عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» الآیة.... ابتداء بلاء یوسف خوابى بود که از خود حکایت کرد: «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً»، و سبب نجات وى هم خوابى بود که ملک مصر دید گفت: «إِنِّی أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» تا بدانى که کارها بتقدیر و تدبیر خداست و در کار رانى و کار سازى یکتاست، هر چند سببها پیداست، اما با سبب بماندن خطاست.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرک است، از سبب بر گذر تا بمسبّب رسى، در سبب مبند تا در خود برسى، عارف را چشم نه بر لوح است نه بر قلم، نه بسته حوّاست نه اسیر آدم، عطشى دارد دایم هر چند قدحها دارد دمادم، اى مهیمن اکرم، اى مفضّل ارحم، یک بار قدح بازگیر تا این بیچاره برزند دم. و گفته‏اند که یوسف را دو چیز بود بر کمال: یکى حسن خلقت، دیگر علم و فطنت حسن خلقت جمال صورت است و علم و فطنت کمال معنى، پس ربّ العزّه تقدیر چنان کرد که جمال وى سبب بلا گشت و علم وى سبب نجات تا عالمیان بدانند که علم نیکو به از صورت نیکو. و قد قیل فى المثل السّائر: العلم یعطى و ان یبطئ، چون علم رؤیا یوسف را سبب ملک دنیا گشت، چه عجب گر علم صفات مولى عارف را سبب ملک عقبى گردد؟! یقول اللَّه عزّ و جلّ «وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً».
«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» الآیة... توقف یوسف در زندان بعد از آنک خلاصى دیده و دستورى یافته و آن تردید که همى‏کرد از آن بود که تا ملک مصر بچشم خیانت بدو ننگرد که آن گه هیبت یوسف در دل وى نماند و سخن یوسف در دعوت بوى اثر نکند، لا جرم چون کشف آن حال کردند و برائت یوسف ظاهر گشت سخن وى در او اثر کرد و پند وى او را سود داشت تا آن ملک در دین اسلام آمد و ملّت کفر بگذاشت. قومى گفتند این ملک فرعون موسى بود و بعد از یوسف زنادقه او را از راه ببردند تا مرتد گشت و بروزگار موسى غرق شد، و قول درست آنست که نه فرعون موسى بود و در اوّل سوره بیان کردیم. و گفته‏اند تردید یوسف از آن بود که تا این حال مکشوف گردد و کس بسبب وى به تهمتى که بوى برد گنه کار نشود و در هیچ دل هیچ تهمت بنماند و عصمت نبوّت پیدا گردد تا مردم در وى سخن نیکو گویند و بآن مثوبت یابند همچنانک خلیل (ع) گفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ بار خدایا مرا چنان کن که بآخر روزگار مرا ثنا گویند. و مصطفى (ص) گفت: «اللّهم وفّقنى لما یرضیک عنّى و یحسن فى النّاس ذکرى»
بار خدایا مرا توفیق ده تا آن کار کنم که تو از من خشنود شوى و نام من در خلق نیکو کند.
و گفته‏اند مردى دعوى دوستى یوسف کرد آن گه که در زندان بود، یوسف گفت اى جوانمرد دوستى من ترا چه بکارست؟ ازین دوستى مرا ببلا افکنى و خود بلا بینى! پدر من یعقوب مرا دوست داشت بینایى وى در سر آن شد و مرا در چاه افکند، زلیخا دعوى دوستى من کرد بملامت مصریان مبتلا گشت و من در زندان دیر سال بماندم.
کذلک المصطفى صلى اللَّه علیه و سلّم سکن الى جبرئیل فهجره اربعین یوما و احبّ الکعبة فاخرجه منها کفّار قریش و احبّ عائشة فابتلیت بقصّة الافک و مقالة المنافقین.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِیکُمْ» الآیة... چون یعقوب در فراقج یوسف بى سر و سامان شد و درمانده درد بى درمان شد، خواست که از یاد آن عزیز جرح خویش را مرهم سازد و با پیوندى از آن یوسف عاشقى بازد، بنیامین را که با او از یک مشرب آب خورده بود و در یک کنار پرورده یادگار یوسف ساخت و غمگسار خویش کرد، و عاشق را پیوسته دل به کسى گراید که او را با معشوق پیوندى بود یا بوجهى مشاکلتى دارد، نبینى مجنون بنى عامر که بصحرا بیرون شد و آهویى را صید کرد و چشم و گردن وى بلیلى ماننده کرد، دست بگردن وى فرو مى‏آورد و چشم وى مى‏بوسید و مى‏گفت: فعیناک عیناها و جیدک جیدها.
چون یعقوب دل در بنیامین بست و پاره‏اى در وى آرام آمد، دیگر باره در حقّ وى دهره زهر از نیام دهر بر کشیدند، از پدر جدا کردند، تا نام دزدى بر وى افکندند، بر بلاء وى بلا افزودند و بر جراحت نمک ریختند و سوخته را باز بسوختند، چنانک آتش خرقه سوخته خواهد تا بیفزود، درد فراق دلسوخته‏اى خواهد تا با وى در سازد:
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد
دردى دیگر بجاش در بر گیرد
زان با هر درد صحبت از سر گیرد
کآتش چون رسد بسوخته در گیرد
یعقوب تا بنیامین را مى‏دید او را تسلّى حاصل مى‏شد که: من منع من النظر تسلّى بالاتر، پس چون از بنیامین درماند، سوزش بغایت رسید، و از درد دل بنالید، بزبان حسرت گفت: یا اسفى على یوسف، وحى آمد از جبّار کائنات که: یا یعقوب تتأسّف علیه کلّ التأسّف و لا تتأسّف على ما یفوتک منّا باشتغالک بتأسّفک علیه» اى یعقوب تا کى ازین تأسف و تحسر بر فراق یوسف و تا کى بود این غم خوردن و نفس سرد کشیدن، خود هیچ غم نخورى، بدان که از ما باز مانده‏اى تا بوى مشغولى:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن‏
اى یعقوب نگر تا پس ازین نام یوسف بر زبان نرانى و گرنه نامت از جریده انبیاء بیرون کنم.پیر طریقت گفت: یاد یعقوب، یوسف را تخم غمانست، یاد یوسف، یعقوب را تخم ریحانست، چون یعقوب را بیاد یوسف چندان عتابست! پس هر چه جز یاد اللَّه همه تاوانست، مى‏گویند یاد دوست چون جانست، بهتر بنگر که یاد دوست خود جانست. یعقوب چون سیاست عتاب حق دید پس از آن نام یوسف نبرد تا هم از درگاه عزّت از روى ترحّم و تلطف بجبرئیل فرمان آمد که اى جبرئیل در پیش یعقوب شو و یوسف را با یاد او ده، جبرئیل آمد و نام یوسف برد یعقوب آهى کرد، وحى آمد از حق جلّ جلاله که: یا یعقوب قد علمت ما تحت انینک فو عزّتى لو کان میّتا لنشرته لک لحسن وفائک.
قوله «وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ» قال الاستاد ابو على الدّقاق: انّ یعقوب بکى لاجل مخلوق فذهب بصره و داود کان اکثر بکاء من یعقوب فلم یذهب بصره اذ کان بکاؤه لاجل ربّه عزّ و جلّ، گریستن که از بهر حق باشد جلّ جلاله دو قسم است: گریستن بچشم، و گریستن بدل گریستن بچشم گریستن تائباتست که از بیم اللَّه بر دیدار معصیت خویش گریند، و گریستن بدل گریستن عارفانست که از اجلال حق بر دیدار عظمت گریند، گریستن تائبان از حسرت و نیازست، گریستن عارفان از راز و نازست.
پیر طریقت گفت: الهى در سر گرستنى دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت نصیب یتیم است، و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود؟ این قصّه ایست دراز. مصطفى (ص) گفت: فردا در قیامت چشمها همه گریان بود از هول رستاخیز و فزع اکبر، مگر چهار چشم: یکى چشم غازى‏اى که در راه خداى زخمى بر وى آید و تباه شود، دیگر چشمى که از محارم فرو گیرند تا بناشایست ننگرد، سوّم چشمى که از قیام شب پیوسته بى خواب بود، چهارم چشمى که از بیم خداى بگرید، روى انّ داود علیه السلام قال: الهى ما جزاء من بکى من خشیتک حتّى تسیل دموعه على وجهه؟ قال جزاؤه ان اومنه من الفزع الاکبر و ان احرّم وجهه على لفح النّار.
و روى انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: و عزّتى و جلالى لا یبکی عبد من خشیتى الّا سقیته من رحیق رحمتى، و عزّتى و جلالى لا یبکی عبد من خشیتى الا ابدلته ضحکا فى نور قدسى.
«وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ» نگفت عمى یعقوب تا جفایى نبود، که عمى بحقیقت نابینایى دلست، چنانک گفت: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، و یعقوب را بینایى و روشنایى دل بر کمال بود، اما چشمش از مشاهده غیر یوسف در حجاب بود که در حکم عشق چشم عاشق در غیبت معشوق در حجاب باید از غیر او که دیگرى را دیدن بجاى دوست در مذهب دوستى عین شرک است، و فى معناه انشدوا:
لمّا تیقّنت انّى لست ابصرکم
غمّضت عینى فلم انظر الى احد
ما را ز براى یار بد دیده بکار
اکنون چکنم بدیده بى دیدن یار
«لَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ»
شکا الى اللَّه و لم یشک من اللَّه، فمن شکا الى اللَّه وصل من شکا من اللَّه انفصل. یعقوب گفت درد خود هم بدو بردارم، و از و بکس ننالم، که من مى‏دانم که وى جلّ جلاله دردها را شافى است و مهمّها را کافى، و وعده‏ها را وافى، آن گه زبان تضرّع بگشاد گفت: الهى بهر صفت که هستم بر خواست تو موقوفم، بهر نام که خوانند مرا ببندگى تو معروفم:
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بى جان غم عشق تو بکس نسپارم
«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا» اى اطلبوا یوسف بجمیع حواسکم بالبصر لعلکم تبصرونه، و بالاذن لعلّکم تسمعون ذکره، و بالشّم لعلّکم تجدون ریحه، روید اى پسران من یوسف را بجوئید، و خبر و نشان وى بپرسید، و از روح خدا نومید مباشید، محنت بغایت رسید، بوى فرج مى‏آید، کارد باستخوان رسید، وقتست اگر مى‏بخشاید.
اى قافله چون روى بسوى سفر آرید
ما را بشما آرزویى هست برآرید
زان یوسف کنعانى در مصر نشسته
یک بار بیعقوب غریوان خبر آرید
یعقوب آن سخن ایشان را از بهر آن گفت، که از مهر دل خود نظاره مهر دل ایشان کرد، ندانست که مهر یوسفى را سینه یعقوبى باید، از بهر آنک جمال یوسفى را هم دیده یعقوبى شاید.
مرد بى حاصل نیابد یار با تحصیل را
سوز ابراهیم باید درد اسماعیل را
ثمّ احالهم على فضل اللَّه فقال: «لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ». قال الجنید: تحقّق رجاء الراجین عند تواتر المحن و ترادف المصائب لانّ اللَّه تعالى، یقول: لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، و النّبی (ص) یقول: «افضل العبادة انتظار الفرج».
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» الآیات... برادران یوسف که به کنعان باز گشتند بنوبت دوم و بنیامین را به مصر بگذاشته بعلت دزدى، آن قصّه با یعقوب بگفتند، یعقوب گفت: این چه داغ است که دیگر باره بر جگر این پیر سوخته غمگین نهادید، گاه عذر گرگ آرید، و گاه عذر دزدى! از خاندان نبوّت دزدى نیاید که نقطه نبوّت جز در محلّ عصمت نیوفتد، شما را باز باید رفت که ازین حدیث بویى همى آید، ایشان گفتند اى پدر ما را بر آن درگاه آب روى نیست، مگر تو نامه‏اى نویسى که نامه ترا ناچار حرمت دارند، پدر قلم برداشت و کاغذ و این نامه نبشت: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم من یعقوب اسرائیل اللَّه بن اسحاق ذبیح اللَّه بن ابراهیم خلیل اللَّه الى عزیز مصر، المظهر للعدل، الموفى للکیل، اما بعد: فانا اهل بیت موکل بنا البلاء فاما جدى فشدت یداه و رجلاه و وضع فى المنجنیق فرمى به الى النار فجعلها اللَّه تعالى علیه بردا و سلاما، و اما ابى فشدت یداه و رجلاه و وضع السکین على قفاه لیقتل ففداه اللَّه، و اما انا فکان لى ابن و کان احب اولادى الى فذهب به اخوته الى البریة، ثم اتونى بقمیصه ملطخا بالدم و قالوا قد اکله الذئب فذهبت عیناى ثم کان لى ابن و کان اخاه من امه و کنت اتسلى به فذهبوا به، ثم رجعوا و قالوا انه سرق و انک حبسته لذلک و انا اهل بیت لا نسرق و لا نلد سارقا، فان رددته الى و الا دعوت علیک دعوة تدرک السابع من ولدک» حاصل نامه آنست که ما خاندانى‏ایم که دل و جان ما بر اندوه وقف کرده‏اند، و مى‏شنویم که تو جوانى زیبایى، از بهر خدا آن قرّة العین ما بما باز فرست، و بر عجز و پیرى من رحمت کن، که من بى یوسف روزگار با بنیامین میگذاشتم، و گر نفرستى تیرى دردناک ازین جگر سوخته رها کنم که الم آن به هفتمین فرزند تو برسد. یوسف چون این نامه بخواند، برقع فرو گشاد و تاج از سر فرو نهاد، گفت این عتاب ما تا آن گه بود که شفاعت آن پیر پیغامبر در میان نیامده بود، اکنون که شفاعت وى آمد من یوسفم و شما برادران منید.
«لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» گفته‏اند مثل محاسبت اللَّه با مؤمنان روز قیامت مثل معامله یوسف است با برادران، یوسف گفت: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ» همچنین ربّ العزّه گوید «هل علمتم ما فعلتم عبادى»، یوسف چون ایشان معترف شدند بگناه خویش از کرم خود روا نداشت جز آن که گفت: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» اگر یوسف را این کرم مى‏رسد، پس اکرم الاکرمین و ارحم الرّاحمین سزاوارتر که در مقام خجل، بندگان را گوید: «لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ». قال الاستاد ابو على الدقاق: لما قال یوسف: «إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» احال فى استحقاق الاجر على ما عمل من الصبر انطقهم اللَّه حتّى اجابوه بلسان التّوحید، فقالوا «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا» یعنى انّ هذا لبس بصبرک و تقواک، انّما هذا بایثار اللَّه ایّاک علینا فیه تقدّمت علینا لا بجهدک و تقویک. فقال یوسف على جهة الانقیاد للحقّ «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» اسقط عنهم اللوم، لانّه کما لم تقویه من نفسه حیث نبّهوه علیه لم یر جفاهم منهم فنطق عن عین التّوحید و اخبر عن شهود التقدیر.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«الر» منم خداى دانا، مى‏دانم و مى‏بینم، «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ» این نامه اى است که فرو فرستادیم بتو، «لِتُخْرِجَ النَّاسَ» تا بیرون آورى مردمان را، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» از تاریکیها بروشنایى، «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» بفرمان خداوند ایشان، «إِلى‏ صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۱)» با راه خداوند توانا، بى همتا، نیکو سزا.
«اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» آن خداى که او راست هر چه در آسمانها و در زمینها، «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ (۲)» ویل ناگرویدگان را از عذابى سخت.
«الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» ایشان که مى‏برگزینند بدوستى زندگانى این جهان بر آن جهان، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» و بر مى‏گردانند از راه خداى، «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» و آن را عیب و کژى مى‏جویند «أُولئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ (۳)» ایشانند که در گمراهى دورند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ» و نفرستادیم هیچ فرستاده‏اى، «إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» مگر بزبان قوم او، «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» تا پیدا کند ایشان را، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» تا گمراه کند اللَّه او را که خواهد، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» و با راه آرد او را که خواهد، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» و اوست تاونده با هر کاونده و بهیچ هست‏ نماننده، «الْحَکِیمُ (۴)» دانا، راست دانش، راست کار.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا» و فرستادیم موسى را بسخنان خویش، «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ» که بیرون آر قوم خویش را، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» از تاریکیها بروشنایى، «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» و یاد کن بر ایشان گذشتهاى روزگار خدا، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین پیغام و در یاد کرد گذشتهاى روزگار پندهاست و نشانها، «لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۵)» هر شکیبایى را سپاس دار.
«وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ» موسى گفت قوم خویش را، «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» یاد کنید نیکى اللَّه بر خویشتن، «إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» که باز رهاند شما را از کسان فرعون، «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» مى‏چشانیدند و مى‏رسانیدند بشما بد عذاب، «وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» و گلو مى‏بریدند پسران شما را، «وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» و زنده مى‏گذاشتند دختران شما را، «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ» و در آن شما را آزمایشى بود از خداوند شما، «عَظِیمٌ (۶)» بزرگ.
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ» آگاهى داد خداوند شما و آگاه کرد، «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» که اگر شاکر باشید ناچار شما را بیفزایم، «وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ» و اگر ناسپاس بید، «إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ (۷)» عذاب من سخت است.
«وَ قالَ مُوسى‏» و گفت موسى، «إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» اگر کافر شوید شما و هر که در زمین‏اند همه، «فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ (۸)» اللَّه بى نیاز است، سزاى ستایش.
«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ» نیامد بشما، «نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ» خبر ایشان که پیش از شما بودند «قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ» و ایشان که‏ پس قوم نوح و عاد و ثمود بودند، «لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» نداند ایشان را مگر خداى، «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» بایشان آمد فرستادگان بایشان، پیغامها درست روشن و معجزها نیکو آشکارا، «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ» دستهاى خود بدهنهاى خود باز نهادند، «وَ قالُوا إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» و گفتند ما کافرانیم بآنچ شما را بآن فرستادند، «وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ» و ما در گمانیم از آنچ ما را مى‏خوانید با آن، «مُرِیبٍ» گمانى که دل را مى‏شوراند.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ: بنام او که زبانها گویا شده بنام او، جانها شیدا شده بنام او، بیگانه آشنا شده بنام او، زشتیها زیبا شده بنام او، کارها هویدا شده بنام او، راهها پیدا شده بنام او. بنام او که چشمهاى مشتاقان گریان بنام او، دلهاى عارفان سوزان بنام او، سرّهاى والهان خروشان بنام او، تنهاى عاشقان پیچان بنام او. بنام او که جانها اسیر پیغام او، عارف افتاده بدام او، مشتاق مست مهر از جام او، طوبى کسى را که ازین جام شربتى کشید، یا درین راه منزلى برید، دل وى بنور اعظم افروخته و بروح انس زنده و بعزّ وصال فرخنده، گهى در حیرت شهود مکاشف جلال، گهى در بحر وجود غرقه لطف و جمال، بزبان ناز و دلال همى‏گوید:
در عشق تو من کیم که در منزل من
از وصل رخت گلى دمد بر گل من‏
این بس نبود ز عشق تو حاصل من
کاراسته وصل تو باشد دل من‏
«الر» الف: آلاء اوست، لام: لطف او، را: رحمت او. از روى اشارت میگوید: بنده من نعمت از مادران و لطف از ما بین و رحمت از ما خواه، من آن خداوندم که با جودم بخل نه و با لطف من عجز نه و در رحمت من نقصان نه، بنده من هر چه جویى به از نعمت من نجویى، شاکر باش تا بیفزایم. هر چه دارى به از لطف من ندارى، ذاکر باش تا پرده لطف بر تو نگه دارم. هر چه گزینى هرگز چون رحمت من نگزینى، بر در من باش تا رحمت باز نگیرم. بنده من هر کس را گنجى است و گنج مؤمنان خزینه نعمت من، هر کس را نازى است و ناز دوستان بلطف من، هر کس را امیدى است و امید عاصیان برحمت من.
«رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ» باش تا این مملکت دنیا بر دارند و این بساط لعب و لهو در نوردند و در میدان عقبى و عرصه عظمى ایوان کبریا برکشند، پرده از روى کارها بر گرفته و خبرها عیان گشته، بیچاره بیگانگان آن روز بدانند که از چه باز مانده‏اند و چه شراب خورده‏اند، آرزوى اسلام کنند و چه سود دارد؟! تخمى که نکشتند چه دروند؟ درختى که ننشاندند به بر آن چه امید دارند؟ و تا نگویى که این حسرت و غبن خود کافران را خواهد بود که از اسلام باز ماندند، فاسقان را همین حسرت خواهد بود که از طاعت باز ماندند و غافلان که از ذکر باز ماندند. یکى از بزرگان دین و ائمّه سلف گفته درین آیت: ربّما یودّ الّذین فسقوا لو کانوا مطیعین، ربّما یودّ الّذین غفلوا لو کانوا ذاکرین. ما خرج احد من الدّنیا من مؤمن و لا کافر الّا على ندامة و حسرة فالکافر لما یرى من سوء ما یجازى به و المؤمن لرؤیة تقصیره فى القیام بمواجب الحرمة و ترک الخدمة و شکر النّعمة.
«ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا» الآیة... التّزیّن بالدّنیا من اخلاق المنافقین و التمتّع بها من اخلاق الکافرین و التّمرّغ فیها من اخلاق الهالکین. قال اللَّه عزّ و جلّ: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»
روى انّ النّبی (ص) غرز عودا بین یدیه و آخر الى جنبه و آخر بعده، قال تدرون ما هذا؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال فانّ هذا الانسان و هذا الاجل فیتعاطى الامل فیختلجه الاجل دون ذلک.
و روى انّه قال (ص) صلاح اوّل هذه الامّة بالزهد و الیقین و یهلک آخرها بالبخل و الامل.
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» نشر بساط توقیر قرآنست و اظهار شرف و عزّت آن بنزدیک خداى جهان، قرآنى که یادگار دل مؤمنانست و مونس جان عارفان و سلوت دوستان و آسایش مشتاقان، دلهاى مؤمنان بدان آراسته، عیب ایشان بدان پوشیده، دین ایشان به آن کوشیده، سعادت و پیروزى فرداى ایشان در آن پیدا کرده، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» یک قول آنست که: نحفظه بقرّائه فقلوب القرّاء خزائن کتابه و هو لا یضیّع حفظة کتابه فانّ فى تضییعهم تضییع کتابه، بشارتى عظیمست دانایان قرآن را و خوانندگان آن را از بهر آنک اطوار طینت ایشان خزینه آیات قرآنست و سویداء دل ایشان مستودع اسرار عزّت قرآنست و معلومست که جوهر تا در صدف بود صدف بعزّ جوهر عزیز بود، از خطر ایمن و از آفت ضیاع محفوظ. و یقال: انزل التّوراة و وکّل حفظها الى بنى اسرائیل، فقال بما استحفظوا من کتاب اللَّه فحرّفوا و بدّلوا و انزل القرآن و اخبر انّه حافظه بقوله: «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» فلمّا تولّى حفظه لا جرم «إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ».
«وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً» بروج آسمان کواکب‏اند، ربّ العزّه آن را بقدرت «۱» خویش آفریده و آسمان را بدان نگاشته و نظاره‏گاه آدمیان کرده، یقول اللَّه تعالى: «وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ» همچنین دلهاى عارفان بلطف خویش بکواکب معرفت و قمر علم و آفتاب توحید آراسته و نظرگاه خود ساخته. مصطفى (ص) گفت: و لکن ینظر الى قلوبکم، شیطان چون قصد آسمان کند استراق سمع را بآتش عقوبت مى‏بسوزد، چون قصد دل بنده مؤمن کند وسوسه را چه عجب اگر بآتش معرفت بسوزد.
«وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ» سبب عیش کلّ احد مختلف، فعیش المریدین بیمن اقباله و عیش العارفین بلطف جماله و عیش الموحّدین بکشف جلاله کل مربوط بحاله و لکلّ نصیب من افضاله و الحقّ منزّه عن التجمّل بافعاله.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» نیست هیچیز مگر بنزدیک ماست نهفت جاى آن و نهاد جاى آن، «وَ ما نُنَزِّلُهُ» و فرو نفرستیم آن را، «إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (۲۱)» مگر باندازه‏اى دانسته.
«وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» و فرو مى‏گشائیم بادهاى آبستن، «فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» تا فرو فرستیم از زیر آبى، «فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» تا شما را آب دهیم، «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ (۲۲)» و شما باز برندگان آب نه‏اید.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» و ما که ماایم زنده مى‏کنیم و مى‏میرانیم.
«وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (۲۳)» و میراث بریم.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» و دانسته‏ایم گذشتگان پیشینیان از شما، «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ (۲۴)» و پسینیان شما دانسته‏ایم.
«وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ» و خداوند تو آخر با هم آرد، «إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۲۵)» که راست کارست، راست دانش، بهمه چیز دانا.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» بیافریدیم مردم را، «مِنْ صَلْصالٍ» از سفال خام، «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (۲۶)» از طلخب فرو ریخته بر روى زمین.
«وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ» و پرى را آفریدیم، «مِنْ قَبْلُ» پیش از آدم، «مِنْ نارِ السَّمُومِ (۲۷)» از آتش گرم بى دود.
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ» و گفت خداوند تو فریشتگان را، «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً» من خواهم آفرید مردمى، «مِنْ صَلْصالٍ» از گلى خشک، «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (۲۸)» از گلى سیاه، بوى بگردیده.
«فَإِذا سَوَّیْتُهُ» که من بالا و نگاشت وى راست کنم، «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» و درو آرم از روح خویش، «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (۲۹)» همه او را بسجود افتید.
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۳۰)» سجود کردند فریشتگان همه بیکبار بهم.
«إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (۳۱)» مگر ابلیس سر باز زد که با ساجدان سجود کند.
«قالَ یا إِبْلِیسُ» گفت اى ابلیس، «ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (۳۲)» چبود ترا که با ساجدان نبودى.
«قالَ» گفت، «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ» نیستم آن را که سجود کنم مردمى را، «خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (۳۳)» که بیافریدى او را از طلخب خام از گلى بگردیده سیاه.
«قالَ» گفت، «فَاخْرُجْ مِنْها» پس بیرون شو از آسمان، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (۳۴)» که تو انداخته و رانده و بیرون کرده منى.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ (۳۵)» و نفرین بر تو تا روز رستاخیز.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۳۶)» گفت خداوند من مرا درنگ ده تا روزى که ایشان را برانگیزانند.
«قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۳۷)» گفت پس تو از درنگ دادگانى.
«إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۳۸)» تا آن روز که هنگام آن در رسد و آن هنگام دانسته منست.
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی» گفت خداوندا بآن که مرا گمراه کردى، «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ» زشتیهاى ایشان را بر آریم در زمین، «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۳۹)» و ایشان را از راه گم کنم همگان.
«إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۴۰)» مگر آن بندگان تو از ایشان که ترا یکتا خوانان‏اند و ترا گزیدگان.
«قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ (۴۱)» اللَّه گفت این راهى است بر من راهى راست.
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» بندگان من گرویدگان ترا بر ایشان دسترسى نیست و توانى، «إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ (۴۲)» مگر کسى که از پى تو بیاید از گمراهان.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (۴۳)» و دوزخ وعده‏گاه ایشانست همگان.
«لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ» آن را هفت در است، «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (۴۴)»هر درى را از ایشان باز بخشیده.
«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۴۵)» پرهیزکاران در بهشتهااند و چشمه‏ها.
«ادْخُلُوها بِسَلامٍ» در روید در آن بسلامت، «آمِنِینَ (۴۶)» ایمن.
«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ» و بیرون ستانیم ما از دلهاى ایشان، «مِنْ غِلٍّ» از کژى و نبایستى و ناساختن با هم، «إِخْواناً» برادران، «عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۷)» بر تختها رویها فرا روى.
«لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ» نرسد بایشان در آن ماندگى، «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ (۴۸)» و نه هرگز ایشان را از آنجا بیرون کنند.
«نَبِّئْ عِبادِی» آگاه کن بندگان مرا، «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۴۹)» که من که منم آمرزگار و مهربانم.
«وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ (۵۰)» و که عذاب من عذابى دردناکست.
«وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ (۵۱)» و خبر کن ایشان را از مهمانان ابراهیم.
«إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ» آن گه که برو در شدند، «فَقالُوا سَلاماً» او را سخنى گفتند نیکو «قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ (۵۲)» گفت ما از شما مى‏ترسیم.
«قالُوا لا تَوْجَلْ» گفتند مترس، «إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ (۵۳)» ما بشارت دهیم ترا به پسرى دانا.
«قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی» گفت مرا بشارت مى‏دهید؟، «عَلى‏ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ» بر سر آنچ بمن رسید از پیرى، «فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (۵۴)» بچه چیز مرا بشارت مى‏دهید.
«قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ» گفتند ترا بشارت مى‏دهیم براستى، «فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ (۵۵)» نگر که از نومیدان نباشى.
«قالَ» گفت، «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ» و آن کیست که نومید بود از بخشایش خداوند خویش، «إِلَّا الضَّالُّونَ (۵۶)» مگر گمراهان.
«قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ (۵۷)» گفت کار شما چیست اى فرستادگان؟
«قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ (۵۸)» گفتند ما را فرستادند بآن گروه بدان.
«إِلَّا آلَ لُوطٍ» مگر لوط و هم دینان او، «إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۹)» که ما برهانندگان ایشانیم همه.
«إِلَّا امْرَأَتَهُ» مگر زن او، «قَدَّرْنا» تقدیر کردیم، «إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ (۶۰)» که زن ازیشان بود که باز ماندگانند.
«فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (۶۱)» چون بلوط و هم دینان او آمدند فرستادگان.
«قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (۶۲)» گفت ایشان را شما را نمى‏شناسم.
«قالُوا بَلْ جِئْناکَ بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ (۶۳)» گفتند بلکه بتو بآن آمده‏ایم تا آنک ایشان در آن بشک‏اند.
«وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ» و بتو راستى آوردیم.
«وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۶۴)» و ما راست گوئیم.
«فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ» کسان خویش را بشب بیرون بر، «بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» که پاسى از شب بگذرد، «وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ» و بر پى کسان خویش مى‏رو، «وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ» و هیچکس از شما باز پس منگرید، «وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ (۶۵)» و برگذرید آنجا که مى‏فرمایند شما را.
«وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ» و باو پیغام گزاردیم، «ذلِکَ الْأَمْرَ» آن کار، «أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ» که بیخ و دنبال این قوم برید نیست، «مُصْبِحِینَ (۶۶)» آن گه که مى در بامداد شوند.
«وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ» و آمدند اهل شارستان، «یَسْتَبْشِرُونَ (۶۷)» شادى مى‏بردند.
«قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی» گفت که این مهمانان منند، «فَلا تَفْضَحُونِ (۶۸)» مرا رسوا مکنید.
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ (۶۹)» و از خداى بترسید و مرا خجل مکنید.
«قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ (۷۰)» گفتند نه ترا بآزرده‏ایم از جهانیان.
«قالَ هؤُلاءِ بَناتِی إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ (۷۱)» گفت این دختران من‏اند اگر مسلمان شوید بشما دهم.
«لَعَمْرُکَ» بزندگانى تو، «إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ (۷۲)» که ایشان در مستى خویش سر در نهاده‏اند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ (۷۳)» عذاب ایشان را فرا گرفت بوقت بر تابیدن روز.
«فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها» کردیم زبر آن زیر آن، «وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ (۷۴)» و بر ایشان بارانیدیم سنگها از گل و سنگ.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن نشانها آشکار است، «لِلْمُتَوَسِّمِینَ (۷۵)» ایشان را که نیک بزیرکى درنگرند در کار ایشان.
«وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ (۷۶)» و آنک بر راه قافله و کاروانست.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (۷۷)» در آن نشانى آشکار است گرویدگان را.
«وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ لَظالِمِینَ (۷۸)» مردمان ایکه سخت ستمکاران بودند.
«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ» تا کین ستدیم از ایشان، «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ (۷۹)» و آن هر دو بر راه گذر خلقند پیدا و روشن.
«وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ (۸۰)» دروغ زن گرفتند مردمان حجر پیغامبران را.
«وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا» و ایشان را نشانهاى خود دادیم «فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۸۱)» از آن روى گردانیده بودند.
«وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً» و از سنگهاى کوه‏ها خانه‏ها مى‏بریدند و مى‏تراشیدند، «آمِنِینَ (۸۲)» تا جاوید مانند بى بیم.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» فرا گرفت ایشان را بانگ، «مُصْبِحِینَ (۸۳)» که مى در بامداد شدند.
«فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۸۴)» نه آن خانه‏هاى سنگین بکار آمد ایشان را نه آنچ ساخته بودند و کرده. «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» نیافریدیم آسمان و زمین را و آنچ میان آنست، «إِلَّا بِالْحَقِّ» مگر بفرمان روان بى انباز، «وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ» و رستاخیز آمدنیست، «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ (۸۵)» فرا گذار فرا گذاشتن نیکو.
«إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ (۸۶)» که خداوند تو آن آفریدگار است بهمه چیز دانا.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند بخشاینده مهربان.
«أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» آمد کار خداى، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» مشتابانید آن را، «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۱)» پاکى او را و چون بر تر است در قدر خویش از انبازى آنچ با او انباز میخوانند.
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ» فرو مى‏فرستد فریشتگان را، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» بپیغام از فرمان خویش، «عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» بر او که خواهد از بندگان خویش، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا» آگاه کنید که نیست خداى جز از من، «فَاتَّقُونِ (۲)» بپرهیزید از نافرمانى در من.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» بیافرید هفت آسمان و هفت زمین بفرمان روان بى یار، «تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۳)» چون بر تر است از انباز که با و مى‏خوانند.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ» بیافرید مردم را از آب پشت، «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (۴)» آن گه این مردم بازنشسته جنگینى آشکارا.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» و چهار پایان بیافرید، «لَکُمْ فِیها دِفْ‏ءٌ» شما را در آن خویشتن فرا پوشیدنست از سرما، «وَ مَنافِعُ» و شما را در آن منفعتها و سود است، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (۵)» و از آن میخورید.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و شما را در آن آرایشى است، «حِینَ تُرِیحُونَ» آن گه که آن را شبانگاه از چراگاه با آرام گاه آرید، «وَ حِینَ تَسْرَحُونَ (۶)» و آن گه که آن را بامداد بگیاه مى‏برید.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» و مى‏بردارد بارهاى گران شما، «إِلى‏ بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» بهر شهرى که شما نتوانستید رسیدن بآن، «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» مگر برنج تن، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۷)» خداوند شما بخشاینده ایست مهربان.
«وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ» و اسبان و استران و خران بیافرید، «لِتَرْکَبُوها» تا بر نشینید بر آن، «وَ زِینَةً» و آرایشى را، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (۸)» و مى‏آفرینند آنچ شما ندانید.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» بر خدایست راستى راه، «وَ مِنْها جائِرٌ» و هست از راه که خلق در آن‏اند که کژ است، «وَ لَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۹)» و اگر خواستى راه نمودى شما را همگان.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ» اى لا تعتقدوا المعبود اثنین اللَّه گفت جلّ جلاله بندگان خویش را که اعتقاد مکنید که معبود دواند که معبود خود یکیست، یکتاى بى همتا، موجود بذات، موصوف بصفات، فلا تتّخذوا له شریکا فتکونوا قد جعلتم الهین اثنین و الاله الحقّ واحد با وى انباز مگویید که با پس او با شریک دو باشند و خدا خود یکیست، یکتایى و یگانگى صفت او، «فَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ» یعنى فانا ذلک الاله الواحد فخافونى، چون بدانستید که معبود بسزا یکیست، یگانه، آن یکى و یگانه منم از من ترسید، آن گه سخن با «هو» برد گفت: «وَ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى له جمیع ما فى السّماوات و الارض من الاشیاء لا شریک له فى شى‏ء من ذلک هو خالقهم و رازقهم و هو محییهم و ممیتهم، هر چه در هفت آسمان و هفت زمین خلقست و چیز همه ملک و ملک اوست، همه رهى و چاکر اوست، همه آفریده و صنع اوست، با وى در آن هیچ انباز نه، آفریننده و روزى دهنده همه اوست، زنده کننده و میراننده اوست، «وَ لَهُ الدِّینُ واصِباً» اى و له الطاعة دائما یعنى طاعته واجبة ابدا، اى لیس احد یطاع له الّا انقطع ذلک عنه بزوال او هلاک غیر اللَّه فانّ الطاعة تدوم له، و نصب واصبا على القطع. و قیل واصبا اى شاقّا یعنى طاعته واجبة على کلّ الاحوال و ان کان فیها الوصب اى التّعب و له الطاعة رضى العبد بما یؤمر به ا و لم یرض و سهل علیه ا و لم یسهل، ثمّ قال: «أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ» اى أ فغیر اللَّه الذى خلق کل شى‏ء و أمر أن لا یتّخذ اله معه تتّقون.
«وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ» اى ما حلّ بکم من نعمة یعنى ما اعطاکم اللَّه جلّ و عزّ من صحة فى جسم أو سعة فى رزق او متاع بمال فکل ذلک من اللَّه جلّ و عزّ، «ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ» اى المرض و الفقر و الجدب، «فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ» ترفعون اصواتکم بالدّعاء، و اصله من جوار البقر و هو صوته اذا رفعه لا لم یلحقه و الاصوات مبنیّة على فعال و فعیل فاما فعال فنحو الصراخ و الجوار و البکاء و امّا فعیل فنحو العویل و الزّئیر و النّهیق و الشّهیق معنى آیت آنست که هر چه بشما رسد از نعمت عافیت و صحّت و فراخى و راحت همه از خداى تعالى است و چون شما را بیمارى و قحط و فقر برسد دست درو زنید و در وى زارید، چون میدانید که نعمت ازوست و باز برد محنت و اندوه ازوست چونست که این بتان را با وى انباز مى گیرید و آن را مى‏پرستید؟! «ثُمَّ إِذا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ» اى دفع المرض و الشدّة و البلاء و وهب لکم العافیة و السّلامة، «إِذا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ» یجعلون له شریکا فى عبادتهم الاوثان و یذبحون لها الذّبائح تشکرا لغیر من انعم علیهم بالفرج مى‏گوید چون شما را بلائى و محنتى رسد در اللَّه تعالى زارید، چون آن بلا و محنت از شما باز دارد و بجاى شدّت عافیت دهد، شما آن عافیت از بتان بینید و شکر از ایشان کنید و از بهر ایشان قربان کنید؟ چونست که در وقت بلا دعا باخلاص کنید و بوقت عافیت شکر مى‏آرید؟
«لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ» این لام لام عافیت گویند: اى جعلوا عاقبة النّعم الکفر بدل الشّکر عاقبت آن نعمت که بایشان دادیم آن بود که بجاى شکر کفر آرند و نعمت ما را منکر شوند، چنانک جاى دیگر گفت: «أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» و گفته‏اند معنى آنست که ایشان را نعمت دادیم تا آن را راه کفر خود سازند و در ضلالت بیفزایند، چنانک جاى دیگر گفت: «رَبَّنا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً وَ أَمْوالًا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ» پس ایشان را بیم داد و بتهدید گفت: «فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» چنانک جاى دیگر گفت: «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» این نه امر تعبید است که امر تهدید است و قول اینجا مضمر است: اى قل لهم تمتّعوا فى الدّنیا فسوف تعلمون فى الآخرة و بال ذلک.
«وَ یَجْعَلُونَ» اى یعتقدون و یحکمون، «لِما لا یَعْلَمُونَ» فیه اضمار و فى الاضمار وجهان: احدهما یجعلون للَّه لجهلهم به نصیبا ممّا رزقناهم من الحرث و الانعام، و الوجه الثانى و یجعلون للَّه الّذى لا یعلمونه، فیکون ما بمعنى اللَّه کقوله: «وَ السَّماءِ وَ ما بَناها وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها» و شرح این آیت در سوره الانعام است آنجا که گفت: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً» الآیة... و قیل معنى الآیة: «وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ» اى للاوثان التی لا علم لها، «نَصِیباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ» ثمّ رجع من الخبر الى الخطاب فقال: «تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ» سؤال توبیخ، و «عَمَّا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ» على اللَّه من أنّه امرکم بذلک.
«وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ» این بنو خزاعه‏اند و بنو کنانه که ایشان گفتند: ستر الملائکة لانّها بناته، و بیرون از ایشان هیچ کس نگفته است از امم! و ربّ العالمین خود را از آن منزّه کرد، گفت: «سُبْحانَهُ» پاکست جلّ جلاله و عظم کبریاؤه از آنچ ایشان مى‏گویند، «وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ» اى لهم الشی‏ء الّذى یشتهون یعنى البنین کما قال تعالى: «أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ».
«وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ» اى و اذا اخبر احدهم بولادة بنت، «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» تغیر لونه من الغم، هذا السّواد کدرة الحزن التی تعلوا الکئیب.
قال الشّاعر یقال هو عبد اللَّه بن الزّبیر:
فردّ شعور هنّ السّود بیضا
رمى الحدثان نسوة آل حرب
بمقدار سمدن له سمودا
و ردّ وجوههن البیض سودا
یعنى سواد الحزن و معنى قوله سمدن یعنى لطمن الوجوه و صحن و زفنّ حین نحن، «وَ هُوَ کَظِیمٌ» الکظیم الّذى امتلأ حزنا و سکت علیه.
«یَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ» یبعد عنهم و یختفى، «مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ» من الحزن و العار و الحیاء. ثمّ یتفکر و یقول فى نفسه، «أَ یُمْسِکُهُ» یعنى أ یترکها و ذکر الکنایة لانّها تعود الى لفظ ما، «عَلى‏ هُونٍ» اى على هوان و مشقّة، «أَمْ یَدُسُّهُ» یخفیه، «فِی التُّرابِ» فیئیده، عادت اهل جاهلیّت چنان بود که هر زن وى بارور بودى بوقت زادن از مردم پنهان شدى و انتظار کردى تا خبر چه آید، پسرى بود یا دخترى، اگر پسر آمدى خرّم گشتى و بشادى فرا دیدار مردم آمدى و اگر دختر بودى غمگین و دل تنگ نشستى، آن گه در کار آن دختر با خود اندیشه کردى که او را بخوارى و مشقّت بپرورم یا زنده در خاک کنم؟ پس از ایشان کس بود که بخوارى و مشقّت و بى مرادى بداشتى و بپروردى و کس بود که زنده در خاک کردى، و ایشان که دختر را زنده در خاک مى‏نهادند از بیم فقر مى‏کردند و از بیم عار که اگر ناکفوى در وى طمع کند و این آن وأد است که قرآن بدان ناطق است: «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ». و گفته‏اند صعصعه جدّ فرزدق صد و بیست موءوده از پدران بستده هر یکى بدو ناقه و ایشان را زنده بگذاشته، و فیه یقول الفرزدق:
و جدى الّذى منع الوائدات
و احیى الوئید فلم تؤد
... «أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ» بئس ما یقضون فیجعلون اللَّه البنات و لانفسهم البنین، هذا کقوله: «تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى‏».
«لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اى لهؤلاء الکفار الّذین یجعلون للَّه البنات صفات الذم و الامثال السّیئة، «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏» الصّفات الحسنى و الامثال العلى میگوید کافران را مثل بد است و صفت عیب که ایشان را حاجت بفرزند است وانگه از بیم فقر ایشان را مى‏کشند و بر خود اقرار ببخل مى‏دهند. و فى الخبر: اکبر الکبائر ان تجعل للَّه ندا و هو خلقک ثمّ تقتل ولدک خشیة ان یأکل معک. و خداى تعالى را صفت بزرگوار است و مثل نیکو، بى فرزند و بى نیاز از فرزند و پاک از مانند و سزاى آنک او را یگانه دانند و باخلاص توحید پرستند. قال ابن عباس:«لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ» اى العذاب و النّار، «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏» التوحید و الاخلاص و هو شهادة ان لا اله الّا اللَّه.
قوله: «وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ» اى لو کان من سنّة اللَّه تعجیل هلاک الکافرین و معاقبتهم بکفرهم و افترائهم على اللَّه تعالى، «ما تَرَکَ عَلَیْها» یعنى على الارض، «مِنْ دَابَّةٍ» کنایة عن غیر مذکور و هو جائز لانّ الدّواب لا تکون الّا فى الارض، و فى الدّابة قولان: احدهما انّها عامّة فى بنى آدم و غیرهم ممّا یدبّ، و الثّانی انّ المراد بها ها هنا البهیمة. و فى معنى الآیة ثلاثة اقوال: احدها لو عجل عقوبة کفّار بنى آدم ما ترک على الارض ما یدب علیها، و الثّانی من دابّة یعنى من ظالم کافر، و الثّالث لو اهلک الآباء بکفرهم لم یکن الأبناء. و قیل لو اهلک کلّ عاص ساعة عصیانه لانقطع النّسل، «وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» قیل هو وقت العذاب، و قیل الى حین الموت، و قیل الى یوم القیامة، «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» اى فاذا اتى احد هذه الاوقات لهلکوا البتّة من غیر تقدیم و لا تأخیر.
«وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما یَکْرَهُونَ» اى یجعلون للَّه البنات اللّاتى یکرهونهنّ، «وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ» اى و تقول السنتهم الکذب، «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى‏» اى البنین. و قیل الحسنى الجنّة، و محلّ ان نصب بدل من الکذب، اى یقولون انّ لنا الجنّة ان کان البعث حقّا. زجّاج گفت: معنى آیت آنست که ایشان با فعل قبیح و گفتار بیهوده که گفتند: لنا البنون و للَّه البنات، همى طمع بهشت دارند و مى‏گویند: انّ لنا عند اللَّه الجزاء الاحسن یعنى الجنّة، ربّ العالمین گفت: «لا» اى لیس الامر کما وصفوا، «جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ» اى حقّ لهم النّار و وجبت. و قیل کسبت قولهم، «أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ» اى متروکون فى النّار منسیون.
و قیل کسب عملهم السّیئ انّ لهم النّار و انّهم فى الآخرة مقدّمون الى النّار، یقول افرطت الرّجل اى قدمته الى الماء، و منه‏
قول النبى (ص): «انا فرطکم على الحوض» اى متقدّمکم.
قال الحسن: «مُفْرَطُونَ» اى معجّلون الى النّار، قرأ نافع:
«مُفْرَطُونَ» بکسر الرّاء و التّخفیف اى افرطوا فى اعمالهم یعنى اسرفوا بالآثام على انفسهم. و قرأ ابو جعفر: «مُفْرَطُونَ» بکسر الرّاء و التّشدید اى مضیّعون امر اللَّه.
«تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا» یعنى رسلا الى اممها، «مِنْ قَبْلِکَ» کما ارسلناک الى امّتک بالدّعاء الى توحید اللَّه، «فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ» الخبیثة و ما کانوا علیه من الکفر باللَّه حتى کذبوا رسلهم، «فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ» اى قرینهم یتولى اغوائهم و یتبرّأ منهم فى القیامة، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» عذاب النّار فى الآخرة. و قیل «فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ» یعنى یوم القیامة و اطلق اسم الیوم لشهرته.
«وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ» یا محمّد، «الْکِتابَ» یعنى القرآن، «إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ» للنّاس، «الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ» اى لتبیّن لهم الحق من الباطل. و قیل لتبیّن للمشرکین ما ذهبوا فیه الى خلاف ما یذهب المسلمون فیقوم الحجّة علیهم ببیانک، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً» نصب معطوف على موضع اللّام لانّه المفعول له، اى ما انزلناه علیک الا للهدایة و الرّحمة.
«وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» یعنى المطر، «فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» اى انبت فیها من کلّ انواع النّبات بعد یبسها و جدوبتها، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ» سمع القلوب لا سمع الآذان.
«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» اى دلالة و علامة على قدرة اللَّه و وحدانیّته یعبر بها من الجهل الى العلم. و قیل العبرة ادراک الغائب فى الشّاهد، «نُسْقِیکُمْ» قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بفتح النّون و الباقون بضمّ النون و هما بمعنى واحد، یقال سقیته و اسقیته بمعنى. قال الخلیل: سقیته اذا ناولته فشرب و اسقیته جعلت له سقیا، و الانعام لفظه لفظ جمع و هو اسم للجنس بمعنى النّعم فیذکر و یؤنّث، یقال هو الانعام و هى الانعام، فقال تعالى: «مِمَّا فِی بُطُونِهِ» و فى موضع آخر: «مِمَّا فِی بُطُونِها»، «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً» اى الانعام تعتلف الحشیش و الخضر فجعل اللَّه بعضه دما و بعضه فرثا و یحیل بعض الدّم الاحمر لبنا ابیض،«خالِصاً» صافیا من نتنه و لونه حلوا دسما. و قیل اذا استقر العلف فى بطنها طبخته فاستحال اعلاه دما و اوسطه لبنا و اسفله فرثا فیجرى الکبد الدّم الى العرق و اللّبن الى الضرع و یبقى الفرث ثمّ ینحدر و فى ذلک عبرة لمن اعتبر، «سائِغاً لِلشَّارِبِینَ» یسوغ فى حلق من تناوله. قال ابن جریر: لم یغصّ احد باللّبن قطّ، و قیل سائغا حلالا، و قیل لا تعافه النّفس و ان خرج من بین الدّم و الفرث.
«وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ» اى و انّ لکم ممّا یخرجه اللَّه لکم من ثمرات النّخیل و الاعناب عبرا و آیات لانّکم، «تَتَّخِذُونَ» من ذلک، «سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً» و التقدیر و من ثمرات النّخیل و الاعناب شى‏ء تتّخذون منه سکرا، فالهاء فى قوله «مِنْهُ» تعود الى الشّى‏ء و هو محذوف و السّکر الخمر. و قیل نزلت قبل تحریم الخمر، و الرّزق الحسن التّمر و الزّبیب و الدّبس و الخل، و قیل السّکر الطّعم. قال الرّاجز: جعلت اغراض کرام سکرا، اى طعما، فیکون المعنى تصنعون منه طعما یعنى الخلّ و رزقا حسنا یعنى الحلاوة. قال ابو عبید: السکر الخلّ و الرزق الحسن ما هو خیر من الخل، و قیل السّکر ما یسدّ الجوع مشتقّ من قولهم سکرت النّهر اى سددته. قال ابن بحر: السّکر المسکر، قال و اضاف الى نفسه سقى اللّبن و اضاف الى العباد اتّخاذا السّکر و هو ادّخارهم لذلک حتّى یصیر سکرا، قال و هذا انکار من اللَّه علیهم و تقدیره أ تتّخذون منه سکرا و یرزقکم اللَّه رزقا حسنا، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» هذا تحریض من اللَّه للعاقل لیتأمل فى الآیات.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ» هر که کافر شود بخداى خویش پس آنک گرویده بود باو، «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» مگر کسى که بیم او را بر سخن دارد از زبان بر ناپسند دل، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و دل وى آرمیده بایمان، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اما هر که دل فراخ فرا داد بکفر «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» بر ایشان خشمى از اللَّه تعالى، «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۰۶)» و ایشانراست عذابى بزرگ.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ» این بآنست که ایشان، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» این جهان برگزیدند بر آن جهان، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۱۰۷)» و اللَّه تعالى راه ننماید کافران را.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» ایشان آنند که اللَّه تعالى مهر نهاد بر دلهاى ایشان، «وَ سَمْعِهِمْ» و بر گوشهاى ایشان، «وَ أَبْصارِهِمْ» و بر چشمهاى ایشان، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۰۸)» و ایشانند بازماندگانم از راه نجات.
«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۰۹)» براستى که ایشان در آن جهان زیان‏کارانند.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» پس آن گه خداوند تو ایشان را که هجرت کردند و از خان و مان و شهر ببریدند، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بر سر این که ایشان را عذاب کردند و رنج نمودند، «ثُمَّ جاهَدُوا» وانگه جهاد کردند، «وَ صَبَرُوا» و شکیبایى کردند، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۰)»، خداوند تو پس آنک ایشان کردند براستى که آمرزگارست مهربان.
«یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ» فردا که آید هر کسى، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» داورى میدارد خود را «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» و بسپارند بهر کس پاداش کرد او، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۱۱)» و از هیچکس از سزاى او چیزى نکاهند.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» و مثل زد اللَّه تعالى، «قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً» شهرى که ایمن بود، «مُطْمَئِنَّةً» آرمیده، «یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ» روزى اهل آن مى‏آید بآن فراخ از هر سوى، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» کافر شدند بنعمتهاى خداى تعالى و ناسپاس نشستند، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» بچشانید اللَّه تعالى ایشان را گرسنگى و در ایشان پوشید جامه ترس و بیم، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ (۱۱۲)» بآنچ میکردند.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ» و بایشان آمد رسولى هم از ایشان، «فَکَذَّبُوهُ» وى را دروغ زن گرفتند، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» فرا گرفتند ایشان را عذاب، «وَ هُمْ ظالِمُونَ (۱۱۳)» و گناه کار ایشان بودند.
«فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» مى‏خورید از آنچ اللَّه تعالى شما را روزى داد «حَلالًا طَیِّباً» گشاده‏اى پاک، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و سپاس دار مى‏باشید نیکو داشت را از خداى، «إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۱۴)» اگر او را پرستکاراید.
«إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ» آن چیز که بر شما حرام کرد و بسته آن مردار است و خون و گوشت خوک، «وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» و آنچ گشته باشد بر نام بت نه بر نام اللَّه تعالى، «فَمَنِ اضْطُرَّ» هر که بیچاره ماند، «غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» نه افزونى جوى و نه گزاف کار، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۵)» اللَّه تعالى آمرزگارست مهربان.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» نه در ایستید و هر چه فرا زبان آید بدروغ گوئید، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» که این گشاده است و روا و این بسته است و ناروا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» تا در ایستید و دروغ گوئید بر خداى تعالى، «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» ایشان که بر خداى دروغ سازند، «لا یُفْلِحُونَ (۱۱۶)» رستگارى نیابند.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» این روزگار گذاشت شما و جهان داشتن شما بدروغ ساختن بر خداى فرا سر برید که این روزگارى اندکست، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۱۷)» و ایشانراست عذابى درد نماى.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» و بر اینان که جهود شدند، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» حرام کردیم بر ایشان آنچ بر تو خوانده‏ایم از پیش، «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» و بر ایشان ستم نکردیم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۱۸)» لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» پس خداوند تو ایشان را که بدى کردند بنادانى، «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» پس آن گه باز گشتند و کار خویش بتوبه باصلاح آوردند و نیکى کردند، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۹)» خداوند تو پس آن ایشان را آمرزگارست مهربان.
«إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» ابراهیم (ع) پیشواى بود خداى تعالى را بپاى ایستاده بفرمان بردارى، «حَنِیفاً» او را باخلاص یکتا گوى، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۰)» و از مشرکان نبود.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» سپاس دار بود نعمتهاى خداوند خویش را، «اجْتَباهُ وَ هَداهُ» بر گزید اللَّه تعالى او را بپیغام و دوستى و راه نمود او را، «إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۲۱)» بر راه راست پاینده درست.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» و دادیم او را درین جهان نیکویى، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۱۲۲)» و او در آن جهان از نیکانست.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» آن گه پس بتو پیغام دادیم، «أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ» که بر پى دین ابراهیم رو، «حَنِیفاً» و همچون او مخلص باش و مسلمان و مختتن، «وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۳)» و مشرک مباش.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» بزرگ داشتن شنبه و آزرم داشتن بر آن قوم نبشتند که مختلف شدند درو، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و خداوند تو داورى برد میان ایشان روز رستاخیز، «فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۱۲۴)» در آن مخالفت کردن و گفتن که ایشان در آن بودند.
«ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ» با راه خداوند خویش خوان خلق او را، «بِالْحِکْمَةِ» بزیرکى و بآنچ دانى، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» و باین پند نیکو، «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» و باز پیچ با ایشان بآنچ نیکوتر، «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ» خداوند تو اوست که داناتر است، «بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» بهر که گمراهست، «وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۱۲۵)» و اوست که داناتر است بهر که بر راه است.
«و ان عاقبتم و اگر پاداش کنید کسى را «فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» بهم چندان پاداش کنید که او کرد «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ» و اگر شکیبایى کنید و فرا گذارید، «لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ (۱۲۶)» آن به است شکیبایان را.
«وَ اصْبِرْ» شکیبایى کن، «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» و نتوانى کرد صبر مگر بخداى، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» و بر ایشان اندوه مخور، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۱۲۷)» و در تنگى و تنگ دلى مباش از بد کرد که ایشان مى‏کنند.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» خداى تعالى با ایشانست که ازو مى‏ترسند، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ (۱۲۸)» و با ایشان که با خلق او نیکویى مى‏کنند.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
قوله تعالى: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى‏» پاکى و بى عیبى و نیکو سزایى آن کس را که بشب برد، «بِعَبْدِهِ لَیْلًا» بنده خویش را در بعضى شب، «مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» از مسجد مکّه آن مسجد با آزرم با شکوه بزرگ، «إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» به بیت مقدّس به مسجد اقصى، «الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ» آن مسجد که برکت کردیم بر گرد آن، «لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا» تا با او نمائیم آیتها و نشانه هاى خویش، «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۱)» اوست آن خداوند شنواى بینا.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» موسى را نامه دادیم، «وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ» و آن را رهنمونى کردیم بنى اسرائیل را، «أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلًا (۲)» که جز از من وکیل مگیرید.
«ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» اى فرزندان فرزندان نوح که برداشتیم با او «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً (۳)» نوح ما را بنده‏اى سپاس دار بود.
«وَ قَضَیْنا» و پیغام دادیم و سخن رسانیدیم و پند دادیم، «إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» بنى اسرائیل را در نامه و پیغام خویش، «لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ» که ناچار فساد خواهید کرد در زمین مقدس دو بار، «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً (۴)» و پس بیرون خواهید شد بیرون شدنى نهمار و بر خواهید شد از مقام طاعت بر شدنى بزرگ.
«فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» چون هنگام پیشین مرّة آید از آن دو، «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا» بینگیزیم بر شما بندگانى از آن ما، «أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ» با زور سخت، «فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ» تا بجست و جوى در آیند در سرایها «وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا (۵)» و این وعیدیست کردنى.
«ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ» آن گه شما را غلبه دهیم بر ایشان، «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» و شما را پس آن مالها افزائیم و پسران، «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً (۶)» و شما را انبوه سپاه تر کنیم از آنچ بودید.
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ» اگر نیکویى کنید، «أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» نیکویى خود را کنید، «وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» و اگر بد کنید خود را مى‏کنید، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» چون هنگام عقوبت فساد کردن پسینه آید، «لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ» تا در رویهاى شما اندوه پیدا کنند، «وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» و تا در مسجد بیت مقدس آیند، «کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ» چنانک باوّل بار درآمده بودند، «وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً (۷)» و تا هلاک کنند و نیست آرند چندانک توانند و بر آن غلبه کنند.
«عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» چنان میخواهد خداوند شما که آخر بر شما ببخشاید، «وَ إِنْ عُدْتُمْ» و اگر پس باز گردید، «عُدْنا» ما باز گردیم، «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً (۸)» و ما زندان کافران ساختیم دوزخ را و جاى ایشان کردیم.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی» این قرآن راه مى‏نماید، «لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» آن راه را که آن راست ترست و پاینده‏تر، «وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ» و مؤمنانرا بشارت میدهد، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» آن مؤمنان که کار هاى نیکو کنند، «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً (۹)» که ایشانراست مزدى بزرگوار.
«وَ أَنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و ایشان که بنمى‏گروند بروز رستاخیز، «أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۰)» ساختیم ایشان را عذابى دردنماى.
«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ» مردم بر خویشتن بد میخواهند، «دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» در نیک خواستن خویشتن را، «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا (۱۱)» و آدمى شتاب ز دست تا بود.
«وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ» شب و روز را دو نشان کردیم، «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ» نشان شب بستردیم، «وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً» و نشان روز روشن کردیم بینا، «لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ» تا فضل خداوند خویش بجوئید، «وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ» و تا بدانید شمار سالها و راست داشتن هنگامها، «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا (۱۲)» و هر چیزى را گشاده و باز نموده از یکدیگر پیدا کردیم پیدا کردنى.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ» بشب خیز و نماز کن، «نافِلَةً لَکَ» این افزونى است بر تو، «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» واجب کرد خداى تعالى ترا بر خود که ترا بر پاى کند، «مَقاماً مَحْمُوداً (۷۹)» از ایستاد نگاهى که ترا در آن بستایند.
«وَ قُلْ رَبِّ» و بگوى خداوند من، «أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» در آر مرا در آورد براستى و نیکویى، «وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» و بیرون بر مرا بیرون برد براستى و نیکویى، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً (۸۰)» و از نزدیکى خود مرا دست رسى و نشانى ده و نیرویى ده که مرا یار بود
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» و بگوى که براستى و درستى آمد، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و کژى شد و نیست گشت، «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (۸۱)» بدرستى که کژى شدنى بود
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» و فرو میفرستیم از قرآن، «ما هُوَ شِفاءٌ» چیزى که آن آسانى است، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» و بخشایشى گرویدگان را، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ» و نفزاید کافران را، «إِلَّا خَساراً (۸۲)» مگر زیانکارى.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» چون نیکویى کنیم و نعمت نهیم بر آدمى، «أَعْرَضَ» روى گرداند، «وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ» و پهلوى خویش در کشد از ما، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» و چون باو بدى رسد، «کانَ یَؤُساً (۸۳)» نومید نشیند.
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» بگو هر کس کار کند و بر سزاى خویش کند و در خور خویش، «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ» پس خداوند تو داناست، «بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِیلًا (۸۴)» بهر که راه راست را سزاست.
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» مى‏پرسند ترا از جان، «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» بگوى جان از امر خداوند من است، «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا (۸۵)» و ندادند شما را از دانش مگر اندکى.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» و اگر خواهیم آنچ بتو پیغام فرستادیم ببریم، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا (۸۶)» و آن گه تو بر ما بآن نگه دارنده‏اى نیابى و داورى ندارى.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» مگر بخشایشى بود از خداوند تو، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً (۸۷)» که فضل او بر تو بزرگست.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» بگوى اگر بهم آیند آدمیان و پریان، «عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ» بر آنک تا چنین قرآن آرند، «لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ» چنان نیارند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (۸۸)» و هر چند که یکدیگر را پشتیوان باشند.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» و بر گردانیدیم روى بر روى مردمان را، «فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» در این قرآن از هر صفت و هر مثل، «فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً (۸۹)» سر باز زد بیشتر مردمان مگر نسپاسى.
«وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ» گفتند بنگرویم بتو، «حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً (۹۰)» تا ما را در زمین مکّه چشمه‏اى فراخ آب گشایى.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ» یا ترا رزى بود خرماستان و انگور، «فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً (۹۱)» جویها مى‏روانى و گشایى زیر درختان آن روانیدنى و گشادنى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» یا فرو افکنى آسمان بر ما پاره پاره چنانک گفتى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا (۹۲)» و فریشتگان را آرى جوق جوق.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یا ترا خانه‏اى بود زرّین، «أَوْ تَرْقى‏ فِی السَّماءِ» یا بآسمان بر مى‏شوى، «وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ» و بنگرویم بتو هر چند که بینیم که بآسمان بر مى‏شوى، «حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا» تا آن گه که فرود آرى بر ما، «کِتاباً نَقْرَؤُهُ» نامه‏اى که بر خوانیم، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی» بگوى پاکى و بى عیبى خداوند مرا، «هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا (۹۳)» هستم من مگر مردمى از شما فرستاده بپیغام.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» و باز نداشت مردمان را که بگرویدند، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏» آن گه که پیغام بایشان آمد، «إِلَّا أَنْ قالُوا» مگر آنک گفتند، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا (۹۴)» باش اللَّه بما پیغام مردمى همچون ما فرستاد.
«قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بگوى اگر در زمین فریشتگان بودندى، «یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ» که مى‏رفتندى بنشست آرمیده و شهرى و مقیم، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا (۹۵)» ما از آسمان بر ایشان بپیغام فریشته‏اى فرستادیمى.
«قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً» بگوى پسنده است اللَّه تعالى بگواهى، «بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» میان من و میان شما، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۹۶)» که اللَّه تعالى بر بندگان خویش داناست و بینا.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» هر که اللَّه تعالى راه نماید آن کس بر راه‏ است، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» و هر که گمراه کرد، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» ایشان را یار نیابى فرود ازو، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و بینگیزانیم روز رستاخیز ایشان را، «عَلى‏ وُجُوهِهِمْ» بر رویهاى ایشان، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» نابینایان و گنگان و کران، «مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» باز گشتنگاه ایشان دوزخ، «کُلَّما خَبَتْ» هر گه که آتش آن خواهد که فرو میرد، «زِدْناهُمْ سَعِیراً (۹۷)» آن را آتش افزائیم.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» آن پاداش ایشانست، «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا» بآنک ایشان کافر شدند بپیغامهاى ما، «وَ قالُوا» و گفتند، «أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» باش آن گه که ما استخوان گردیم و خاک خرد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بآفرینش نو ما را بر خواهند انگیخت، «خَلْقاً جَدِیداً (۹۸)» آفریده‏اى نو.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» آیا نمى‏بینند، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» که آن خداى که آسمان‏ها آفرید و زمین، «قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» تواناست که چون ایشان آفریند، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» و ایشان را سپرى گشتن نامزد کرد، «لا رَیْبَ فِیهِ» و در کى و چندى آن هیچ شک نه، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً (۹۹)» ابا کردند کافران مگر نسپاسى.
«قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ» بگوى اگر شما خداوند بودید، «خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» خزانه‏هاى رحمت خداوند مرا، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ» همانگه شما دستها فرو مى‏بستید، «خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» از بیم درویشى، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (۱۰۰)» و آدمى بخیل است و خسیس.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» مثل زن ایشان را بدو مرد، «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما» کردیم و دادیم یکى را از ایشان، «جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ» دو رز از انگور، «وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» گرد بر گرد آن خرماستان کردیم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (۳۲)» و میان آن دو رز کشت زار.
«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» آن هر دو رز بار خود بیرون داد، «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً» از چندان که هرگز تواند بود که از رز بر بیاید هیچ بنکاست، «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (۳۳)» و زیر آن رزها جویها راندیم.
«وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ» و او را جز از آن مالى بود و در آن رزان میوه، «فَقالَ لِصاحِبِهِ» پس گفت آن مرد با یار خویش، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت، «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا» من امروز از تو افزون مال ترم، «وَ أَعَزُّ نَفَراً (۳۴)» و انبوه خادم‏تر.
«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» آن مرد در آن رز خویش رفت، «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» و او بر خویشتن ستمکار، «قالَ ما أَظُنُّ» گفت نپندارم، «أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً (۳۵)» که این جهان بسر آید هرگز.
«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» و نه پندارم که رستاخیز هرگز خاستنى است، «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی» و اگر مرا باز برند با خداوند من «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً (۳۶)» على حال آنجا باز بهتر یابم ازین دو رز ایدر.
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» او را گفت آن یار او، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت، «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ» کافر شدى بآن آفریدگار که بیافرید ترا از خاکى، «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» آن گه از آبى، «ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا (۳۷)» آن گه ترا قد بر کشید و اندامها راست کرد تا مردى کرد.
«لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی» من بارى میگویم که اوست که اللَّه تعالى است خداوند من، «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً (۳۸)» و با خداوند خویش انباز نگیرم هیچکس را.
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ» چرا نگفتى آن گه که در رز خویش آمدى، «ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» این خداى خواست توان و تاوست نیست مگر باللّه تعالى، «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً (۳۹)» اگر مرا مى‏بینى که منم اندک مال تر از تو و اندک فرزندتر.
«فَعَسى‏ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ» پس مگر که خداوند من مرا به از بهشت تو دهد، «وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» و مگر که فرو گشاید اللَّه تعالى بر آن بهشت تو، «حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» سنگ باران از آسمان، «فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً (۴۰)» تا هامون شود هموارى سخت که پاى برو بخیزد.
«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» یا آب آن در زمین فرو شود، «فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً (۴۱)» که نتوانى که بازجویى یا بر روى زمین آرى.
«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» تباه کردند و نیست آن میوه او و آن رز او، «فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» بامداد کرد دست بر دست مى‏پیچید بنفریغ، «عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِیها» بر آن مال که نفقه کرده بود بر آن رز خویش، «وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» و دیوارهاى آن بر بنا و درخت افتاده، «وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً (۴۲)» و مى‏گفت او کاشک من با خداوند خویش انباز نگرفتمى.
«وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ» و نبود او را یارى دهى «یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ» که آن روز با او گرائیدند تا او را یارى دادند فرود از اللَّه تعالى، «وَ ما کانَ مُنْتَصِراً (۴۳)» و خود با اللَّه تعالى بر نیامد.
«هُنالِکَ» آنکه هن آنجا هن، «الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ» یارى دادن و بکار آمدن و بمهربانى باز آمدن خداى را جلّ جلاله راستست و درست، «هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» او به است پاداش را، «وَ خَیْرٌ عُقْباً (۴۴)» و به است بسرانجام.
«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» مثل زن ایشان را و جهان ایشان را و آرایش آن را، «کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» چون آبى که فرو فرستادیم آن را از آسمان، «فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ» بر رست از آمیغهاى گوناگون که از زمین روید بآن آب، «فَأَصْبَحَ هَشِیماً» پس آنک رست و آراست خشک گشت و گفته، «تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» باد آن را در هواى برد پراکنده، «وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً (۴۵)» و اللَّه تعالى بر همه برد و آورد تواناست، فراخ توان.
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» مال و پسران آن همه آرایش این جهانست، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» و کارها و سخنان نیک که آن مؤمنان را بماند و پاداش آن او را پیش آید، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» پاداش آن بنزدیک خداوند توبه، «وَ خَیْرٌ أَمَلًا (۴۶)» و خداوند آن فردا امیدوارتر.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» الانذار اعلام مع التّخویف، و الحسرة النّدامة على الفائت. معنى حسرت غایت اندوه و کمال غم است، که دل را شکسته و کوفته کند، یعنى یدع القلب حسیرا. روز قیامت روز حسرت خواند لانّه یتحسّر فیه کلّ مفرط فى الطاعة على تفریطه، و کلّ من کب المعصیة على معصیته. معنى آنست که اى محمد! امت خود را بیم ده و بترسان از روز قیامت، که خلق در آن روز بغایت اندوه و شکستگى و درماندگى باشند، یکى بتقصیر در طاعت، یکى بارتکاب معصیت. قال ابن عباس: قوله «یَوْمَ الْحَسْرَةِ»، هذا من اسماء یوم القیامة عظّمه اللَّه و حذّره عباده. «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الحساب و ادخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، و ذبح الموت.
روى ابو سعید الخدرى رضی اللَّه عنه قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا استقرّ اهل الجنّة فى الجنّة و اهل النّار فى النّار، جی‏ء بالموت فى صورة کبش املح، فیوقف بین الجنّة و النّار، فینادى یا اهل الجنّة، فیشرئبون و ینظرون، ثم ینادى یا اهل النّار، فیشرئبون و ینظرون، فیقال أ تعرفون هذا؟ هذا الموت. و لیس فیهم الا من یعرفه، فیذبح بین الجنّة و النّار، ثم یقال یا اهل الجنّة خلود لا موت فیه و یا اهل النّار خلود لا موت فیه. ثم قرأ رسول اللَّه (ص) «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ».
و فى روایة ابو هریره قال: قال رسول اللَّه (ص). «یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصّراط فیقال یا اهل الجنة! فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم یا ربّنا هذا الموت، ثم یقال یا اهل النّار! فیطلعون فرحین مستبشرین رجاء ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم یا ربّنا هذا الموت، فیذبح على الصّراط، ثم یقال، خلود فلا موت.
فیزداد اهل الجنّة فرحا الى فرحهم و یزداد اهل النّار حزنا الى حزنهم».
و عن ابن مسعود قال: لیس من نفس الّا و هى تنظر الى بیت فى الجنّة و بیت فى النّار، و هو «یَوْمَ الْحَسْرَةِ» و یرى اهل النّار البیت الّذى فى الجنّة، ثم یقال لو عملتم، فتأخذهم الحسرة. و یرى اهل الجنّة البیت الّذى فى النّار، فیقولون لو لا ان منّ اللَّه علیکم قوله: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ» اى هم الیوم فى غفلة. این غفلت بمعنى تغافل است.
میگوید امروز در دنیا خویشتن را غافل میسازند از کار آخرت و بدان ایمان مى‏نیارند، فذلک قوله: «وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» اى لا یصدّقون به».
«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» اى نمیتهم فیبقى الرّب سبحانه فیرثهم.
معنى وراثت در لغت آنست که ملک مورث بوفات وى با وارث نشیند، و وراثت حق تعالى نه باین معنى است که آسمان و زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک اللَّه تعالى است، همه آفریده و نو کرده و ساخته او، نه از کسى خریده و یافته یا از دیگرى بوى رسیده، پس معنى آیت آنست که جهانیان و جهانداران را برداریم و خلق را جمله بمیرانیم و ولایت داشت و امر و نهى ایشان بمرگ بریده گردانیم، تا دنیا از خلق خالى شود و جر مالک حقیقى و خداى باقى نماند، «وَ إِلَیْنا یُرْجَعُونَ» یردّون فنجازیهم جزاء وفاقا. و قرأ یعقوب «یرجعون» بفتح الیاء و کسر الجیم.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ» اى اذکر یا محمّد لقومک و امتک فى القران الّذى انزل علیک قصّة ابراهیم مع ابیه لیکون دلیلا على صحّة نبوّتک. «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً» کثیر الصّدق. نَبِیًّا رسولا ینبئ عن اللَّه بالوحى.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ»
و هو یعبد الصّنم: «یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ»
الدّعا، «وَ لا یُبْصِرُ»
العبادة و لا یدفع عنک مضرّة و لا مکروها. رب العالمین ابراهیم (ع) را بپسندید و او را بستود بانکار که نمود بر بت پرستى پدر. معنى آنست که: اى محمد (ص) قوم خود را خبر ده از قصّه ابراهیم، آن مرد پیغامبر راستگوى راست رو که پدر خود را گفت، آزر بت پرست: «لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ»
چرا پرستى بتى که سمع ندارد و بصر ندارد؟
نه سمع دارد که دعاى تو شنود. نه بصر دارد که عبادت تو بیند. این دلیلى ظاهر است که خداوند عالم معبود جهانیان و آفریدگار همگان، او را سمعست و بصر. سمیع بسمعه، بصیر، ببصره. شنوایى است که همه آوازها شنود و بشنوایى خود بهمه رازها رسد.
بینائیست که بهیچ بیننده نماند، پوشیده و دور چون آشکار او نزدیک بیند. «وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً»
قیل لا یدفع عنک عذاب اللَّه. چرا بت پرستى که فردا عذاب اللَّه تعالى از تو بار نتواند داشت؟
«یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ» یعنى من الوحى. «ما لَمْ یَأْتِکَ» و قیل اتانى اللَّه من علم التّوحید و معرفة اللَّه، و من علم ما یکون بعد الموت و من استحقاق الکافر عذاب اللَّه.
«ما لَمْ یَأْتِکَ» اى پدر از وحى خداى تعالى بمن آن آمد که بتو نیامد، و من آن دانم که تو ندانى از علم توحید و معرفت خدا، و من دانم که فردا کافر را و بت پرست را عذاب کنند و تو مى‏ندانى. بارى بر پى من رو و اتّباع من کن تا دلائل توحید بر تو روشن کنم، و راه دین پسندیده بتو نمایم. «أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا» یعنى دینا عدلا و هو الاسلام. معنى سوى در آیت عدلست هم چنان که در سورة الملک گفت: «أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا» اى عدلا مهتدیا على صراط مستقیم.
اما آنچه در اول سورة گفت حکایت از جبرئیل «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»
آن تسویت خلق است بر صورت بشر، هم چنان که در صفت آدم گفت: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ». اى سوّى خلقه.
«یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ» عبادة الشّیطان طاعته فى تکفیره و اضلاله، یقول لا تطعه فیما یأمرک، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا». العصى و العاصى واحد، العصیّ فى المعنى اکثر و کان اینجا زیادت است آن را معنى نیست، و گفته‏اند کان بمعنى صار است.
«یا أَبَتِ» بفتح در هر چهار حرف، قراءت شامى است و شرح آن و وجه آن در سورة یوسف رفت. «إِنِّی أَخافُ» این خوف بمعنى علم است چنان که آنجا گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» و المعنى انّک اعلم ان متّ على ما أنت علیه، «أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ». و قیل معناه اخاف ان لا تقبل منّى نصیحتى فیعذّبک اللَّه. «فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا» قرینا فى النّار تلیه و یلیک.
اى پدر مى‏ترسم نصیحت من نپذیرى وانگه للَّه تعالى ترا عذاب کند و در دوزخ قرین شیطان باشى. آن گه پدر او را جواب داد: «أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ؟» این استفهام بمعنى انکار است، یعنى أ ترغب عن عبادتها و تمیل عنها؟ اى ابراهیم از عبادت بتان مى‏برگردى و مى‏ننگ دارى و طعن کنى و مرا امر و نهى میکنى؟ «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ» عن مقالتک و امرى و نهیى، «لَأَرْجُمَنَّکَ» و اگر ازین سخن برنگردى و این امر در باقى نکنى من ترا سنگسار کنم و هلاک و قیل «لَأَرْجُمَنَّکَ» اى لأشتمنّک یقال فلان یرمى فلانا و یرجم اذا شتمه، و منه قوله سبحانه.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ».
رجم در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى قتل، چنان که در سورة یس گفت: «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» یعنى لنقتلنّکم، و در سورة الدّخان گفت: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ» یعنى تقتلون، و در سورة هود گفت: «وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ» اى قتلناک. وجه دون رجم است بمعنى شتم، چنان که درین سورة گفت: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ» لاشتمنّک.
وجه سوم رجم است بمعنى رمى، چنان که گفت: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ» یرمون بها.
وجه چهارم رجم است بمعنى ظن، چنان که در سورة الکهف گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» یعنى رمیا بالظن وجه پنجم رجم است بمعنى لعن در صفت شیطان «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ.»
اى الملعون.
قوله: «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» یعنى زمانا طویلا، یقال تملّ حبیبک اى عش معه دهرا.
و منه قیل اللیل و النّهار ملوان، و قیل «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» اى سلیما صحیحا قبل ان یلحقک مکروه.
«قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ» این سلام تودیع است کنایت از بیزارى و جدایى و هجرت، چنان که تو از کسى فرا ببرى و از وى برگردى گویى، سلمت على فلان و کبّرت علیه. و قیل سلام علیک اى سلّمت منى لا لصیبک بمکروه، و هذا جواب الجاهل کقوله: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».
«سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی» یعنى ان تبت و آمنت. معنى آنست که آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش اگر شرایط استغفار بجاى آورى، یعنى که از شرک توبه کنى و بوحدانیت اللَّه تعالى ایمان آرى، و گفته‏اند ابراهیم (ع) که این سخن میگفت نمى‏دانست که استغفار از بهر مشرک محظور است و هنوز آیت نهى نیامده بود پدر را وعده استغفار داد بر امید اجابت، پس تا پدر زنده بود امید داشت که اللَّه تعالى وى را ایمان دهد، بدان امید از بهر او آمرزش میخواست، پس چون کافر مرد استغفار بگذاشت و نیز آمرزش نخواست.
«إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا» اى بارّا لطیفا محسنا. و قیل الحفى العالم، المستقصى عن الشی‏ء استخبارا. یقال تحفى به اذا کرمه. اى کان یجیبنى اذا دعوته.
«وَ أَعْتَزِلُکُمْ» هذا تفسیر السّلام. «وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» الدعاء فى هذه الایة بمعنى العبادة. یقول افارقکم و افارق ما تعبدون من اصنامکم، «وَ أَدْعُوا رَبِّی» اى اتفرد بعبادة ربّى. «عَسى‏ أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی» اى بعبادة ربّى. «شَقِیًّا» کما شقیتم انتم بعبادة الاصنام و یرید انّه یتقبّل عبادتى و یثیبنى علیها، و الشقاء بالدّعاء ترک اجابة الداعى.
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» چون ابراهیم از قوم خویش و از بتان و بت پرستان هجرت کرد و روى بما نهاد او را فرزند بخشیدیم: اسحاق و از پس اسحاق یعقوب و همه را پیغامبر کردیم. ابراهیم و اسحاق و یعقوب.
تا عالمیان بدانند که بر اللَّه تعالى هیچکس زیان نکند و مزد هیچ نیکوکار ضایع نکند.
ربّ العالمین در این آیت منّت نهاد بر ابراهیم (ع) که او را فرزند بخشیدیم، دلیلست که فرزند صالح نعمتى باشد از اللَّه تعالى بر بنده، و آنچه گفت: «أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»
اگر چه مخرج آن عامّست معنى آن خاصّست، که فرزند طالح خواهد نه صالح محال باشد که اللَّه بر ابراهیم منّت نهد به بخشیدن فرزند وانگه فرزند بر وى فتنه باشد، و از اینجا گفت پیغامبر (ص): «نعم الولد الصالح للرّجل الصالح».
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ» این عزلت ابراهیم هجرت وى است از زمین عراق از کوثى بسوى شام، و اول که بشام فرو آمد بشهر حرّان فرو آمد، و آنجا ساره را بزنى کرد، و ساره دختر ملک حران بود بقول سدّى، و بقول بعضى مفسّران دختر هاران بود عمّ ابراهیم، و ابراهیم مدتى در حران بماند پس قصد مصر کرد و با وى لوط پیغامبر بود و ساره. و این هجرت آنست که اللَّه تعالى گفت: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ» و قال: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی» پس از مصر بیرون آمد و لوط بمؤتفکات فرو آمد و ابراهیم بزمین فلسطین. «وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا» اى جعلنا کلّ واحد منهم نبیّا.
«وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا» المال و الولد و النبوّة «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» اى بقینا لهم الثناء الحسن، و الذکر الرفیع فى کلّ الادیان. این آنست که هر گروهى بر هر دین که باشند ابراهیم (ع) را ثنا گویند، و او را دوست دارند، و بنبوّت وى اقرار دهند، همانست که جایى دیگر گفت: «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» اى القول بالحکمة و الخیر، و سمّى القول لسانا لانّه باللسان یکون.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» مسلما موحّدا مطیعا للَّه، خالصا غیر مراء. و قرأ الکوفیّون، مخلصا بفتح اللّام، اى نبیّا مختارا اخلصه اللَّه. «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا» مرسلا بالوحى رفیع الشأن.
«وَ نادَیْناهُ» اى دعوناه و کلّمناه لیلة الجمعة. «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ» الطّور جبل بین مصر و مدین. و الایمن الیمین. و هو یمین موسى و ذلک حین اقبل موسى من مدین یرید مصر، فنودى من الشجرة و کانت فى جانب الجبل على یمین موسى.
موسى از مدین برفته و روى بمصر نهاده که نداء حق شنید از جانب درخت از کران کوه از سوى راست موسى. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» قال ابن عباس: ادنى حتى سمع صوت القلم. و فى روایة، حتى سمع صریف القلم الّذى کتب به التّوراة.
و فى روایة، قرّبه الربّ الیه حتى سمع صریر القلم حین کتب التّوراة فى الالواح.
و قال السّدى: ادخل فى السماء فکلّم. و قیل «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» اى رفعناه من سماء الى سماء و من حجاب الى حجاب حتى لم یکن بینه و بین العرش الّا حجاب واحد. و عن مجاهد فى قوله: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» قال بین السّماء السّابعة و بین العرش سبعون الف حجاب: حجاب نور، و حجاب ظلمة، و حجاب نور، و حجاب ظلمة، فما زال موسى یقرب حتى کان بینه و بینه حجاب. فلمّا رأى مکانه و سمع صریف القلم قال: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ»، و عن الربیع بن انس قال: مکث على الطّور اربعین لیلة و انزل علیه التوراة فى الالواح، و کانت الالواح من برد. فقرّبه الرّب نجیّا و کلّمه و سمع صریف القلم، و ذکر انّه لم یحدث حدثا فى الاربعین لیلة حتى هبط من الطّور. و النّجى هو الّذى یناجیک و تناجیه، الواحد و الجماعة فیه سواء. قال اللَّه تعالى: «خَلَصُوا نَجِیًّا». یقال ناجیته و نجّیته و انتجیته، قوم نجى و قوم نجوى. یقول اللَّه تعالى: «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏». و قیل هو مشتق من النجوة و هى الارتفاع. و نجیّا نصب على الحال.
«وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا» این اجابت دعاء موسى است که وزارت هارون بدعا خواسته بود و گفته: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی» اى «جعلنا اخاه هارون نبیّا نعمة منّا على موسى.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ» یعنى یصدق اذا وعد و یفى اذا ضمن، و قیل الصّادق بمعنى المصدوق اى کان مصدوق الوعد، مفسّران گفتند: پیغامبران همه راست وعده بودند، اما تخصیص وى بذکر از آن بود که با کسى وعده نهاده و سه روز در آن مقام در انتظار بنشست و بقول کلبى یک سال. «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا»بعثه اللَّه الى جرهم.
اسماعیل بن ابراهیم پیغامبرى بود مرسل، فرستاده اللَّه تعالى به جرهم، قبیله‏اى بود از قبائل عرب و قوم وى بودند، و از ایشان زن خواست و زبان ایشان داشت. قال عطاء بن ابى رباح: لم یتکلم بالعربیّة من الانبیاء الا خمسة: هود و صالح و اسماعیل و شعیب و محمد صلى اللَّه علیهم اجمعین. و عن ابى جعفر قال: انّ اللَّه عزّ و جلّ الهم اسماعیل العربیّة و ترک اسحاق على لسان ابیه.
«وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ» الاهل هاهنا هم القوم الّذین آمنوا به من ذوى القربى و غیرهم، کقوله مخبرا عن لوط: «رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی» یعنى و من آمن بى، و کذلک فى قوله: «قُلْنَا احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ». و یقال لاهل مکة اهل اللَّه لانّهم سکّان حرمه و بیته، و یقال لحفظة القران اهل اللَّه. و اهل کلّ شی‏ء هو الّذى یستحقّه، قال اللَّه تعالى: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ».
«بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» اى بالصلاة و الزّکاة المفروضة علیهم فى شریعته.
«وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا» لانّه قام بطاعته.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا». ادریس جدّ پدر نوح است، نوح بن ملک بن متوشلخ بن اخنوخ و میان ادریس و میان آدم پنج پدرست و هو: اخنوخ بن یارد بن مهلائیل بن قینان بن یانش بن شیث بن آدم. بقولى دیگر چهار پدر است میان ایشان: اخنوخ بن مهلائیل بن انوش بن شیث بن آدم.
و نام ادریس بیک قول الیاس است بیک قول اخنوخ و هو الاصح. و سمّى ادریس لکثرة درسه الصّحف المنزلة علیه. و قیل ادراسین. رب العزّة سى صحیفه بوى فرو فرستاد و بروایتى پنجاه صحیفه، و از بس که آن را درس کرد او را ادریس گفتند. اوّل کسى که خیاطت کرد و جامه دوخته پوشید او بود. و کانوا یکتسون قبل ذلک الجلود. و اوّل کسى که خط نبشت بقلم او بود. و اوّل کسى که در نجوم و علم حساب نظر کرد او بود. سدّى گفت: اوّل پیغامبرى که رب العزّة بخلق فرستاد از زمین پس از آدم و شیث ادریس بود. و عمل وى در طاعت اللَّه تعالى هر روز چندانى بود که اعمال همه خلق، و تحمید وى این بود: الحمد للَّه ربّ العالمین کما ینبغى لکرم وجهه، و عزّ جلاله.
و او را بآسمان برد زنده، چنان که عیسى را بآسمان بردند، بقول بعضى مفسّران در آسمان چهارم است زنده، و بقول بعضى در بهشت است. مصطفى (ص) گفت: «لمّا عرج بى الى السّماء اتیت على ادریس فى السّماء الرّابعة».
و گفته‏اند چهار پیغامبر اکنون زنده‏اند، دو در زمین و دو در آسمان: الیاس و خضر در زمین، و عیسى و ادریس در آسمان. و علماء تفسیر را خلافست که: سبب رفع وى بآسمان چه بود؟ ابن عباس گفت و جماعتى مفسّران که: ادریس وقتى بصحرا رفت بوقت هاجره، آفتاب بر وى تافت و از حرارت و تیزى گرما رنجور گشت گفت: من یک ساعت طاقت نمیدارم، آن فریشته که پیوسته آن را بر میدارد و با وى است چون طاقت مى‏دارد، شفقت برد گفت: یا ربّ خفّف عمّن یحملها من حرّها و ثقلها. رب العزّة دعاء وى در حق فریشته اجابت کرد و آن بار گران بر وى سبک شد و تبش آن کم گشت، فریشته گفت: بار خدایا این حکم چیست و از کجا این قضا کردى؟ گفت: بدعاء بنده من ادریس. گفت بار خدایا مرا بنزدیک وى فرود آر و میان ما دوستى پدید کن. فریشته دستورى یافت و بر ادریس آمد، ادریس گفت من دانم که تو از مهینان فریشتگانى و ترا بنزدیک ملک الموت آبرویست، و سخن تو بر وى روان، از بهر من شفاعت کن تا قبض روح من در تأخیر نهد و روزگارى مرا فروگذارد تا در شکر و عبادت اللَّه تعالى بیفزایم. فریشته او را بر پر خویش گرفت و بر آسمان برد و او را بنشاند آنجا که مطلع آفتابست، و خود پیش ملک الموت رفت و گفت مرا بتو حاجتى است، دوستى از فرزندان آدم نام وى ادریس مرا بتو شفیع آورده که اجل وى روزگارى در تأخیر نهى. ملک الموت گفت این حکم در من نیست و در اجل خلق تقدیم و تأخیر نیست، اما اگر خواهى او را از مرگ خویش خبر دهم تا بارى بساز کار آن روز مشغول شود. پس ملک الموت در دیوان عمر وى نظر کرد و بآن فریشته گفت تو در حق کسى سخن مى‏گویى که از عمر وى بس چیزى نمانده و وفات وى آنجا رسد که مطلع آفتابست. فریشته گفت او در مطلع آفتاب نشسته است و این ساعت من از نزدیک وى آمدم، ملک الموت گفت چون تو باز گردى او را زنده نیابى چون فریشته باز آمد، ادریس (ع) را دید رفته و روح وى باللّه تعالى رسیده. و عن کعب: انّ ادریس کان له صدیق من الملائکة فقال له، کلّم لى ملک الموت حتى یؤخّر قبض روحى، فحمله الملک تحت طرف جناحه فلمّا بلغ السّماء الرابعة لقى ملک الموت فکلّمه فقال: این هو؟ قال: ها هو ذا. فقال من العجب انّى امرت ان اقبض روحه فى السماء الرابعة. فقبض هناک. وهب گفت: ادریس در روزگار خویش عابدترین فرد بود، بدنیا التفات نکردى و پیوسته در آرزوى بهشت بودى و یک ساعت از عبادت نیاسودى و هر روز عمل وى بآسمان بردند چندان که عمل هر که در زمین، فریشتگان از آن تعجب میکردند، و ملک الموت مشتاق دیدار وى شد از اللَّه تعالى دستورى خواست تا بزیارت وى شود. دستورى یافت بیامد بصورت آدمى و او را زیارت کرد. ادریس صائم الدهر بود، نماز شام که افطار کرد، ملک الموت بر آن صورت آدمى حاضر بود او را بطعام خواند نخورد، ادریس گفت: انّى احبّ ان اعلم من انت؟ من میخواهم بدانم که تو که‏اى؟ گفت: من ملک الموت، از اللَّه تعالى دستورى خواستم تا بزیارت و صحبت تو آیم. ادریس گفت: مرا بتو حاجتى است.
گفت: چه حاجت؟ گفت: آنکه قبض روح من کنى. ملک الموت گفت. این بفرمان اللَّه تعالى توانم کرد، از اللَّه تعالى فرمان آمد که: اقبض روحه چون میخواهد روح او قبض کن، ملک الموت قبض روح او کرد، ربّ العالمین همان ساعت او را زنده کرد.
ملک الموت گفت: اى ادریس چون دیدى؟ گفت: صعب دیدم و هائل، کارى دشخوار و عقبه‏اى سخت. گفت: چه فایده را این سؤال کردى؟ گفت: لا ذوق کرب الموت فاکون له اشدّ استعدادا، آن گه ادریس گفت. مرا بتو حاجتى دیگر است، خواهم که مرا بآسمان برى تا بهشت و دوزخ ببینم. ملک الموت بدستورى و فرمان اللَّه تعالى او را بآسمان برد، آن گه گفت از مالک در خواه تا درهاى دوزخ بگشاید و لختى از آن انکال و سلاسل و انواع عقوبات که ربّ العزة بیگانگان را ساخته به بینم. هم چنان کرد.
ادریس (ع) چون آن دید از هول آن و شدّت و صعوبت آن بیفتاد و بیهوش شد. چون بهوش باز آمد گفت: چنان که دوزخ نمودى بهشت نیز بمن نماى. بهشت بوى نمود بفرمان اللَّه تعالى. ادریس ساعتى در بهشت طواف میکرد و در آن ناز و نعیم و فوز مقیم نظاره میکرد. ملک الموت گفت: بیرون آى از بهشت تا بمقرّ خود باز گردیم.
ادریس در درخت بهشت آویخت و گفت: لا اخرج منها. فقال انطلق فلیس هذا باوانها. بیرون آى که هنوز وقت آن نیست که اینجا قرارگاه سازى. ربّ العزّة فریشته دیگر فرستاد تا میان ایشان حکم کند فریشته گفت: ما لک لا تخرج؟ چونست که بیرون نمى‏آیى؟ بچه حجت اینجا قرار گرفته‏اى؟ ادریس گفت. حکم الهى و قضاى ربّانى چنانست که: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ». هر تنى که آفرید ناچار مرگ بچشد و من چشیدم. و گفته است: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» هیچکس نیست از شما که نه بدوزخ رسد و به ببند، و من رسیدم و دیدم. و گفته است جلّ جلاله: «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» کسى که در بهشت شد بیرون نیاید، پس باین حجت من بیرون نیایم. فاوحى اللَّه تعالى الى ملک الموت: باذنى دخل الجنّة و بامرى یخرج هو حىّ هناک، فذلک قوله تعالى: «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا».
«أُولئِکَ الَّذِینَ» اى الّذین تقدّم ذکرهم. «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» این کنایت است از بعثت و تنبئت. میگوید ایشان آنانند که ما ایشان را پیغامبران کردیم و بکرامت و رسالت مخصوص کردیم تا خلق بایشان اقتدا کنند و راه ایشان روند. آن گه گفت پیغامبران کیستند. «مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ» یعنى ادریس، که ازین پیغامبران نامبرده هیچکس بآدم نزدیک‏تر از ادریس نبود. «وَ مِمَّنْ حَمَلْنا» یعنى و من ذرّیة من حملنا «مَعَ نُوحٍ» یعنى ابراهیم که از فرزندان سام نوح است و سام با نوح در کشتى بود. «وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ» یعنى اسماعیل و اسحاق و یعقوب. «وَ إِسْرائِیلَ» یعنى و من ذرّیة اسرائیل و از فرزندان یعقوب، موسى و هارون و زکریا و یحیى و عیسى.
«وَ مِمَّنْ هَدَیْنا» الى دیننا «وَ اجْتَبَیْنا» من بین النّاس یعنى المؤمنین. «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ» اینجا ضمیرى است یعنى کانوا «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ» اى کتب اللَّه المنزلة.
«خَرُّوا سُجَّداً» اى سقطوا لوجوههم ساجدین، تعظیما للَّه و کلامه. «وَ بُکِیًّا» اى باکین خوفا منه و طمعا، و «سُجَّداً وَ بُکِیًّا» منصوبان على الحال، و بکیّا جمع باک، و اصله بکویا على وزن فعول، کشاهد و شهود و حاضر و حضور.
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» اى انقرض هؤلاء الانبیاء و جاء بعدهم قوم لا خیر فیهم، و الخلف اذا اضفته سکنت اللّام، تقول خلف صدق و خلف سوء. و اذا لم تضفه، سکنته فى الشرّ و فتحته فى الخیر. و الخلف ایضا اسم للقرن. یقال انقرضت قرون و خلوف. «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» میگوید چون پیغامبران و دینداران و صالحان و مؤمنان بسر رسیدند، از پس ایشان در رسیدند، یعنى در روزگار فترت قومى بد نابکار یعنى جهودان و ترسایان و گبران. «أَضاعُوا الصَّلاةَ» یعنى ترکوا الصّلاة المفروضة و لم یعتقدوا وجوبها لقوله تعالى: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ» فدل على کفرهم. مجاهد و قتاده و جماعتى گفتند این خلف قومى‏اند بدان و عاصیان از امت احمد: «أَضاعُوا الصَّلاةَ» یعنى اخروها عن مواقیتها و صلّوها لغیر وقتها. «وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» یعنى اللذات، شرب الخمر و الزّنا و غیر ذلک. نماز باول وقت نگزارند و در آن تقصیر کنند و بر پى شهوتها روند. خمر خورند و زنا کنند، قال وهب: شرابون للقهوات، لعابون بالکعبات، رکابون للشهوات، متّبعون للذّات، تارکون للجمعات. خمر خوارانند، نرد بازانند، بحرام شهوت رانند و جمع و جماعت بگذارند. مجاهد گفت هذا عند قیام الساعة و ذهاب صالحى امّة محمد (ص) ینروا بعضهم على بعض فى الأزفة.
روى ابن عمر قال: قال النبى (ص): «یکون فى امّتى من یقتل على الغضب فى الأزفة.
روى ابن عمر قال: قال النبى (ص): «یکون فى أمّتی من یقتل على الغضب و یرتشى فى الحکم و یضیع الصلاة و یتبع الشّهوات و لا تردّ له رایة». قیل یا رسول اللَّه: أ مؤمنون هم؟ قال: «بالایمان یقرّون».
و عن انس قال: قال النبى (ص): «انّها ستکون فى بعدى ائمة فسقة یصلون الصلاة لغیر وقتها فاذا کان ذلک فصلوا الصلاة لوقتها و اجعلوا الصلاة معهم نافلة.
«فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا» اى هلاکا و شرّا و عذابا طویلا، و قیل «یَلْقَوْنَ غَیًّا» اى جزاء غیهم.
و قیل الغى واد فی جهنّم بعید القعر منتن الرّیح، فیه بئر یقال لها الهبهب کلما خبت جهنّم سعّرت منها، فذلک. قوله: «کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً» و قیل هو نهر حمیم فى النّار بعید القعر، خبیث الطعم، یقذف فیه الّذین اتّبعوا الشّهوات. و قال ابن عباس: الغیّ اسم و واد فی جهنّم، و انّ اودیة جهنّم لتستعیذ من حرّه، عدّ ذلک الوادى للزانى المصر علیه، و لشارب الخمر المصر علیه، و لأکل الربوا الّذى لا ینزع عنه، و لاهل العقوق، و لشاهد الزور، و لامرأة ادخلت على زوجها ولدا.
«إِلَّا مَنْ تابَ» من الشّرک و رجع عن ذنبه «وَ آمَنَ» بلسانه و قلبه و صدّق النبیین «وَ عَمِلَ صالِحاً» ادّى الفرائض، «فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً» اى لا ینقصون من ثواب اعمالهم شیئا. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب، یدخلون بضم الیاء و فتح الخاء، و الباقون بفتح الیاء و ضمّ الخاء. و وجه القرائتین ظاهر لا خفاء به.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» یوم الحسرة یوم القیامة سبق لقوم الشقاوة من غیر ان یرتکبوا معصیة، و لآخرین السعادة قبل ان یقترفوا حسنة. روز حسرت روز اول است در عهد ازل، که حکم کردند و قضا راندند و هر کس را آنچه سزاى وى بود دادند، رانده بى‏جرم و جریمت، نواخته بى وسیلت طاعت. یکى را خلعت رفعت دوختند و میل نه.
یکى را بآتش قطیعت سوختند و جور نه. آن یکى بر بساط لطف پر از ناز و خطاب: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» شنیده. این یکى در وهده خذلان بنعت حرمان زهر «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ»
چشانیده، آرى سابقه‏اى رانده، چنان که خود دانسته. عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته از بشریّت تیرى ضعیف ترکیب در وجود آورده، و آن تیر در کمان علم ازل نهاده و در هدف حکم انداخته. اگر راست رود، ثنا و احسنت اندازنده را، اگر کژ رود طعن و لعن تیر را. شعر:
حیرت اندر حیرتست و تشنگى در تشنگى
گه گمان گردد یقین و گه یقین گردد گمان.
حضرت عزّ و جلال و بى نیازى فرش او منقطع گشته درین ره صد هزاران کاروان.
قوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» میگوید مائیم میراث بر جهان از جهانیان، و باقى پس جهانیان و جهان، و باز گشت کار خلق با ماست جاودان. اشارتست ببقاء احدیت و فناء خلقیت آن روز که اطلال و رسوم کون را آتش بى نیازى در زند و عالم را هباء منثور گرداند و تیغ قهر بر هیاکل افلاک بگذراند، و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند، و زمام اعدام بر سر مرکب وجود کند. پس ندا در دهد که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» کرا زهره آن بود که این خطاب را بجواب پیش آید، تا هم جلال احدیت جمال صمدیت را پاسخ کند. و عزّ قدوسى کمال سبوحى را جواب دهد که: «اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ».
قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» الصّدیق هو الواقف مع اللَّه فى عموم الاوقات على الصّدق کسى را صدّیق گویند که با اللَّه تعالى بهمه حال و در همه وقت راست رود. بنفس در مجاهدت. بدل در مشاهدت. بروح در مکاشفت، بسرّ در ملاطفت، مراد خود فداء مراد حق کرده، ظاهر بخلق داده، باطن با حق آسوده، همه کس دست در دامن وى زده و دل وى بکس التفات ناکرده، خویشتن را باللّه تعالى سپرده و بهر چه پیش آید رضا داده، اینست حال خلیل (ع) بگاه بلا و محنت. جبرئیل او را پیش آمد که: هل لک من حاجة؟ روى از جبرئیل گردانید و گفت: امّا الیک فلا.
آن گه دست تسلیم از آستین رضا بیرون کرد و بر وى اسباب باز زد و بزبان تفرید گفت: «حسبى اللَّه و نعم الوکیل».
عزیزى میگوید: در عیادت درویشى شدم او را در بلاى عظیم دیدم، گفتم: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على ضربه. در دوستى اللَّه تعالى صادق نیست آن کس که در زخم بلاء او صابر نیست، درویش سر برآورد گفت: اى جوانمرد غلط کردى، لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذذ بضربه. در دوستى او صادق نیست کسى کش با زخم او خوش نیست.
معاذ در سکرات مرگ افتاده و آن شدت نزع و هول مطلع پدید آمده میگفت: اخنقنى خنقک فو عزّتک انّى لاحبّک، و خنق آن باشد، که حلق کسى بگیرى و مى‏فشارى، معاذ گفت بیفشار چندان که خواهى بى‏آزرم که ترا دوست دارم. اى جوانمرد دلى که قدر حق در آن دل نزول کرد قدر همه عالم رخت از دل وى برگرفت، دیده‏اى که مشاهدت حق در آن دیده جاى گرفت همه مشاهدتها در آن مشاهدت متلاشى گشت. یکى در کار خلیل ابراهیم (ع) اندیشه کن که بر بساط صدق، در مجامع جمعیت، در محراب فردانیت معتکف گشت، بقصور و تقصیر خود معترف شد، از طلب نصیب خود غایب گشت، در میدان قرب حق قدم زد، آفت زمان و مکان، و آثار و اعیان، و اطلال و اشکال، و موجودات و معلومات بکلّى از پیش خویش برداشت، گهى از خلق تبرّا جست که: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ»، گهى بحق تولّا کرد که: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، لا جرم از حضرت عزّت او را خلعت و نعمت دادند و رقم خلّت کشیدند که: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا و ابراهیم الذى و فى انه کان صدیقا نبیا» قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» بفتح لام خوانده‏اند و بکسر لام، اگر بکسر خوانى بدایت کار موسى است آنکه که در روش خویش بود، و اگر بفتح خوانى اشارت بنهایت حال اوست آن گه که در کشش حق افتاد، یعنى کان موسى مخلصا فى سلوکه منهج النّبوة عند عنفوان دولته، ثمّ خلّصناه عن سلوکه فجذبناه و اخلصناه. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» موسى را هم روش بود و هم کشش. «جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا» اشارت است بتفرقت وى در حال روش و کلمه «رب» هم چنان است که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا».
باین کلمه حق او را در نقطه جمع میکشد، و مرد تا در روش خویش است قدم وى بر زمین خطر باشد چنان که گفته‏اند: «و المخلصون على خطر عظیم»
باز که بنقطه جمع رسد و کشش حق در رسد. ارض خطر را با قدم او کار نباشد، و قدم خود چندان بود که در روش باشد، چون کشش آمد قدم را پى کنند، نه قدم ماند نه قدمگاه، اینجا سرّ «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» آشکارا گردد و قوّت دل وى همه ذکر حق بود، غذاى جان وى سماع کلام حق بود، آرام وى همه با صفات و نام حق بود.
وحى آمد بموسى که اى موسى دانى که از بهر چه با تو سخن گفتم و بخلوتگاه مناجات بردم؟ اى موسى اطّلاع کردم بر دلهاى جهانیان، ندیدم دلى مشتاقتر و متواضع تر و در محبّت صافى‏تر از دل تو، یا موسى اسمع کلامى و احفظ وصیّتى، و ارع عهدى، فانّى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منى، یا موسى اسمع نعتى، و لا نعت لنعتى الّا ما نعت لک من نعتى، انّ من نعتى انّه لا ینبغى ان ینعت نعتى الّا انا، فانا الّذى اعرف نعتى، فلا اله الّا انا، لیس لى شبیه و لا ندّ و لا نظیر و لا عدیل و لا وزیر یوازرنى. کنت قبل الاشیاء و اکون بعد الاشیاء، معروف بالدّوام و البقاء و العز و السناء فلا اله غیرى، و لا ینبغى ان یکون کذلک غیرى.
قوله: «أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ»، لختى پیغامبران را نام برد درین سورة، و مؤمنان و صالحان امّت در ایشان پیوست که: «وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا» گفت ایشان را بفضل خود نواختم، بلطف خود را هشام نمودم، بعنایت ازلى رقم دوستى کشیدم، بخواست خود نه بکردار ایشان برگزیدم، بکرم خود نه بجهد ایشان پسندیدم. آن گه در لطف و کرم بیفزود و ایشان را بستود که: «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا». ظاهر عنوان باطن است، سجود ظاهرشان بر وجود سرائر دلیل واضح است. تن‏هاى ایشان بر خدمت داشته، دلها بحرمت آراسته، نور دلهاى ایشان بآسمان پیوسته.
قوله: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» الایه.. آن دور در گذشت و آن قرن بسر رسید باز قومى دیگر رسیدند بعکس ایشان و سیرتشان، بر پى شهوتها رفتند و دل در آشیانه شیطان بستند، حریص چون خوکان، متکبر چون پلنگان، محتال چون روبهان شریر چون سگان، بظاهر آدمى و بباطن شیطان.
اى جوانمرد خاصیّت آدمى نه بتغذّى و تناسل است که نبات را همین هست نه بحسّ و حرکت است که حیوانات دیگر را همین هست، بلکه خاصیّت آدمى بعلم و معرفت است، امّا خطر گاهى داده‏اند او را که بیک لحظه بدرجه جبرئیل و میکائیل رسد، بلکه از ایشان در گذرد، و بیک خطرت بهیمه‏اى سبعى گردد بلاقیمت، اگر نظر فضل الهى بدو رسد، «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ» او را در پرده عصمت خویش گیرد، و اگر بعدل جبّارى بحکم سیاست بدو نگرد، «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» او را در وهده غىّ افکند که: «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا».
قوله: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً»، فاولئک الّذین تدارکتهم الرّحمة الازلیة و یسبقون فى النّعم السّرمدیة.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» فرمان آمد از جبّار کائنات بموسى کلیم (ع) که یا موسى: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» برو بر آن مرد طاغى شوخ گردنکش که بر معاصى دلیر گشته. چگویم خداوندا فرمان چیست؟ «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» اى موسى هر چند که او کافروار بامامى زند تو او را که دعوت کنى، بلطف دعوت کن و برفق سخن گوى.
اى موسى تو رسول منى، فرستاده منى خلق من گیر، من رفیق و لطیفم، رفق و لطف دوست دارم، برفق با وى گو: «هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» افتدت که با ما صلح کنى، مسلمان شوى و از راه جنگ و مخالفت بر خیزى، اى موسى با وى بگوى چهار صد سال در کفر بسر آوردى، اگر مسلمان شوى و ما را به یگانگى یاد کنى چهار صد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانى و تندرستى و شادى و پیروزى، و در آن جهان بهشت جاودانى و سعادت ابدى. با مصطفى (ص) همین گفت چون کفره قریش را دعوت مى‏کرد او را برفق فرمود گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد با ایشان بلطف سخن گوى اگر با تو مجادلت کنند تو پاسخ ایشان بنیکویى کن بگو: «إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ» من شما را پند مى‏دهم بیک چیز «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏» که خیزید خداى را یگانه و دو گانه، پس با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گوئید من که رسول خدایم دیوانه و پوشیده خرد نیم، شما را بملک ابد و نعیم سرمد مى‏خوانم. لطیفا سخنا که اینست ولى چه سود که بایسته نبودند در ازل، کار نه آن دارد که از کسى عمل آید و از کسى کسل، کار آن دارد که تا خود شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در کنارست، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در جوارست. یکى از بزرگان دین گفته اذا کان هذا رفقه مع الکفار فکیف رفقه بالابرار. فرعون که چندین سال میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» با وى خطاب مى‏کند بدین لطیفى، مؤمنى که هفتاد سال در سجود مى‏گوید «سبحان ربى الاعلى» گویى که در گور با وى خود چه خطاب کند و بر وى چه نواخت نهد. موسى (ع) چون دل بر آن نهاد که بر فرعون شود از اللَّه تعالى تمکین خواست و تهیّه اسباب اداء رسالت، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» از بهر موسى چنین گفت باز از بهر مصطفى (ص) گفت: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» باز مؤمنان امت را گفت: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» موسى بخواست، پس از آنکه بخواست او را بداد مصطفى (ص) را ناخواسته بداد، امّا منّت بر وى نهاد، باز مؤمنان امّت را بى‏خواست و بى‏منّت این نعمت در کنار نهاد، نه از آن که ایشان را بر پیغامبر فضلى و شرفى است لکن ضعیفانند و گناهکاران و مفلسان، و ضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیان را بیشتر خوانند، نبینى پدرى که فرزندان دارد و یکى از ایشان ناخلف بود، آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد، پیوسته دلش با وى مى‏گراید، و از حوادث روزگار بر وى مى‏ترسد، خداى را عزّ و جلّ بر روى زمین چندین صدّیقان و زاهدان و عارفانند و هر شب در سیک باز پسین که بخودى خود بندگان را تعهد کند همه عاصیان و مفلسان را خواند که: «هل من سائل هل من تائب هل من مستغفر؟» میگوید جلّ جلاله: نعم المولى انا، نیک خداوندى که منم، نیک یارى و مهربانى که منم، «ان عصیتنى سترتک و ان سألتنى أعطیتک و ان استغفرتنى غفرت لک و ان دعوتنى لبیتک و ان اعرضت عنّى نادیتک».
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نکته لطیف بشنو، گفت، اشْرَحْ لِی صَدْرِی، نگفت قلبى، از آنکه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد، صدر دیگرست و قلب دیگر، صدر در خبرست و قلب در نظر، صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت، با دوام انس و لذّت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق کجا در گنجد، موسى در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود، دریاى مهر در باطن وى بموج آمده، همى ترسید که مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همى در سخن و سؤال آویخته بود از پس هر سؤالى سؤالى دیگر مى‏کرد، از «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» تا آنجا که: گفت: «وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»، تا ربّ العزّة درد عشق و سوز عشق و شوق وى را این مرهم بر نهاد که: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏» اى موسى هر چه خواستى دادم و هر چه خواهى مى‏دهم. ربّ العزّة همین کرامت که با موسى کرد با امّت محمّد کرد گفت: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» اى محمّد امّت ترا گرامى کردم، که هر کرامت که با موسى کردم، و هر نواخت که بر وى نهادم، با امّت تو بقدر ایشان همان کردم، با موسى گفتم: «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی»، با امّت تو گفتم: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» با موسى گفتم: «لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» با امّت تو گفتم: «أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» با موسى گفتم: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، با امّت تو گفتم: «و اسجد و اقترب و نحن اقرب»، با موسى گفتم. «أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما» با امّت تو گفتم: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» با موسى گفتم: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما»، با امّت تو گفتم: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا»، موسى را گفتم: «وَ أَنْجَیْنا مُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ»، امّت ترا گفتم: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، موسى با ما گفت: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏»، با امّت تو گفتم: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ».
قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى طبخناک بالبلاء طبخا حتّى صرت صافیا نقیّا فاستخلصناک لنا حتّى لا تکون لغیرنا. اى موسى ترا در کوره بلا بردیم و باخلاص نهادیم، تا در دلت جز مهر ما و بر زبانت جز ذکر ما نماند، آن بلاها و فتنها که بر سر وى نشست چه بود، اوّل که وى را زادند متوارى زادند در خانه تاریک بى‏چراغ، بى‏نوا، و بى‏کام، مادر را نمى‏بایست که پسر بود از بیم فرعون که پسران را مى‏کشت، او را در تابوت کرد و بدریا افکند، منزل اولش دریا بود دشمن او را برگرفت چون چشم باز کرد شمشیر و نطع دید، منزل اوّل دریا، منزل دوم شمشیر و نطع و دیدار دشمن، منزل سوم بیم از قبطیان که ازیشان یکى را کشته بود، وانگه بگریخته بپس وا نگران، دل آشفته و جان حیران، پاى برهنه و شکم گرسنه، هیچ ندانست که کجا مى‏رود تا رسید بمدین، بمزدورى شعیب و شبانى، از سر سور و حسرت بر توالى محنت گفت:
بهر کویى مرا تا کى دوانى
زهر زهرى مرا تا کى چشانى‏
برود اندازى اوّل تو رهى را
پس آن گه بربر دشمن نشانى‏
و زان پس افکنى او را بغربت
بمزدورى شعیب و بشبانى‏
شبانى را کجا آن قدر باشد
که تو بى واسطه وى را بخوانى
پس او را اورى بر طور سینا
هزاران تو سخن با وى برانى
و گر گوید زتو دیدار خواهم
جواب آید که موسى لن ترانى
او را چنین در بلاء لطف آمیغ مى‏داشت، و بزخم شفقت آمیز مى‏پیراست، و بانواع بلیّات مى‏شست، آن همه از چه بود، از آن کش خود را مى‏بایست، همانست که گفت: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» اى موسى نه در مى‏بایستى کم مى‏بایستى ترا بگزیدم، نه ترا بلکه خویشتن را. از آن بود که سر برادر گرفت و او را بقهر بخود کشید و ازو نگفت چرا کردى، بیک مشت چشم عزرائیل بر افکند، نگفت چرا کردى، الواح توریة بر زمین زد نگفت چرا زدى، آرى در پرده دوستى کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستى تاوان بود، و در پناه دوستى محتمل بود. شعر:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع‏
قوله: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» الایة... عن وهب بن منبه. قال: لما بعث اللَّه موسى (ع) الى فرعون قال له و اسمع کلامى و احفظ وصیّتى و ارع عهدى، فانى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منّى ادنیتک و قرّبتک حتّى سمعت کلامى و کنت باقرب الامکنة منّى فانطلق برسالتى فانک بعینى و سمعى و انّ معک نصرى و انّى قد البستک جبّة من سلطانى، تستکمل بها القوة فى امرى، فانت جند عظیم من جندى بعثتک الى خلق ضعیف من خلقى، بطر نعمتى و امن مکرى و انکر ربوبیتى و عبد دونى و زعم انّه لا یعرفنى و انّى اقسم بعزّتى لو لا الحجة و العذر الّذى وضعته بینى و بین خلقى لبطشت به بطشة جبّار یغضب لغضبه السماء و الارض و الجبال و البحار فان اذنت للسّماء حصبته، و ان اذنت للارض ابتلعته و ان اذنت للجبال دمّرته، و ان اذنت للحبار غرّقته، و لکنّه هان علىّ و سقط من عینى و وسعه حلمى و استغنیت بما عندى و حقّ لى انا الغنیّ لا غنى غیرى، فبلغه رسالتى و ادعه الى عبادتى و توحیدى، و حذّره نقمتى و بأسى، و اخبره انه لا یقوم شی‏ء لغضبى و ذکّره إیای و قل له فیما بین ذلک «قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏» و اخبر انّى الى العفو و المغفرة اسرع الى الغضب و العقوبة و لا یروعنک ما البسته من لباس الدنیا، فان ناصیته بیدى لیس یطرف و لا ینطق و لا یتنفس الّا بعلمى و اذنى، و قال له اجب ربّک فانّه واسع المغفرة امهلک اربع مائة سنة و فى کلّها کنت تبارزه بالمحاربة و هو یمطر علیک السّماء و ینبت لک الارض و یلبسک العافیة لا تسقم و لا تهرم و لم تفتقر و لم تغلب و لو شاء ان یخلعک من ذلک او یسلبکه فعل، و لکنّه ذو أناة و ذو حلم عظیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» آن روز که در صور دمند، «وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ» و با هم آریم آن روز بدکاران را، «زُرْقاً» (۱۰۲) سبز چشمان.
«یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ» با یکدیگر براز مى‏گویند، «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً» (۱۰۳) نبودید مگر ده روز.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ» ما دانیم آنچه مى‏گویند، «إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً» انگه که مى‏گویند ایشان که پاک سیرت و راست سخن‏تراند «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً» (۱۰۴) نبودید مگر یک روز.
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ» مى‏پرسند ترا از کوه‏ها «فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً» (۱۰۵) گو مى‏برکند آن را خداوند من از زمین برکندنى.
«فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً» (۱۰۶) آن را گذارد هامونى راغ‏ «لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً» نه در آن کژى بینى «وَ لا أَمْتاً» (۱۰۷) و نه بالایى.
«یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ» آن روز که خلق بر نشان آن باز خواننده مى‏آیند «لا عِوَجَ لَهُ» در آن کژى و غلط نه، «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ» و آوازها همه فروشده تا رحمن سخن گوید: «فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً» (۱۰۸) نشنوى مگر آوازى نرم.
«یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ» آن روز سود ندارد پایمردى و خواهش، «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ» مگر آن کس را که دستورى دهد او را رحمن «وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا» (۱۰۹) و او را سخن گفتن بپسندند.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» او مى‏داند آنچه پیش ایشانست «وَ ما خَلْفَهُمْ» و آنچه واپس ایشانست «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» (۱۱۰) و ایشان او را نیک نمى‏دانند.
«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ» درماند و اسیر و بسته گشت همه رویها، «لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» آن زنده پاینده را، «وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً» (۱۱۱) و باز نومیدى کشید آن کس که بار کفر کشید.
«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» و هر که کار نیک کند، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» و او گرویده است، «فَلا یَخافُ ظُلْماً» نترسد از خداى ستمى، «وَ لا هَضْماً» (۱۱۲) و نه شکستى.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» هم چنان فرو فرستادیم این سخن را، «قُرْآناً عَرَبِیًّا» قرآنى تازى، «وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ» و بیم دادن در آن از گونه گونه گردانیدیم «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» تا مگر بترسند، «أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً» (۱۱۳) یا قرآن ایشان را بیدارى و یاد کردنى و پند پذیرفتنى نو پدید آرد.
«فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» پاکست و بى عیب و برتر آن خداى پادشاه براستى «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» مشتاب بقران «مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» پیش از آن که بتو گزارده آید پیغام بان، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» (۱۱۴) و بگوى خداوند من مرا حفظ افزاى.
«وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ» پیمان کردیم بآدم از پیش، «فَنَسِیَ» پیمان بگذاشت «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (۱۱۵) وى را در دل کردن معصیت نیافتیم.
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ» گفتیم فریشتگان را «اسْجُدُوا لِآدَمَ» سجود کنید آدم را «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند مگر ابلیس «أَبى‏» (۱۱۶) سر باز زد.
«فَقُلْنا یا آدَمُ» پس گفتیم اى آدم «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ» این ابلیس دشمن است ترا و جفت ترا. «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ» بیرون نکناد هان شما را هر دو از بهشت. «فَتَشْقى‏» (۱۱۷) برنج افتید.
«إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها» ترا درین بهشت آنست که گرسنه نباشى وَ لا تَعْرى‏ (۱۱۸) و نه برهنه مانى‏ «وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها» و تو تشنه نباشى در آن، «وَ لا تَضْحى‏» (۱۱۹) و نه در آفتاب باشى‏
«فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ» فرادل وى داشت شیطان «قالَ یا آدَمُ» گفت اى آدم «هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ» ترا نشانى دهم بر درختى که بار آن خورى اینجا جاوید مانى؟ «وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏» (۱۲۰) و بر پادشاهى که تباه نگردد.
«فَأَکَلا مِنْها» بخورند از آن، «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» پیدا شد.
ایشان را و پدید آمد عورتهاى ایشان «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما» در ایستادند و بر هم مى نهادند بر عورت خویش، «مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» ازین برکهاى درخت بهشت، «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ» عاصى شد آدم در خداى خویش، «فَغَوى‏» (۱۲۱) و از راه بیفتاد.
«ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» پس آن اللَّه تعالى بگزید او را، «فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏» (۱۲۲) توبه داد او را و راه نمود
«قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً» گفت فروروید از آسمان همگان، «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» آدم و حوا ابلیس را دشمن، و ابلیس ایشان را دشمن، «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» اگر بشما آید از من پیغامى براهنمونى، «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ» هر که پى برد براهنمونى من، «فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏» (۱۲۳) نه گمراه گردد نه بدبخت.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» و یاد کن داود و سلیمان را، «إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» که داورى مى‏بریدند در آن کشتزار، «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ» که چرا کرد در آن بشب. «غَنَمُ الْقَوْمِ» گله گوسفند قومى دیگر، «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ» (۷۸) و ما داورى بریدن ایشان را آنجا بودیم بآگاهى و دانش.
«فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» دریافت داورى سلیمان را دادیم، «وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً» و هر دو را حکمت و علم دادیم، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» و نرم کردیم و فرمان بردار کوه‏ها را با داود، «یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ» تا کوه و مرغ مى‏ستودند با داود که مرا میشود، «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» (۷۹) و کردیم از نیکوکارى آنچه کردیم و توانایان بودیم بر کرد آنچه کردیم.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» و در آموختیم داود را زره کردن از بهر شما، «لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ» تا نگه داریم شما را بآن از گزند سخت شما، «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» (۸۰) مرا سپاس دار هستید؟
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً» و نرم کردیم و فرمانبردار سلیمان را باد عاصفه، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» مى‏رفت و مى‏برد بفرمان او، «إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» بزمین مقدسه‏اى که ما برکت کردیم در آن، «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ» (۸۱) و ما بهمه چیز دانائیم همیشه.
«وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» و از دیوان او را غواصان دادیم «وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ» و جز از آن هر کار که میخواست میکردند. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» (۸۲) و مى‏کوشیدیم ایشان را تا آنچه میکردند تباه نکردند.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» و یاد کن ایوب را که آواز داد خداوند خویش را، «أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» که گزند رسید بمن. «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (۸۳) و تو بخشاینده‏تر بخشایندگانى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ» باز بردیم آن ‏ گزند که بود باو. «وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» و باو دادیم. کسان او و هم چندان دیگر با ایشان، «رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» بخشایشى از نزدیک ما، «وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ» (۸۴) و یادگارى امّت محمّد را.
«وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ» و یاد کن اسماعیل را و ادریس را و ذا الکفل را، «کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» (۸۵) همه از شکیبایان بودند.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» و در آوردیم ایشان را در نبوّت خویش. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۸۶) که ایشان از نیکان بودند.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» داود بن ایشا از فرزندان یهود ابن یعقوب بود، مردى کوتاه زرد روى باریک تن دلاور لشکر شکن، هرگز روى از دشمن بنگردانیده و در هیچ وقعه‏اى بى فتح و بى ظفر باز نگشته، و قوّت وى چنان بود که در روزگار شبانى در ابتداء جوانى شیر را و پلنگ را بگرفتى و دهن وى از هم بر دریدى. عمر وى صد سال بود ملک وى چهل سال بود، و ابتداء ملک وى بعد از قتل جالوت بود هفت سال، و بنو اسرائیل بعد از یوشع بن نون هیچکس را چنان مجتمع نشدند که او را شدند.
روى ابو هریره قال قال رسول اللَّه (ص): «الزرقة یمن و کان داود (ع) ازرق»، ربّ العزّه با وى کرامتها کرد او را ملک داد و علم و حکمت و نبوّت، و او را کتاب زبور داد صد و پنجاه سوره بلغت عبرانى، در آن ذکر حلال و حرام نبود و حدود و احکام نبود، پنجاه سوره همه موعظت و حکمت بود، و صد سوره بیان وقایع و ذکر حوادث و سرگذشت بنى اسرائیل و غیر ایشان بود، و داود را صوتى خوش بود و نعمتى دلرباى، هر گه که زبور خواندى بصحرا رفتى و علماء بنى اسرائیل با وى صف کشیده و دیگر مردمان از پس علما صف کشیده و جن از پس مردمان و شیاطین از پس جن و از پس ایشان وحوش و ددان بیابان گوشها فرا داشته و مرغ در هوا پروا پر زده، چون داود زبور خواندن گرفتى ایشان همه سماع کردندى و آب روان در جوى بایستادى و باد فرو گشاده ساکن گشتى از لذت نغمه داود. قال ابن مسعود: اعطاه اللَّه علم الحکم و البصر فى القضاء و کان لا یتتعتع فى القضاء بین النّاس. او را در حکم کردن و داورى بریدن میان مردم بصیرت بر کمال بود و دانش تمام، و ربّ العزّه بر وى منّت نهاده و گفته: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ».
ابن عباس و قتاده و زهرى گفتند: دو مرد آمدند و از داود حکم خواستند یکى برزگر بود صاحب کشتزار، و دیگر شبان بود صاحب گوسفندان. برزیگر گفت این شبان گوسفندان خویش را فرا گشتزار من گذاشت تا همه تباه کرد و از آن هیچیز بنماند، داود میان ایشان داورى بر برید گوسفند به برزگر داد بعوض آنکه زرع وى تباه کرده بود، آن دو مرد از پیش داود بیرون آمدند و بر سلیمان بر گذشتند و سلیمان هنوز کودک بود یازده ساله، گفت داود شما را چون حکم کرد؟ ایشان سلیمان را خبر کردند از آن حکم که داود کرد، سلیمان گفت اگر این حکم من کردمى و ولایت قضا مرا بودى من جز زان حکم کردمى داود او را بخواند گفت تو حکم ایشان چون کنى؟ گفت گوسفندان یک چندى بصاحب زرع دهم تا بآن روز رسد که زرع وى تباه کرده بودند تا بدرّ و نسل آن منتفع مى‏شود و صاحب غنم تخم کارد از بهر صاحب زرع تا بحال خود باز آید با صاحب خویش دهد و گوسفندان با خداوند خویش، داود گفت: اصبت. صواب اینست که تو گفتى، پس داود همان حکم کرد که وى گفت، آورده‏اند که بعاقبت چون گوسفندان با خداوند رسید منافع آنکه صاحب زرع برداشته بود و زرع متلف هر دو قیمت کردند برابر آمد، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ» یعنى و اذکر داود و سلیمان حین حکما فى الحرث. قال اهل اللغة: الحرث القاء الحبّ فى الارض للزرع. و قال مسروق: الحرث هاهنا، الکرم. و قال ابن مسعود. فى جماعة کان کرما تدلّت عنا قیده. «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ» النفش. الرعى باللّیل بلا راع، و الهمل بالنهار بلا راع، و المعنى اذ دخلت غنم القوم فى حرث قوم لیلا فرعته و افسدته. «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ»، الضمیر یعود الى داود و سلیمان و الخصمین، و قیل الى داود و سلیمان فجمع کما جمع فى قوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ یرید اخوین»، اما حکم اهل اسلام درین مسأله امروز آنست که هر چه ماشیه فرا گذاشته بروز تباه کند از مال غیرى، بر خداوند ماشیه ضمان نبود و هر چه بشب تباه کند بر وى ضمان بود از بهر آن که بعرف و عادت اصحاب زرع بروز زرع خویش نگه دارند، و اصحاب مواشى بشب ماشیه خویش بچرا نگذارند و با مراح برند، و فى ذلک ما روى الزهرى عن حزام بن بحیصة انّ ناقة للبراء بن عازب دخلت حائطا لبعض الانصار فافسدته فرفع ذلک الى رسول اللَّه (ص) فقرأ هذه الآیة ثمّ قضى على البراء بما افسدت الناقة.
و قال: «على اصحاب الماشیة حفظ الماشیة باللّیل، و على اصحاب الحوائط حفظ حیطانهم و زروعهم بالنّهار».
و امّا اصحاب الرأى فانّهم ذهبوا الى انّ المالک اذا لم یکن معها فلا ضمان علیه فیما اتلفت ماشیته لیلا کان او نهارا.
قوله: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» اى علّمنا القضیة و الهمناها سلیمان دون داود.
«وَ کُلًّا» یعنى داود و سلیمان، «آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً». قال الحسن: لو لا هذه الآیة لرأیت الحکام قد هلکوا و لکن اللَّه تعالى حمد هذا بصوابه و اثنى على هذا باجتهاده.
خلاف است میان علما که داود و سلیمان حکم که کردند باجتهاد کردند یا بنصّ.
قومى گفتند باجتهاد کردند و پیغامبران را اجتهاد رواست همچون دیگران، و اجتهاد داود اگر چه خطا آمد خطا بر ایشان رود، الّا انّهم لا یقرّون علیه. قومى دیگر گفتند داود و سلیمان حکم که کردند بنص کردند و بوحى نه باجتهاد، ایشان را حکم کردن باجتهاد روا نباشد که ایشان مستغنى‏اند از اجتهاد بوحى منزل، و به قال تعالى: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»، اجتهاد کسى کند که نصّ نیابد و وحى بوى نیاید، و داود اگر چه حکم بنصّ کرد نصّى دیگر بسلیمان فرو آمد که آن را منسوخ کرد و حکم سلیمان ناسخ حکم داود گشت، امّا علماء دین بیرون از پیغامبران روا باشد که اجتهاد کنند در حوادث، چون در حوادث نص کتاب و سنّت نیابند و اگر در اجتهاد ایشان خطا رود آن خطا از ایشان موضوع است و فى ذلک ما روى عمرو بن العاص انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا حکم الحاکم فاجتهد فاصاب فله اجران، و اذا حکم فاجتهد فاخطأ فله اجر لم یرد به انّه یؤجر على الخطاء بل یؤجر على اجتهاده فى طلب الحق لانّ اجتهاده عبادة و الاثم فى الخطاء عنه موضوع اذا لم یأل جهده».
روى عبد الرحمن الاعرج عن ابى هریره انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «کانت امرأتان معهما ابناهما، جاء الذئب فذهب بابن احدیهما فقالت صاحبتها انّما ذهب بابنک و قالت الأخرى انّما ذهب بابنک، فتحاکما الى داود فقضى به للکبرى فخرجتا على سلیمان و اخبرتاه فقال ائتونى بالسّکین اشقّه بینهما فقالت الصغرى لا تفعل یرحمک اللَّه هو ابنها، فقضى به للصغرى.
فذلک قوله: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً».
«وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره و سخّر الجبال، «وَ الطَّیْرَ» یسبّحن مع داود کقوله: «یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ» معنى آنست که داود تسبیح کردى و ثناء اللَّه گفتى، کوه با وى هم چنان تسبیح میکردى و ثنا میگفتى، تسبیحى که مردم مى‏شنیدند و بسمع ایشان میرسید، ابن عباس گفت: کان یفهم تسبیح الحجر و الشجر. داود تسبیح کوه و درخت دانستى و گفته‏اند که داود را فترتى بود در تسبیح ربّ العزّة او را تسبیح کوه و مرغ بشنوانید تا او را نشاط تسبیح خاستى و بعشق پیش شدى، و قیل تسخیر الجبال له انّها کانت تسیر معه اذا سار و تقف اذا وقف، و قیل تسیر اذا شاء، و تقف اذا شاء، و قال الحسن: جمیع ما خلق اللَّه من الجبال و الطیر کانت تسبّح مع داود بالغداة و العشىّ. «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» انّما قال ذلک لانّه ممّا لا یدخل تحت قدرة البشر، قال محمد بن على: جعل اللَّه الجبال تسلیة للمحزونین و انسا للمکروبین الا تراه یقول: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ». قال و الانس الّذى فى الجبال هو انّها خالیة عن صنع الخلائق فیها باقیة على صنع الخالق لا اثر فیها المخلوق فیوحش، و الآثار التی فیها آثار الصنع الحقیقى من غیر تبدیل و لا تحویل.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» المراد باللبوس هاهنا الدرع، لانّها تلبس، و هو فى اللغة اسم لکلّ ما یلبس و یستعمل فى الاسلحة کلّها درعا کان او سیفا او رمحا، و هو بمعنى الملبوس، کالحلوب بمعنى المحلوب و الرکوب بمعنى المرکوب. قال قتادة: اوّل من صنع الدّرع داود و انّها کانت من قبل صفائح فهو اوّل من سردها و حلّقها فجمعت الخفّة و التحصین.
سبب زره‏گرى داود آن بودى که داود پیغامبر بود و پادشاه، و او را عمال و متصرفان و گماشتگان بودند در اطراف و نواحى خویش، و پیوسته متفکروار بشب طواف کردى و تعرّف احوال عمال و گماشتگان خویش کردى تا بر چه سیرت زندگانى میکنند و با رعیت عدل مى‏کنند یا جور، و نیز هر کسى را پرسیدى، داود چه مردى است و بر خلق خداى پادشاهى چون میراند؟ شبى از شبها جبرئیل او را پیش آمد بصورت بشر، داود از وى پرسید که داود چه مردى است؟ و چون شناسى او را؟
جبرئیل گفت نیک مردى است و پسندیده سیرتى دارد لکن در وى خصلتى است که اگر آن خصلت در وى نبودى به بودى، گفت چیست آن خصلت؟ گفت: یأکل من بیت المال المسلمین. از بیت المال مسلمانان میخورد، داود از آنجا بازگشت و بمحراب خویش باز شد و دعا و تضرع کرد و از اللَّه تعالى حرفت خواست و کسب کردن تا از کسب دست خویش خورد، ربّ العزّه دعاء وى اجابت کرد و او را زره گرى در آموخت.
فذلک قوله: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ»، جاى دیگر گفت: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ» معنى آنست که آهن او را مسخر و نرم کردیم، تا چنان که خواست بى آلت و عدّت آهنگران بدست خویش در آن تصرف میکرد، و از آن زره میساخت. روزى لقمان حکیم پیش وى نشسته بود و او زره میکرد لقمان نمى‏دانست که آن چیست که پیش از داود کس زره نکرده بود و کس ندیده، لقمان صبر همى کرد و نمى‏دانست و نمى‏پرسید تا داود از آن فارغ گشت، برخاست و در پوشید و گفت: نعم القمیص هذا للرجل المحارب. فعلم لقمان ما یراد به، فقال الصّمت حکم و قلیل فاعله.
«لِتُحْصِنَکُمْ» بنون قراءت ابو بکر است از عاصم، اضافت فعل با حق است جلّ جلاله یعنى و علّمناه لنحصنکم اى لنحرزکم و نحفظکم به عند ملاقاة اعدائکم من القتل.
و گفته‏اند من اینجا بمعنى فى است، یعنى لندفع السلاح عنکم فى حالة الحرب. ابن عامر و حفص، «لتحصنکم» بتاء خوانند و باین قراءت فعل لبوس راست و التأنیث لاجل المعنى لانّ اللبوس، الدّرع، و الدرع مؤنثة. و روا باشد که فعل صنعة را بود، اى لتحصنکم الصنعة. باقى قرّاء و روح از یعقوب، «لیحصنکم» بیاء خوانند و فعل باین قراءت خدا را بود، اى علّمه اللَّه لیحصنکم. و روا بود که فعل لبوس را بود، و اللبوس فعول بمعنى مفعول اراد الملبوس، اى لیحصنکم الملبوس، فذکر الفعل على اللفظ. و روا بود که فعل داود را بود لانّ الهاء فى قوله: «عَلَّمْناهُ» راجعة الیه. اى علّمناه داود صنعة لبوس لیحصنکم بمصنوعه «مِنْ بَأْسِکُمْ». و روا بود که فعل تعلیم را بود. اى علّمناه لیحصنکم التعلیم. «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» نعمى بطاعة الرسول و هذا نوع من انواع الامر، معناه اشکروا، کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» اى انتهوا. و کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» اى اسلموا. و فى الحدیث. هل انتم تارکو لى اصحابى. اى اترکوا لى اذاهم.
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ» یعنى و سخّرنا لسلیمان الرّیح، الرّیح هواء متحرّک و هو جسم لطیف یمتنع بلطفه من القبض علیه و یظهر المحسّ بحرکته، یذّکر و یؤنث. «عاصفة» نصب على الحال و العصف شدّة حرکة الریح یقال، عصفت الریح فهى عاصفة و عاصف اذا اشتدت، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» اى بامر سلیمان. «إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» یعنى الشام، و ذلک انّها قد کانت تجرى لسلیمان و اصحابه حیث شاء سلیمان ثمّ تعود الى منزله بالشام. وهب منبه گفت: سلیمان بن داود پیغامبرى غازى بود پیوسته در غزات بودى تا شهرها بگشاد و ملوک عالم را همه در تحت قهر خویش آورد و ملک وى بهمه جهان برسید. مقاتل گفت شیاطین از بهر وى بساطى ساخته بودند یک فرسنگ طول آن و یک فرسنگ عرض آن، زر و ابریشم درهم بافته و تختى زرین ساخته در میان بساط، و گرد بر گرد آن تخت سه هزار کرسى زرین و سیمین نهاده. سلیمان بر آن تخت نشستى و انبیاء بر آن کرسیهاى زرین و علما بر کرسیهاى سیمین و از پس ایشان عامه مردم و از پس عامه مردم جن و شیاطین صفها بر کشیده و مرغان در هوا جمع آمده و پر در پر کشیده چنان که آفتاب بر سلیمان و اصحاب وى نتافتى. ابن زید گفت: سلیمان را مرکبى بود از چوب ساخته و آن مرکب را هزار رکن بود و در هر رکنى هزار خانه، جن و انس در آن خانه‏ها نشسته و عدّت و آلت حرب در آن نهاده وزیر هر رکنى هزار شیطان بداشته تا آن مرکب بر مى‏داشتند، سلیمان چون خواستى که بر نشیند با دعا صف را فرمودى تا آن مرکب و آن بساط و مملکت وى بر دارد و بر هوا برد، چون بر هوار است بیستادى باد رخا را فرمودى تا در روش آرد بامداد یک ماهه راه برفتى و شبانگاه یک ماهه، چنان که در قرآنست: «غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ».
وهب منبه گفت ما را خبر کردند که در نواحى دجله در منزلى از منزلها نبشته‏اى یافتند که کسى از اصحاب سلیمان نبشته بود، اما من الجن و اما من الانس. یا جنى نوشته بود یا انسى: نحن نزّلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه فبائتون بالشام ان شاء اللَّه. معنى آنست که ما درین منزل فرو آمدیم و بنا نکردیم و خود بنا ساخته دیدیم بامداد از اصطخر برفته و درین منزل قیلوله کرده و بر عزم آنیم که شبانگاه از اینجا برویم و شب را بشام باشیم. و روى انّ سلیمان سار من ارض العراق غادیا فقال بمدینة مرو و صلّى العصر بمدینة بلخ، تحمله و جنوده الریح و تظلّهم الطیر، ثم سار من مدینة بلخ متخللا بلاد الترک ثم جازهم الى ارض الصین یغدو على مسیرة شهر و یروح على مثل ذلک، ثم عطف یمنة عن مطلع الشمس على ساحل البحر حتى اتى ارض القندهار و خرج منها الى مکران و کرمان ثم جاوزها حتى ارض فارس فنزلها ایّاما و غدا منها بعسکر ثم راح الى الشام و کان مستقره بمدینة تدمر و کان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الى العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرّخام الأبیض و الاصفر.
وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ اى کنا فى الاوّل بکلّ شی‏ء عالمین، فقدّرناها و دبّرناها على ما توجبه الحکمة، و اعطینا کل نبىّ ما تقوم به الحجّة و تنقطع به المعذرة و ما هو داع الى الایمان و ابلغ فى الانقیاد و الاذعان. و قیل معناه، علّمنا ان ما نعطى سلیمان من تسخیر الریح و غیره یدعوه الى الخضوع لربّه «وَ مِنَ الشَّیاطِینِ» اى و سخّرنا من الشیاطین، «مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» یقال من للواحد و الجمع و الذکر و الانثى، یغوصون اى یدخلون تحت الماء فتخرجون له من قعر البحر الجواهر. وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ اى دون الغوص. و هو ما ذکر اللَّه تعالى «یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ» الایة. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» حتى لا یخرجوا من امره، و قیل حفظناهم من ان یفسدوا ما عملوا. و فى القصة انّ سلیمان کان اذا بعث شیطانا مع الانسان لیعمل له عملا قال له اذا فرغ من عمله، اشغله بعمل آخر لئلّا یفسد ما عمل و کان من عادة الشیاطین انّهم اذا فرغوا من عمل و لم یشغلوا بعمل آخر حربوا ما عملوا و افسدوه.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» ایوب بن آموص بن تارخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم و کانت امّه من ولد لوط بن هاران و زوجته رحمة بنت افرائیم بن یوسف بن یعقوب. وهب بن منبه گفت: ایوب پادشاه بود و پیغامبر در نواحى شام، و او را ملک و مال فراوان بود از هر صنفى و از هر جنسى ازین ضیاع و عقار نهمار و ازین چهارپایان چرندگان و بارکیران و ازین غلامان و خدمتکاران، و فرزندان داشت ازین جوانان و نورسیدگان و با این همه مال و نعمت مردى بود پارسا و متورع و نیکو سیرت درویش‏نواز، مهمان‏دار. با درویشان نشستى و غریبان را نواختى نعمت اللَّه تعالى تعالى را شکر کردى و بر درگاه حق جل جلاله بر طاعت و عبادت مواظبت نمودى. ابلیس مهجور وى را در میان کام و نعمت دنیا بر صفت و سیرت پاکان و پارسایان مى‏دید، بر وى حسد برد خواست که او را در غرّت و غفلت کشد چنان که دنیا داران و مترفان باشند بر وى دست نمى‏یافت و کار از پیش نمیشد، و ابلیس را آن گه بر آسمان راه بود و او را برفع عیسى از چهارم آسمان باز داشتند و ببعث مصطفى (ص) از آن سه دیگر باز داشتند.
اکنون از همه آسمانها محجوبست هم او و هم لشکر و حشم او، إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ. اما بروزگار ایوب محجوب نبود و در آسمانها از فریشتگان ثا و مدح ایوب مى‏شنید، و فریشتگان از جبرئیل شنیده بودند و جبرئیل از حق جل جلاله شنیده بود. ابلیس آن گه حسد برد بر ایوب گفت بار خدایا اگر مرا بر مال او مسلط کنى او را بغفلت و کفران در کشم، فرمان آمد از جبار کاینات: انطلق فقد سلّطک على ماله.
رو که ترا بر مال وى مسلط کردم، ابلیس بیامد و آن مرده شیاطین دیوان ستنبه را بر انگیخت تا آن مال وى را جمله نیست کردند و بتلف بردند و بعضى را بسوختند و بعضى را بصیحه بکشتند و بعضى را بباد بر دادند و نیست کردند چون خبر بایوب رسید گفت هو الّذى اعطى و هو الذى اخذ الحمد للَّه حین اعطانى و حین نزع منّى، عریانا خرجت من بطن امّى و عریانا اعود فى التراب، و عریانا احشر الى اللَّه عز و جل. ابلیس نومید و خاسر بازگشت و بآسمان باز شد گفت: بار خدایا ایوب چنان داند که او را بفرزندان و بنفس خویش برخوردارى است و تو مال بوى باز دهى از آن بفتنه نیفتاد، اگر مرا بر فرزندان وى مسلط کنى او را بفتنه مضله افکنم، گفت: رو که ترا بر فرزندان وى مسلط کردم، هفت پسر داشت و هفت دختر جمع شده در قصر خویش، ابلیس و حشم وى آمدند و آن قصر بسر ایشان فرو آوردند و همه را هلاک کردند ایوب چون خبر هلاک فرزندان بوى رسید طاقتش برسید و صبر از وى برمید زار بگریست و قبضه‏اى خاک بر سر ریخت، پس همان ساعت پشیمانى بوى در آمد توبه کرد و عذر خواست و اللَّه تعالى او را عفو کرد، ابلیس نومید از وى بازگشت و گفت بار خدایا اگر مرا بر تن وى مسلط کنى او را از راه صواب بگردانم تا نعمت ترا جحود آرد، گفت: رو که ترا بر تن وى مسلط کردم مگر بر دل که محل معرفت و فکر است و بر زبان که محل تسبیح و ذکرست، ابلیس بیامد و او را در نماز یافت بادى در بینى وى دمید که بهمه تن او برسید و قرحه‏ها و بثرها در اندام وى پدید آمد حکه و خارش بر وى افتاد همى خارید و مى خراشید تا همه تن وى مجروح گشت و خونابه و صدید از وى روان شد، پس خورنده در وى افتاد و بوى ناخوش از وى دمیدن گرفت مردم از وى نفرت گرفتند و او را از شهر بیرون بردند و در کناسه‏اى بیفکندند. سه کس بوى ایمان آورده بودند نام ایشان یفن و یلدد و صافر، این سه کس چون او را بر آن صفت دیدند در وى بتهمت افتادند بشخص از وى برگشتند، اما بر دین وى مى‏بودند و با وى هیچکس بنماند مگر رحمه عیال وى. و درین بلا هژده سال بماند، و گفته‏اند هفت سال و گفته‏اند سه سال و گفته‏اند هفت سال و هفت ماه و هفت روز. و گفته‏اند آن سه مرد از اصحاب وى که از وى برگشتند کهل بودند و ایوب را تعییر کردند گفتند: تب الى اللَّه سبحانه من الذنب الّذى عوقبت به. یکى دیگر با ایشان بود جوانى حدیث السن، بایوب ایمان آورده و او را تصدیق کرده، آن کهول را ملامت کرد بان تعییر که کردند، گفت: حرمت ایوب را نداشتید و راستى و صواب در سخن بگذاشتید، و راى صائب از دست بدادید بآن تغییر که کردید نه بوقت خویش و نه بجاى خویش، نمیدانید که ایوب پیغامبر خدایست، گزیده و صفوت و پسندیده خداى تعالى است، هرگز کارى بخلاف فرمان نکرده و از جاده دین قدم بیرون ننهاده بیش از آن نیست که بلائى عظیم روى بوى نهاده و این بلا عیب دین وى نیست، و نشان سخط اللَّه نیست. پیغامبران و صدّیقان و شهیدان که بودند و رفتند بى بلا نبوده‏اند، و آن از اللَّه تعالى کرامتى دانسته‏اند و خیرت در آن دیده‏اند چون انبیاء و اولیاء را دلیل سخط و هوان نبوده، ایوب را هم دلیل سخط اللَّه تعالى تعالى نباشد. سزاى شما چنان بودى که اگر این صاحب بلانه ایوب پیغامبر صاحب منزلت بودى که برادرى از برادران مسلمان بودى صحبت شما یافته، واجب کردى درین حال زبان ملامت و تعییر فرو بستن و در بلاء وى حزین و اندوهگن بودن و بهمه حال موافقت وى نمودن و تسکین و تسلیت وى دادن. و این مجازات در حضرت ایوب میرفت، ایوب گفت کلمات حکمت که بر زبان بنده مؤمن رود نه از بسیارى تجربت رود یا از روى شباب و شیبت بلکه رب العزه اقبال کند بر دل وى بنعت رأفت و رحمت و در دل وى افکند نور هدایت و تخم حکمت، آن گه بر زبان افتد و از آن عبارت کند، ایوب آن جوان نورسیده را بستود و بپسندید آن گه روى بآن سه مرد کهل نهاد و ایشان را عتابى بلیغ کرد، آن گه روى ازیشان بگردانید و در اللَّه زارید و از درد دل خویش بحق نالید همچون شیفته‏اى سرگشته و والهى درمانده بزبان تضرع و حسرت گفت: ربّ لاىّ شى‏ء خلقتنى لیتنى اذ کرهتنى لم تخلقنى یا لیتنى کنت حیضة القتنى امّى یا لیتنى عرفت الذنب الّذى اذنبت و العمل الّذى عملت فصرفت وجهک الکریم عنّى لو کنت امتنى فالحقنى بآبائى، فالموت کان اجمل بى الم اکن للغریب دارا و للمسلمین قرارا و للیتیم ولیا و للارملة قیّما. الهى انا عبد ذلیل ان احسنت فالمنّ لک و ان اسأت فبیدک عقوبتى جعلتنى للبلاء عرضا و للفتنة نصبا و قد وقع على بلاء لو سلّطت على جبل ضعف عن حمله فکیف یحمله ضعفى، الهى قضاؤک هو الّذى اذلنى و سلطانک هو الذى اسقمنى و انحل جسمى و لو انّ ربى نزع الهیبة التی فى صدرى و اطلق لسانى حتى اتکلّم بملى فمى ثم کان ینبغى للعبد أن یحاج عن نفسه لرجوت ان یعافینى عند ذلک و لکنّه القانى و تعالى عنّى فهو یرانى و لا اراه و یسمعنى و لا اسمعه لا نظر الىّ فرحمنى و لا رثى منّى و لا ادنانى، فادلى بعذرى و اتکلّم ببرائى و اخاصم عن نفسى. فلمّا قال ذلک ایوب و اصحابه عنده، اظله غمام حتى ظن اصحابه انّه عذاب، ثمّ نودى منه یا ایّوب انّ اللَّه تعالى یقول ها انا قد دنوت منک قریبا قم فادلّ بعذرک و تکلم ببرائک و خاصم عن نفسک و اشدد ازارک و قم مقام جبار یخاصم جبارا ان استطعت فانّه لا ینبغى ان یخاصمنى الّا جبار مثلى و لا ینبغى ان یخاصمنى الا من یجعل الزیار فى فم الاسد و السحال فى فم العنقاء و اللجام فى فم التنّین و یکیل مکیالا من النور و یزن مثقالا من الریح و یصرّ صرّة من الشمس و یرد امس لقد منتک نفسک، یا ایّوب امرا ما تبلغ بمثل قوّتک و لو کنت اذ منتک ذلک، و دعتک الیه تذکرت اىّ مرام رامت لک اردت ان تخاصمنى بغیّک ام اردت ان تحاجنى بخطابک ام اردت آن تکابرنى بضعفک، این انت منّى یوم خلقت الارض فوضعتها على اساسها، هل کنت معى تمدّ باطرافها؟ هل علمت باىّ مقدار قدرتها؟ ام على اىّ شی‏ء وضعت اکنافها؟ أ بطاعتک حمل الارض الماء؟ ام بحکمتک کانت الارض للماء غطاء؟ این انت معى یوم رفعت السماء سقفا فى الهواء لا تعلق بسبب من فوقها، و لا یقلها دعم من تحتها هل تبلغ من حکمتک ان تجرى نورها او تسیر نجومها او یختلف بامرک لیلها و نهارها؟ این انت منّى یوم صببت الماء على التراب و نصبت شوامخ الجبال هل تدرى على اىّ شی‏ء ارسیتها؟ ام باىّ مثقال وزنتها؟ ام هل لک من ذراع تطیق حملها؟ ام هل تدرى من این الماء الذى انزلت؟ ام هل تدرى من اىّ شى‏ء أنشئ السحاب؟ ام هل تدرى من این خزانة الثلج؟ این خزانة الریح؟ این جبال البرد؟
این خزانة اللیل بالنّهار و خزانة النهار باللّیل؟ و باىّ لغة تتکلم الاشجار؟ من جعل العقول فى اجواف الرجال و من شق الاسماع و الأبصار؟ و من ذلت الملائکة لملکه، و فهر الجبّارین بجبروته، و قسم الارزاق بحکمته. فقال ایوب صغر شأنى و کلّ لسانى و عقلى ورائى و ضعفت قوّتى عن هذا الامر تعرض علىّ یا الهى قد علمت ان کلّ الّذى ذکرت صنع یدیک و تدبیر حکمتک و اعظم من هذا ما شئت، علمت لا یعجزک شی‏ء و لا تخفى علیک خافیة، اذ لقتنى البلایا، الهى فتکلمت و لم املک فلیت الارض انشقت لى فذهبت فیها و لم اتکلّم بشی‏ء یسخط ربى و لیتنى متّ بغمّى فى اشد بلائى قبل ذلک انّما تکلمت لتعذرنى و سکت حین سکت لترحمنى کلمة زلت منى فلن اعود و قد وضعت یدى على فمى و عضضت على لسانى و الصقت بالتراب خدّى، اعوذ بک الیوم منک و استجیرک من جهد البلاء فاجرنى و استغیث بک من عقابک فاغثنى و استعین بک فاعنّى. و اتوکل علیک فاکفنى، و اعتصم بک فاعصمنى، و استغفرک فاغفر لى، فلن اعود لشی‏ء تکرهه منّى. فقال اللَّه تعالى و تقدس نفذ فیک علمى و سبقت رحمتى غضبى اذ خطئت فقد غفرت لک و رددت علیک اهلک و مالک و مثلهم معهم لتکون لمن خلفک آیة و تکون عبرة لاهل البلاء و عز الصابرین، فارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب فیه شفاؤک و قرب عن اصحابک قربانا و استغفر لهم فانّهم قد عصونى فیک فرکض برجله فانفجرت له عین فدخل فیها فاغتسل فاذهب اللَّه کل ما کان به من البلاء.
قوله: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، حسن گفت: ایوب هفت سال و اند ماه در آن کناسه گرفتار گشته و خورنده در وى افتاده و مردم از وى بگریخته مگر زن وى رحمه که با وى مى‏بود و گاه گاه طعام بوى مى‏آورد و ایوب در آن بلاء یک لحظه از ذکر اللَّه تعالى باز نماند پیوسته در ذکر و تسبیح بودى و در آن بلا صبر همى کرد و ابلیس از وى در ماند و حیلت وى برسید، بانگى و زعقه از وى رها شد که هر هر جا لشکر وى بود در اقطار عالم همه بشنیدند و بنزدیک وى آمدند او را غمگین و دلتنگ یافتند گفتند مهتر ما را چه رسید که چنین غمناک و دلتنگ است؟ ابلیس گفت درماندم در کار ایوب و صبر کردن وى بر بلا و هر چه دانستم از تلبیس و تدلیس و فنون حیل و وساوس جمله بکار داشتم و پیش وى بردم و هیچ بر وى ظفر نیافتم. گفتند آن چه دام بود از دامهاى مکر که بر راه آدم نهادى تا او را از بهشت بیرون کردى؟ گفت زن وى را حوا واسطه ساختم تا مکر خود در وى براندم، گفتند اینجا تدبیر همانست مکرى بساز با زن وى که او زن خود را فرمان برد، و از راه بیفتد، ابلیس بصورت مردى پیر فرا پیش رحمه شد گفت: یا امة اللَّه شوهرت کجاست؟ گفت آنکه در آن مزبله افکنده و خورندگان در وى افتاده، گفت آن ایوبست آن جوان زیبا تن نیکو روى و فرزندان داشت بدان جوانى و زیبایى و مال فراوان و نعمت تمام اکنون از آن هیچ نمانده است و همه نیست گشته نپندارم که هرگز بآن باز رسید مگر ایوب یک گوسفند بنام من قربان کند تا من او را بحال صحت باز آرم و آن جوانى و زیبایى وى باز بینى، رحمه بگریست و جزع کرد آن گه بیامد و بانک بر ایوب زد گفت یا ایوب حتى متى یعذبک ربّک این المال؟ این الولد؟ این الصدیق؟ این لونک الحسن؟ این جسمک الحسن؟ اذبح هذه السخلة و استرح. ایوب که این سخن از وى بشنید دانست که ابلیس وى را فریفته است و باد در وى دمیده. گفت اى زن مال و فرزند که تو بآن مى‏گویى و بنا یافت آن تحسر میخورى آن بما که داده بود؟ گفت: اللَّه تعالى، گفت چند سال ما را در آن برخوردارى بود؟ گفت هشتاد سال، گفت اکنون چند است که ما در بلاییم؟ گفت هفت سال، گفت ویلک ما انصفت الّا صبرت فى البلاء ثمانین سنة کما کنّا فى الرّخاء ثمانین سنة و اللَّه لئن شفانى اللَّه لاجلدنک مائة جلدة امرتنى ان اذبح لغیر اللَّه. ایوب از سر دلتنگى و ضجر سوگند یاد کرد که اگر شفا یابم ترا صد تازیانه بزنم بآن که مرا مى‏فرمایى تا قربان کنم بغیر نام اللَّه. رو بیرون شو از نزدیک من که من ازین طعام و شراب که تو آرى نخورم و ترا نه بینم. رحمه را از نزدیک خویش بیرون کرد و تنها بماند بى‏طعام و بى‏شراب و بى‏یار و بى‏مونس، طاقتش برسید روى بر خاک نهاد گفت: «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، فرمان آمد از جبّار عالم آن ساعت که‏ یا ایوب ارفع رأسک و ارکض برجلک‏، سر بردار اى ایوب و پاى بزمین زن. ایوب پاى بر زمین زد چشمه‏اى آب پدید آمد غسلى بر آورد آن درد و اذى پاک از وى فرو ریخت بحال تندرستى و جوانى و زیبایى خویش باز شد، یک بار دیگر پاى بر زمین زد چشمه‏اى دیگر پیدا شد شربتى خورد از آن و در باطن وى هیچ درد و رنج نماند، برخاست و بر آن بالایى نشست و حلّه‏اى زیبا پوشانیدند او را، آن ساعت رحمه آنجا که بود در دل وى افتاد که کار آن مسکین بیمار گویى بچه رسید، تنها و عاجز است در آن کناسه، و دانم که هیچکس وى را طعامى و شرابى نبرد بروم و او را باز بینم نباید که از گرسنگى بمیرد یا دد بیابانى او را هلاک کند، برخاست و بیامد و او را در آن موضع ندید ازین گوشه بدان گوشه طواف میکرد و او را میجست و میگریست، و ایوب او را میدید که جست و جوى میکرد، و رحمه او را جوانى زیبا دید حلّه‏اى نیکو پوشیده شرمش میآمد که فرا نزدیک وى شود، آخر ایوب او را بخود خواند گفت ما تریدین یا امة اللَّه؟
اى زن چه میخواهى و چه میجویى؟ گفت آن بیمار مبتلى که اینجا افتاده بود نمى‏بینم او را و میترسم که هلاک گشت، ایوب گفت او ترا که باشد؟ گفت شوهر منست: گفت اگر او را ببینى باز شناسى؟ پس رحمه نیک در وى تأمل کرد گفت: اما انّه اشبه خلق اللَّه بک اذ کان صحیحا. گفت آن گه که تندرست بود بتو سخت ماننده بود، گفت پس اندوه مدار که من ایوبم. و گفته‏اند ایوب تبسّمى کرد دندان ضواحک وى پیدا شد رحمه او را بآن شناخت برخاست و دست در گردن وى آورد. ابن عباس گفت: و الّذى نفس عبد اللَّه بیده ما فارقته من عناقه حتى مر بهما کلّ مال لهما و ولد. و یروى انّ ابلیس قال لها اسجدى لى سجدة حتى اردّ علیک المال و الاولاد و اعافى زوجک، فرجعت الى ایوب فاخبرته بما قال لها فقال قد اتاک عدوّ اللَّه لیفتنک عن دینک ثم اقسم ان عافاه اللَّه لیضربها مائة جلدة، و قال عند ذلک مسّنى الضّر من طمع ابلیس فى سجود حرمتى له و دعائه ایّاها و ایّاى الى الکفر. و قال وهب: کانت امرأة ایوب تعمل للناس و تجیئه بقوته فلمّا طال علیها البلاء و سئمها الناس فلم تستعملها احد التمست له یوما من الایام ما تطعمه فما وجدت شیئا فجزّت قرنا من رأسها فباعته برغیف فاتته به، فقال لها این قرنک؟ فاخبرته فحینئذ قال مسّنى الضّر. و قیل بلغت الاکلة لسانه و قلبه فخاف ان یضعف عن الذکر و الفکر، فقال مسّنى الضّر. و قیل سقطت منه دودة فردّها الى موضعها فقال: کلى قد جعلنى اللَّه طعامک فعضته عضة زاد المها على جمیع ما قاسى من عضّ الدّیدان فقال مسّنى الضّر. فنودى من اختیارک مسّک الضّر لا من اختیارى، و قیل نودى یا ایوب تظهر الرجولیة من نفسک عند تزول بلائنا علیک فقال مسّنى الضّر، لا قرار معک و لا فرار منک، و قیل انقطع عنه الوحى ایّاما فقال مسّنى الضّر، و قیل اراد الصلاة فلم یقدر علیها فقال مسّنى الضّر، و قیل الضّر هاهنا الشیطان، لقوله مسّنى الشیطان بنصب و عذاب، فان قیل انّ اللَّه سمّاه صابرا و قد اظهر الشکوى و الجزع بقوله مسّنى الضّر و مسّنى الشیطان بنصب؟ قیل لیس هذا شکایة، انّما هو دعاء بدلیل قوله عزّ و جل: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» على ان الجزع انّما هو فى الشکوى الى الخلق فامّا الشکوى الى اللَّه عزّ و جل فلا یکون جزعا و لا ترک صبر، کما قال یعقوب:نَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ‏
. قال سفیان بن عیینة: و کذلک من اظهر الشکوى الى الناس و هو راض بقضاء اللَّه لا یکون ذلک جزعا، کما
روى انّ جبرئیل دخل على النبى (ص) فى مرضه فقال: کیف تجدک؟ قال اجدنى مغموما، اجدنى مکروبا.
و قال لعائشة حین قالت وا رأساه بل انا وا رأساه.
فَاسْتَجَبْنا لَهُ اى استجبنا دعاه، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ»، ازلنا عنه البلاء الّذى کان فیه، «آتَیْناهُ أَهْلَهُ» اى اولاده و هم عشرة بنین، و قیل سبعة بنین و ثلاث بنات، و قیل سبعة و سبع. وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ، قال ابن عباس: احیى اللَّه اولاده باعیانهم و امواله و مواشیه و مثلها و مثلهم معهم، و قیل ردّ اولاده و ابقاهم حتى جعل من نسلهم مثلهم. روى عن ابن عباس انّ اللَّه تعالى ردّ الى المرأة شبابها فولدت له ستة و عشرین ذکرا.
رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا اى نعمة علیه من عندنا. وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ یقتدون به فى الصبر على البلاء و الشکر على النعماء.
روى عقبة بن عامر عن النبى (ص) قال: اوحى اللَّه تعالى الى ایوب، تدرى ما ذنبک عندى حتّى ابتلیتک؟ قال لا یا رب، قال دخلت على فرعون فادهنت له بکلمتین.
و قیل استعان رجل ایوب على ظلم یدرؤه عنه فلم یعنه فابتلى.
و روى انّه مطر على ایوب جراد من ذهب فجعل یجمعه و یجعله فى ثوبه فقال یا ایوب اما تشبع؟ فقال و من یشبع من رحمتک.
«وَ إِسْماعِیلَ» یعنى و اذکر اسماعیل، هو ابن ابراهیم. «وَ إِدْرِیسَ» هو اخنوخ.
«وَ ذَا الْکِفْلِ» سمى ذا الکفل لانّه تکفل بامر فوفى به، و ذلک ما روى انّ نبیا من انبیاء بنى اسرائیل اوحى اللَّه الیه انّى ارید قبض روحک. فاعرض ملکک على بنى اسرائیل، فمن تکفل لک انه یصلّى باللّیل لا یفتر و یصوم بالنّهار و لا یفطر و یقضى بین الناس و لا یغضب فادفع ملکک الیه، ففعل ذلک. فقام شاب فقال اتکفل لک بهذا فتکفل و وفى به، فشکر اللَّه له و نبأه، فعلى هذا القول الکفل بمعنى الکفالة.
و قیل سمّى ذا الکفل لعظم حظّه من عبادة اللَّه و من ثوابه، و الکفل الحظّ العظیم. من قوله تعالى: «یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ».
و قیل کان رجلا صالحا عبد اللَّه فى غار جبل، و الکفل الجبل، و اختلفوا فى انّه هل کان نبیّا. و قیل هو الیاس و قیل هو زکریا، و قیل هو یوشع بن نون. و قال الحسن: هو نبیّ اسمه ذو الکفل. و قال ابو موسى الاشعرى: لم یکن نبیّا و لکن کان عبدا صالحا اسمه ذو الکفل. و فى ذلک ما روى ابن عمر قال: سمعت النبى (ص) یحدّث حدیثا لو لم اسمعه الّا مرّة او مرّتین لم احدث به، سمعته منه اکثر من سبع مرّات قال: «کان فى بنى اسرائیل رجل یقال له ذو الکفل لا ینزع عن ذنب عمله فاتبع امرأة فاعطاها ستین دینارا على ان تعطیه نفسها، فلمّا قعد منها مقعد الرجل من المرأة ارعدت و بکت فقال ما یبکیک؟ قالت من هذا العمل ما عملته قطّ، قال اکرهتک؟ قالت لا و لکن حملتنى علیه الحاجة، فقال اذهبى فهو لک. ثم قال: و اللَّه لا اعصى اللَّه ابدا فمات من لیلته فقیل مات ذو الکفل، فوجدوا على باب داره مکتوبا انّ اللَّه غفر لذى الکفل».
«کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» اى کل هؤلاء المذکورین موصوفون بالصبر.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» اى غمرتهم الرحمة فیکون هذا ابلغ من رحمناهم، و قیل الرحمة هاهنا النبوّة. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» اى من الانبیاء سمّوا صالحین لانّ صلاحهم لا یشوبه کدر الفساد، و قیل بین الحکم و المعنى الحکم صبرهم و صلاحهم، و المعنى ادخاله ایّاهم فى الرحمة و قد تضمنت الایة تسلیة النبى (ص) و المؤمنین و تقویة قلوبهم على البلیّة و الحثّ على الصبر علیها لینالوا بذلک خیر الدنیا و الآخرة.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و ایشان که هجرت کردند از بهر خداى تعالى، «ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا» و ایشان را بکشتند یا بمردند، «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» براستى که اللَّه تعالى ایشان را روزى دهد روزى نیکو، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (۵۸) و اللَّه تعالى است که بهتر روزى کنندگان و نزل سازندگانست، «لَیُدْخِلَنَّهُمْ» در آرد ایشان را، «مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» در آوردنى که ایشان را آن خوش آید و پسندیده هر کسى بود، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ» (۵۹) و اللَّه تعالى داناست فرا گذار.
«ذلِکَ» اینست، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» و هر کس که عقوبت کند بهمان که کرده بودند بآن، او را رسد آن، «ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» پس افزونى جویند برو براستى که اللَّه تعالى او را یارى دهد، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ» (۶۰) که اللَّه تعالى فرا گذارنده‏ایست آمرزگار، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ» شب در روز مى‏آرد و روز در شب مى‏آرد، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (۶۱) و بآن که اللَّه تعالى شنوایست و بینا.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» آن بآن است که اللَّه تعالى اوست هست بسزا، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» و آنچه خداى خوانند بجز اللَّه تعالى «هُوَ الْباطِلُ» آن ناچیزست، «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ» (۶۲) و اللَّه است که برتر و مهترست، «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» نمى‏بینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» تا زمین سبز گشته بینى، «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» (۶۳) اللَّه تعالى باریک دانى است دوربین از نهان آگاه.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» او راست هر چه در آسمان و زمین چیزست، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (۶۴) و اللَّه تعالى اوست که بى‏نیازست و راد و ستوده‏ «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ» نمى‏بینى که اللَّه تعالى نرم کرد شما را هر چه در زمین چیزست، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» و نمى‏بینى کشتى مى‏رود در دریا بفرمان او، «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ» و نگاه مى‏دارد آسمان را ایستاده، «أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ» که مى‏نخواهد که بر زمین افتد مگر بدستورى او، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۶۵) اللَّه تعالى بمردمان مهربانى است سخت بخشاینده.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» اوست آنکه شما را زنده کرد، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» پس آن گه بمیراند شما را، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» پس زنده گرداند شما را، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» (۶۶) این مردم براستى که ناسپاس است.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ» هر گروهى را دینى ساختیم تا بر ان دین باشند، «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» مبادا که با ایشان پیکار کنى در دین ایشان، «وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّکَ» و با خداوند خویش خوان ایشان را، «إِنَّکَ لَعَلى‏ هُدىً مُسْتَقِیمٍ» (۶۷) که تو براستى بر راه راستى.
«وَ إِنْ جادَلُوکَ» و اگر پیکار کنند با تو، «فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» (۶۸) پس بگو اللَّه تعالى بکردار شما داناست.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» اللَّه داورى برد میان شما روز رستاخیز، «فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» (۶۹) در آنچه شما مى‏باشید و مى‏روید و مى‏گویید از خلاف.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» نمى‏دانى که اللَّه میداند هر چه در آسمان و زمین است، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» آن در دانش خداى تعالى است و در نسخت او، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» (۷۰) دانش آن و آگاهى از آن بر اللَّه تعالى آسانست.
«وَ یَعْبُدُونَ، مِنْ دُونِ اللَّهِ» و مى‏پرستند جز از خداى، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» چیزى که اللَّه تعالى نه پرستیده را سزاوارى فرستاد نه پرستند را عذر، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» چیزى که ایشان را بآن هیچ دانش نیست، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ» (۷۱)و کافران را هرگز هیچ یارى دهنده نیست، «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ» و چون بر ایشان خوانند سخنان ما پیغامهاى راست پیدا، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» آشکارا مى‏شناسى در روى کافران ناپسند و ناشناختن و ناخواستن، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ» آیاتُنا» خواستندى که فرا ایشان افتندى که سخنان ما بر ایشان میخوانند، «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» بگو شما را خبر کنم به بتر از آن که شما ما را میخواهید و در دل دارید، «النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا» آتش است آن که وعده داد اللَّه تعالى بآن کافران را، «وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (۷۲) و بد جایى که آنست.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ» اى اهل مکّه مثلى زده آمد گوش دارید، إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» این چیزها که مى‏پرستید و بخدایى میخوانید فرود از اللَّه، «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» مگسى نیافرینند ور همه بهم آیند آفرینش مگس را، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً» و اگر مگس چیزى رباید از ایشان، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» باز نستانند آن را ازو، «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» (۷۳) سست پرستگار و سست پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» سزاى اللَّه تعالى بندانستند چنان که بایست، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۷۴) اللَّه یارى قوى است تاونده هر چیز را کم آورنده.
«اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» اللَّه تعالى مى‏گزیند از فریشتگان فرستادگان، «وَ مِنَ النَّاسِ» و از مردمان هم چنان، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (۷۵) اللَّه شنوایست و بینا، «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» مى‏داند آنچه پیش و پس خلق است از بوده و بودنى، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» (۷۶) و همه کارها با خواست اللَّه گردد.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» رکوع کنید و سجود کنید خداوند خویش را، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» و خداى خویش را پرستید، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۷۷) و نیکى کنید تا بنیکى افتید.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» و باز کوشید بآن سزا که اللَّه را باز کوشید بآن، «هُوَ اجْتَباکُمْ» او گزید شما را، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» شما را درین دین هیچ تنگى ننهاد، «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ» نگاه دارید و محکم دارید کیش پدر خویش ابراهیم، «هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا» او شما را مسلمان نام نهاد از پیش و درین قرآن، «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ» تا این رسول گواه بود بر شما فردا، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» و شما گواهان باشید فردا بر دیگران، «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» پس شما نماز بپاى دارید و زکاة مال بدهید، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» و دست باللّه تعالى زنید، «هُوَ مَوْلاکُمْ» اوست آن خداوند شما، «فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (۷۸) نیک خداوندست و نیک یار.