إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ فى الاشارة انّه الذى یتکلّم فى لسان المعرفة بغیر اذن من الحق و قالوا هو الصّوفى یتکلّم قبل اوانه. و قیل: من تصدّر قبل اوانه تصدّى لهوانه.
اللَّه است بخشاینده و مهربان بر مؤمنان، من قوله: وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.
بسم اللَّه در تحت هر حرفى اشارتى است و در آن اشارت بشارتى، با اشارت است که بصیرم مىبینم کردار تو. سین اشارت است که سمیعام مىشنوم گفتار تو، میم اشارتست که مجیبم مىنیوشم دعاء تو. با اشارت است ببرّ او، سین اشارت است بسرّ او. میم اشارت است بمنّت او گویى قسم یاد میکند میگوید جلّ جلاله: ببرّ من با بندگان من، بسرّ من با دوستان من، بمنّت من بر مشتاقان من که عذاب نکنم بندهاى را که باخلاص گوید نام من و در هر کار ابتدا کند بنام من با بقاء او، سین سناء او، میم مجد او، بابقاء بنده، سین سرور بنده، میم مقام بنده. میگوید عزّ جلاله: عبدى بقاء من بمن، بقاء تو زمن، سناء من صفت من، سرور تو صحبت من، مجد من جلال من، مقام تو بر درگاه من. اللّهام که کافران را عذاب کنم اظهار حجّت را، رحمانم با مؤمنان فضل کنم اظهار منّت را. رحیمام عاصیان را عفو کنم اظهار رحمت را.
الم الالف یشیر الى الایة و اللّام یشیر الى لطفه و عطائه و المیم یشیر الى مجده و سنائه فبآلائه رفع الجحد عن قلوب اولیائه و بلطف عطائه اثبت المحبّة فى اسرار اصفیائه و بمجده و سنائه مستغن عن جمیع خلقه بوصف کبریائه. الف اشارتست بآلاء و نعماء و لام اشارتست بلطف و عطاء او، میم اشارتست بمجد و سناء او.
میگوید بآلاء و نعماء من، بلطف و عطاء من، بمجد و سناء من که این حروف قرآن کلام من.
تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ اى هذه آیات الکتاب المحکم المحروس عن التغییر و التبدیل. کتاب ربّانى، کلام یزدانى، نامه آسمانى، حبل اللَّه المتین و نور المبین، حجّت رسالت و منشور نبوّت و معجز دعوت. نامهاى که تغییر و تبدیل را درو راهى نه، حکم و امثال او را کوتاهى نه، معانى و احکام او را تناهى نه، رسم و نظم او را تباهى نه، متّبع او را گمراهى نه.
هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ عابدان را هدى و رحمت است، عارفان را دلیل و حجّت است. هر که را قرآن طبیب بود اللَّه او را حبیب بود، هر کرا قرآن انیس بود اللَّه او را جلیس بود، هر کرا قرآن رفیق بود قرینش توفیق بود، هر کرا قرآن امام بود مقرّش دار السّلام بود. آدمیان دو گروهاند: آشنایاناند و بیگانگان.
آشنایان را قرآن سبب هدایت است، بیگانگان را سبب ضلالت است، کما قال تعالى: یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً بیگانگان چو قرآن شنوند پشت بر آن کنند و گردن کشند کافروار چنان که ربّ العزّة گفت: وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً الآیه. آشنایان چون قرآن شنوند بندهوار بسجود درافتند و با دلى تازه زنده در اللَّه زارند چنان که اللَّه گفت: إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً آن گه سرانجام هر دو گروه پیدا کرد، دشمن را عقوبت که: فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ و دوست را مثوبت که: لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ خالِدِینَ فِیها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا الایة.
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ. بدان که حکمت فعلى است بر صواب یا نطقى بر صواب: فعل بر صواب و زن معاملت نگهداشتن است با خود میان بیم و امید و با خلق میان شفقت و مداهنت و با حق میان هیبت و انس، و نطق بر صواب آنست که هزل در ذکر حق نیامیزى و تعظیم در آن نگهدارى و آخر هر سخن باوّل آن پیوندى.
حکیم اوست که هر چیز بر جاى خود نهد و هر کار که کند بسزاى آن کار کند و هر چیزى در همتاى آن چیز بندد. و این حکمت از کسى بیاید که در دنیا زاهد شود و بر عبادت مواظبت نماید. مصطفى (ص) گفت: «من زهد فى الدّنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه» و قال على بن ابى طالب (ع): روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها ظرایف الحکمة فانّها تملّ کما تملّ الأبدان.
و قال الحسین بن منصور: الحکمة سهام و قلوب المؤمنین اهدافها و الرّامى اللَّه و الخطاء معدوم. و قیل: الحکمة العلم اللّدنّى. و قیل هو النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس. و قیل لبعضهم من این یتولّد هذا النّور فى القلب؟ فقال: من الفکرة و العبرة و هما من میراث الحزن و الجوع.
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ الایة... لقمان پسر خویش را پند داد و وصیّت کرد که اى پسر بسورها مرو که ترا رغبت در دنیا پدید آید و آخرت بر دل تو فراموش گردد. اى پسر اگر سعادت آخرت میخواهى و زهد در دنیا بتشییع جنازهها بیرون شو و مرگ پیش چشم خویش دار و در دنیا چنان مباش که عیال و وبال مردم شوى از دنیا قوت ضرورتى بردار و فضول بگذار. اى پسر روزه که دارى چنان دار که شهوت ببرد نه قوّت ببرد و ضعیف کند تا از نماز با زمانى که بنزدیک اللَّه نماز دوستتر از روزه. اى پسر از نیک زنان تا توانى بر حذر باش و از زنان بد فریاد خواه با اللَّه که ایشان دام شیطاناند و سبب فتنه. اى پسر چون قدرت یابى بر ظلم بندگان، قدرت خداى بر عقوبت خود یاد کن و از انتقام وى بیندیش که او جلّ جلاله منتقم است، دادستان از گردنکشان و کینخواه از ستمکاران و بحقیقت دان که ظلم تو از آن مظلوم فرا گذارد و عقوبت اللَّه اندر ان ظلم بر تو بماند و پاینده بود. اى پسر و مبادا که ترا کارى پیش آید از محبوب و مکروه که نه در ضمیر خود چنان دانى که خیر و صلاح تو در آنست. پسر گفت: اى پدر من این عهد نتوانم داد تا آن گه که بدانم که آنچه تو گفتى چنانست که تو گفتى. پدر گفت: اللَّه تعالى پیغامبرى فرستادست و علم و بیان آنچه من گفتم با وى است تا هر دو بنزدیک وى شویم و از وى پرسیم هر دو بیرون آمدند و بر مرکوب نشستند و آنچه در بایست بود از توشه و زاد سفر برداشتند، بیابانى در پیش بود مرکوب همىراندند تا روز بنماز پیشین رسید و گرما عظیم بود، آب و توشه سپرى گشت و هیچ نماند. هر دو از مرکوب فرو آمدند و پیاده بشتاب همىرفتند. ناگاه لقمان در پیش نگرست سیاهى دید و دود، با دل خود گفت آن سیاهى درخت است و آن دود نشان آبادانى و مردمان که آنجا وطن گرفتهاند، هم چنان همىرفتند بشتاب، ناگاه پسر لقمان پاى بر استخوانى نهاد.
آن استخوان بزیر قدم وى برآمد و به پشت پاى بیرون آمد، پسر بیهوش گشت و بر جاى بیفتاد. لقمان در وى آویخت و آن استخوان بدندان از پاى وى بیرون کرد و عمامه وى پاره کرد و بر پاى وى بست. لقمان آن ساعت بگریست و یک قطره آب چشم وى بر روى پسر افتاد، پسر روى فرا پدر کرد گفت: اى باباى من مى بگریى بچیزى که مىگویى بهى من و صلاح من در آنست. اى پدر چه بهترى است ما را اندرین حال، آب و توشه سپرى شد و ما هر دو درین بیابان متحیر بماندیم، اگر تو بروى و مرا برین حال بجاى مانى با غم و اندیشه روى و اگر با من اینجا مقام کنى برین حال هر دو بمیریم، درین چه بهترى است و چه خیرت. پدر گفت: اما گریستن من از آنست که من دوست داشتمى که بهر حظّى که مرا از دنیاست من فداى تو کردمى که من پدرم و مهربانى پدران بر فرزندان معلوم است و اما آنچه مىگویى که درین چه خیرت است تو چه دانى مگر آن بلا که از تو صرف کردهاند خود بزرگتر از این بلاست که بتو رسانیدهاند، و باشد که این بلا که بتو رسانیدهاند آسانتر از آنست که از تو صرف کردهاند، ایشان درین سخن بودند که لقمان فرا پیش نگرست و هیچ چیز ندید از آن سواد و دخان.
با دل خویش گفت من آنجا چیزى میدیدم و اکنون نمىبینم ندانم تا آن چه بود.
ناگاه شخصى دید که همىآمد بر اسبى نشسته و جامهاى سپید پوشیده، آواز داد که لقمان تویى؟ گفت آرى، گفت: حکیم تویى؟ گفت چنین میگویند، گفت: آن پسر بىخرد چه گفت؟ اگر نه آن بودى که این بلا بوى رسید هر دو را بزمین فرو بردندى چنان که آن دیگران را فرو بردند. لقمان روى وا پسر کرد گفت: دریافتى و بدانستى که هر چه بر بنده رسد از محبوب و مکروه خیرت و صلاح وى در آن است؟
پس هر دو برخاستند و برفتند. عمر خطاب از اینجا گفت: من باک ندارم که بامداد برخیزم بر هر حال که باشم بر محبوب یا بر مکروه، زیرا که من ندانم که خیرت من اندر چیست؟ موسى (ع) گفت: بار خدایا از بندگان تو کیست بزرگگناهتر؟ گفت:آن کس که مرا متّهم دارد. موسى گفت: بار خدایا آن کیست که ترا متّهم دارد؟
گفت: آن کس که استخارت کند و از من بهترى خویش خواهد، آن گه بحکم من رضا ندهد، آن گه در آخر وصیّت گفت: وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ اى کن فانیا عن شواهدک مأخوذا عن حولک و قوّتک منتسقا بما استولى علیک من کشوفات سرّک و انظر من الذى یسمع صوتک حتى تستفیق من خمار غفلتک. إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ فى الاشارة انّه الذى یتکلّم فى لسان المعرفة بغیر اذن من الحق و قالوا هو الصّوفى یتکلّم قبل اوانه. و قیل: من تصدّر قبل اوانه تصدّى لهوانه.
رشیدالدین میبدی : ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) تَنْزِیلُ الْکِتابِ
این حروف تهجى فرو فرستادن این نامه.
لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۲) شک نیست در آن که از خداوند جهانیانست.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگویند از خویشتن فرا نهاد، بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ که سخن درست است و نامه راست از خداوند تو، لِتُنْذِرَ قَوْماً تا آگاه کنى و بترسانى گروهى را، ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ که نیامد بایشان هیچ آگاه کننده پیش از تو، لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (۳) تا مگر راه راست یابند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اللَّه آن کس است که آفرید هفت آسمان و زمین و آنچه میان آن، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ پس مستوى شد بر عرش، ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ نیست شما را جز او، مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ نه یارى و نه شفیعى، أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (۴) هیچ در نیابید و پند نپذیرید.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ کار میراند و میسازد پس یکدیگر فرا مىدارد از آسمان بزمین، ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ و آن گه پس بسوى او بر میشود فِی یَوْمٍ در روزى، کانَ مِقْدارُهُ که اندازه آن در شمار، أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (۵) هزار سال است از آنچه شما مىشمارید.
ذلِکَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ آن کس که آن میکند و میسازد داناى نهان و آشکارا است، الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶) آن تواناى مهربان.
الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ آن کس که نیکو کرد آفرینش هر چیز و نیکو کرد هر چیز که آفرید آن را، وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ (۷) و نخست مردم که آفرید از گل آفرید.
ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ پس کرد و آفرید فرزند او را، مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ (۸) از بیرون آوردهاى از آب سست خوار.
ثُمَّ سَوَّاهُ آن گه بالاى او راست کرد وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ و درو دمید از روح خویش، وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ و شما را گوشها کرد و چشمها و دلها،، قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ (۹) چون اندک سپاس میدارید.
وَ قالُوا و گفتند، أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ ما که بریزیم و گم شویم در زمین أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ باش ما را آفرینش نو خواهند گرفت، بَلْ نه چنان است که میگویند و جاى انکار نیست، هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ (۱۰) ایشان بخداوند خویش و انگیختن برستاخیز کافراناند.
قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ گوى بمیراند شما را و سپرى کند شما را فریشته مرگ، الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ آنکه برگماشتهاند بر شما، ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (۱۱) و آن گه شما را با خداوند شما برند.
وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ و اگر تو بینى آن گه که کافران، ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ سرها فرو شکسته بود نزدیک خداوند خویش، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا میگویند خداوند ما بدیدیم بشنیدیم، فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً باز بر ما را تا نیکى کنیم، إِنَّا مُوقِنُونَ (۱۲) ما امروز بىگمانانیم.
وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها و اگر خواستیمى ما هر تنى را راست راهى آن بدادیمى، وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لکن از من بیش شد سخن بر راستى و داد، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ که ناچاره پر کنم دوزخ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۳) از پرى و آدمى از دوزخیان ایشان همه.
فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ بچشید بآنچه فرو گذاشتید، لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا دیدار این روز را، إِنَّا نَسِیناکُمْ که ما شما را هم امروز فرو گذاشتیم وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۴) چشید عذاب جاویدى بآنچه میکردید.
إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها بسخنان ما ایشان بگروند که چون پند دهند ایشان را بآن، خَرُّوا سُجَّداً بسجود افتند، وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ و بپاکى بستایند خداوند خویش را، وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۱۵) و ایشان گردن نکشند از پذیرفتن حق.
الم (۱) تَنْزِیلُ الْکِتابِ
این حروف تهجى فرو فرستادن این نامه.
لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۲) شک نیست در آن که از خداوند جهانیانست.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگویند از خویشتن فرا نهاد، بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ که سخن درست است و نامه راست از خداوند تو، لِتُنْذِرَ قَوْماً تا آگاه کنى و بترسانى گروهى را، ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ که نیامد بایشان هیچ آگاه کننده پیش از تو، لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (۳) تا مگر راه راست یابند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اللَّه آن کس است که آفرید هفت آسمان و زمین و آنچه میان آن، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ پس مستوى شد بر عرش، ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ نیست شما را جز او، مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ نه یارى و نه شفیعى، أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (۴) هیچ در نیابید و پند نپذیرید.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ کار میراند و میسازد پس یکدیگر فرا مىدارد از آسمان بزمین، ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ و آن گه پس بسوى او بر میشود فِی یَوْمٍ در روزى، کانَ مِقْدارُهُ که اندازه آن در شمار، أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (۵) هزار سال است از آنچه شما مىشمارید.
ذلِکَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ آن کس که آن میکند و میسازد داناى نهان و آشکارا است، الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶) آن تواناى مهربان.
الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ آن کس که نیکو کرد آفرینش هر چیز و نیکو کرد هر چیز که آفرید آن را، وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ (۷) و نخست مردم که آفرید از گل آفرید.
ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ پس کرد و آفرید فرزند او را، مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ (۸) از بیرون آوردهاى از آب سست خوار.
ثُمَّ سَوَّاهُ آن گه بالاى او راست کرد وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ و درو دمید از روح خویش، وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ و شما را گوشها کرد و چشمها و دلها،، قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ (۹) چون اندک سپاس میدارید.
وَ قالُوا و گفتند، أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ ما که بریزیم و گم شویم در زمین أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ باش ما را آفرینش نو خواهند گرفت، بَلْ نه چنان است که میگویند و جاى انکار نیست، هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ (۱۰) ایشان بخداوند خویش و انگیختن برستاخیز کافراناند.
قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ گوى بمیراند شما را و سپرى کند شما را فریشته مرگ، الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ آنکه برگماشتهاند بر شما، ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (۱۱) و آن گه شما را با خداوند شما برند.
وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ و اگر تو بینى آن گه که کافران، ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ سرها فرو شکسته بود نزدیک خداوند خویش، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا میگویند خداوند ما بدیدیم بشنیدیم، فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً باز بر ما را تا نیکى کنیم، إِنَّا مُوقِنُونَ (۱۲) ما امروز بىگمانانیم.
وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها و اگر خواستیمى ما هر تنى را راست راهى آن بدادیمى، وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لکن از من بیش شد سخن بر راستى و داد، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ که ناچاره پر کنم دوزخ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۳) از پرى و آدمى از دوزخیان ایشان همه.
فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ بچشید بآنچه فرو گذاشتید، لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا دیدار این روز را، إِنَّا نَسِیناکُمْ که ما شما را هم امروز فرو گذاشتیم وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۴) چشید عذاب جاویدى بآنچه میکردید.
إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها بسخنان ما ایشان بگروند که چون پند دهند ایشان را بآن، خَرُّوا سُجَّداً بسجود افتند، وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ و بپاکى بستایند خداوند خویش را، وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۱۵) و ایشان گردن نکشند از پذیرفتن حق.
رشیدالدین میبدی : ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نام خداوندى که داناى هر ضمیر و سرمایه هر فقیر است، دلگشاى هر غمگین و بندگشاى هر اسیر است، عاصیان را عذرپذیر، و افتادگان را دستگیر است، در صنع بىنظیر، و در حکم بىمشیر است، در خداوندى بىشبیه، و در پادشاهى بىوزیر است، علیم و خبیر، سمیع و بصیر، قادر و مقتدر و قدیر است:
جمالک فالق البدر المنیر
و ریحک دونه نشر العبیر
و حبّک خامر الاحشاء حتى
جرى مجرى السرائر فى الضمیر
اى خداوندى که فلک و ملک را نگارنده تویى، اى عظیمى که از ماه تا ماهى دارنده تویى، اى کریمى که دعا را نیوشنده و جفا را پوشنده تویى، اى لطیفى که عطا را دهنده و خطا را بر دارنده تویى، اى یکتایى که در صفت جلال و جمال پاینده تویى، عاصیان را شوینده و طالبان را جوینده تویى:
بنماى رهى که ره نماینده تویى
بگشاى درى که در گشاینده تویى
زنگار غمان گرفت دل در بر من
بزداى دلم که دل زداینده تویى
الم، تَنْزِیلُ الْکِتابِ لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ گفتهاند که ربّ العزه جلّ جلاله چون نور فطرت مصطفى بیافرید آن را بحضرت عزّت خود بداشت چنانک خود خواست. فبقى بین یدى اللَّه مائة الف عام، و قیل: الفى عام ینظر الیه فى کلّ یوم سبعین الف نظرة یکسوه فى کل نظرة نورا جدیدا و کرامة جدیدة هزاران سال آن نور فطرت در حضرت خود بداشت و هر روزى هفتاد هزار نظر بنعت منّت بوى میکرد هر نظرى را سرّى دیگر و رازى دیگر، نواختى و لطفى دیگر، علمى و فهمى دیگر او را حاصل مىآمد، و در آن نظرها با سرّ فطرت او گفته بودند که عزت قرآن مرتبت دار عصمت تو خواهد بود. آن خبر در فطرت او راسخ گشته بود چون عین طینت او با سرّ فطرت او باین عالم آوردند، و از درگاه عزت وحى منزل روى بوى آورد، او میگفت ارجو که این تحقیق آن وعد است که مرا آن وقت دادند، ربّ العالمین تسکین دل وى را و تصدیق اندیشه وى را آیت فرستاد که: الم الف اشارتست باللّه، لام اشارت است به جبرئیل، میم اشارت است به محمد میگوید بالهیت من و بقدس جبرئیل و بمجد تو یا محمد که این وحى آن قرآن است که ترا وعده داده بودیم که مرتبت دار نبوت و معجز دولت تو خواهد بود، لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ شکى نیست در آن که نامه ماست ببندگان ما، خطاب ماست با دوستان ما، ما را در هر گوشهاى سوختهاى که میسوزد در آرزوى دیدار ما، در هر زاویهاى شوریدهاى که دارد دل در بند مهر ما و زبان در یاد و ذکر ما، نیاز درویشان بر درگاه ما، نهیب مشتاقان بدیدار ما.
شهرى همه بنده و رهیکان دارى
عالم همه پر ز آشنایان دارى
من خود چه کسم چه آید از خدمت من
تو سوخته در جهان فراوان دارى
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اللَّه است که آسمان و زمین آفرید و آنچه میان آسمان و زمین است تا لطف خود فرا خلق نماید، و نعمت خود بر بندگان تمام کند. او جلّ جلاله هر چه آفرید براى خلق آفرید که خود بىنیاز است، و با بىنیازى کارساز است. جاى دیگر فرمود: خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً نعیم دنیا و طیّبات رزق که آفرید از بهر مؤمنان آفرید چنانک فرمود: قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا کافر که در دنیا روزى میخورد، بطفیل مؤمن میخورد. آن گه فرمود: خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ روز قیامت خالص مر مؤمن را بود و کافر را یک شربت آب نبود، کما قال اللَّه تعالى: وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ.
نظیرى دیگر خوان: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ اللَّه تعالى مسخّر گردانید شما را آنچه در آسمان و زمین است. گر آسمان است سقف تو، ور آفتاب است چراغ تو، ور ماه است روشنایى تو، ور ستاره است راه بر تو، ور زمین است قرارگاه و بساط تو، ور حبوب و ثمارست رزق تو، وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ طعمه تو، وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ مرکب تو، لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ عورتپوش تو، این همه آفرید از بهر شما تا بدان منفعت گیرید، و خداى را شکر کنید، و شما را آفرید تا او را پرستید و بندگى کنید، کما قال اللَّه تعالى: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.
الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ. پیرى را مىآید از عزیزان طریقت که این آیت خواندى و گفتى: خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ و لکن یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ و لکن رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ.
خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ و لکن فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. چه زیان دارد این جوهر حرمت را که نهاد وى از گل بوده چون کمال وى در دل نهاده، قیمت او که هست از روى تربیت است نه از روى تربت، شرف او که هست از لطف قدم الهى است نه از رفت قدم بندگى. حق جلّ جلاله همه عالم بیافرید فلک و ملک، عرش و کرسى، لوح و قلم، بهشت و دوزخ، آسمان و زمین، و باین آفریدهها هیچ نظر مهر و محبّت نکرد، رسول بایشان نفرستاد و پیغام بایشان نداد، و چون نوبت بخاکیان رسید که برکشیدگان لطف بودند و نواختگان فضل و معادن انوار اسرار، بلطف و کرم خویش ایشان را محل نظر خود کرد، پیغامبران بایشان فرستاد، فرشتگان را رقیبان ایشان کرد، سوز مهر در سینهها نهاد، آتش عشق در دلها افکند، خطوط ایمان بر صفحههاى دلهاشان نبشت که: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. رقم محبّت بر ضمیرهاشان کشید که یحبّهم و یحبّونه آن سرّ که او را جلّ جلاله با آدمیان بود نه با عرش بود نه با کرسى، نه با فلک نه با ملک، زیرا که همه بندگان مجرّد بودند و آدمیان هم بندگان بودند و هم دوستان. نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ.
قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ لو لا غفلة قلوبهم ما احال قبض ارواحهم على ملک الموت فلمّا غفلوا عن شهود الحقایق خاطبهم على مقدار فهمهم و علق بالاغیار قلوبهم، وُکِّلَ یخاطبه بما احتمل على قدر قوّته و ضعفه. این خطاب بر قدر فهم ارباب رسوم و عادات است که از غفلت راه بحقائق حق نمىبرند و لطائف اسرار ازل مىدرنیابند، لا جرم شربت ایشان بر قدر حوصله ایشان آمد و گرنه از آنجا که حقیقت است و خطاب با جوانمردان طریقت است، ملک الموت خاک بیز مملکت است. در خاک معدن میجوید و در معدن گوهر میجوید. الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة. خاک مىبیزد تا تو در خاک چه پروردهاى: یاقوتى، لعلى پیروزهاى، یا نه که نفطى، قیرى، سنگ ریزهاى، کلمه خبیثهاى یا کلمه طیّبهاى، خاکى ببیزد، رگى بپیچد، استخوانى بشکند، او را بر آن ودیعت پاک چه دست بود، و با وى چه کار دارد، که نه او نهاد تا او برگیرد. اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها.
خیر نساج بیمار بود ملک الموت خواست که جان او بردارد مؤذّن گفت وقت نماز شام که اللَّه اکبر اللَّه اکبر، خیر گفت: یا ملک الموت باش تا فریضه نماز شام بگزارم که این فرمان بر من فوت مىشود و فرمان تو فوت نمىشود، چون نماز بگزارد سر بر سجود نهاد گفت: الهى آن روز که این ودیعت مىنهادى زحمت ملک الموت در میان نبود چه باشد که امروز بىزحمت او بردارى؟:
یا رب ار فانى کنى ما را بتیغ دوستى
مر فرشته مرگ را با ما نباشد هیچ کار
هر که از جام تو روزى شربت شوق تو خورد
چون نماند آن شراب او داند آن رنج خمار
خبر درست است که آدم (ع) روز میثاق در عهد بلى که ذرّههاى انبیاء از صلب وى بیرون کردند و بر دیده اشراف وى عرضه کردند عمر داود (ع) اندک دید، گفت بار خدایا از عمر خود چهل سال بوى دادم، ربّ العزه قبول کرد. پس بآخر عمر چون ملک الموت آمد گفت اى آدم جان تسلیم کن، گفت عمر روش راه است اگر جان تسلیم کنم راه نارفته چون بود. ملک الموت گفت: عمر بدادى لا جرم راه تمام نارفته ماند. آدم گفت رجوع کنم که پدرم و مرا بعمر حاجت است و بىعمر راه نتوان کرد. در خبرست که: «جحد آدم فجحدت ذرّیته» چون مدت بسر آمد گفت: یا آدم جان تسلیم کن گفت بتو تسلیم نکنم که نه تو نهادهاى تا تو بردارى، آن روز که جلال عزّت وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی در قالب ما آمد تو کجا بودى؟ امروز اگر باز میخواهند تو در میانه چه کنى؟ ربّ العالمین فرمود یا آدم خصومت در باقى کن. یا عزرائیل تو دور شو و زحمت خویش دور دار، اى جان پاک بلطف من آرمیده و بمهر من آسوده. یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً
جمالک فالق البدر المنیر
و ریحک دونه نشر العبیر
و حبّک خامر الاحشاء حتى
جرى مجرى السرائر فى الضمیر
اى خداوندى که فلک و ملک را نگارنده تویى، اى عظیمى که از ماه تا ماهى دارنده تویى، اى کریمى که دعا را نیوشنده و جفا را پوشنده تویى، اى لطیفى که عطا را دهنده و خطا را بر دارنده تویى، اى یکتایى که در صفت جلال و جمال پاینده تویى، عاصیان را شوینده و طالبان را جوینده تویى:
بنماى رهى که ره نماینده تویى
بگشاى درى که در گشاینده تویى
زنگار غمان گرفت دل در بر من
بزداى دلم که دل زداینده تویى
الم، تَنْزِیلُ الْکِتابِ لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ گفتهاند که ربّ العزه جلّ جلاله چون نور فطرت مصطفى بیافرید آن را بحضرت عزّت خود بداشت چنانک خود خواست. فبقى بین یدى اللَّه مائة الف عام، و قیل: الفى عام ینظر الیه فى کلّ یوم سبعین الف نظرة یکسوه فى کل نظرة نورا جدیدا و کرامة جدیدة هزاران سال آن نور فطرت در حضرت خود بداشت و هر روزى هفتاد هزار نظر بنعت منّت بوى میکرد هر نظرى را سرّى دیگر و رازى دیگر، نواختى و لطفى دیگر، علمى و فهمى دیگر او را حاصل مىآمد، و در آن نظرها با سرّ فطرت او گفته بودند که عزت قرآن مرتبت دار عصمت تو خواهد بود. آن خبر در فطرت او راسخ گشته بود چون عین طینت او با سرّ فطرت او باین عالم آوردند، و از درگاه عزت وحى منزل روى بوى آورد، او میگفت ارجو که این تحقیق آن وعد است که مرا آن وقت دادند، ربّ العالمین تسکین دل وى را و تصدیق اندیشه وى را آیت فرستاد که: الم الف اشارتست باللّه، لام اشارت است به جبرئیل، میم اشارت است به محمد میگوید بالهیت من و بقدس جبرئیل و بمجد تو یا محمد که این وحى آن قرآن است که ترا وعده داده بودیم که مرتبت دار نبوت و معجز دولت تو خواهد بود، لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ شکى نیست در آن که نامه ماست ببندگان ما، خطاب ماست با دوستان ما، ما را در هر گوشهاى سوختهاى که میسوزد در آرزوى دیدار ما، در هر زاویهاى شوریدهاى که دارد دل در بند مهر ما و زبان در یاد و ذکر ما، نیاز درویشان بر درگاه ما، نهیب مشتاقان بدیدار ما.
شهرى همه بنده و رهیکان دارى
عالم همه پر ز آشنایان دارى
من خود چه کسم چه آید از خدمت من
تو سوخته در جهان فراوان دارى
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اللَّه است که آسمان و زمین آفرید و آنچه میان آسمان و زمین است تا لطف خود فرا خلق نماید، و نعمت خود بر بندگان تمام کند. او جلّ جلاله هر چه آفرید براى خلق آفرید که خود بىنیاز است، و با بىنیازى کارساز است. جاى دیگر فرمود: خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً نعیم دنیا و طیّبات رزق که آفرید از بهر مؤمنان آفرید چنانک فرمود: قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا کافر که در دنیا روزى میخورد، بطفیل مؤمن میخورد. آن گه فرمود: خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ روز قیامت خالص مر مؤمن را بود و کافر را یک شربت آب نبود، کما قال اللَّه تعالى: وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ.
نظیرى دیگر خوان: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ اللَّه تعالى مسخّر گردانید شما را آنچه در آسمان و زمین است. گر آسمان است سقف تو، ور آفتاب است چراغ تو، ور ماه است روشنایى تو، ور ستاره است راه بر تو، ور زمین است قرارگاه و بساط تو، ور حبوب و ثمارست رزق تو، وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ طعمه تو، وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ مرکب تو، لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ عورتپوش تو، این همه آفرید از بهر شما تا بدان منفعت گیرید، و خداى را شکر کنید، و شما را آفرید تا او را پرستید و بندگى کنید، کما قال اللَّه تعالى: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.
الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ. پیرى را مىآید از عزیزان طریقت که این آیت خواندى و گفتى: خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ و لکن یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ و لکن رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ.
خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ و لکن فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. چه زیان دارد این جوهر حرمت را که نهاد وى از گل بوده چون کمال وى در دل نهاده، قیمت او که هست از روى تربیت است نه از روى تربت، شرف او که هست از لطف قدم الهى است نه از رفت قدم بندگى. حق جلّ جلاله همه عالم بیافرید فلک و ملک، عرش و کرسى، لوح و قلم، بهشت و دوزخ، آسمان و زمین، و باین آفریدهها هیچ نظر مهر و محبّت نکرد، رسول بایشان نفرستاد و پیغام بایشان نداد، و چون نوبت بخاکیان رسید که برکشیدگان لطف بودند و نواختگان فضل و معادن انوار اسرار، بلطف و کرم خویش ایشان را محل نظر خود کرد، پیغامبران بایشان فرستاد، فرشتگان را رقیبان ایشان کرد، سوز مهر در سینهها نهاد، آتش عشق در دلها افکند، خطوط ایمان بر صفحههاى دلهاشان نبشت که: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. رقم محبّت بر ضمیرهاشان کشید که یحبّهم و یحبّونه آن سرّ که او را جلّ جلاله با آدمیان بود نه با عرش بود نه با کرسى، نه با فلک نه با ملک، زیرا که همه بندگان مجرّد بودند و آدمیان هم بندگان بودند و هم دوستان. نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ.
قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ لو لا غفلة قلوبهم ما احال قبض ارواحهم على ملک الموت فلمّا غفلوا عن شهود الحقایق خاطبهم على مقدار فهمهم و علق بالاغیار قلوبهم، وُکِّلَ یخاطبه بما احتمل على قدر قوّته و ضعفه. این خطاب بر قدر فهم ارباب رسوم و عادات است که از غفلت راه بحقائق حق نمىبرند و لطائف اسرار ازل مىدرنیابند، لا جرم شربت ایشان بر قدر حوصله ایشان آمد و گرنه از آنجا که حقیقت است و خطاب با جوانمردان طریقت است، ملک الموت خاک بیز مملکت است. در خاک معدن میجوید و در معدن گوهر میجوید. الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة. خاک مىبیزد تا تو در خاک چه پروردهاى: یاقوتى، لعلى پیروزهاى، یا نه که نفطى، قیرى، سنگ ریزهاى، کلمه خبیثهاى یا کلمه طیّبهاى، خاکى ببیزد، رگى بپیچد، استخوانى بشکند، او را بر آن ودیعت پاک چه دست بود، و با وى چه کار دارد، که نه او نهاد تا او برگیرد. اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها.
خیر نساج بیمار بود ملک الموت خواست که جان او بردارد مؤذّن گفت وقت نماز شام که اللَّه اکبر اللَّه اکبر، خیر گفت: یا ملک الموت باش تا فریضه نماز شام بگزارم که این فرمان بر من فوت مىشود و فرمان تو فوت نمىشود، چون نماز بگزارد سر بر سجود نهاد گفت: الهى آن روز که این ودیعت مىنهادى زحمت ملک الموت در میان نبود چه باشد که امروز بىزحمت او بردارى؟:
یا رب ار فانى کنى ما را بتیغ دوستى
مر فرشته مرگ را با ما نباشد هیچ کار
هر که از جام تو روزى شربت شوق تو خورد
چون نماند آن شراب او داند آن رنج خمار
خبر درست است که آدم (ع) روز میثاق در عهد بلى که ذرّههاى انبیاء از صلب وى بیرون کردند و بر دیده اشراف وى عرضه کردند عمر داود (ع) اندک دید، گفت بار خدایا از عمر خود چهل سال بوى دادم، ربّ العزه قبول کرد. پس بآخر عمر چون ملک الموت آمد گفت اى آدم جان تسلیم کن، گفت عمر روش راه است اگر جان تسلیم کنم راه نارفته چون بود. ملک الموت گفت: عمر بدادى لا جرم راه تمام نارفته ماند. آدم گفت رجوع کنم که پدرم و مرا بعمر حاجت است و بىعمر راه نتوان کرد. در خبرست که: «جحد آدم فجحدت ذرّیته» چون مدت بسر آمد گفت: یا آدم جان تسلیم کن گفت بتو تسلیم نکنم که نه تو نهادهاى تا تو بردارى، آن روز که جلال عزّت وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی در قالب ما آمد تو کجا بودى؟ امروز اگر باز میخواهند تو در میانه چه کنى؟ ربّ العالمین فرمود یا آدم خصومت در باقى کن. یا عزرائیل تو دور شو و زحمت خویش دور دار، اى جان پاک بلطف من آرمیده و بمهر من آسوده. یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً
رشیدالدین میبدی : ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى و تقدّس: تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ باز مىخیزد پهلوهاى ایشان از خوابگاههاى ایشان، یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خداوند خویش را میخوانند، خَوْفاً وَ طَمَعاً بیم و امید، وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۱۶) و از آنچه ایشان را روزى دادیم نفقه میکنند.
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ نداند هیچ کس، ما أُخْفِیَ لَهُمْ که آن چه چیزست که پنهان کردند و پوشیده ایشان را. مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ از روشنایى چشم، جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۷) پاداش آنچه میکردند.
أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً آن کس که گرویده بود، کَمَنْ کانَ فاسِقاً چون آن کس است که از فرمان بردارى بیرون بود؟ لا یَسْتَوُونَ (۱۸) هرگز یکسان نباشند.
أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى ایشانراست بهشتها نُزُلًا بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۹) آن پاداش ایشان است بآنچه میکردند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا و اما ایشان که بیرون شدند از فرمان، فَمَأْواهُمُ النَّارُ بازگشتنگاه ایشان آتش است، کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها هر گه که خواهند از آن بیرون آیند، أُعِیدُوا فِیها ایشان را بآن مىبرند وَ قِیلَ لَهُمْ و ایشان را گویند، ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ چشید عذاب از آتش، الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (۲۰) که آن را بدروغ مىداشتید و مىگفتید که دروغ است.
وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى و مىچشانیم ایشان را از عذاب این جهانى دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ فرود از عذاب مهین، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۲۱) تا مگر باز گردند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ و کیست ستمکارتر ازو که پند دهند او را بسخنان خداوند او؟ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها آن گه پس روى گرداند از آن، إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ (۲۲) ما از ناگرویدگان کینکشانیم.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم، فَلا تَکُنْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ نگر که در گمان نباشى از دیدار او، وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ (۲۳) و او را نشانى کردیم راه شناختن را از بهر بنى اسرائیل.
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً و ازیشان پیشوایان کردیم، یَهْدُونَ بِأَمْرِنا که راه مىنمودند بفرمان ما، لَمَّا صَبَرُوا آن گه که شکیبایى کردند وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (۲۴) و بسخنان ما بىگمانان بودند.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ خداوند تو اوست که کار برگزارد میان ایشان روز رستاخیز، فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۲۵) در آنچه ایشان جدا جدا میگویند و جدا جدا مىروند.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ لَهُمْ باز ننمود با ایشان، کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ که چند هلاک کردیم و کشتیم پیش از ایشان، مِنَ الْقُرُونِ از گروه گروه، یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ آنک مىروند در نشستنگاههاى ایشان، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در آن نشانهاى روشن است، أَ فَلا یَسْمَعُونَ (۲۶) بنمىشنوند.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا نمىبینند، أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ که ما آب میرانیم، إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ در زمین تهى از نبات، فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً بیرون مىآریم بآن آب کشت را، تَأْکُلُ مِنْهُ تا میخورد از آن، أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ ستوران ایشان و ایشان خویشتن، أَ فَلا یُبْصِرُونَ (۲۷) نمىبینند؟
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ و میگویند کى است این روز داورى، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۸) بازنمائید اگر راست مىگویید.
قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ بگو در روز داورى، لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ سود ندارد ناگرویدگان را گرویدن ایشان، وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۲۹) و نه بر ایشان مهلت دهند.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان ازیشان، وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ (۳۰) و چشم میدار که ایشان چشم مىدارند.
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ نداند هیچ کس، ما أُخْفِیَ لَهُمْ که آن چه چیزست که پنهان کردند و پوشیده ایشان را. مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ از روشنایى چشم، جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۷) پاداش آنچه میکردند.
أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً آن کس که گرویده بود، کَمَنْ کانَ فاسِقاً چون آن کس است که از فرمان بردارى بیرون بود؟ لا یَسْتَوُونَ (۱۸) هرگز یکسان نباشند.
أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى ایشانراست بهشتها نُزُلًا بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۹) آن پاداش ایشان است بآنچه میکردند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا و اما ایشان که بیرون شدند از فرمان، فَمَأْواهُمُ النَّارُ بازگشتنگاه ایشان آتش است، کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها هر گه که خواهند از آن بیرون آیند، أُعِیدُوا فِیها ایشان را بآن مىبرند وَ قِیلَ لَهُمْ و ایشان را گویند، ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ چشید عذاب از آتش، الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (۲۰) که آن را بدروغ مىداشتید و مىگفتید که دروغ است.
وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى و مىچشانیم ایشان را از عذاب این جهانى دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ فرود از عذاب مهین، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۲۱) تا مگر باز گردند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ و کیست ستمکارتر ازو که پند دهند او را بسخنان خداوند او؟ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها آن گه پس روى گرداند از آن، إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ (۲۲) ما از ناگرویدگان کینکشانیم.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم، فَلا تَکُنْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ نگر که در گمان نباشى از دیدار او، وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ (۲۳) و او را نشانى کردیم راه شناختن را از بهر بنى اسرائیل.
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً و ازیشان پیشوایان کردیم، یَهْدُونَ بِأَمْرِنا که راه مىنمودند بفرمان ما، لَمَّا صَبَرُوا آن گه که شکیبایى کردند وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (۲۴) و بسخنان ما بىگمانان بودند.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ خداوند تو اوست که کار برگزارد میان ایشان روز رستاخیز، فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۲۵) در آنچه ایشان جدا جدا میگویند و جدا جدا مىروند.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ لَهُمْ باز ننمود با ایشان، کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ که چند هلاک کردیم و کشتیم پیش از ایشان، مِنَ الْقُرُونِ از گروه گروه، یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ آنک مىروند در نشستنگاههاى ایشان، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در آن نشانهاى روشن است، أَ فَلا یَسْمَعُونَ (۲۶) بنمىشنوند.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا نمىبینند، أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ که ما آب میرانیم، إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ در زمین تهى از نبات، فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً بیرون مىآریم بآن آب کشت را، تَأْکُلُ مِنْهُ تا میخورد از آن، أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ ستوران ایشان و ایشان خویشتن، أَ فَلا یُبْصِرُونَ (۲۷) نمىبینند؟
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ و میگویند کى است این روز داورى، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۸) بازنمائید اگر راست مىگویید.
قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ بگو در روز داورى، لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ سود ندارد ناگرویدگان را گرویدن ایشان، وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۲۹) و نه بر ایشان مهلت دهند.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان ازیشان، وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ (۳۰) و چشم میدار که ایشان چشم مىدارند.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ سباق و سیاق این آیت، مدح صحابه رسول است و ذکر سیر و بیان شرف ایشان که اعلام اسلاماند و امان ایمان، ارکان دولت و آثار ملّت و اختران سپهر دعوت، بر بساط توحید صف پیشین ایشانند، در دفتر تفرید سطر نخستین ایشانند، ناقلان شرع و ناقدان دین ایشانند، مشاهدان وحى و تنزیل ایشانند، خواب و آرام بر خود حرام کردند تا در میدان دین خرام کردند، روز و شب همى تاختند تا سراپرده کفر برانداختند، تخم عبادت کاشتند تا بر سعادت برداشتند، علم شعار ایشان و زهد دثار ایشان و رحمت نثار ایشان، نصرت رایت ایشان وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ آیت ایشان، سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى بدایت ایشان و سقاهم ربهم غایت ایشان. مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ در شأن ایشان. حقّ جلّ جلاله در قرآن بسه جایگه ایشان را رجال خواند: رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا پاکى دوست دارند و بپاکى کوشند از آنکه دین اسلام را بنا بر پاکى است.
قال النّبی (ص): «بنى الدّین على النّظافة».
و قال (ص): «انّ اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الا الطیّب» اللَّه پاک است، هر چه صفت پاکى دارد از اقوال و افعال و حرکات و سکنات تو آن را بپذیرد و در جریده سعادت بنویسد و هر چه بتو آلوده بود از جمیع سعادت ننویسد و نهپذیرد، بهشت جوهرى پاک است، قرآن مجید ازو خبر چنین داد که: وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ، اگر آلایشى دارى راهت ندهند و اگر بصفت پاکى روى ترا گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
و آنجا که فرمود: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ ایشان را بصفت ذکر بستود یعنى که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر اللَّه باز ندارد، پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر، هر که قدم در کوى توحید نهاد و قلم بر لوح در سعادت وى برفت، بر منشور دولت او این طغرا کشیدند که: وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ یک ساعت او را از ذکر خویش غافل نگذارند، مهجور آن مهجور که از ذکر او غافل باشد و از جمال نام او محروم، اگر همه انبیا خواهند که مهجورى را بجمال یک کلمت از کلمات ذکر بینا گردانند نتوانند، زیرا که کلید گنج ذکر بدست توفیق است و هر آن ذکرى که از سر غفلت رود و دل از آن بىخبر بود هم چنان است که آن حارس که بر بام قلعه بانک بر میدارد و دزد نقب میبرد، حارس میگوید: من مىبینم هاى اى دزد! و لکن دزد کالا مىبرد و بگفت او مبالات نکند داند که او مىنبیند و بعادت و غفلت چنان میگوید. باز در خانهاى که صعلوکى باشد، زهره ندارد دزد که گرد آن خانه گردد «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ».
اى جوانمرد! نکتهاى بشنو که هزار جان ارزد: آدم و حوا در بهشت بودند فرمان آمد که اى آدم و اى حوا! از من مشغول مگردید و از ذکر من غافل مباشید که شیطان دزد است مترصد بنشسته تا چون راه زند بر شما، یک طرفة العین قوّت ذکر ازیشان وا ایستاد، دزد درآمد و بر ایشان راه بزد. از جناب جبروت عتاب آمد که اى آدم چرا عهد ما فراموش کردى؟ آدم گفت: بار خدایا امانم ده، زینهارم ده تا جوابى بدهم، خطاب آمد که اى آدم ترا امان دادم چه خواهى گفت؟ آدم گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»، یادگار در دل توان داشت، تو دل ببردى، ذکروا دل بشد خانه خالى ماند، دزد درآمد دستش گشاده شد فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها. خداوندا! اکنون که کار افتاد، کریم تویى! بکرم خود این بیچاره را میزبانى کن.
سدیگر جاى که در قرآن صفت مردان گفت، این آیت ورد است: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ مردانى که وفاى عهد صفت ایشان، صدق در قول و عمل سیرت ایشان، در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاء کلمه حق تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان. اینست که ربّ العالمین فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ صد هزار جان مقدّس فداى آن ضربت قهر باد که در میدان وفا بر صفات آن مردان کار زارى روز احد فرو آمد. رسول خدا ایشان را گفت: «زمّلوهم و دمائهم فانّهم یبعثون یوم القیامة و اوداجهم تشخب دما، اللون لون الدّم و الرّیح ریح المسک» فردا که ایشان را حشر کنند، آن قطرهاى خون از صفات ایشان در عرصات قیامت بر بساط عزّت همى چکد، و غرض از آن جلوهگرى آن بود تا خلق بدانند که کشتگان راه خدا کداماند.
در خبر صحیح است که از رفتگان هیچ کس را بدین عالم فانى رغبتى نباشد مگر شهیدان راه حق را که خواهند که ایشان را بدین عالم سفلى باز فرستند تا در وفا و رضاى او دیگر باره جان را فدا کنند. عجب نیست گر آن جوانمردان در راه خدا تن سبیل میکردند و جان همى باختند که هر جا که نقطه صدق پیدا گردد، حقیقت عشق مرگ از جانش برخیزد، زیرا که وعده لقا بدر مرگ است انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا و عزّت قرآن درخواست این میکند که فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. اگر در صدق محبّت قدمى دارى، یا در تمنّى وصال او بیقرار گشتهاى، روز مرگ را بجان و دل استقبال کن که روز بار و هنگام وصال آن روز است و وعده لقا آنجا. و در خبر است که «لا راحة للمؤمن من دون لقاء ربه».
آوردهاند که موسى کلیم صلوات اللَّه علیه عزرائیل پیش وى آمد تا قبض روح وى کند، موسى گفت نخست این پیغام من بحضرت عزّت برسان که هیچ دوست دیدى که از دوست خود جان بستاند؟ عزرائیل آن پیغام بگزارد، جوابش دادند که وا او بگو که هیچ دوست دیدى که دیدار دوست خود نخواهد؟ «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاه و من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقاه».
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ فى الدّنیا بالتمکین و النّصرة على العدوّ و اعلاء الرّایة و فى الآخرة بجمیل الثّواب و جزیل المآب و الخلود فى النّعیم المقیم و التقدیم على الامثال بالتکریم و التعظیم میگوید صادقان را پاداش کردار دهد هم در دنیا و هم در عقبى، در دنیا ایشان را وقت خوش دهد بر استعمال علم و تعظیم امر و اتّباع سنت، و در عقبى ایشان را زندگانى خوش دهد میان سماع و شراب و دیدار، عیشى بىعتاب و نعمتى بىحساب و دیدارى بىحجاب. و گفتهاند جزاء صدق ایشان در دنیا آنست که کید شیطان و مکر دشمن از ایشان دفع کند. بو یزید بسطامى را گفتند: کار تو با ابلیس چونست؟ گفت: جیراننا فى امن منه همسایگان ما بحشمت ما از وساوس او بر آسودهاند، سى سال گذشت تا ابلیس را یاراى آن نبودست که قدم در کوى ما نهد، قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ.
ابراهیم خواصّ گوید: وقتى در بادیه ره گم کردم، شخصى را دیدم که آمد و مرا بس راه آورد، گفتم تو کیستى؟ گفت مرا نمىدانى؟! منم آن سر بىدولتان که مرا ابلیس گویند. گفتم چونست که کار تو آنست که مردم را از راه برى نه براه باز آرى؟ گفت من بیراهان را از راه برم، امّا آنان که بر سر راه حق باشند بایشان تقرّب کنم و بخاک قدم ایشان تبرّک نمایم.
اى جوانمرد! عنایت ازلى گوهر صادقان را رنگى دهد که هر که در ایشان نگرد اگر بیگانه بود آشنا گردد، ور عاصى بود عارف گردد، ور درویش بود توانگر گردد.
ابراهیم ادهم گفت: وقتى کشش روم در باطن من سر برزد، گفتم آیا چه حال است این و از کجا افتاد این کشش در باطن من؟! همى سر بزدم و رفتم تا بدار الملک روم در سرایى شدم، جمعى انبوه آنجا گرد آمده، آن زنارهاى ایشان بدیدم، غیرت دین در من کار کرد، پیراهن از سر تا پاى فرو دریدم و نعرهاى چند کشیدم، آن رومیان فراز آمدند و همى پرسیدند که ترا چه بود و در تو چه صفرا افتاد؟ گفتم من این زنارهاى شما نمىتوانم دید. گفتند همانا تو از محمّدیانى؟ گفتم آرى من از محمّدیانم. گفتند کارى سهل است بما چنین رسید که سنگ و خاک بنبوّت محمد گواهى میداد و از جمادیّت این زنارهاى ما حالت آن سنگ و خاک دارد، اگر با تو صدقى هست از خدا بخواه تا این زنارهاى ما بنبوّت محمد گواهى بدهد تا ما در دائره اسلام آئیم. ابراهیم سر بر سجده نهاد و در اللَّه زارید، گفت: خداوندا! بر من ببخشاى و حبیب خویش را نصرت ده و دین اسلام را قوى کن. هنوز آن مناجات تمام ناکرده که هر زنارى بزبانى فصیح میگفت: «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». ایشان چون آن حال دیدند زنارها بگسلانیدند و نعرههاى شوق زدند و گفتند: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه.
اى جوانمرد! آثار نظر صادقان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین بر آید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوى دهد، اگر بمفلس نگرند توانگر شود، اگر بزنار دار نگرند مقبول درگاه عزّت شود.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ... ربّ العالمین منّت مىنهد بر مصطفى عربى که خواست ما و حکم ما آنست که اهل بیت تو پاک باشند از هر چه آلایش خلقیّت است و اوساخ بشریّت، تا از خانه بکدخداى ماند همه چیز الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ گفتهاند که «رجس» ایدر افعال خبیثه است و اخلاق دنیّه، افعال خبیثه فواحش است ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و اخلاق دنیّه هوى و بدعت و بخل و حرص و قطع رحم و امثال آن، ربّ العالمین ایشان را بجاى بدعت سنّت نهاد، و بجاى بخل سخاوت، و بجاى حرص قناعت، و بجاى قطع رحم وصلت و شفقت. آن گه فرمود: وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و شما را پاک مىدارد از آنکه بخود معجب باشید یا خود را بر در اللَّه دالّتى دانید یا بطاعت و اعمال خود نظرى کنید.
پیر طریقت گفت: نظر دو است: نظر انسانى و نظر رحمانى. نظر انسانى آنست که تو بخود نگرى، و نظر رحمانى آنست که حق بتو نگرد، و تا نظر انسانى از نهاد تو رخت بر ندارد نظر رحمانى بدلت نزول نکند. اى مسکین! چه نگرى تو باین طاعت آلوده خویش و آن را بدرگاه بىنیازى او چه وزن نهى، خبر ندارى که اعمال همه صدّیقان زمین و طاعات همه قدسیان آسمان اگر جمع کنى در میزان جلال ذى الجلال پر پشهاى نسنجد. لکن او جلّ جلاله با بىنیازى خود بنده را به بندگى مىپسندد و راه بوى مىنماید، اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ لطیف است به بندگان خویش. میگوید لطف ما بین و رحمت از ما دان و نعمت از ما خواه وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ... ربّ العالمین درین آیت بندگان خود را در رفتن راه دین منازل روشن مىنماید و آن گه ایشان را بلطف خود در آن روش مىستاید و برحمت خود مزد عظیم و ثواب کریم مىدهد، خود راه مىنماید و خود بر روش میدارد و آن گه بنده را در آن مىستاید. اینت کرم و لطافت! اینت رحمت و رأفت! «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ» مسلماناناند احکام شریعت را گردن نهاده و در راه حقیقت خویشتن را بیفکنده، الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ مؤمناناند با قرار زبان و تصدیق از میان جان و عمل بارکان، وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ طاعت گزاراناند و فرمان برداران بروز در کار دین و بشب در خمار شربت یقین، وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ راستاناند هم در گفتار هم در کردار هم در عقد و هم در عهد، وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ شکیبایاناند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ شکستگاناند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ شکستگاناند و فروتنان بحکم رضا داده و بقدم عجز پیش سلطان حقیقت ایستاده، وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ بخشندگاناند هم بمال و هم بنفس، حقّ هیچ کس بر خود بنگذاشته و از راه خصومت با خلق برخاسته، وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ ممسکاناند از ناشایست، خاموشاناند از ناپسند بحکم طریقت، روزهداران بر وفق شریعت، وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ پاسداراناند ظاهر خود را تا در حرام نیوفتند، گوشواناناند باطن خود را تا خلق نبینند، وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ خداى را یاد کنندگاناند بزبان و یادداشتگاناند بدل.
پیر طریقت گفت: اى یادگار جانها و یاد داشته دلها و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطفى ما را شاد کن. اى قائم بیاد خویش و زهر یاد کننده بیاد خود پیش! یاد تو است که ترا به سزا رسد و رنه از رهى چه آید که ترا سزد.
الهى! تو بیاد خودى و من بیاد تو، تو برخواست خودى و من بر نهاد تو.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً الیوم سهولة العبادة و دوام المعرفة و غدا تحقیق السول و نیل ما فوق المأمول.
قال النّبی (ص): «بنى الدّین على النّظافة».
و قال (ص): «انّ اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الا الطیّب» اللَّه پاک است، هر چه صفت پاکى دارد از اقوال و افعال و حرکات و سکنات تو آن را بپذیرد و در جریده سعادت بنویسد و هر چه بتو آلوده بود از جمیع سعادت ننویسد و نهپذیرد، بهشت جوهرى پاک است، قرآن مجید ازو خبر چنین داد که: وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ، اگر آلایشى دارى راهت ندهند و اگر بصفت پاکى روى ترا گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
و آنجا که فرمود: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ ایشان را بصفت ذکر بستود یعنى که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر اللَّه باز ندارد، پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر، هر که قدم در کوى توحید نهاد و قلم بر لوح در سعادت وى برفت، بر منشور دولت او این طغرا کشیدند که: وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ یک ساعت او را از ذکر خویش غافل نگذارند، مهجور آن مهجور که از ذکر او غافل باشد و از جمال نام او محروم، اگر همه انبیا خواهند که مهجورى را بجمال یک کلمت از کلمات ذکر بینا گردانند نتوانند، زیرا که کلید گنج ذکر بدست توفیق است و هر آن ذکرى که از سر غفلت رود و دل از آن بىخبر بود هم چنان است که آن حارس که بر بام قلعه بانک بر میدارد و دزد نقب میبرد، حارس میگوید: من مىبینم هاى اى دزد! و لکن دزد کالا مىبرد و بگفت او مبالات نکند داند که او مىنبیند و بعادت و غفلت چنان میگوید. باز در خانهاى که صعلوکى باشد، زهره ندارد دزد که گرد آن خانه گردد «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ».
اى جوانمرد! نکتهاى بشنو که هزار جان ارزد: آدم و حوا در بهشت بودند فرمان آمد که اى آدم و اى حوا! از من مشغول مگردید و از ذکر من غافل مباشید که شیطان دزد است مترصد بنشسته تا چون راه زند بر شما، یک طرفة العین قوّت ذکر ازیشان وا ایستاد، دزد درآمد و بر ایشان راه بزد. از جناب جبروت عتاب آمد که اى آدم چرا عهد ما فراموش کردى؟ آدم گفت: بار خدایا امانم ده، زینهارم ده تا جوابى بدهم، خطاب آمد که اى آدم ترا امان دادم چه خواهى گفت؟ آدم گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»، یادگار در دل توان داشت، تو دل ببردى، ذکروا دل بشد خانه خالى ماند، دزد درآمد دستش گشاده شد فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها. خداوندا! اکنون که کار افتاد، کریم تویى! بکرم خود این بیچاره را میزبانى کن.
سدیگر جاى که در قرآن صفت مردان گفت، این آیت ورد است: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ مردانى که وفاى عهد صفت ایشان، صدق در قول و عمل سیرت ایشان، در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاء کلمه حق تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان. اینست که ربّ العالمین فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ صد هزار جان مقدّس فداى آن ضربت قهر باد که در میدان وفا بر صفات آن مردان کار زارى روز احد فرو آمد. رسول خدا ایشان را گفت: «زمّلوهم و دمائهم فانّهم یبعثون یوم القیامة و اوداجهم تشخب دما، اللون لون الدّم و الرّیح ریح المسک» فردا که ایشان را حشر کنند، آن قطرهاى خون از صفات ایشان در عرصات قیامت بر بساط عزّت همى چکد، و غرض از آن جلوهگرى آن بود تا خلق بدانند که کشتگان راه خدا کداماند.
در خبر صحیح است که از رفتگان هیچ کس را بدین عالم فانى رغبتى نباشد مگر شهیدان راه حق را که خواهند که ایشان را بدین عالم سفلى باز فرستند تا در وفا و رضاى او دیگر باره جان را فدا کنند. عجب نیست گر آن جوانمردان در راه خدا تن سبیل میکردند و جان همى باختند که هر جا که نقطه صدق پیدا گردد، حقیقت عشق مرگ از جانش برخیزد، زیرا که وعده لقا بدر مرگ است انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا و عزّت قرآن درخواست این میکند که فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. اگر در صدق محبّت قدمى دارى، یا در تمنّى وصال او بیقرار گشتهاى، روز مرگ را بجان و دل استقبال کن که روز بار و هنگام وصال آن روز است و وعده لقا آنجا. و در خبر است که «لا راحة للمؤمن من دون لقاء ربه».
آوردهاند که موسى کلیم صلوات اللَّه علیه عزرائیل پیش وى آمد تا قبض روح وى کند، موسى گفت نخست این پیغام من بحضرت عزّت برسان که هیچ دوست دیدى که از دوست خود جان بستاند؟ عزرائیل آن پیغام بگزارد، جوابش دادند که وا او بگو که هیچ دوست دیدى که دیدار دوست خود نخواهد؟ «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاه و من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقاه».
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ فى الدّنیا بالتمکین و النّصرة على العدوّ و اعلاء الرّایة و فى الآخرة بجمیل الثّواب و جزیل المآب و الخلود فى النّعیم المقیم و التقدیم على الامثال بالتکریم و التعظیم میگوید صادقان را پاداش کردار دهد هم در دنیا و هم در عقبى، در دنیا ایشان را وقت خوش دهد بر استعمال علم و تعظیم امر و اتّباع سنت، و در عقبى ایشان را زندگانى خوش دهد میان سماع و شراب و دیدار، عیشى بىعتاب و نعمتى بىحساب و دیدارى بىحجاب. و گفتهاند جزاء صدق ایشان در دنیا آنست که کید شیطان و مکر دشمن از ایشان دفع کند. بو یزید بسطامى را گفتند: کار تو با ابلیس چونست؟ گفت: جیراننا فى امن منه همسایگان ما بحشمت ما از وساوس او بر آسودهاند، سى سال گذشت تا ابلیس را یاراى آن نبودست که قدم در کوى ما نهد، قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ.
ابراهیم خواصّ گوید: وقتى در بادیه ره گم کردم، شخصى را دیدم که آمد و مرا بس راه آورد، گفتم تو کیستى؟ گفت مرا نمىدانى؟! منم آن سر بىدولتان که مرا ابلیس گویند. گفتم چونست که کار تو آنست که مردم را از راه برى نه براه باز آرى؟ گفت من بیراهان را از راه برم، امّا آنان که بر سر راه حق باشند بایشان تقرّب کنم و بخاک قدم ایشان تبرّک نمایم.
اى جوانمرد! عنایت ازلى گوهر صادقان را رنگى دهد که هر که در ایشان نگرد اگر بیگانه بود آشنا گردد، ور عاصى بود عارف گردد، ور درویش بود توانگر گردد.
ابراهیم ادهم گفت: وقتى کشش روم در باطن من سر برزد، گفتم آیا چه حال است این و از کجا افتاد این کشش در باطن من؟! همى سر بزدم و رفتم تا بدار الملک روم در سرایى شدم، جمعى انبوه آنجا گرد آمده، آن زنارهاى ایشان بدیدم، غیرت دین در من کار کرد، پیراهن از سر تا پاى فرو دریدم و نعرهاى چند کشیدم، آن رومیان فراز آمدند و همى پرسیدند که ترا چه بود و در تو چه صفرا افتاد؟ گفتم من این زنارهاى شما نمىتوانم دید. گفتند همانا تو از محمّدیانى؟ گفتم آرى من از محمّدیانم. گفتند کارى سهل است بما چنین رسید که سنگ و خاک بنبوّت محمد گواهى میداد و از جمادیّت این زنارهاى ما حالت آن سنگ و خاک دارد، اگر با تو صدقى هست از خدا بخواه تا این زنارهاى ما بنبوّت محمد گواهى بدهد تا ما در دائره اسلام آئیم. ابراهیم سر بر سجده نهاد و در اللَّه زارید، گفت: خداوندا! بر من ببخشاى و حبیب خویش را نصرت ده و دین اسلام را قوى کن. هنوز آن مناجات تمام ناکرده که هر زنارى بزبانى فصیح میگفت: «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». ایشان چون آن حال دیدند زنارها بگسلانیدند و نعرههاى شوق زدند و گفتند: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه.
اى جوانمرد! آثار نظر صادقان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین بر آید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوى دهد، اگر بمفلس نگرند توانگر شود، اگر بزنار دار نگرند مقبول درگاه عزّت شود.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ... ربّ العالمین منّت مىنهد بر مصطفى عربى که خواست ما و حکم ما آنست که اهل بیت تو پاک باشند از هر چه آلایش خلقیّت است و اوساخ بشریّت، تا از خانه بکدخداى ماند همه چیز الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ گفتهاند که «رجس» ایدر افعال خبیثه است و اخلاق دنیّه، افعال خبیثه فواحش است ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و اخلاق دنیّه هوى و بدعت و بخل و حرص و قطع رحم و امثال آن، ربّ العالمین ایشان را بجاى بدعت سنّت نهاد، و بجاى بخل سخاوت، و بجاى حرص قناعت، و بجاى قطع رحم وصلت و شفقت. آن گه فرمود: وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و شما را پاک مىدارد از آنکه بخود معجب باشید یا خود را بر در اللَّه دالّتى دانید یا بطاعت و اعمال خود نظرى کنید.
پیر طریقت گفت: نظر دو است: نظر انسانى و نظر رحمانى. نظر انسانى آنست که تو بخود نگرى، و نظر رحمانى آنست که حق بتو نگرد، و تا نظر انسانى از نهاد تو رخت بر ندارد نظر رحمانى بدلت نزول نکند. اى مسکین! چه نگرى تو باین طاعت آلوده خویش و آن را بدرگاه بىنیازى او چه وزن نهى، خبر ندارى که اعمال همه صدّیقان زمین و طاعات همه قدسیان آسمان اگر جمع کنى در میزان جلال ذى الجلال پر پشهاى نسنجد. لکن او جلّ جلاله با بىنیازى خود بنده را به بندگى مىپسندد و راه بوى مىنماید، اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ لطیف است به بندگان خویش. میگوید لطف ما بین و رحمت از ما دان و نعمت از ما خواه وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ... ربّ العالمین درین آیت بندگان خود را در رفتن راه دین منازل روشن مىنماید و آن گه ایشان را بلطف خود در آن روش مىستاید و برحمت خود مزد عظیم و ثواب کریم مىدهد، خود راه مىنماید و خود بر روش میدارد و آن گه بنده را در آن مىستاید. اینت کرم و لطافت! اینت رحمت و رأفت! «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ» مسلماناناند احکام شریعت را گردن نهاده و در راه حقیقت خویشتن را بیفکنده، الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ مؤمناناند با قرار زبان و تصدیق از میان جان و عمل بارکان، وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ طاعت گزاراناند و فرمان برداران بروز در کار دین و بشب در خمار شربت یقین، وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ راستاناند هم در گفتار هم در کردار هم در عقد و هم در عهد، وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ شکیبایاناند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ شکستگاناند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ شکستگاناند و فروتنان بحکم رضا داده و بقدم عجز پیش سلطان حقیقت ایستاده، وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ بخشندگاناند هم بمال و هم بنفس، حقّ هیچ کس بر خود بنگذاشته و از راه خصومت با خلق برخاسته، وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ ممسکاناند از ناشایست، خاموشاناند از ناپسند بحکم طریقت، روزهداران بر وفق شریعت، وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ پاسداراناند ظاهر خود را تا در حرام نیوفتند، گوشواناناند باطن خود را تا خلق نبینند، وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ خداى را یاد کنندگاناند بزبان و یادداشتگاناند بدل.
پیر طریقت گفت: اى یادگار جانها و یاد داشته دلها و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطفى ما را شاد کن. اى قائم بیاد خویش و زهر یاد کننده بیاد خود پیش! یاد تو است که ترا به سزا رسد و رنه از رهى چه آید که ترا سزد.
الهى! تو بیاد خودى و من بیاد تو، تو برخواست خودى و من بر نهاد تو.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً الیوم سهولة العبادة و دوام المعرفة و غدا تحقیق السول و نیل ما فوق المأمول.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ...
الایة امرهم بحفظ الادب فى الاستیذان و مراعات الوقت و ایجاب الاحترام. این خطاب باصحابه رسول است، مىگوید: اى شما که مؤمناناید، انصار نبوت و رسالت و ائمه اهل سعادت شمااید، ارکان خلایق و برهان حقایق شمااید، عنوان رضاى حق و ملوک مقعد صدق شمااید، اشراف دولت اسلام و اخیار حضرت مصطفى شمااید، چون بقصد زیارت آن مهتر عالم بیرون آئید و آرزوى مشاهدت در دل دارید، نگر که بىدستورى قدم در حرم عزّ وى ننهید و چون در روید ادب حضرتش بجاى آرید، نمىدانید که ادب نهایت قال است و بدایت حال، ادب انتباه مریدانست و عکازه طالبان، درخت ایمان آب که خورد و قواعد اسلام که بنا نهادند، بر نور ادب نهادند، و هر که پرورده آداب نباشد او را راه راست نیست و در عالم لا اله الا اللَّه او را قدر و مقدار نیست. حق جل جلاله مصطفى را اوّل بآداب بیاراست، پس بخلق فرستاد، چنان که مصطفى (ص) گفت: «ادّبنى ربّى فاحسن تأدیبى».
و بدان که ادب را سه درجه است. درجه عام و درجه خاص و درجه خاص الخاص. درجه عام اشتهار است: درجه خاص استتار است، درجه خاص الخاص انکسار است.
اوّل پیدا، میانه ناپیدا، آخر استهلاک. عام را هر عضوى از اعضاى ظاهر ادبى باید، و الا هالکاناند، خاص را هر عضوى از اعضاى باطن ادبى باید، گر از سالکاناند، خاص الخاص را ذرّههاى اوقات ادب باید. گر نه متهوّراناند.
وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ نقلهم عن مألوف العادة الى معروف الشریعة و مفروض العبادة و بیّن انّ البشر بشر و ان کان من الصّحابة و لا ینبغى لاحد ان یأمن نفسه فلهذا اشتدّ الامر فى الشریعة بان لا یخلو رجل بامرأة لیس بینهما محرمیّة.
قال النبى (ص): «لا یخلون رجل بامرأة فانّ ثالثهما الشّیطان».
إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً چون میدانى که حق تعالى بر اعمال و احوال تو مطلع است و نهان و آشکاراى تو میداند و مىبیند، بارى پیوسته بر درگاه او باش، افعال خود را مهذّب داشته باتّباع علم و غذاى حلال و دوام ورد، و اقوال خود را ریاضت داده بقراءت قرآن و مداومت عذر و نصیحت خلق، و اخلاق خود پاک داشتن از هر چه غبار راه دین است و سدّ منهج طریقت چون بخل و ریا و حقد و شره و حرص و طمع. بزرگى را پرسیدند که شرط بندگى چیست؟ گفت: پاکى و راستى، پاکى از هر چه آلایش، و راستى در هر چه آرایش، آلایش بخل و ریا و طمع است و آرایش سخا و توکل و قناعت، و کلمه لا اله الا اللَّه بر هر دو مقالت مشتمل است، لا اله نفى آلایش است و الا اللَّه اثبات آرایش، چون بنده گوید لا اله هر چه آلایش است و حجاب راه از بیخ بکند، آن گه جمال کلمه الا اللَّه روى نماید و بنده را بصفات آرایش بیاراید و او را آراسته و پیراسته فرا مصطفى برند تا وى را بامّتى قبول کند، و اگر اثر لا اله بر وى ظاهر نبود و جمال خلعت الا اللَّه بروى نبیند او را بامّتى فرا نپذیرد و گوید: سحقا سحقا.
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ... الایة زهى کرامت و منزلت، زهى منقبت و مرتبت که مصطفى یافت از درگاه احدیّت، بدایت درود و ثناء بر وى بخلق باز نگذاشت تا نخست خود گفت و خود مبدء کرد. درود بر وى برابر شهادت توحید بنهاد چنانک در توحید نخست خود مبدء کرد گفت: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»، آن گه شهادت فریشتگان و مقرّبان حضرت جبروت در شهادت خود پیوست که: «وَ الْمَلائِکَةُ» پس بدرجه سیوم شهادت مؤمنان و اهل دانش یاد کرد که. «وَ أُولُوا الْعِلْمِ». همچنین در ثنا و درود مصطفى (ص) نخست خود ابتدا کرد آن گه خبر داد از درود فریشتگان آنکه بسومین رتبت مؤمنان را گفت: «صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً»، تا بدانید و در یابید قدر و جاه مصطفى بنزدیک خداوند اعلى، و ازین عجبتر که حقّ جلّ جلاله خطاب با بندگان در ذکر خود این کرد که: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم، نگفت تا شما را ده بار یاد کنم، چون نوبت بذکر و درود مصطفى رسید خطاب این بود که: «لا یصلّى علیک احد من امّتک الا صلّیت علیه عشرا».
در خبر است که: «ما جلس قوم مجلسا فتفرّقوا عن غیر الصلاة علىّ الا تفرّقوا انتن من الجیفة» معنى آنست که هیچ قوم نباشند در هیچ مجلس که آن مجلس از درود ما خالى که نه ازیشان گندى بر آید ناخوشتر از گند مردار. مفهوم خطاب این خبر آنست که اگر در آن مجلس ذکر و درود مصطفى رود آن مجلس معطر و معنبر گردد و خوش بوى شود، مجلسى که در آن ذکر وى میرود معطر و خوش بوى مىشود، پس چگویى دلى که درو مهر و محبت وى بود، سرى که در وى خمار شراب عشق او بود، جانى که درو آرزوى دیدار جمال و کمال او بود، زبانى که درو ذکر و ثناى او بود، دولت و کرامت وى را چه پایان بود و نواخت و عطاى او خود چند بود! إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ... معنى آیت بقول بعضى مفسران آنست که: یؤذون اولیاء اللَّه، چنانک جاى دیگر فرمود: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ یعنى آسفوا اولیاءنا. و فى الخبر: «مرضت فلم یعدنى عبدى»، بر این تأویل معنى آنست که ایشان که دوستان خداى را رنجانند و رسول او را رنج نمایند، اللَّه بر ایشان لعنت کرد هم درین جهان و هم در ان جهان، و بر وفق این خبر مصطفى است حکایت از کردگار قدیم جل جلاله که فرمود: «من آذى لى ولیا فقد بارزنى بالمحاربة» هر که دوستى را از دوستان من بیازارد، آن آزارنده جنگ مرا ساخته و از آزار آن دوست جفاى من خواسته و از بهر عناد دین من برخاسته، و هر که جنگ مرا سازد و پرده حیا از پیش دیده براندازد، من وى را بلشکر انتقام مقهور کنم و او را بخوارى اندر جهان مشهور کنم، هر که در رنج مؤمنى گامى نهد یا دوستى را از دوستان من ببیهوده بیازارد، من در دو جهان خصم وى باشم، در دنیا پوست وى را زندان وى کنم، زبانیه آفات بر وى گمارم، موکّل شهوت و نهمت با وى قرین کنم تا ثعبان حرص در سینه وى سر بر آرد، شادکامى عمر وى را فرو برد تا در دست غارت وسواس ذلیل و حقیر گردد و روى وى بمذمت و و ملامت خلق سیاه شود، باز بعاقبت على اذل الوجوه از سراى دنیا بزندان لحد برم و از زندان لحد بدرکات جهنم فرستم، اینست که رب العالمین فرمود: لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ چون معلوم شد که آن کس که دوست وى را رنجاند عقوبت وى چنین است: اندرین لفظ که: و بضدّها تتبیّن الاشیاء، بدان که هر که دوست وى را نوازد و عزیز دارد ثواب وى چون بود، چنانک از جهت دوستان مر دشمنان ایشان را خصم است، مر دوستان ایشان را نوازنده است، هر که زخمى زد دوستى از دوستان وى از انتقام وى بلائى و عذابى بیند، هر که دوستى را از دوستان وى بنوازد و عزیز دارد ناچار که از اکرام و انعام وى خلعتى یابد.
روى انّ ابن عمر نظر یوما الى الکعبة فقال: ما اعظمک و اعظم حرمتک و المؤمن اعظم حرمة عند اللَّه منک! و اوحى اللَّه الى موسى علیه السلام: یا موسى لو یعلم الخلق اکرامى الفقراء فى محل قدسى و دار کرامتى للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم فو عزتى و مجدى و علوى فى ارتفاع مکانى لاسفرن لهم عن وجهى الکریم و اعتذر الیهم بنفسى و اجعل فى شفاعتهم من برهم فى او آواهم فى و لو کان عشارا، و عزتى و لا اعز منى و جلالى و لا اجل منى انى لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم حتى اهلکه فى الهالکین یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً قول سدید کلمه توحید است و توحید مایه دین است و اسلام را رکن مهین است، سر همه علوم توحید است، مایه همه معارف توحید است، حاجز میان دشمن و دوست توحید است، ثبات هفت آسمان و هفت زمین بتوحید است، نور کونین و عالمین از نور توحید است، اوّل باران از ابر عنایت توحید است، اوّل نفس از صبح کرامت توحید است، اوّل جوهر از صدف معرفت توحید است، اوّل نشان از وجود حقیقت توحید است. چون توحید درست کردى نظرت همه صورت عبرت گردد، زبان خزینه حکمت شود، سمع صدف درّ امانت گردد، دل نقطهگاه مشاهدت شود، سر محطّ رحل عشق گردد. مصطفى (ص) فرمود:«التوحید ثمن الجنّة و کفى بالتوحید عبادة» توحید بهاى جنت است و از همه عبادتها توحید کفایت است. توحید نه آنست که او را یکتا گویى، توحید حقیقى آنست که او را یکتا شوى، او جل جلاله فرد است و یگانه، بنده را فرد خواهد و یگانه،
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق یا ملامت یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
گر عاشقى سپر را بر روى آب دار
و رنه کرانه کن که غمت را کرانه نیست
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ... الایة آدم صفى آن سالک اوّل، آن چشمه لطف ازل، آن صندوق اعجوبههاى قدرت، آن حقه لطف حقیقت آن نهال بوستان کرامت، روزگارى او را در میان مکه و طائف در مهد عهد معارف بداشتند. آن شور بخت شور چشم ابلیس بوى بر گذشت، بدست حسد نهاد او را بجنبانید، اجوف یافت گفت: هذا خلق لا یتمالک، میان تهى است و از میان تهى چیزى نیاید. اقبال ازلى در حق آدم او را جواب داد که باش تا روزى چند که باز راز او در پریدن آید، اوّل صیدى که کند تو باشى. آن مهجور لعین ابلیس از آدم گل دید دل ندید، صورت دید صفت ندید، ظاهر دید باطن ندید، هرگز بر آتش مهر نتوان نهاد، مهر بر خاک توان نهاد که خاک مهر گیر است نه آتش، ما آدم را که از خاک و گل در وجود آوردیم حکمت در آن بود که تا مهر امانت بر گل دل او نهیم که إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... الایة مشتى خاک و گل در وجود آورد و بآتش محبت بسوخت، پس او را بر بساط انبساط جاى داد، آن گه امانت بر عالم صورت عرض داد آسمانها و زمینها و کوهها سر وازدند، آدم مردانه درآمد و دست پیش کرد، گفتند: اى آدم بر تو عرضه نمىکنند تو چرا در میگیرى؟ گفت: زیرا که سوخته منم و سوخته را جز در گرفتن روى نیست، آن روز که آتش در سنگ ودیعت مىنهادند عهد و رو گرفتند که تا سوختهاى نهبیند سر فرو نیارد تو پندارى که آن آتش بقوّت بازوى تو بصحرا مىآید؟ نى نى، این گمان مبر که آن بشفاعت سوختهاى بدر آید.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... اى جوانمرد! جهد آن کن که عهد اوّل هم بر مهر اوّل نگاه دارى تا فرشتگان بر تو ثنا کنند که تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا عادت خلق آنست که چون امانتى عزیز بنزدیک کسى نهند مهرى برو نهند و آن روز که باز خواهند مهر را مطالعت کنند اگر مهر بر جاى بود او را ثناها گویند. امانتى بنزدیک تو نهادند از عهد ربوبیّت أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ و مهر بَلى برو نهادند، چون عمر بآخر رسد و ترا بمنزل خاک برند آن فرشته درآید و گوید: من ربک؟
آن مطالعت است که میکند که تا مهر روز اوّل بر جاى هست یا نه. اى مسکین! از فرق تا قدم تو مهر بر نهادهاند و مهر از مهر بود، مهر بر آنجا نهند که مهر در آنجا دارند اى رضوان بهشت ترا، اى مالک دوزخ ترا، اى کرّوبیان عرش شما را، اى دل سوخته که بر تو مهر مهر است، تو مرا و من ترا.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... این بار امانت نه کوه طاقت آن داشت نه زمین نه عرش نه کرسى، نبینى که رب العالمین از بىطاقتى کوه خبر داد که: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ملکى را بینى که اگر جناحى را بسط کند خافقین را در زیر جناح خود آرد، امّا طاقت حمل این معنى ندارد، و آن بیچاره آدمىزادى را بینى پوستى در استخوانى کشیده بىباکوار شربت بلا در قدح و لا کشیده و در وى هیچ تغیّر ناآمده، آن چراست؟ زیرا که صاحب دل است، و القلب یحمل مالا یحمل البدن.
آدم صفى که بدیع فطرت بود و نسیج ارادت، چون دید که آسمان و زمین بار امانت برنداشتند مردانه در آمد و بار امانت برداشت، گفت: ایشان بعظیمى بار نگرستند از آن سر وا زدند، و ما بکریمى نهنده امانت نگرستیم و بار امانت کریمان بهمّت کشند نه بقوّت، لا جرم چون آدم بار برداشت خطاب آمد که: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ؟، و این را در ظاهر مثالى هست: درختانى که اصل ایشان محکمتر است و شاخ ایشان بیشتر بار ایشان خردتر و سبکتر.
باز درختانى که ضعیفتراند و سستتر، بار ایشان شگرفتر است و بزرگتر چون خربزه و کدو و مانند آن. لکن اینجا لطیفایست: آن درختى که بار او شگرفتر و بزرگتر است و طاقت کشیدن آن ندارد، او را گفتند: بار گران از گردن خویش بر فرق زمین نه تا عالمیان بدانند که هر کجا ضعیفى است مربّى او لطف حضرت عزّت است، اینست سرّ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.
الایة امرهم بحفظ الادب فى الاستیذان و مراعات الوقت و ایجاب الاحترام. این خطاب باصحابه رسول است، مىگوید: اى شما که مؤمناناید، انصار نبوت و رسالت و ائمه اهل سعادت شمااید، ارکان خلایق و برهان حقایق شمااید، عنوان رضاى حق و ملوک مقعد صدق شمااید، اشراف دولت اسلام و اخیار حضرت مصطفى شمااید، چون بقصد زیارت آن مهتر عالم بیرون آئید و آرزوى مشاهدت در دل دارید، نگر که بىدستورى قدم در حرم عزّ وى ننهید و چون در روید ادب حضرتش بجاى آرید، نمىدانید که ادب نهایت قال است و بدایت حال، ادب انتباه مریدانست و عکازه طالبان، درخت ایمان آب که خورد و قواعد اسلام که بنا نهادند، بر نور ادب نهادند، و هر که پرورده آداب نباشد او را راه راست نیست و در عالم لا اله الا اللَّه او را قدر و مقدار نیست. حق جل جلاله مصطفى را اوّل بآداب بیاراست، پس بخلق فرستاد، چنان که مصطفى (ص) گفت: «ادّبنى ربّى فاحسن تأدیبى».
و بدان که ادب را سه درجه است. درجه عام و درجه خاص و درجه خاص الخاص. درجه عام اشتهار است: درجه خاص استتار است، درجه خاص الخاص انکسار است.
اوّل پیدا، میانه ناپیدا، آخر استهلاک. عام را هر عضوى از اعضاى ظاهر ادبى باید، و الا هالکاناند، خاص را هر عضوى از اعضاى باطن ادبى باید، گر از سالکاناند، خاص الخاص را ذرّههاى اوقات ادب باید. گر نه متهوّراناند.
وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ نقلهم عن مألوف العادة الى معروف الشریعة و مفروض العبادة و بیّن انّ البشر بشر و ان کان من الصّحابة و لا ینبغى لاحد ان یأمن نفسه فلهذا اشتدّ الامر فى الشریعة بان لا یخلو رجل بامرأة لیس بینهما محرمیّة.
قال النبى (ص): «لا یخلون رجل بامرأة فانّ ثالثهما الشّیطان».
إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً چون میدانى که حق تعالى بر اعمال و احوال تو مطلع است و نهان و آشکاراى تو میداند و مىبیند، بارى پیوسته بر درگاه او باش، افعال خود را مهذّب داشته باتّباع علم و غذاى حلال و دوام ورد، و اقوال خود را ریاضت داده بقراءت قرآن و مداومت عذر و نصیحت خلق، و اخلاق خود پاک داشتن از هر چه غبار راه دین است و سدّ منهج طریقت چون بخل و ریا و حقد و شره و حرص و طمع. بزرگى را پرسیدند که شرط بندگى چیست؟ گفت: پاکى و راستى، پاکى از هر چه آلایش، و راستى در هر چه آرایش، آلایش بخل و ریا و طمع است و آرایش سخا و توکل و قناعت، و کلمه لا اله الا اللَّه بر هر دو مقالت مشتمل است، لا اله نفى آلایش است و الا اللَّه اثبات آرایش، چون بنده گوید لا اله هر چه آلایش است و حجاب راه از بیخ بکند، آن گه جمال کلمه الا اللَّه روى نماید و بنده را بصفات آرایش بیاراید و او را آراسته و پیراسته فرا مصطفى برند تا وى را بامّتى قبول کند، و اگر اثر لا اله بر وى ظاهر نبود و جمال خلعت الا اللَّه بروى نبیند او را بامّتى فرا نپذیرد و گوید: سحقا سحقا.
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ... الایة زهى کرامت و منزلت، زهى منقبت و مرتبت که مصطفى یافت از درگاه احدیّت، بدایت درود و ثناء بر وى بخلق باز نگذاشت تا نخست خود گفت و خود مبدء کرد. درود بر وى برابر شهادت توحید بنهاد چنانک در توحید نخست خود مبدء کرد گفت: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»، آن گه شهادت فریشتگان و مقرّبان حضرت جبروت در شهادت خود پیوست که: «وَ الْمَلائِکَةُ» پس بدرجه سیوم شهادت مؤمنان و اهل دانش یاد کرد که. «وَ أُولُوا الْعِلْمِ». همچنین در ثنا و درود مصطفى (ص) نخست خود ابتدا کرد آن گه خبر داد از درود فریشتگان آنکه بسومین رتبت مؤمنان را گفت: «صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً»، تا بدانید و در یابید قدر و جاه مصطفى بنزدیک خداوند اعلى، و ازین عجبتر که حقّ جلّ جلاله خطاب با بندگان در ذکر خود این کرد که: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم، نگفت تا شما را ده بار یاد کنم، چون نوبت بذکر و درود مصطفى رسید خطاب این بود که: «لا یصلّى علیک احد من امّتک الا صلّیت علیه عشرا».
در خبر است که: «ما جلس قوم مجلسا فتفرّقوا عن غیر الصلاة علىّ الا تفرّقوا انتن من الجیفة» معنى آنست که هیچ قوم نباشند در هیچ مجلس که آن مجلس از درود ما خالى که نه ازیشان گندى بر آید ناخوشتر از گند مردار. مفهوم خطاب این خبر آنست که اگر در آن مجلس ذکر و درود مصطفى رود آن مجلس معطر و معنبر گردد و خوش بوى شود، مجلسى که در آن ذکر وى میرود معطر و خوش بوى مىشود، پس چگویى دلى که درو مهر و محبت وى بود، سرى که در وى خمار شراب عشق او بود، جانى که درو آرزوى دیدار جمال و کمال او بود، زبانى که درو ذکر و ثناى او بود، دولت و کرامت وى را چه پایان بود و نواخت و عطاى او خود چند بود! إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ... معنى آیت بقول بعضى مفسران آنست که: یؤذون اولیاء اللَّه، چنانک جاى دیگر فرمود: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ یعنى آسفوا اولیاءنا. و فى الخبر: «مرضت فلم یعدنى عبدى»، بر این تأویل معنى آنست که ایشان که دوستان خداى را رنجانند و رسول او را رنج نمایند، اللَّه بر ایشان لعنت کرد هم درین جهان و هم در ان جهان، و بر وفق این خبر مصطفى است حکایت از کردگار قدیم جل جلاله که فرمود: «من آذى لى ولیا فقد بارزنى بالمحاربة» هر که دوستى را از دوستان من بیازارد، آن آزارنده جنگ مرا ساخته و از آزار آن دوست جفاى من خواسته و از بهر عناد دین من برخاسته، و هر که جنگ مرا سازد و پرده حیا از پیش دیده براندازد، من وى را بلشکر انتقام مقهور کنم و او را بخوارى اندر جهان مشهور کنم، هر که در رنج مؤمنى گامى نهد یا دوستى را از دوستان من ببیهوده بیازارد، من در دو جهان خصم وى باشم، در دنیا پوست وى را زندان وى کنم، زبانیه آفات بر وى گمارم، موکّل شهوت و نهمت با وى قرین کنم تا ثعبان حرص در سینه وى سر بر آرد، شادکامى عمر وى را فرو برد تا در دست غارت وسواس ذلیل و حقیر گردد و روى وى بمذمت و و ملامت خلق سیاه شود، باز بعاقبت على اذل الوجوه از سراى دنیا بزندان لحد برم و از زندان لحد بدرکات جهنم فرستم، اینست که رب العالمین فرمود: لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ چون معلوم شد که آن کس که دوست وى را رنجاند عقوبت وى چنین است: اندرین لفظ که: و بضدّها تتبیّن الاشیاء، بدان که هر که دوست وى را نوازد و عزیز دارد ثواب وى چون بود، چنانک از جهت دوستان مر دشمنان ایشان را خصم است، مر دوستان ایشان را نوازنده است، هر که زخمى زد دوستى از دوستان وى از انتقام وى بلائى و عذابى بیند، هر که دوستى را از دوستان وى بنوازد و عزیز دارد ناچار که از اکرام و انعام وى خلعتى یابد.
روى انّ ابن عمر نظر یوما الى الکعبة فقال: ما اعظمک و اعظم حرمتک و المؤمن اعظم حرمة عند اللَّه منک! و اوحى اللَّه الى موسى علیه السلام: یا موسى لو یعلم الخلق اکرامى الفقراء فى محل قدسى و دار کرامتى للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم فو عزتى و مجدى و علوى فى ارتفاع مکانى لاسفرن لهم عن وجهى الکریم و اعتذر الیهم بنفسى و اجعل فى شفاعتهم من برهم فى او آواهم فى و لو کان عشارا، و عزتى و لا اعز منى و جلالى و لا اجل منى انى لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم حتى اهلکه فى الهالکین یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً قول سدید کلمه توحید است و توحید مایه دین است و اسلام را رکن مهین است، سر همه علوم توحید است، مایه همه معارف توحید است، حاجز میان دشمن و دوست توحید است، ثبات هفت آسمان و هفت زمین بتوحید است، نور کونین و عالمین از نور توحید است، اوّل باران از ابر عنایت توحید است، اوّل نفس از صبح کرامت توحید است، اوّل جوهر از صدف معرفت توحید است، اوّل نشان از وجود حقیقت توحید است. چون توحید درست کردى نظرت همه صورت عبرت گردد، زبان خزینه حکمت شود، سمع صدف درّ امانت گردد، دل نقطهگاه مشاهدت شود، سر محطّ رحل عشق گردد. مصطفى (ص) فرمود:«التوحید ثمن الجنّة و کفى بالتوحید عبادة» توحید بهاى جنت است و از همه عبادتها توحید کفایت است. توحید نه آنست که او را یکتا گویى، توحید حقیقى آنست که او را یکتا شوى، او جل جلاله فرد است و یگانه، بنده را فرد خواهد و یگانه،
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق یا ملامت یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
گر عاشقى سپر را بر روى آب دار
و رنه کرانه کن که غمت را کرانه نیست
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ... الایة آدم صفى آن سالک اوّل، آن چشمه لطف ازل، آن صندوق اعجوبههاى قدرت، آن حقه لطف حقیقت آن نهال بوستان کرامت، روزگارى او را در میان مکه و طائف در مهد عهد معارف بداشتند. آن شور بخت شور چشم ابلیس بوى بر گذشت، بدست حسد نهاد او را بجنبانید، اجوف یافت گفت: هذا خلق لا یتمالک، میان تهى است و از میان تهى چیزى نیاید. اقبال ازلى در حق آدم او را جواب داد که باش تا روزى چند که باز راز او در پریدن آید، اوّل صیدى که کند تو باشى. آن مهجور لعین ابلیس از آدم گل دید دل ندید، صورت دید صفت ندید، ظاهر دید باطن ندید، هرگز بر آتش مهر نتوان نهاد، مهر بر خاک توان نهاد که خاک مهر گیر است نه آتش، ما آدم را که از خاک و گل در وجود آوردیم حکمت در آن بود که تا مهر امانت بر گل دل او نهیم که إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... الایة مشتى خاک و گل در وجود آورد و بآتش محبت بسوخت، پس او را بر بساط انبساط جاى داد، آن گه امانت بر عالم صورت عرض داد آسمانها و زمینها و کوهها سر وازدند، آدم مردانه درآمد و دست پیش کرد، گفتند: اى آدم بر تو عرضه نمىکنند تو چرا در میگیرى؟ گفت: زیرا که سوخته منم و سوخته را جز در گرفتن روى نیست، آن روز که آتش در سنگ ودیعت مىنهادند عهد و رو گرفتند که تا سوختهاى نهبیند سر فرو نیارد تو پندارى که آن آتش بقوّت بازوى تو بصحرا مىآید؟ نى نى، این گمان مبر که آن بشفاعت سوختهاى بدر آید.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... اى جوانمرد! جهد آن کن که عهد اوّل هم بر مهر اوّل نگاه دارى تا فرشتگان بر تو ثنا کنند که تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا عادت خلق آنست که چون امانتى عزیز بنزدیک کسى نهند مهرى برو نهند و آن روز که باز خواهند مهر را مطالعت کنند اگر مهر بر جاى بود او را ثناها گویند. امانتى بنزدیک تو نهادند از عهد ربوبیّت أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ و مهر بَلى برو نهادند، چون عمر بآخر رسد و ترا بمنزل خاک برند آن فرشته درآید و گوید: من ربک؟
آن مطالعت است که میکند که تا مهر روز اوّل بر جاى هست یا نه. اى مسکین! از فرق تا قدم تو مهر بر نهادهاند و مهر از مهر بود، مهر بر آنجا نهند که مهر در آنجا دارند اى رضوان بهشت ترا، اى مالک دوزخ ترا، اى کرّوبیان عرش شما را، اى دل سوخته که بر تو مهر مهر است، تو مرا و من ترا.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... این بار امانت نه کوه طاقت آن داشت نه زمین نه عرش نه کرسى، نبینى که رب العالمین از بىطاقتى کوه خبر داد که: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ملکى را بینى که اگر جناحى را بسط کند خافقین را در زیر جناح خود آرد، امّا طاقت حمل این معنى ندارد، و آن بیچاره آدمىزادى را بینى پوستى در استخوانى کشیده بىباکوار شربت بلا در قدح و لا کشیده و در وى هیچ تغیّر ناآمده، آن چراست؟ زیرا که صاحب دل است، و القلب یحمل مالا یحمل البدن.
آدم صفى که بدیع فطرت بود و نسیج ارادت، چون دید که آسمان و زمین بار امانت برنداشتند مردانه در آمد و بار امانت برداشت، گفت: ایشان بعظیمى بار نگرستند از آن سر وا زدند، و ما بکریمى نهنده امانت نگرستیم و بار امانت کریمان بهمّت کشند نه بقوّت، لا جرم چون آدم بار برداشت خطاب آمد که: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ؟، و این را در ظاهر مثالى هست: درختانى که اصل ایشان محکمتر است و شاخ ایشان بیشتر بار ایشان خردتر و سبکتر.
باز درختانى که ضعیفتراند و سستتر، بار ایشان شگرفتر است و بزرگتر چون خربزه و کدو و مانند آن. لکن اینجا لطیفایست: آن درختى که بار او شگرفتر و بزرگتر است و طاقت کشیدن آن ندارد، او را گفتند: بار گران از گردن خویش بر فرق زمین نه تا عالمیان بدانند که هر کجا ضعیفى است مربّى او لطف حضرت عزّت است، اینست سرّ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراح بخشایش مهربان، الْحَمْدُ لِلَّهِ ثنا بسزا اللَّه راست، الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ آن خداى که او راست هر چه در آسمانها و زمینهاست، وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ و او راست ستایش بخداى در آن جهان، وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۱) و اوست راستدان راست کار در کار خویش آگاه.
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ میداند هر چه در زمین فرو شود، وَ ما یَخْرُجُ مِنْها و آنچه از زمین بیرون آید، وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و هر چه از آسمان فرو آید، وَ ما یَعْرُجُ فِیها و آنچه در آسمان بر شود، وَ هُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ (۲) و اوست آن بخشاینده پوشنده.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ رستاخیز بما نیاید، قُلْ گوى، بَلى وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ آرى بخداوند من که ناچار بشما آید، عالِمِ الْغَیْبِ اللَّه داناى نهانست، لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ دور نبود ازو همسنگ ذرهاى، فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه در آسمانها و نه در زمین، وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ و نه خردتر از ذرّه، وَ لا أَکْبَرُ و نه مهتر از ان، إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۳) مگر در نامه نوشته پیداى درست.
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا پاداش دهد ایشان را که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴) ایشانند که ایشان را آمرزش است و روزى بزرگوار نیکوى بىرنج.
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا و ایشان که بر سخنان ما خاستند، مُعاجِزِینَ و میکوشند در ان که ما را عاجز آرند و پیش شوند، أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ ایشانراست عذابى مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ (۵) از سختتر عذابى درد نماى.
وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ و بیند ایشان که دانش دادند ایشان را، الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ که این که فروفرستاده آمد بتو از خداوند تو راست است و درست، وَ یَهْدِی إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۶) و راه مىنماید براه خداوند تواناى بىهمتاى ستوده.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان گفتند که بنگرویدند، یکدیگر را: هَلْ نَدُلُّکُمْ نشانى دهیم شما را؟ عَلى رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ بر مردى که مىخبر کند شما را، إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ آن گه که شما را پاره پاره کنند ریز ریز در خاک، إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ (۷) شما را در آفرینش نو خواهند گرفت.
أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از خویشتن بر خداى دروغ میسازد؟ أَمْ بِهِ جِنَّةٌ یا دیوانگى رسید باو؟ بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ بلکه ایشان که بنمىگروند بآن جهان، فِی الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ (۸) در گمراهى دورند و در عذاب.
أَ فَلَمْ یَرَوْا نمىبینند و نمىنگرند؟ إِلى ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ که در پیش ایشان چیست و از پس پشت ایشان از آسمان و زمین؟
إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ اگر خواهیم ما در زمین فرو بریم ایشان را، أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ یا فرو افکنیم بر ایشان، کِسَفاً مِنَ السَّماءِ پارهاى از آسمان، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً در آنچه مىبینند از آفریده ما نشان توانایى ماست، لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ (۹) هر بندهاى را که با ما گرائیده بود.
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا داود را دادیم از نزدیک ما نیکویى افزون از آنکه دیگران را دادیم، یا جِبالُ اى کوهها: أَوِّبِی مَعَهُ آواز خویش بتسبیح با داود میگردانید، وَ الطَّیْرَ و مرغان را، وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ (۱۰) و نرم کردیم او را آهن.
أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ او را گفتیم زرهها کن، وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ و اندازه میخ بر حلقه زدن نگاه دار، وَ اعْمَلُوا صالِحاً و کردار نیک کنید، إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۱) که من بآنچه میکنید بیناام.
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ میداند هر چه در زمین فرو شود، وَ ما یَخْرُجُ مِنْها و آنچه از زمین بیرون آید، وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و هر چه از آسمان فرو آید، وَ ما یَعْرُجُ فِیها و آنچه در آسمان بر شود، وَ هُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ (۲) و اوست آن بخشاینده پوشنده.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ رستاخیز بما نیاید، قُلْ گوى، بَلى وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ آرى بخداوند من که ناچار بشما آید، عالِمِ الْغَیْبِ اللَّه داناى نهانست، لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ دور نبود ازو همسنگ ذرهاى، فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه در آسمانها و نه در زمین، وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ و نه خردتر از ذرّه، وَ لا أَکْبَرُ و نه مهتر از ان، إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۳) مگر در نامه نوشته پیداى درست.
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا پاداش دهد ایشان را که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴) ایشانند که ایشان را آمرزش است و روزى بزرگوار نیکوى بىرنج.
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا و ایشان که بر سخنان ما خاستند، مُعاجِزِینَ و میکوشند در ان که ما را عاجز آرند و پیش شوند، أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ ایشانراست عذابى مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ (۵) از سختتر عذابى درد نماى.
وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ و بیند ایشان که دانش دادند ایشان را، الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ که این که فروفرستاده آمد بتو از خداوند تو راست است و درست، وَ یَهْدِی إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۶) و راه مىنماید براه خداوند تواناى بىهمتاى ستوده.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان گفتند که بنگرویدند، یکدیگر را: هَلْ نَدُلُّکُمْ نشانى دهیم شما را؟ عَلى رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ بر مردى که مىخبر کند شما را، إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ آن گه که شما را پاره پاره کنند ریز ریز در خاک، إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ (۷) شما را در آفرینش نو خواهند گرفت.
أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از خویشتن بر خداى دروغ میسازد؟ أَمْ بِهِ جِنَّةٌ یا دیوانگى رسید باو؟ بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ بلکه ایشان که بنمىگروند بآن جهان، فِی الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ (۸) در گمراهى دورند و در عذاب.
أَ فَلَمْ یَرَوْا نمىبینند و نمىنگرند؟ إِلى ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ که در پیش ایشان چیست و از پس پشت ایشان از آسمان و زمین؟
إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ اگر خواهیم ما در زمین فرو بریم ایشان را، أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ یا فرو افکنیم بر ایشان، کِسَفاً مِنَ السَّماءِ پارهاى از آسمان، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً در آنچه مىبینند از آفریده ما نشان توانایى ماست، لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ (۹) هر بندهاى را که با ما گرائیده بود.
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا داود را دادیم از نزدیک ما نیکویى افزون از آنکه دیگران را دادیم، یا جِبالُ اى کوهها: أَوِّبِی مَعَهُ آواز خویش بتسبیح با داود میگردانید، وَ الطَّیْرَ و مرغان را، وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ (۱۰) و نرم کردیم او را آهن.
أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ او را گفتیم زرهها کن، وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ و اندازه میخ بر حلقه زدن نگاه دار، وَ اعْمَلُوا صالِحاً و کردار نیک کنید، إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۱) که من بآنچه میکنید بیناام.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان، الْحَمْدُ لِلَّهِ ستایش نیکو اللَّه را، فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کردگار هفت آسمان و هفت زمین و نو سازنده آن، جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا آفریدگار که فریشتگان را رسولان کرد، أُولِی أَجْنِحَةٍ خداوندان پرها مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ پرهاى دوان و سوان و چهاران یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ مىفزاید در آفرینش آفریده خویش آنچه خواهد، إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۱) اللَّه بر همه چیز تواناست.
ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ آنچه اللَّه بگشاید مردمان را، مِنْ رَحْمَةٍ از بخشایش، فَلا مُمْسِکَ لَها باز گیرندهاى نیست آن را، وَ ما یُمْسِکْ و هر چه باز گیرد، فَلا مُرْسِلَ لَهُ گشایندهاى نیست آن را، مِنْ بَعْدِهِ از پس گشادن و بستن اللَّه، وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲) و اوست آن تواناى دانا.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ یاد کنید نیکوکارى اللَّه بر خویشتن، هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ هست آفریدگارى جز اللَّه یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ که روزى دهد شما را از آسمان و زمین، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۳) چون مىبرگردانند شما را از راستى.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ و اگر دروغ زن گیرند ترا فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ دروغ زن گرفتند فرستادگان را پیش از تو، وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و با مراد اللَّه گردد همه کار.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وعده داده اللَّه راست است و بودنى فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا مبادا که زندگانى این جهانى شما را فریفته کناد، وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (۵) و مبادا که شما را فریفته کند آن فریبنده إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ دیو شما را دشمن است، فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا او را دشمن گیرید، إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ او مىخواند پس روان و فرمان برداران خویش را، لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ (۶) تا از دوزخیان باشند.
الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ایشانراست عذابى سخت، وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (۷) ایشانراست آمرزش و مزدى بزرگ.
أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ باش کسى که برآراستند او را، سُوءُ عَمَلِهِ بد کردار او، فَرَآهُ حَسَناً تا آن را نیکو دید، فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ اللَّه گم راه کند او را که خواهد، وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و با راه مىآرد او را که خواهد، فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ جان تو در سر زحیر خوردن بر ایشان مشا، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ (۸) اللَّه داناست بآنچه ایشان میکنند.
وَ اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ اللَّه اوست که میگشاید بادها، فَتُثِیرُ سَحاباً تا مىانگیزاند بآن میغها، فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَیِّتٍ مىرانیم آن را بشهرى و زمینى مرده فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها تا زنده کنیم بآب آن میغ زمین را پس مرگ آن، کَذلِکَ النُّشُورُ (۹) انگیختن پس مرگ هم چنان است.
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ هر که عزّ میخواهد این جهانى و آن جهانى بهم، فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً عزّ این جهانى و آن جهانى هر دو اللَّه راست، إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ بسوى او بر میشود سخنان پاک خویش، وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ و کردار نیکو مىبربرد آن سخنان را، وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ و ایشان که بدى میکنند با ساز و مکر، لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ایشان را است عذابى سخت، وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ (۱۰) و ساز و دستان ایشان آنست که فرو خواهد ماند و تباه خواهد شد.
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ اللَّه بیافرید شما را از خاک، ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ پس از آب پشت، ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً پس شما را جفت کرد مرد و زن وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى و هیچ بار بر نگیرد مادینهاى، وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ و بار ننهد مگر بدانش او وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ و هیچ در از زندگانى، نکنند دراز زندگانیى وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ و هیچ بنکاهند از عمر دیگرى و کم نکنند زندگانى او از زندگانى کسى دیگر، إِلَّا فِی کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (۱۱) مگر در نوشته ایست که کردن آن و نگه داشتن آن بر اللَّه آسانست.
ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ آنچه اللَّه بگشاید مردمان را، مِنْ رَحْمَةٍ از بخشایش، فَلا مُمْسِکَ لَها باز گیرندهاى نیست آن را، وَ ما یُمْسِکْ و هر چه باز گیرد، فَلا مُرْسِلَ لَهُ گشایندهاى نیست آن را، مِنْ بَعْدِهِ از پس گشادن و بستن اللَّه، وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲) و اوست آن تواناى دانا.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ یاد کنید نیکوکارى اللَّه بر خویشتن، هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ هست آفریدگارى جز اللَّه یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ که روزى دهد شما را از آسمان و زمین، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۳) چون مىبرگردانند شما را از راستى.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ و اگر دروغ زن گیرند ترا فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ دروغ زن گرفتند فرستادگان را پیش از تو، وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و با مراد اللَّه گردد همه کار.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وعده داده اللَّه راست است و بودنى فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا مبادا که زندگانى این جهانى شما را فریفته کناد، وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (۵) و مبادا که شما را فریفته کند آن فریبنده إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ دیو شما را دشمن است، فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا او را دشمن گیرید، إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ او مىخواند پس روان و فرمان برداران خویش را، لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ (۶) تا از دوزخیان باشند.
الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ایشانراست عذابى سخت، وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (۷) ایشانراست آمرزش و مزدى بزرگ.
أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ باش کسى که برآراستند او را، سُوءُ عَمَلِهِ بد کردار او، فَرَآهُ حَسَناً تا آن را نیکو دید، فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ اللَّه گم راه کند او را که خواهد، وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و با راه مىآرد او را که خواهد، فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ جان تو در سر زحیر خوردن بر ایشان مشا، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ (۸) اللَّه داناست بآنچه ایشان میکنند.
وَ اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ اللَّه اوست که میگشاید بادها، فَتُثِیرُ سَحاباً تا مىانگیزاند بآن میغها، فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَیِّتٍ مىرانیم آن را بشهرى و زمینى مرده فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها تا زنده کنیم بآب آن میغ زمین را پس مرگ آن، کَذلِکَ النُّشُورُ (۹) انگیختن پس مرگ هم چنان است.
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ هر که عزّ میخواهد این جهانى و آن جهانى بهم، فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً عزّ این جهانى و آن جهانى هر دو اللَّه راست، إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ بسوى او بر میشود سخنان پاک خویش، وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ و کردار نیکو مىبربرد آن سخنان را، وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ و ایشان که بدى میکنند با ساز و مکر، لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ایشان را است عذابى سخت، وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ (۱۰) و ساز و دستان ایشان آنست که فرو خواهد ماند و تباه خواهد شد.
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ اللَّه بیافرید شما را از خاک، ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ پس از آب پشت، ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً پس شما را جفت کرد مرد و زن وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى و هیچ بار بر نگیرد مادینهاى، وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ و بار ننهد مگر بدانش او وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ و هیچ در از زندگانى، نکنند دراز زندگانیى وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ و هیچ بنکاهند از عمر دیگرى و کم نکنند زندگانى او از زندگانى کسى دیگر، إِلَّا فِی کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (۱۱) مگر در نوشته ایست که کردن آن و نگه داشتن آن بر اللَّه آسانست.