عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ و میراث دادیم بآن مستضعفان که ایشان را زبون میگرفتند مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا مشرقهاى زمین و مغربهاى آن الَّتِی بارَکْنا فِیها آن زمین که در آن برکت کردیم وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى و تمام شد آن وعده نیکوى خداوند تو عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ بر بنى اسرائیل بِما صَبَرُوا بآنکه شکیبایى کردند وَ دَمَّرْنا و تباه کردیم ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ آنچه فرعون میکرد و میساخت و قوم او وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ (۱۳۷) و آنکه مىساختند از جفته رزان و سایهوان. وَ جاوَزْنا و فروگذارانیدیم بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ بنى اسرائیل را بدریا فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ برگذشتند بر قومى یَعْکُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ که بر بتانى از آن خویش مقیم نشسته بودند قالُوا یا مُوسَى گفتند: اى موسى اجْعَلْ لَنا إِلهاً ما را خدایى کن کَما لَهُمْ آلِهَةٌ چنان که ایشان را خدایاناند قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (۱۳۸) موسى گفت شما قومىاید که هیچ ندانید.
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ اینان هن تباه کردهاند و نفریده ما هُمْ فِیهِ آن کار که ایشان در آناند وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۳۹) و ناکردنى است آنکه میکنند، و کژ است آنچه در آناند. قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً موسى گفت: شما را بجز اللَّه خدایى جویم؟ وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۱۴۰) و اوست که شما را فزونى داد در نواخت بر جهانیان روزگار شما. وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ و یاد کنید آن نیز که شما را رهانیدیم از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ بشما مىرسانیدند عذاب یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (۱۴۱) و در آن آزمایشى بود از خداوند شما آزمایشى بزرگ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً و وعده دادیم موسى را سى شب وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ و آن وعده سپرى کردیم بده شب دیگر فَتَمَّ تا سپرى شد مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً آن هنگام نام زد کرده خداوندى چهل شب وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ و موسى گفت برادر خود را هارون اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خلیفت باش مرا در قوم من وَ أَصْلِحْ و نیک کن وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (۱۴۲) و راه تباه کاران را پى مبر.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى و چون موسى آمد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نام زد کرده بودیم وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ و سخن گفت خداى او با او قالَ رَبِّ موسى گفت: خداوند من! أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ با من نماى تا نگرم قالَ لَنْ تَرانِی خداوند گفت اکنون نه بینى مرا وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ لکن بکوه نگر فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ اگر کوه آرمیده بماند بر جاى خویش فَسَوْفَ تَرانِی پس آن گه مرا بینى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون پیدا شد خداوند او کوه را جَعَلَهُ دَکًّا کوه را خرد کرد وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً و موسى بیفتاد بیهوش فَلَمَّا أَفاقَ چون با هوش خود آمد قالَ سُبْحانَکَ گفت: پاکى و بىعیبى ترا تُبْتُ إِلَیْکَ من بتو باز گشتم وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (۱۴۳) و من نخستین گرویدگانم.
قالَ یا مُوسى اللَّه گفت اى موسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ من برگزیدم ترا بر مردمان بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی بپیغام خویش و سخن گفتن خویش با تو فَخُذْ ما آتَیْتُکَ گیر این که ترا دادم وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۴۴) و از سپاسداران باش.
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ اینان هن تباه کردهاند و نفریده ما هُمْ فِیهِ آن کار که ایشان در آناند وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۳۹) و ناکردنى است آنکه میکنند، و کژ است آنچه در آناند. قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً موسى گفت: شما را بجز اللَّه خدایى جویم؟ وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۱۴۰) و اوست که شما را فزونى داد در نواخت بر جهانیان روزگار شما. وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ و یاد کنید آن نیز که شما را رهانیدیم از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ بشما مىرسانیدند عذاب یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (۱۴۱) و در آن آزمایشى بود از خداوند شما آزمایشى بزرگ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً و وعده دادیم موسى را سى شب وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ و آن وعده سپرى کردیم بده شب دیگر فَتَمَّ تا سپرى شد مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً آن هنگام نام زد کرده خداوندى چهل شب وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ و موسى گفت برادر خود را هارون اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خلیفت باش مرا در قوم من وَ أَصْلِحْ و نیک کن وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (۱۴۲) و راه تباه کاران را پى مبر.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى و چون موسى آمد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نام زد کرده بودیم وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ و سخن گفت خداى او با او قالَ رَبِّ موسى گفت: خداوند من! أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ با من نماى تا نگرم قالَ لَنْ تَرانِی خداوند گفت اکنون نه بینى مرا وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ لکن بکوه نگر فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ اگر کوه آرمیده بماند بر جاى خویش فَسَوْفَ تَرانِی پس آن گه مرا بینى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون پیدا شد خداوند او کوه را جَعَلَهُ دَکًّا کوه را خرد کرد وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً و موسى بیفتاد بیهوش فَلَمَّا أَفاقَ چون با هوش خود آمد قالَ سُبْحانَکَ گفت: پاکى و بىعیبى ترا تُبْتُ إِلَیْکَ من بتو باز گشتم وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (۱۴۳) و من نخستین گرویدگانم.
قالَ یا مُوسى اللَّه گفت اى موسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ من برگزیدم ترا بر مردمان بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی بپیغام خویش و سخن گفتن خویش با تو فَخُذْ ما آتَیْتُکَ گیر این که ترا دادم وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۴۴) و از سپاسداران باش.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ از قوم موسى گروهى است یَهْدُونَ بِالْحَقِّ که با راستى میخوانند وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۵۹) و بآن راستى میروند.
وَ قَطَّعْناهُمُ و ایشان را گروه گروه برگسستیم اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً دوازده گروه أُمَماً امّت امّت جوک جوک با پیغامبر پیغامبر وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام دادیم بموسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ آن گه که آب خواست ازو قوم او أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ که بعصا این سنگ را میزن فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً بگشاد از آن دوازده چشمه قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر گروهى از ایشان میدانستند که آبشخور ایشان کدام است وَ ظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ ایشان را میغ فرستادیم تا سایه کردید بر ایشان وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى و فرو فرستادیم بر ایشان ترنجبین و مرغ سلوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ گفتیم میخورید ازین خوشها که شما را روزى دادیم وَ ما ظَلَمُونا و ستم نه بر ما کردند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۶۰) لکن ایشان ستم بر خویشتن کردند.
وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و ایشان را گفتند که در زمین بیت المقدس نشینید و آن را مسکن گیرید وَ کُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ و میخورید از آن هر جاى که خواهید وَ قُولُوا حِطَّةٌ و مىگویید چون مىدرشوید: گناهان ما از ما فرو نه وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً و پشت خم داده از در در روید نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئاتِکُمْ تا بیامرزیم شما را گناهان شما سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (۱۶۱) آرى نیکوکاران را بر پیوس بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که گفته بودند ایشان را قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ دیگر گفتند جز از آنکه ایشان گفته بودند، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ فرو گشادیم بر ایشان از آسمان عذابى بِما کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۶۲) بآن ستم که کردند.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ و پرس ایشان را از آن شهر الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ بنزدیک دریا إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ که از اندازه در میگذشتند و بشنبه کسب میکردند إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ که بایشان میآمد ماهیان ایشان یَوْمَ سَبْتِهِمْ آن روز که شنبه میکردند شُرَّعاً در آب بر روى آب روان هموار وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ و آن روز که شنبه نکردندى ماهى نیامدى بایشان کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ ایشان را چنان مىآزمودیم بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۳) بآنکه قومى فاسق بودند و از طاعت دارى بیرون.
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ گروهى گفتند از ایشان: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً چرا مىپند دهید قومى را اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ که اللَّه ایشان را هلاک میخواهد که کند أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً یا میخواهد که ایشان را عذاب کند عذابى سخت قالُوا جواب دادند و گفتند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ عذر ما است بنزدیک خدا در کار ایشان وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۶۴) و تا مگر هم ایشان بپرهیزند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ پند گرفتن بآن پند که ایشان را دادند أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ رهانیدیم ایشان را که مىباز زدندى از بدى وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا و فرا گرفتیم ایشان را که بر خویشتن ستم کردند بِعَذابٍ بَئِیسٍ بعذابى سخت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۵) بآن که قومى فاسق بودند.
فَلَمَّا عَتَوْا چون ناپاکى کردند و گردن کشیدند عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ از آنچه ایشان را باز زدند از آن قُلْنا لَهُمْ ایشان را گفتیم کُونُوا قِرَدَةً کپیان گردید خاسِئِینَ (۱۶۶) خوار و بىعذر و بىسخن و نومید.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ و آگاهى بداد خداوند تو لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ که بر جهودان مىانگیزاند إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا بروز رستاخیز پیوسته مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ کسى که ایشان را مىرنجاند و عذاب مىچشاند إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ خداوند تو زود توان است عقوبت کردن را وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۷) و آمرزگار و بخشاینده است تائب را.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً و ایشان را پاره پاره کردیم در زمین پرکنده گروه گروه مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ هست از ایشان که مسلماناند و نیکان وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ و هست از ایشان که فرود از آناند و جز از آن وَ بَلَوْناهُمْ و بیازمودیم ایشان را بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بنیکیها و بدیها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۶۸) تا مگر باز آیند بتوبه.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ از پس در رسید ایشان را پس آمدگان بد وَرِثُوا الْکِتابَ تورات و علم آن میراث بردند از پیشینیان یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى عرض این جهان میگیرند بآن علم وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و با اینهمه میگویند که خداوند ما ما را بخواهد آمرزید وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ و اگر آید بایشان عرض هم چنان از حرام یَأْخُذُوهُ میگیرند آن را. أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ نه پیمان در نامه من بر ایشان گرفتهاند أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ که بر اللَّه جز راست نگویند وَ دَرَسُوا ما فِیهِ و آنچه در تورات است خواندهاند و دانسته وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و سراى آخرت به لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از خشم و عذاب من مىپرهیزند أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۶۹) درنمىیاوند؟!. وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ و ایشان که دست در کتاب زدند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى داشتند إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (۱۷۰) ما ضایع نکنیم مرد نیکوکاران.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ و یاد کن بر ایشان آن گه که ما کوه بگسستیم و بهوا بردیم و در هوا پهن باز داشتیم بالاى ایشان کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ گویى راست چترى بود وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ بدانستند که اگر تورات نپذیرند آن بر سر ایشان فرو افتد خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ بستانید این کتاب که بشما دادیم بقوة وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و یاد کنید آنچه در آن است لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۱) تا مگر پرهیزیده آئید.
وَ قَطَّعْناهُمُ و ایشان را گروه گروه برگسستیم اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً دوازده گروه أُمَماً امّت امّت جوک جوک با پیغامبر پیغامبر وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام دادیم بموسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ آن گه که آب خواست ازو قوم او أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ که بعصا این سنگ را میزن فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً بگشاد از آن دوازده چشمه قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر گروهى از ایشان میدانستند که آبشخور ایشان کدام است وَ ظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ ایشان را میغ فرستادیم تا سایه کردید بر ایشان وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى و فرو فرستادیم بر ایشان ترنجبین و مرغ سلوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ گفتیم میخورید ازین خوشها که شما را روزى دادیم وَ ما ظَلَمُونا و ستم نه بر ما کردند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۶۰) لکن ایشان ستم بر خویشتن کردند.
وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و ایشان را گفتند که در زمین بیت المقدس نشینید و آن را مسکن گیرید وَ کُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ و میخورید از آن هر جاى که خواهید وَ قُولُوا حِطَّةٌ و مىگویید چون مىدرشوید: گناهان ما از ما فرو نه وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً و پشت خم داده از در در روید نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئاتِکُمْ تا بیامرزیم شما را گناهان شما سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (۱۶۱) آرى نیکوکاران را بر پیوس بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که گفته بودند ایشان را قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ دیگر گفتند جز از آنکه ایشان گفته بودند، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ فرو گشادیم بر ایشان از آسمان عذابى بِما کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۶۲) بآن ستم که کردند.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ و پرس ایشان را از آن شهر الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ بنزدیک دریا إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ که از اندازه در میگذشتند و بشنبه کسب میکردند إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ که بایشان میآمد ماهیان ایشان یَوْمَ سَبْتِهِمْ آن روز که شنبه میکردند شُرَّعاً در آب بر روى آب روان هموار وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ و آن روز که شنبه نکردندى ماهى نیامدى بایشان کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ ایشان را چنان مىآزمودیم بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۳) بآنکه قومى فاسق بودند و از طاعت دارى بیرون.
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ گروهى گفتند از ایشان: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً چرا مىپند دهید قومى را اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ که اللَّه ایشان را هلاک میخواهد که کند أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً یا میخواهد که ایشان را عذاب کند عذابى سخت قالُوا جواب دادند و گفتند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ عذر ما است بنزدیک خدا در کار ایشان وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۶۴) و تا مگر هم ایشان بپرهیزند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ پند گرفتن بآن پند که ایشان را دادند أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ رهانیدیم ایشان را که مىباز زدندى از بدى وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا و فرا گرفتیم ایشان را که بر خویشتن ستم کردند بِعَذابٍ بَئِیسٍ بعذابى سخت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۵) بآن که قومى فاسق بودند.
فَلَمَّا عَتَوْا چون ناپاکى کردند و گردن کشیدند عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ از آنچه ایشان را باز زدند از آن قُلْنا لَهُمْ ایشان را گفتیم کُونُوا قِرَدَةً کپیان گردید خاسِئِینَ (۱۶۶) خوار و بىعذر و بىسخن و نومید.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ و آگاهى بداد خداوند تو لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ که بر جهودان مىانگیزاند إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا بروز رستاخیز پیوسته مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ کسى که ایشان را مىرنجاند و عذاب مىچشاند إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ خداوند تو زود توان است عقوبت کردن را وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۷) و آمرزگار و بخشاینده است تائب را.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً و ایشان را پاره پاره کردیم در زمین پرکنده گروه گروه مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ هست از ایشان که مسلماناند و نیکان وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ و هست از ایشان که فرود از آناند و جز از آن وَ بَلَوْناهُمْ و بیازمودیم ایشان را بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بنیکیها و بدیها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۶۸) تا مگر باز آیند بتوبه.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ از پس در رسید ایشان را پس آمدگان بد وَرِثُوا الْکِتابَ تورات و علم آن میراث بردند از پیشینیان یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى عرض این جهان میگیرند بآن علم وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و با اینهمه میگویند که خداوند ما ما را بخواهد آمرزید وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ و اگر آید بایشان عرض هم چنان از حرام یَأْخُذُوهُ میگیرند آن را. أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ نه پیمان در نامه من بر ایشان گرفتهاند أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ که بر اللَّه جز راست نگویند وَ دَرَسُوا ما فِیهِ و آنچه در تورات است خواندهاند و دانسته وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و سراى آخرت به لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از خشم و عذاب من مىپرهیزند أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۶۹) درنمىیاوند؟!. وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ و ایشان که دست در کتاب زدند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى داشتند إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (۱۷۰) ما ضایع نکنیم مرد نیکوکاران.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ و یاد کن بر ایشان آن گه که ما کوه بگسستیم و بهوا بردیم و در هوا پهن باز داشتیم بالاى ایشان کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ گویى راست چترى بود وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ بدانستند که اگر تورات نپذیرند آن بر سر ایشان فرو افتد خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ بستانید این کتاب که بشما دادیم بقوة وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و یاد کنید آنچه در آن است لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۱) تا مگر پرهیزیده آئید.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ هذه قصة القضیة، و یشتمل علیها اخبار صحاح و آثار حسان، فنبدأ بها و نقول: روى مسلم بن یسار: ان عمر بن الخطاب سئل عن هذه الایة: فقال عمر: سمعت رسول اللَّه (ص) یسأل عنها، فقال صلّى اللَّه علیه و سلم: «ان اللَّه خلق آدم ثمّ مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذرّیّة، فقال: خلقت هؤلاء للجنة، و بعمل اهل الجنة یعملون، ثمّ مسح ظهره فاستخرج منه ذرّیّة، فقال: خلقت هؤلاء للنار و بعمل اهل النّار یعملون». فقال رجل: یا رسول اللَّه! ففیم العمل؟ فقال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه اذا خلق العبد للجنّة استعمله بعمل اهل الجنّة حتى یموت على عمل من اعمال اهل الجنّة، فیدخله بالجنّة، و اذا خلق العبد للنّار استعمله بعمل اهل النّار حتى یموت الى عمل من اعمال اهل النار فیدخله به النّار».
و عن هشام بن حکیم: انّ رجلا اتى النّبیّ (ص) فقال: أ یبتدأ الاعمال ام قد قضى القضاء؟ فقال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه اخذ ذریة آدم من ظهورهم ثمّ اشهدهم على انفسهم ثمّ افاض بهم فى کفیّه، فقال: هؤلاء فى الجنّة و هؤلاء فى النّار، فأهل الجنّة میسّرون لعمل اهل الجنّة، و اهل النّار میسّرون لعمل اهل النّار».
و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه الخلق و قضى القضیة اخذ اهل الیمین بیمینه، و اهل الشمال بشماله، فقال: یا اصحاب الیمین! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى. قال: یا اصحاب الشمال! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: الست بربّکم؟ قالوا بلى.
ثمّ خلط بینهم، فقال قائل: یا ربّ! لم خلطت بینهم؟ قال: لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون، ان یقولوا یوم القیمة انّا کنّا عن هذا غافلین، ثمّ ردّهم فى صلب آدم».
و روى أنّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا فرغ من خلق آدم مسح کتفه الیمنى، فاستخرج منها کلّ نسمة طیّبة، ثمّ مسح کتفه الیسرى فاستخرج منها کل نسمة خبیثة. ثم جمعهم فى قبضتیه، ثمّ قال لآدم: اختر ایتها شئت. فقال آدم: اخترت یمین ربّى یمینا مبارکة، ففتحها له، فعرضهم علیه، و سمّاهم له و على الانبیاء من ولده نورهم، ثم فتح یده الأخرى فعرضهم علیه و سمّاهم له. ثم قال لمن فى یمینه: هؤلاء للجنّة و لا ابالى، و قال لمن فى یده الأخرى: هؤلاء للنّار و لا ابالى، ثم خلط بعضهم ببعض، ثم اخذ منهم المیثاق، و أشهد بعضهم على بعض، ثم ردّهم فى صلبه.
و عن ابى صالح عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه آدم مسح ظهره فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته الى یوم القیامة، و جعل بین عینى کل انسان و بیضا من نور، ثم عرضهم على آدم، فقال: یا رب! من هؤلاء؟ قال: هؤلاء ذریتک. فرأى رجلا منهم یعجبه و بیض ما بین عینیه. فقال یا رب! من هذا؟ قال: هذا رجل من آخر الامم من ذریتک یقال له داود. قال: اى رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستّین سنة. قال: اى رب! زده من عمرى اربعین سنة. فلمّا انقضى عمر آدم، جاء ملک الموت، فقال: أ و لم یبق من عمرى اربعون سنة؟ قال: أ و لم تعطها ابنک داود؟ فجحد، فجحدت ذریته، فنسى فنسیت ذریته، و خطأ فخطئت ذریته». و فى روایة اخرى: فرجع ملک الموت الى ربّه، فقال: انّ آدم یدّعى من عمره اربعین سنة. قال: اخبر آدم انّه جعلها لابنه داود، و الاقلام رطبة فأثبتت لداود».
و عن ابى بن کعب فى قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الایة، قال: فجمع له یومئذ جمیع ما هو کائن الى یوم القیامة، فجعلهم ارواحا، ثم صوّرهم، ثم استنطقهم فتکلموا، و کلمهم قبلا، و أخذ علیهم العهد و المیثاق، و أشهدهم على انفسهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا: بَلى، شَهِدْنا، أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ. قال: فانّى اشهد علیکم السماوات السّبع و الارضین السبع، و أشهد علیکم آباؤکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا.
اعلموا انّه لا اله غیرى، و أنا ربکم لا ربّ لکم غیرى، فلا تشرکوا بى شیئا و انّى سأرسل الیکم رسلى یذکرونکم عهدى و میثاقى، و أنزل علیکم کتبى، قالوا: نشهد انک ربنا و الهنا لا ربّ لنا غیرک، و لا اله لنا غیرک، فأقروا یومئذ طائعین، و طائفة على وجه التقیة، فأخذ بذلک میثاقهم، ثم کتب آجالهم و ارزاقهم و مصائبهم، و رفع علیهم آباءهم آدم، فنظر الیهم، فرأى فیهم الغنى و الفقیر و حسن الصورة و دون ذلک. قال: رب؟ لو سویت بین عبادک! قال: انى احببت ان أشکر. و رأى فیهم الانبیاء مثل السّرج، علیهم النور، و خصّوا بمیثاق آخر فى الرسالة و النبوة، فهو الذى یقول: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الایة، و هو قوله: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، و فى ذلک قال: هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى، قال: فلما قرّرهم بتوحیده، و أشهد بعضهم على بعض، اعادهم الى صلبه، فلا تقوم الساعة حتى یولد کل من اخذ میثاقه لا یزاد فیهم و لا ینقص منهم، فذلک قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ «اذ» کلمتى است در گرفتن قصهاى گذشته را، و آن را گه گه در مستقبل نهند و «اذا» کلمتى است در گرفتن قصهاى مستقبل را، و آن را گاه گاه در قصه ماضى نهند. أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ نظم آیت چنین است: و اذ أخذ ربّک من ظهور بنى آدم ذریتهم. اهل مکه و کوفه «ذریّتهم» خوانند. باقى «ذرّیّاتهم» بجمع. معنى آنست که: آنچه از آدم زاد از پشت وى گرفت، و آنچه از فرزندان زادند از پشتهاى ایشان گرفت، چنان که خواهند زاد واحدا بعد واحد، على ما یکون علیه الى یوم القیامة. ازین جهت نگفت: من ظهر آدم، لانّهم لم یخرجوا کلهم من ظهر آدم، بل بعضهم من بعض، على ما یتوالد الآباء من الأبناء الى یوم القیامة. و این عهد گرفتن و پیمان ستدن پیش از آن بود که آدم در بهشت شد، یعنى میان مکه و طائف بقول کلبى. ابن عباس گفت: ببطن نعمان بود، واد الى جنب عرفة. قومى گفتند: در بهشت بود. سدى گفت: در آسمان بود از بهشت بدرآمده و بزمین نارسیده. قومى گفتند: به دهنا بود زمینى است در هند، آنجا که آدم از آسمان فرو آمد، و آن فرزندان که از پشتهاى ایشان بیرون آمدند بر مثال ذر بودند، روى زمین از ایشان پر، بر هیئت مردان و زنان و بر صورت ایشان، عقل و فهم و نطق در ایشان آفریده. زجاج گفت: جاز أن یجعل سبحانه لا مثال الذر فهما تعقل به امره، کما قال تعالى: قالَتْ نَمْلَةٌ، و کما قال: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ، و کلّ مولود یولد على الفطرة، اى: یولد و فى قلبه توحید اللَّه، و قیل: کانوا کالذّرّ کثرة لا صغرا، و کانوا على اشخاصهم الّتى یکونون علیها، و الاوّل اصح، اذ لا ننکر قدرة اللَّه على ان یجعل الذّرّ عاقلا یفهم الخطاب، و یسمع، و یجیب. پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد بىواسطه، گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ این ا لست تقریر است نه استفهام، به اقرار آوردن است چنان که جریر گفت:
الستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
ایشان را گفت: نهام من خداوند شما؟ همه پاسخ دادند: بلى انت ربّنا. تویى خداوند ما. همه اقرار دادند، امّا قومى بطوع از میان جان، و قومى بر تقیه از بن دندان، مؤمنانرا تقریر بود، و بیگانگان را تهدید. مؤمنانرا گفت بلطف: نه من خداوند شماام؟
و بیگانگان را گفت بقهر: من خداوند شما نیستم؟ همه گفتند: بلى، و ربّ العزة جلّ جلاله خود دانست، و در علم قدیم وى بود که از ایشان کیست که تصدیق کند در دنیا، و بر آن عهد و اقرار بماند، و مؤمن باشد؟ و کیست که آن را تکذیب کند و کافر گردد؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا روا باشد که شهدنا با بلى پیوسته بود حکایت از آدمیان که ایشان گفتند: بَلى شَهِدْنا. آرى خداوند مایى، گواهى بدادیم، و بر یکدیگر گواه بودیم، و تقدیره: و أشهدهم على انفسهم ا لست بربّکم لئلا یقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین؟ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا، او یقولوا أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا اى: علمنا انّک ربّنا. و اگر شهدنا گسسته خوانى از «بلى»، رواست، چنان که «بلى» وقف کنى آن گه گویى: «شهدنا». «أن یقولوا» حکایت از اللَّه که وى گفت جل جلاله گواه بودیم بر ایشان تا نگویند روز رستاخیز که ما ازین اقرار ناآگاه بودیم، و این أَنْ تَقُولُوا و أَوْ تَقُولُوا در هر دو «لا» مضمر است، و این در قرآن روان است، و در لغت مشهور و جائز چنان که در سورة النساء گفت: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا اى: لا تضلّوا، و در سورة الزّمر گفت: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ، او تقول، او تقول و «لا» در هر سه مضمر است، و ابو عمرو «ان یقولوا»، «او یقولوا» بیا خواند خبر از غائب.
باقى بتاء مخاطبه خوانند، و معنى هر دو ظاهر است، و گفتهاند: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ دلیل است که تقلید در توحید کفر است، و شرح مسئله تقلید در سورة البقرة رفت.
و اعلم أن المعتزلة و القدریة ینکرون المیثاق الاوّل، و یتأولون الایة تأویلا باطلا مظلما، فیقولون المراد بأخذ الذریة وجودهم فى الدنیا قرنا بعد قرن الى یوم القیامة، و یتأوّلون الاشهاد على وجهین: احدهما بما رکّب فیهم من العقل، و الثّانی ببعث الرسل، و هذا خلاف مذهب اهل السنة و الجماعة، و فى الاخبار و الآثار الّتى ذکرناها مقنع و کفایة لابطال مذهبهم و رد مقالتهم. وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ این «کذلک» در جایهاى فراوان در قرآن آفرین است که اللَّه میکند بر گفت خویش، یا بر کرد خویش، اى: کبیان هذه القصة نبین سائر الآیات لقومک یا محمد! وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن کفرهم.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا علما درین مرد خلاف کردهاند که کیست؟
قومى گفتند: بلعم است مردى از بنى اسرائیل از کنعانیان، و در زمین شام مسکن داشت.
قومى گفتند از عمالقه بود و در مدینه جباران مسکن داشت. و در نام پدر این بلعم خلاف کردهاند، گفتند که: باعورا، و گفتند که باعر، و گفتند که: آبرو. مقاتل گفت: ملک بلقا باین بلعم گفت: ادع اللَّه على موسى. دعاء بد کن بر موسى، و این بلعم نام اعظم دانست و مجاب الدعوة بود. بلعم گفت: من نتوانم که بر موسى دعاء بد کنم، که وى پیغامبر است، و بر دین حق است، و من همان دین دارم که وى دارد. پس چون توانم که بر وى دعاء بد کنم؟ آن ملک بفرمود که وى را بردار کنید اگر فرمان نبرد. وى بترسید بیرون آمد. بر ماده خرى نشسته بود، و روى بر لشکرگاه موسى نهاده، آن بهیمه چون نزدیک لشکرگاه رسید بایستاد بر جاى خویش، و نمىرفت. آخر آن بهیمه بسخن آمد که: یا بلعم! لم تضربنى، انّى مأمورة، فلا تظلمنى، فهذه نار امامى، قد منعتنى ان امشى.
اى بلعم! مرا چه زنى؟ مرا مىفرمایند که مرو. اینک آتش در پیش من، اگر فرا روم بسوزم.
بلعم بازگشت و آنچه دید با ملک بگفت. ملک نشنید، و خشم گرفت، گفت: اگر دعا کنى و گرنه بفرمایم تا ترا بردار کنند. پس بنام اعظم خداى را خواند و دعا کرد، تا ربّ العزة راه بموسى فرو گیرد، و نتواند که در مدینه ایشان شود، و قصد ایشان کند، و موسى و بنى اسرائیل در تیه بماندند بدعاء وى. موسى گفت: یا ربّ! بکدام گناه بچه سبب ما درین تیه گرفتار آمدهایم؟ رب العزة گفت: بدعاء بلعم. موسى گفت: فکما سمعت دعاء علىّ فاسمع دعائى علیه. فدعا موسى علیه ان ینزع عنه الاسم الاعظم و الایمان، فسلخه اللَّه مما کان علیه، و نزعت منه المعرفة، فخرجت من صدره کحمامة بیضاء، فذلک قوله: فَانْسَلَخَ مِنْها الایة.
عبد اللَّه بن عمرو بن العاص و جماعتى گفتند: این آیت در شأن امیة بن ابى الصلت الثقفى آمد، مردى بود دانشمند، کتب خوانده و دانسته که اللَّه پیغامبرى خواهد فرستاد در آن روزگار، و امید همى داشت که آن پیغامبر وى خواهد بود. پس چون دید که ربّ العالمین محمد را به پیغامبرى فرستاد، بر وى حسد برد، و طعن کرد. روز بدر بر کشتگان بدر بگذشت، از حال ایشان پرسید، گفتند که: محمد ایشان را کشت، گفت: اگر پیغامبر بودى خویشان را نکشتى. پس چون امیه بمرد، خواهر وى فارعه پیش مصطفى آمد. رسول خدا (ص) او را گفت که: قصه وفات برادرت بگوى. گفت: بینا هو راقد اتاه آتیان، فکشطا سقف البیت، و نزلا، فقعد احدهما عند رجله و الآخر عند رأسه. فقال الّذى عند رجله للّذى عند رأسه: اوعى. قال وعى. قال ازکى. قال: ابى. قالت: فسألته عن ذلک، قال: خیر ارید بى فصرف عنى، ثم غشى علیه، فلمّا افاق، قال:
کلّ عیش و ان تطاول دهرا
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد
لیتنى کنت قبل ما قد بدا لى
ثمّ انشدته قصیدته الّتى فیها:
انّ یوم الحساب یوم عظیم
عند ذى العرش یعرضون علیه
صائر مرّة الى ان یزولا
یوم یأتى الرّحمن و هو رحیم
فى قلال الجبال ارعى الوعولا
یوم یأتیه مثل ما قال فردا
شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا
أ سعیدا سعادة انا ارجوا
ثمّ
ربّ ان تعف فالمعافاة ظنّى
قال لها رسول اللَّه (ص): انشدینى شعر اخیک
یعلم الجهر و السّرار الخفیّا
فأنشدته:
انّه کان وعده مأتیّا
لک الحمد و النعماء و الفضل ربّنا
ثمّ لا بدّ راشدا او غویّا
ملیک على عرش السّماء مهیمن
او مهانا بما کسبت شقیّا
و لا شىء اعلى منک جدّا و أمجد
او تعاقب فلم تعاقب بریّا
فقال رسول اللَّه (ص): «آمن شعره و کفر قلبه»، فأنزل اللَّه فیه: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ الایة.
و گفتهاند: این آیت در شأن مردى آمد که وى را بنزدیک خدا سه دعا مستجاب بود، و زنى داشت نام آن زن بسوس، و او را از آن زن فرزند بود. شوهر خود را گفت: اجعل لى منها دعوة واحدة. از آن سه دعا یکى در کار من کن. گفت چه خواهى؟ گفت: ادع اللَّه ان یجعلنى اجمل امرأة فى بنى اسرائیل. دعا کن تا مرا جمالى دهد چنان که در بنى اسرائیل هیچ زن بجمال من نبود. هم چنان کرد، و ربّ العزّة او را جمالى بکمال داد. چون خود را چنان دید سرکشى کرد، و از مرد خویش برگشت. مرد خشم گرفت. یک دعاء دیگر در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را سگى گردان.
آن زن در حال سگى گشت. پسران وى بیامدند، و تضرع کردند که: مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته، و بانگ سگان میکند. پدر دعاء سوم هم در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را با آن صفت بر که اوّل بود. هر سه دعا در کار وى شد، و در شأن وى این آیت فرو آمد.
سعید مسیب گفت: نزلت فى ابى عامر بن النعمان الراهب الّذى سمّاه النّبی (ص): الفاسق، و کان قد ترهب فى الجاهلیة، و لبس المسوح، فقدم المدینة، فقال للنّبى (ص): ما هذا الّذى جئت به؟ قال: «جئت بالحنیفیة دین ابراهیم»، فقال: انا علیها. فقال النّبی (ص): «لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها».
فقال ابو عامر: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا، فخرج الى الشام و أرسل الى المنافقین ان اعدّوا القوّة و السلاح، و ابنوا لى مسجدا و هو مسجد الضّرار. ثمّ اتى الرّاهب الى قیصر و أتى بجند لیخرج محمدا و اصحابه من المدینة، فذلک قوله: «وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» یعنى انتظارا لمجیئه، فمات بالشام طریدا وحیدا.
و قال الحسن: نزلت فى منافقى اهل الکتاب الّذین کانوا یعرفون النّبی (ص) کما یعرفون ابناءهم. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا یعنى علّمناه اسم اللَّه الاعظم و استحفظناه. فَانْسَلَخَ مِنْها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها، و الانسلاح التعرى من الشیء حتى لا یعلق به منه شىء. فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ استتبعه. فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ اى صار من الهالکین. قال عدى بن زید:
ایّها الرّکب المخبو
ن على الارض المجدّون
کأنتم نحن کنّا
و کما کنّا تکونون
یعنى کما صرنا تصیرون.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها یعنى لمتّعناه بها و لهدیناه، و قیل: لرفعنا عنه الکفر بالایات و عصمناه. وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ اى اطمأن الیها و رکن و تقاعس الى الدّنیا و البقاء فیها. خلد و أخلد واحد، من الخلود، و هو الدّوام و المقام. لکن آن مرد با زمین نشست، و با دنیا گرائید، و با دیر زیستن آسود، یقال لمن یتقاعد عن الحرکة فى الامور مخلد. وَ اتَّبَعَ هَواهُ اى: اتبع مسافل الامر و ترک معالیه، و اختار الدّنیا عن الآخرة، و اطاع الشیطان. فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ معنى آنست و اللَّه اعلم که: اگر مضطر یابى او را دنیا جوى یابى، و اگر بىنیاز یابى هم دنیا جوى یابى. معنى دیگر: اگر وى را آزموده یابى ضجر یابى، و اگر معافى یابى هم ضجر یابى. سدیگر معنى: ان تعلمه الحقّ لفظه و أباه و رده، او لم تعلمه و لم تبلّغه وجدته جاهلا عاصیا. و این لائقتر است بقصه و نیکوتر. میگوید: اگر او را آگه کنى از حق حق نپذیرد، و اگر آگاه نکنى خود حق نشناسد، و از بهر آن مثل زد: یلهث که در دهن لاهث هیچ چیز بنماند، که زبان از دهن بیرون جنباند و بیرون افکند. هر چه در دهن دارد بیرون افکند. چیزى نگاه ندارد و نپذیرد، و لهث از صفات سگ است بر عادت بىسبب بر استدامت، کلّ حیوان یلهث عند عطش او اعیاء الا الکلب، فانّه لاهث فى الاحوال کلها. شبهه اللَّه بأخسّ حیوان فى اخسّ احواله. ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ اتل علیهم خبرهم لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ کى یتأملوا فیتعظوا، و قیل: لعلّهم یتفکرون فیعرفون انّه لم یأت بهذا الخبر عمّا مضى الا نبى یأتیه وحى من السّماء.
ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ اى ساء مثلا مثل القوم، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه فرفع. و انتصاب مثلا على التمییز. وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ بذاک التکذیب، یعنى انّما یخسرون حظهم.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی اى: من هداه الى الایمان و وفّقه فهو المهتدى الثّابت على الایمان، و من اضلّه عن الایمان، و خذله، فقد خسر نفسه و منزله من الجنة.
و کان النبىّ (ص) یقول فى خطبته: من یهدى اللَّه فما مضل له، و من یضلل فلا هادى له وَ لَقَدْ ذَرَأْنا اى: خلقنا، لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ و هم الکفار من الفریقین. کافران را که آفرید کافر آفرید، و براى دوزخ آفرید. این لام دلیل است که دوزخى آن را آفریدهاند تا کار دوزخیان کند، و بدوزخ رود، و کردار ایشان بر علم خدایست و بر خواست او، و این آیت منافى آن نیست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ، از بهر آنکه گفت: کثیرا منهم، و هذا الکثیر. و قیل: هذه اللام یعنى لجهنم لام العاقبة، اى: خلقنا للعبادة، مآل امرهم الى جهنم. هذا کقوله: «لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً»، و قال الشاعر:
اموالنا لذوى المیراث نجمعها
و دورنا لخراب الدّهر نبنیها
و قیل: هذا من المقلوب، و تقدیره: و لقد ذرأنا جهنم لکثیر من الجنّ و الانس.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النّبی (ص): ان اللَّه تعالى لما ذرأ لجهنم ما ذرأ کان ولد الزنا ممن ذرأ لجهنم.
لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اى: لا ینفقون بأعینهم و آذانهم فهم کالفاقدین السمع و البصر. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ فى قلة انتفاعها بالمعقولات و المرئیات و المسموعات، بَلْ هُمْ أَضَلُّ لأنّ الانعام تعرف اللَّه، و الکافر لا یعرفه. و فى الخبر کلّ شىء اطوع اللَّه من ابن آدم، و قیل لان الانعام تبصر منافعها و مضارّها، فتلتزم بعض ما تبصر، و الکافر لا یعلم مضارّها حیث اختار النّار. یقول اللَّه تعالى: فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ! و قیل: لأنّ الکفّار لقبیح فعلهم یصیرون الى النّار، و الانعام لا تصیر الى النّار.
و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): «خلق اللَّه الجنّ على ثلاثة اصناف: صنف حیّات و عقارب و خشاش الارض، و صنف کالرّیح فى الهواء، و صنف کبنى آدم، علیهم الحساب و العقاب، و خلق اللَّه الانس على ثلاثة اصناف: صنف کالبهائم، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها، أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و صنف اجسادهم کأجساد بنى آدم و أرواحهم ارواح الشیاطین، و صنف فى ظل اللَّه یوم لا ظل الّا ظلّه». أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ این «غافل» و آنکه درین معنى آید در قرآن، آن متغافل است: نه آنست که ایشان ناآگاهاند، آن آنست که ایشان آگاه کردگاناند، امّا از آن غافل نشستگاناند، و در تهاون بآن و اعراض از آن چون ناآگاهاناند، و أنشدوا:
ایا سیّدى مالى من الهجر ناصر
سواک و مالى من هواک مجیر
أ حین رمتنى اعین النّاس بالهوى
اشارت ید الواشى الىّ تشیر
و شارکتنى فى سرّ امرى و جهره
تغافلت عمّا بى و انت خبیر
و عن هشام بن حکیم: انّ رجلا اتى النّبیّ (ص) فقال: أ یبتدأ الاعمال ام قد قضى القضاء؟ فقال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه اخذ ذریة آدم من ظهورهم ثمّ اشهدهم على انفسهم ثمّ افاض بهم فى کفیّه، فقال: هؤلاء فى الجنّة و هؤلاء فى النّار، فأهل الجنّة میسّرون لعمل اهل الجنّة، و اهل النّار میسّرون لعمل اهل النّار».
و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه الخلق و قضى القضیة اخذ اهل الیمین بیمینه، و اهل الشمال بشماله، فقال: یا اصحاب الیمین! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى. قال: یا اصحاب الشمال! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: الست بربّکم؟ قالوا بلى.
ثمّ خلط بینهم، فقال قائل: یا ربّ! لم خلطت بینهم؟ قال: لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون، ان یقولوا یوم القیمة انّا کنّا عن هذا غافلین، ثمّ ردّهم فى صلب آدم».
و روى أنّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا فرغ من خلق آدم مسح کتفه الیمنى، فاستخرج منها کلّ نسمة طیّبة، ثمّ مسح کتفه الیسرى فاستخرج منها کل نسمة خبیثة. ثم جمعهم فى قبضتیه، ثمّ قال لآدم: اختر ایتها شئت. فقال آدم: اخترت یمین ربّى یمینا مبارکة، ففتحها له، فعرضهم علیه، و سمّاهم له و على الانبیاء من ولده نورهم، ثم فتح یده الأخرى فعرضهم علیه و سمّاهم له. ثم قال لمن فى یمینه: هؤلاء للجنّة و لا ابالى، و قال لمن فى یده الأخرى: هؤلاء للنّار و لا ابالى، ثم خلط بعضهم ببعض، ثم اخذ منهم المیثاق، و أشهد بعضهم على بعض، ثم ردّهم فى صلبه.
و عن ابى صالح عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه آدم مسح ظهره فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته الى یوم القیامة، و جعل بین عینى کل انسان و بیضا من نور، ثم عرضهم على آدم، فقال: یا رب! من هؤلاء؟ قال: هؤلاء ذریتک. فرأى رجلا منهم یعجبه و بیض ما بین عینیه. فقال یا رب! من هذا؟ قال: هذا رجل من آخر الامم من ذریتک یقال له داود. قال: اى رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستّین سنة. قال: اى رب! زده من عمرى اربعین سنة. فلمّا انقضى عمر آدم، جاء ملک الموت، فقال: أ و لم یبق من عمرى اربعون سنة؟ قال: أ و لم تعطها ابنک داود؟ فجحد، فجحدت ذریته، فنسى فنسیت ذریته، و خطأ فخطئت ذریته». و فى روایة اخرى: فرجع ملک الموت الى ربّه، فقال: انّ آدم یدّعى من عمره اربعین سنة. قال: اخبر آدم انّه جعلها لابنه داود، و الاقلام رطبة فأثبتت لداود».
و عن ابى بن کعب فى قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الایة، قال: فجمع له یومئذ جمیع ما هو کائن الى یوم القیامة، فجعلهم ارواحا، ثم صوّرهم، ثم استنطقهم فتکلموا، و کلمهم قبلا، و أخذ علیهم العهد و المیثاق، و أشهدهم على انفسهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا: بَلى، شَهِدْنا، أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ. قال: فانّى اشهد علیکم السماوات السّبع و الارضین السبع، و أشهد علیکم آباؤکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا.
اعلموا انّه لا اله غیرى، و أنا ربکم لا ربّ لکم غیرى، فلا تشرکوا بى شیئا و انّى سأرسل الیکم رسلى یذکرونکم عهدى و میثاقى، و أنزل علیکم کتبى، قالوا: نشهد انک ربنا و الهنا لا ربّ لنا غیرک، و لا اله لنا غیرک، فأقروا یومئذ طائعین، و طائفة على وجه التقیة، فأخذ بذلک میثاقهم، ثم کتب آجالهم و ارزاقهم و مصائبهم، و رفع علیهم آباءهم آدم، فنظر الیهم، فرأى فیهم الغنى و الفقیر و حسن الصورة و دون ذلک. قال: رب؟ لو سویت بین عبادک! قال: انى احببت ان أشکر. و رأى فیهم الانبیاء مثل السّرج، علیهم النور، و خصّوا بمیثاق آخر فى الرسالة و النبوة، فهو الذى یقول: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الایة، و هو قوله: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، و فى ذلک قال: هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى، قال: فلما قرّرهم بتوحیده، و أشهد بعضهم على بعض، اعادهم الى صلبه، فلا تقوم الساعة حتى یولد کل من اخذ میثاقه لا یزاد فیهم و لا ینقص منهم، فذلک قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ «اذ» کلمتى است در گرفتن قصهاى گذشته را، و آن را گه گه در مستقبل نهند و «اذا» کلمتى است در گرفتن قصهاى مستقبل را، و آن را گاه گاه در قصه ماضى نهند. أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ نظم آیت چنین است: و اذ أخذ ربّک من ظهور بنى آدم ذریتهم. اهل مکه و کوفه «ذریّتهم» خوانند. باقى «ذرّیّاتهم» بجمع. معنى آنست که: آنچه از آدم زاد از پشت وى گرفت، و آنچه از فرزندان زادند از پشتهاى ایشان گرفت، چنان که خواهند زاد واحدا بعد واحد، على ما یکون علیه الى یوم القیامة. ازین جهت نگفت: من ظهر آدم، لانّهم لم یخرجوا کلهم من ظهر آدم، بل بعضهم من بعض، على ما یتوالد الآباء من الأبناء الى یوم القیامة. و این عهد گرفتن و پیمان ستدن پیش از آن بود که آدم در بهشت شد، یعنى میان مکه و طائف بقول کلبى. ابن عباس گفت: ببطن نعمان بود، واد الى جنب عرفة. قومى گفتند: در بهشت بود. سدى گفت: در آسمان بود از بهشت بدرآمده و بزمین نارسیده. قومى گفتند: به دهنا بود زمینى است در هند، آنجا که آدم از آسمان فرو آمد، و آن فرزندان که از پشتهاى ایشان بیرون آمدند بر مثال ذر بودند، روى زمین از ایشان پر، بر هیئت مردان و زنان و بر صورت ایشان، عقل و فهم و نطق در ایشان آفریده. زجاج گفت: جاز أن یجعل سبحانه لا مثال الذر فهما تعقل به امره، کما قال تعالى: قالَتْ نَمْلَةٌ، و کما قال: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ، و کلّ مولود یولد على الفطرة، اى: یولد و فى قلبه توحید اللَّه، و قیل: کانوا کالذّرّ کثرة لا صغرا، و کانوا على اشخاصهم الّتى یکونون علیها، و الاوّل اصح، اذ لا ننکر قدرة اللَّه على ان یجعل الذّرّ عاقلا یفهم الخطاب، و یسمع، و یجیب. پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد بىواسطه، گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ این ا لست تقریر است نه استفهام، به اقرار آوردن است چنان که جریر گفت:
الستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
ایشان را گفت: نهام من خداوند شما؟ همه پاسخ دادند: بلى انت ربّنا. تویى خداوند ما. همه اقرار دادند، امّا قومى بطوع از میان جان، و قومى بر تقیه از بن دندان، مؤمنانرا تقریر بود، و بیگانگان را تهدید. مؤمنانرا گفت بلطف: نه من خداوند شماام؟
و بیگانگان را گفت بقهر: من خداوند شما نیستم؟ همه گفتند: بلى، و ربّ العزة جلّ جلاله خود دانست، و در علم قدیم وى بود که از ایشان کیست که تصدیق کند در دنیا، و بر آن عهد و اقرار بماند، و مؤمن باشد؟ و کیست که آن را تکذیب کند و کافر گردد؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا روا باشد که شهدنا با بلى پیوسته بود حکایت از آدمیان که ایشان گفتند: بَلى شَهِدْنا. آرى خداوند مایى، گواهى بدادیم، و بر یکدیگر گواه بودیم، و تقدیره: و أشهدهم على انفسهم ا لست بربّکم لئلا یقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین؟ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا، او یقولوا أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا اى: علمنا انّک ربّنا. و اگر شهدنا گسسته خوانى از «بلى»، رواست، چنان که «بلى» وقف کنى آن گه گویى: «شهدنا». «أن یقولوا» حکایت از اللَّه که وى گفت جل جلاله گواه بودیم بر ایشان تا نگویند روز رستاخیز که ما ازین اقرار ناآگاه بودیم، و این أَنْ تَقُولُوا و أَوْ تَقُولُوا در هر دو «لا» مضمر است، و این در قرآن روان است، و در لغت مشهور و جائز چنان که در سورة النساء گفت: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا اى: لا تضلّوا، و در سورة الزّمر گفت: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ، او تقول، او تقول و «لا» در هر سه مضمر است، و ابو عمرو «ان یقولوا»، «او یقولوا» بیا خواند خبر از غائب.
باقى بتاء مخاطبه خوانند، و معنى هر دو ظاهر است، و گفتهاند: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ دلیل است که تقلید در توحید کفر است، و شرح مسئله تقلید در سورة البقرة رفت.
و اعلم أن المعتزلة و القدریة ینکرون المیثاق الاوّل، و یتأولون الایة تأویلا باطلا مظلما، فیقولون المراد بأخذ الذریة وجودهم فى الدنیا قرنا بعد قرن الى یوم القیامة، و یتأوّلون الاشهاد على وجهین: احدهما بما رکّب فیهم من العقل، و الثّانی ببعث الرسل، و هذا خلاف مذهب اهل السنة و الجماعة، و فى الاخبار و الآثار الّتى ذکرناها مقنع و کفایة لابطال مذهبهم و رد مقالتهم. وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ این «کذلک» در جایهاى فراوان در قرآن آفرین است که اللَّه میکند بر گفت خویش، یا بر کرد خویش، اى: کبیان هذه القصة نبین سائر الآیات لقومک یا محمد! وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن کفرهم.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا علما درین مرد خلاف کردهاند که کیست؟
قومى گفتند: بلعم است مردى از بنى اسرائیل از کنعانیان، و در زمین شام مسکن داشت.
قومى گفتند از عمالقه بود و در مدینه جباران مسکن داشت. و در نام پدر این بلعم خلاف کردهاند، گفتند که: باعورا، و گفتند که باعر، و گفتند که: آبرو. مقاتل گفت: ملک بلقا باین بلعم گفت: ادع اللَّه على موسى. دعاء بد کن بر موسى، و این بلعم نام اعظم دانست و مجاب الدعوة بود. بلعم گفت: من نتوانم که بر موسى دعاء بد کنم، که وى پیغامبر است، و بر دین حق است، و من همان دین دارم که وى دارد. پس چون توانم که بر وى دعاء بد کنم؟ آن ملک بفرمود که وى را بردار کنید اگر فرمان نبرد. وى بترسید بیرون آمد. بر ماده خرى نشسته بود، و روى بر لشکرگاه موسى نهاده، آن بهیمه چون نزدیک لشکرگاه رسید بایستاد بر جاى خویش، و نمىرفت. آخر آن بهیمه بسخن آمد که: یا بلعم! لم تضربنى، انّى مأمورة، فلا تظلمنى، فهذه نار امامى، قد منعتنى ان امشى.
اى بلعم! مرا چه زنى؟ مرا مىفرمایند که مرو. اینک آتش در پیش من، اگر فرا روم بسوزم.
بلعم بازگشت و آنچه دید با ملک بگفت. ملک نشنید، و خشم گرفت، گفت: اگر دعا کنى و گرنه بفرمایم تا ترا بردار کنند. پس بنام اعظم خداى را خواند و دعا کرد، تا ربّ العزة راه بموسى فرو گیرد، و نتواند که در مدینه ایشان شود، و قصد ایشان کند، و موسى و بنى اسرائیل در تیه بماندند بدعاء وى. موسى گفت: یا ربّ! بکدام گناه بچه سبب ما درین تیه گرفتار آمدهایم؟ رب العزة گفت: بدعاء بلعم. موسى گفت: فکما سمعت دعاء علىّ فاسمع دعائى علیه. فدعا موسى علیه ان ینزع عنه الاسم الاعظم و الایمان، فسلخه اللَّه مما کان علیه، و نزعت منه المعرفة، فخرجت من صدره کحمامة بیضاء، فذلک قوله: فَانْسَلَخَ مِنْها الایة.
عبد اللَّه بن عمرو بن العاص و جماعتى گفتند: این آیت در شأن امیة بن ابى الصلت الثقفى آمد، مردى بود دانشمند، کتب خوانده و دانسته که اللَّه پیغامبرى خواهد فرستاد در آن روزگار، و امید همى داشت که آن پیغامبر وى خواهد بود. پس چون دید که ربّ العالمین محمد را به پیغامبرى فرستاد، بر وى حسد برد، و طعن کرد. روز بدر بر کشتگان بدر بگذشت، از حال ایشان پرسید، گفتند که: محمد ایشان را کشت، گفت: اگر پیغامبر بودى خویشان را نکشتى. پس چون امیه بمرد، خواهر وى فارعه پیش مصطفى آمد. رسول خدا (ص) او را گفت که: قصه وفات برادرت بگوى. گفت: بینا هو راقد اتاه آتیان، فکشطا سقف البیت، و نزلا، فقعد احدهما عند رجله و الآخر عند رأسه. فقال الّذى عند رجله للّذى عند رأسه: اوعى. قال وعى. قال ازکى. قال: ابى. قالت: فسألته عن ذلک، قال: خیر ارید بى فصرف عنى، ثم غشى علیه، فلمّا افاق، قال:
کلّ عیش و ان تطاول دهرا
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد
لیتنى کنت قبل ما قد بدا لى
ثمّ انشدته قصیدته الّتى فیها:
انّ یوم الحساب یوم عظیم
عند ذى العرش یعرضون علیه
صائر مرّة الى ان یزولا
یوم یأتى الرّحمن و هو رحیم
فى قلال الجبال ارعى الوعولا
یوم یأتیه مثل ما قال فردا
شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا
أ سعیدا سعادة انا ارجوا
ثمّ
ربّ ان تعف فالمعافاة ظنّى
قال لها رسول اللَّه (ص): انشدینى شعر اخیک
یعلم الجهر و السّرار الخفیّا
فأنشدته:
انّه کان وعده مأتیّا
لک الحمد و النعماء و الفضل ربّنا
ثمّ لا بدّ راشدا او غویّا
ملیک على عرش السّماء مهیمن
او مهانا بما کسبت شقیّا
و لا شىء اعلى منک جدّا و أمجد
او تعاقب فلم تعاقب بریّا
فقال رسول اللَّه (ص): «آمن شعره و کفر قلبه»، فأنزل اللَّه فیه: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ الایة.
و گفتهاند: این آیت در شأن مردى آمد که وى را بنزدیک خدا سه دعا مستجاب بود، و زنى داشت نام آن زن بسوس، و او را از آن زن فرزند بود. شوهر خود را گفت: اجعل لى منها دعوة واحدة. از آن سه دعا یکى در کار من کن. گفت چه خواهى؟ گفت: ادع اللَّه ان یجعلنى اجمل امرأة فى بنى اسرائیل. دعا کن تا مرا جمالى دهد چنان که در بنى اسرائیل هیچ زن بجمال من نبود. هم چنان کرد، و ربّ العزّة او را جمالى بکمال داد. چون خود را چنان دید سرکشى کرد، و از مرد خویش برگشت. مرد خشم گرفت. یک دعاء دیگر در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را سگى گردان.
آن زن در حال سگى گشت. پسران وى بیامدند، و تضرع کردند که: مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته، و بانگ سگان میکند. پدر دعاء سوم هم در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را با آن صفت بر که اوّل بود. هر سه دعا در کار وى شد، و در شأن وى این آیت فرو آمد.
سعید مسیب گفت: نزلت فى ابى عامر بن النعمان الراهب الّذى سمّاه النّبی (ص): الفاسق، و کان قد ترهب فى الجاهلیة، و لبس المسوح، فقدم المدینة، فقال للنّبى (ص): ما هذا الّذى جئت به؟ قال: «جئت بالحنیفیة دین ابراهیم»، فقال: انا علیها. فقال النّبی (ص): «لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها».
فقال ابو عامر: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا، فخرج الى الشام و أرسل الى المنافقین ان اعدّوا القوّة و السلاح، و ابنوا لى مسجدا و هو مسجد الضّرار. ثمّ اتى الرّاهب الى قیصر و أتى بجند لیخرج محمدا و اصحابه من المدینة، فذلک قوله: «وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» یعنى انتظارا لمجیئه، فمات بالشام طریدا وحیدا.
و قال الحسن: نزلت فى منافقى اهل الکتاب الّذین کانوا یعرفون النّبی (ص) کما یعرفون ابناءهم. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا یعنى علّمناه اسم اللَّه الاعظم و استحفظناه. فَانْسَلَخَ مِنْها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها، و الانسلاح التعرى من الشیء حتى لا یعلق به منه شىء. فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ استتبعه. فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ اى صار من الهالکین. قال عدى بن زید:
ایّها الرّکب المخبو
ن على الارض المجدّون
کأنتم نحن کنّا
و کما کنّا تکونون
یعنى کما صرنا تصیرون.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها یعنى لمتّعناه بها و لهدیناه، و قیل: لرفعنا عنه الکفر بالایات و عصمناه. وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ اى اطمأن الیها و رکن و تقاعس الى الدّنیا و البقاء فیها. خلد و أخلد واحد، من الخلود، و هو الدّوام و المقام. لکن آن مرد با زمین نشست، و با دنیا گرائید، و با دیر زیستن آسود، یقال لمن یتقاعد عن الحرکة فى الامور مخلد. وَ اتَّبَعَ هَواهُ اى: اتبع مسافل الامر و ترک معالیه، و اختار الدّنیا عن الآخرة، و اطاع الشیطان. فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ معنى آنست و اللَّه اعلم که: اگر مضطر یابى او را دنیا جوى یابى، و اگر بىنیاز یابى هم دنیا جوى یابى. معنى دیگر: اگر وى را آزموده یابى ضجر یابى، و اگر معافى یابى هم ضجر یابى. سدیگر معنى: ان تعلمه الحقّ لفظه و أباه و رده، او لم تعلمه و لم تبلّغه وجدته جاهلا عاصیا. و این لائقتر است بقصه و نیکوتر. میگوید: اگر او را آگه کنى از حق حق نپذیرد، و اگر آگاه نکنى خود حق نشناسد، و از بهر آن مثل زد: یلهث که در دهن لاهث هیچ چیز بنماند، که زبان از دهن بیرون جنباند و بیرون افکند. هر چه در دهن دارد بیرون افکند. چیزى نگاه ندارد و نپذیرد، و لهث از صفات سگ است بر عادت بىسبب بر استدامت، کلّ حیوان یلهث عند عطش او اعیاء الا الکلب، فانّه لاهث فى الاحوال کلها. شبهه اللَّه بأخسّ حیوان فى اخسّ احواله. ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ اتل علیهم خبرهم لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ کى یتأملوا فیتعظوا، و قیل: لعلّهم یتفکرون فیعرفون انّه لم یأت بهذا الخبر عمّا مضى الا نبى یأتیه وحى من السّماء.
ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ اى ساء مثلا مثل القوم، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه فرفع. و انتصاب مثلا على التمییز. وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ بذاک التکذیب، یعنى انّما یخسرون حظهم.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی اى: من هداه الى الایمان و وفّقه فهو المهتدى الثّابت على الایمان، و من اضلّه عن الایمان، و خذله، فقد خسر نفسه و منزله من الجنة.
و کان النبىّ (ص) یقول فى خطبته: من یهدى اللَّه فما مضل له، و من یضلل فلا هادى له وَ لَقَدْ ذَرَأْنا اى: خلقنا، لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ و هم الکفار من الفریقین. کافران را که آفرید کافر آفرید، و براى دوزخ آفرید. این لام دلیل است که دوزخى آن را آفریدهاند تا کار دوزخیان کند، و بدوزخ رود، و کردار ایشان بر علم خدایست و بر خواست او، و این آیت منافى آن نیست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ، از بهر آنکه گفت: کثیرا منهم، و هذا الکثیر. و قیل: هذه اللام یعنى لجهنم لام العاقبة، اى: خلقنا للعبادة، مآل امرهم الى جهنم. هذا کقوله: «لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً»، و قال الشاعر:
اموالنا لذوى المیراث نجمعها
و دورنا لخراب الدّهر نبنیها
و قیل: هذا من المقلوب، و تقدیره: و لقد ذرأنا جهنم لکثیر من الجنّ و الانس.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النّبی (ص): ان اللَّه تعالى لما ذرأ لجهنم ما ذرأ کان ولد الزنا ممن ذرأ لجهنم.
لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اى: لا ینفقون بأعینهم و آذانهم فهم کالفاقدین السمع و البصر. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ فى قلة انتفاعها بالمعقولات و المرئیات و المسموعات، بَلْ هُمْ أَضَلُّ لأنّ الانعام تعرف اللَّه، و الکافر لا یعرفه. و فى الخبر کلّ شىء اطوع اللَّه من ابن آدم، و قیل لان الانعام تبصر منافعها و مضارّها، فتلتزم بعض ما تبصر، و الکافر لا یعلم مضارّها حیث اختار النّار. یقول اللَّه تعالى: فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ! و قیل: لأنّ الکفّار لقبیح فعلهم یصیرون الى النّار، و الانعام لا تصیر الى النّار.
و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): «خلق اللَّه الجنّ على ثلاثة اصناف: صنف حیّات و عقارب و خشاش الارض، و صنف کالرّیح فى الهواء، و صنف کبنى آدم، علیهم الحساب و العقاب، و خلق اللَّه الانس على ثلاثة اصناف: صنف کالبهائم، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها، أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و صنف اجسادهم کأجساد بنى آدم و أرواحهم ارواح الشیاطین، و صنف فى ظل اللَّه یوم لا ظل الّا ظلّه». أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ این «غافل» و آنکه درین معنى آید در قرآن، آن متغافل است: نه آنست که ایشان ناآگاهاند، آن آنست که ایشان آگاه کردگاناند، امّا از آن غافل نشستگاناند، و در تهاون بآن و اعراض از آن چون ناآگاهاناند، و أنشدوا:
ایا سیّدى مالى من الهجر ناصر
سواک و مالى من هواک مجیر
أ حین رمتنى اعین النّاس بالهوى
اشارت ید الواشى الىّ تشیر
و شارکتنى فى سرّ امرى و جهره
تغافلت عمّا بى و انت خبیر
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم (ع)، وَ جَعَلَ اى خلق مِنْها اى من تلک النّفس زَوْجَها حواء، لِیَسْکُنَ إِلَیْها لیستأنس بها.
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ. جاى دیگر گفت: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عبّاس: خلق اللَّه آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثمّ عهد الیه، فنسى، فسمّى الانسان، فو اللَّه ان غابت الشّمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، ربّ العزّة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوّا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى
قوله (ص): لما خلق اللَّه آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفتهاند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرماندار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فَلَمَّا تَغَشَّاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوّا رسید چنان که مرد بزن رسد، حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوّا بارى سبک یعنى نطفه، فَمَرَّتْ بِهِ اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فَمَرَّتْ بِهِ اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما یعنى آدم و حوّاء لَئِنْ آتَیْتَنا یا ربّنا! صالحا اى ولدا سویّا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مىترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوّا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمهاى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوّا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمّى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوّا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوّا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الّذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مىدانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرّتین، خدعهما فى الجنّة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصّه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عبّاس گفت: کانت حوّاء تلد لادم فیسمّیه عبید اللَّه و عبد اللَّه و عبد الرّحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرّکما ان یعیش لکما ولد فسمّیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمّیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعلّه لا یضرّ التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمّیاه عبد الحارث، لا لانّ الحارث ربّهما لکن قصدا الى انّه سبب سلامة الولد، فسمّیاه به کما یسمّى ربّ المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على انّ الضیف ربّه. قال حاتم:
و انّى لعبد الضّیف ما دام ثاویا
و ما فىّ الّا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفتهاند که: ابلیس بحوّا آمد در آن حمل اوّل که داشت، و گفت: انا الّذى اخرجتکما من الجنّة، فاقبلا منّى و الّا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوّا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که ربّ العزّة گفت: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرّجل اشرکه شرکا. باقى قرّاء جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الها؟
و منه قول الشّاعر:
أ ربّ یبول الثعلبان برأسه
لقد ذلّ من بالت علیه الثّعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنى من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکى مکّة، و هو على الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالى اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الّذى آتاهما شرکاء، اى حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فى الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنى الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ یعنى الاصنام. و انّما جمع جمع السّلامة لأنّ فیما یعبد، الشّیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه اللَّه را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مؤمنان برد: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إِلَى الْهُدى لا یَتَّبِعُوکُمْ لأنّ فى علم اللَّه أنّهم لا یؤمنون. سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ هم چنان است که آنجا گفت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، و اگر خواهى وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام «عِبادٌ» اى مخلوقة مملوکة مقدّرة مسخّرة. أَمْثالُکُمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة للَّه. و قال الازهرىّ: اى انّها تعبد اللَّه کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الّا اللَّه، دلیله وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ الایة، و نظائرها. فَادْعُوهُمْ امر انکار فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أنها آلهة. ثمّ بیّن أنّ من عدم الصّفات لا یستحق الالهیّة، فقال: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها این آیت حجّتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جلّ جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ، و قوم خود را گفت: فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ، هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نهاند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عزّ و جلّ بر کمالاند، و او را سزااند، و در وى حقائقاند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزّه، و از عیب و عار مقدّس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، امّا همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابودهاى دى، بیچارهاى امروز، و نایافتهاى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که ربّ العزّة گفت: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. ثمّ قال تعالى: قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ قل یا محمد! ایّها المشرکون! ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ.
و اضاف الیهم لأنّهم یزعمون انّها شرکاء اللَّه. ثُمَّ کِیدُونِ اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرّا و جهرا. فَلا تُنْظِرُونِ لا تؤخّروا عنّى ما تقدرون علیه من المکروه.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اصله «ولىّ» على فعیل، کقوله: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، ثمّ فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «رَبِّیَ اللَّهُ» فاذا وقفت علیها قلت ولیّى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربّى. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اى انّ الّذى یتولّى حفظى و نصرتى اللَّه الّذى أیّدنی بانزال الکتاب علىّ، و هو یتولّى نصرة الصّالحین و یحفظ المؤمنین الّذین لا یشرکون.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى الاصنام إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنّهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ هذا کقوله: وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل النّاظر. وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ لأنّها لا حیاة لها، و انّما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانّها مصوّرة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنّهم لا یقرّون بنبوّتک، من قوله: وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ. جاى دیگر گفت: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عبّاس: خلق اللَّه آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثمّ عهد الیه، فنسى، فسمّى الانسان، فو اللَّه ان غابت الشّمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، ربّ العزّة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوّا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى
قوله (ص): لما خلق اللَّه آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفتهاند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرماندار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فَلَمَّا تَغَشَّاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوّا رسید چنان که مرد بزن رسد، حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوّا بارى سبک یعنى نطفه، فَمَرَّتْ بِهِ اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فَمَرَّتْ بِهِ اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما یعنى آدم و حوّاء لَئِنْ آتَیْتَنا یا ربّنا! صالحا اى ولدا سویّا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مىترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوّا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمهاى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوّا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمّى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوّا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوّا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الّذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مىدانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرّتین، خدعهما فى الجنّة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصّه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عبّاس گفت: کانت حوّاء تلد لادم فیسمّیه عبید اللَّه و عبد اللَّه و عبد الرّحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرّکما ان یعیش لکما ولد فسمّیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمّیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعلّه لا یضرّ التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمّیاه عبد الحارث، لا لانّ الحارث ربّهما لکن قصدا الى انّه سبب سلامة الولد، فسمّیاه به کما یسمّى ربّ المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على انّ الضیف ربّه. قال حاتم:
و انّى لعبد الضّیف ما دام ثاویا
و ما فىّ الّا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفتهاند که: ابلیس بحوّا آمد در آن حمل اوّل که داشت، و گفت: انا الّذى اخرجتکما من الجنّة، فاقبلا منّى و الّا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوّا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که ربّ العزّة گفت: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرّجل اشرکه شرکا. باقى قرّاء جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الها؟
و منه قول الشّاعر:
أ ربّ یبول الثعلبان برأسه
لقد ذلّ من بالت علیه الثّعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنى من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکى مکّة، و هو على الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالى اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الّذى آتاهما شرکاء، اى حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فى الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنى الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ یعنى الاصنام. و انّما جمع جمع السّلامة لأنّ فیما یعبد، الشّیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه اللَّه را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مؤمنان برد: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إِلَى الْهُدى لا یَتَّبِعُوکُمْ لأنّ فى علم اللَّه أنّهم لا یؤمنون. سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ هم چنان است که آنجا گفت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، و اگر خواهى وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام «عِبادٌ» اى مخلوقة مملوکة مقدّرة مسخّرة. أَمْثالُکُمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة للَّه. و قال الازهرىّ: اى انّها تعبد اللَّه کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الّا اللَّه، دلیله وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ الایة، و نظائرها. فَادْعُوهُمْ امر انکار فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أنها آلهة. ثمّ بیّن أنّ من عدم الصّفات لا یستحق الالهیّة، فقال: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها این آیت حجّتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جلّ جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ، و قوم خود را گفت: فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ، هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نهاند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عزّ و جلّ بر کمالاند، و او را سزااند، و در وى حقائقاند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزّه، و از عیب و عار مقدّس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، امّا همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابودهاى دى، بیچارهاى امروز، و نایافتهاى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که ربّ العزّة گفت: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. ثمّ قال تعالى: قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ قل یا محمد! ایّها المشرکون! ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ.
و اضاف الیهم لأنّهم یزعمون انّها شرکاء اللَّه. ثُمَّ کِیدُونِ اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرّا و جهرا. فَلا تُنْظِرُونِ لا تؤخّروا عنّى ما تقدرون علیه من المکروه.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اصله «ولىّ» على فعیل، کقوله: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، ثمّ فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «رَبِّیَ اللَّهُ» فاذا وقفت علیها قلت ولیّى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربّى. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اى انّ الّذى یتولّى حفظى و نصرتى اللَّه الّذى أیّدنی بانزال الکتاب علىّ، و هو یتولّى نصرة الصّالحین و یحفظ المؤمنین الّذین لا یشرکون.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى الاصنام إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنّهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ هذا کقوله: وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل النّاظر. وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ لأنّها لا حیاة لها، و انّما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانّها مصوّرة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنّهم لا یقرّون بنبوّتک، من قوله: وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ بزرگ است و بزرگوار، خداوند مهربان، نیکو نام، رهىدار، آفریننده جهانیان، و دارنده همگان. پاک و بىعیب در نام و نشان. پاک از زاده و خود نزائیده، پاک از انباز و یارى دهنده، پاک از جفت و هم ماننده. خلق که آفرید، جفت آفرید قرین یکدیگر، نرینه و مادینه هر دو درهم ساخته، و شکل در شکل بسته، و جنس با جنس آرمیده، چنان که گفت: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها. خداست که یکتاست، و در صفات بىهمتاست، و از عیبها جداست. آفریننده و دارنده و پروراننده. چون خواهد که در آفرینش قدرت نماید، از یک قطره آب مهین صد هزار لطائف و عجائب بیرون آرد. اوّل خاکى، آن گه آبى، آن گه علقهاى، پس مضغهاى، پس استخوانى و پوستى، پس جانورى. چون چهار ماهه شود زنده شود در آن قرار مکین فى ظلمات ثلث درین شخص سه حوض آفریده یکى دماغ، یکى جگر، یکى دل. از دماغ جویهاى اعصاب بر همه تن گشاده، تا قدرت حسّ و حرکت در وى میرود. از جگر رگها آرمیده، بر همه تن گشاده، تا غذا در وى میرود.
از دل رگها جهنده، بر همه تن گشاده، تا روح در وى میرود. دماغ بر سه طبقه آفریده: در اول فهم نهاده، در دوم عقل نهاده، در سوم حفظ. چشم بر هفت طبقه آفریده. روشنایى و بینایى در آن نهاده. عجبتر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانهاى، و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخى در وى پیدا گشته. طرفهتر پیشانى که سخت آفرید با صلابت، تا موى نرویاند که آن گه جمال ببرد. پوست ابرو میانه آفرید تا موى برآید اندکى، و دراز نگردد.
گوش بیافرید، آبى تلخ در وى نهاده، تا هیچ حیوان بوى فرو نشود، و در وى پیچ و تحریف بسیار آفریده، تا اگر خفته باشى و حشرات زمین قصد آن کند راه بر وى دراز شود، تا تو آگاه شوى. زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد، و از سخن گفتن باز نمانى. چشمه آب خوش از زیر زبان روان کرد، تا بادرار آب میدهد، و طعام بوىتر میشود، و اگر نه طعام بحلق فرو نشود. بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برى، سر حلقوم بسته شود، تا طعام بمجرى نفس فرو نشود. جگر بیافرید تا طعامهاى رنگارنگ را همه یک صفت گرداند برنگ خون، تا غذاى هفت اندام شود.
پاکست و بىعیب خداوندى که از یک قطره آب مهین این همه صنع پیدا کرد، و چندین عجائب و بدائع قدرت بنمود، چون اندیشه کنى بگوى: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ! زهى نیکوکار زیبا نگار آفریدگار! تن نگاشت و دل نگاشت. چون تن نگاشت خود را ستود، گفت: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. چون دل نگاشت ترا ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. در علم ازلى و قضاء ابدى و رفته قلم است که رویهایى بخواهد گردانید، چون بنگاشتن روى رسید گفت: نیکو نگارید، نگارگر ستود نه نگار، که اگر نگار ستودى نه روا بودى که بزدودى، که کریم ستوده خویش محو نکند، برداشته خویش رد نکند. چون بدل رسید نگار ستود نه نگارگر، تا بدانى که نگار دل را هرگز نخواهد زدود.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ بیک قول مراد باین مشرکاناند که پرستنده اصنام بودند. جاى دیگر گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً، ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ. حجت است بر اهل قدر که بنده را استطاعت نهادند، و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل، و ازین آیت بىخبراند و بىنصیب که ملک میگوید جلّ جلاله: نه استطاعت دارند و نه قدرت. نه خود را بکار آیند نه دیگران را. نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت، مگر آنچه اللَّه خواهد که توانند. که خواست خواست اللَّه است، و توان توان او. بنده بخود هیچ نتواند، همه بتقدیر اللَّه است. نیکى و بدى، سود و زیان، عطا و منع، غنا و فقر همه بتقدیر و خواست اللَّه است. خیر بتقدیر او و رضاء او، شر بتقدیر او، نه برضاء او. در عالم چیست مگر بخواست او؟ موى نجنبد بر تن هیچ کس مگر بمشیت او. خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او. آدمى از خاک آفریده او، و اسیر در قبضه او. هیچ چیز بر وى نرود مگر بحکم او و بمشیت او. هر چه خواهد کند بر بنده او. اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند، او را رسد، و کس را نیست اعتراض بر او: لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. چنان که در بدایت آفرینش خلق بمشیت وى بود، و در حکم وى، امروز حکم بمشیت و اختیار هم او راست: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ خلق که باشند که ایشان را حکم و اختیار بود؟ جبلت حدثان و اختیار انسان چه مرغ حضرت عزّت است؟! سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ پاکست و متعالى از آنک دیگرى را با وى حکم و اختیار بود، که خدایى شرکت نپذیرد.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ آن زخم خوردگان عدل ازل، و نابایستگان حضرت عزّت از مصطفى (ص) انسانیت دیدند، نبوت ندیدند. آدمیت دیدند عبودیت ندیدند. لا جرم میگفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ، أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ؟ آن دیدههاى شوخ ایشان بر مص کفر آلوده بود، و سزاى دیدن جمال نبوّت نبود، از آن ندیدند. موسى علیه السلام از خضر بندگى دید آدمیّت ندید، لا جرم میان بخدمت دربست، و بر درگاه شاگردى و مریدى وى مجاور گشت. دیرى بباید تا تو از خلق و آدمى بیرون از تن ظاهر چیزى بینى. تو لیلى مىبینى معشوقى نمى بینى. مجنون میدانى عاشقى نمیدانى. لا جرم از کوى حقائق و راه مردان دور افتادى. اى هفتاد سال در منزل خاک بمانده! و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده! پاى بند صورت گشته، و هرگز عالم صفت ندیده:
تا تو مرد صورتى از خود نبینى راستى
مرد معنى باش و گام از هفت گردون درگذار.
از دل رگها جهنده، بر همه تن گشاده، تا روح در وى میرود. دماغ بر سه طبقه آفریده: در اول فهم نهاده، در دوم عقل نهاده، در سوم حفظ. چشم بر هفت طبقه آفریده. روشنایى و بینایى در آن نهاده. عجبتر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانهاى، و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخى در وى پیدا گشته. طرفهتر پیشانى که سخت آفرید با صلابت، تا موى نرویاند که آن گه جمال ببرد. پوست ابرو میانه آفرید تا موى برآید اندکى، و دراز نگردد.
گوش بیافرید، آبى تلخ در وى نهاده، تا هیچ حیوان بوى فرو نشود، و در وى پیچ و تحریف بسیار آفریده، تا اگر خفته باشى و حشرات زمین قصد آن کند راه بر وى دراز شود، تا تو آگاه شوى. زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد، و از سخن گفتن باز نمانى. چشمه آب خوش از زیر زبان روان کرد، تا بادرار آب میدهد، و طعام بوىتر میشود، و اگر نه طعام بحلق فرو نشود. بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برى، سر حلقوم بسته شود، تا طعام بمجرى نفس فرو نشود. جگر بیافرید تا طعامهاى رنگارنگ را همه یک صفت گرداند برنگ خون، تا غذاى هفت اندام شود.
پاکست و بىعیب خداوندى که از یک قطره آب مهین این همه صنع پیدا کرد، و چندین عجائب و بدائع قدرت بنمود، چون اندیشه کنى بگوى: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ! زهى نیکوکار زیبا نگار آفریدگار! تن نگاشت و دل نگاشت. چون تن نگاشت خود را ستود، گفت: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. چون دل نگاشت ترا ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. در علم ازلى و قضاء ابدى و رفته قلم است که رویهایى بخواهد گردانید، چون بنگاشتن روى رسید گفت: نیکو نگارید، نگارگر ستود نه نگار، که اگر نگار ستودى نه روا بودى که بزدودى، که کریم ستوده خویش محو نکند، برداشته خویش رد نکند. چون بدل رسید نگار ستود نه نگارگر، تا بدانى که نگار دل را هرگز نخواهد زدود.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ بیک قول مراد باین مشرکاناند که پرستنده اصنام بودند. جاى دیگر گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً، ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ. حجت است بر اهل قدر که بنده را استطاعت نهادند، و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل، و ازین آیت بىخبراند و بىنصیب که ملک میگوید جلّ جلاله: نه استطاعت دارند و نه قدرت. نه خود را بکار آیند نه دیگران را. نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت، مگر آنچه اللَّه خواهد که توانند. که خواست خواست اللَّه است، و توان توان او. بنده بخود هیچ نتواند، همه بتقدیر اللَّه است. نیکى و بدى، سود و زیان، عطا و منع، غنا و فقر همه بتقدیر و خواست اللَّه است. خیر بتقدیر او و رضاء او، شر بتقدیر او، نه برضاء او. در عالم چیست مگر بخواست او؟ موى نجنبد بر تن هیچ کس مگر بمشیت او. خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او. آدمى از خاک آفریده او، و اسیر در قبضه او. هیچ چیز بر وى نرود مگر بحکم او و بمشیت او. هر چه خواهد کند بر بنده او. اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند، او را رسد، و کس را نیست اعتراض بر او: لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. چنان که در بدایت آفرینش خلق بمشیت وى بود، و در حکم وى، امروز حکم بمشیت و اختیار هم او راست: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ خلق که باشند که ایشان را حکم و اختیار بود؟ جبلت حدثان و اختیار انسان چه مرغ حضرت عزّت است؟! سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ پاکست و متعالى از آنک دیگرى را با وى حکم و اختیار بود، که خدایى شرکت نپذیرد.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ آن زخم خوردگان عدل ازل، و نابایستگان حضرت عزّت از مصطفى (ص) انسانیت دیدند، نبوت ندیدند. آدمیت دیدند عبودیت ندیدند. لا جرم میگفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ، أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ؟ آن دیدههاى شوخ ایشان بر مص کفر آلوده بود، و سزاى دیدن جمال نبوّت نبود، از آن ندیدند. موسى علیه السلام از خضر بندگى دید آدمیّت ندید، لا جرم میان بخدمت دربست، و بر درگاه شاگردى و مریدى وى مجاور گشت. دیرى بباید تا تو از خلق و آدمى بیرون از تن ظاهر چیزى بینى. تو لیلى مىبینى معشوقى نمى بینى. مجنون میدانى عاشقى نمیدانى. لا جرم از کوى حقائق و راه مردان دور افتادى. اى هفتاد سال در منزل خاک بمانده! و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده! پاى بند صورت گشته، و هرگز عالم صفت ندیده:
تا تو مرد صورتى از خود نبینى راستى
مرد معنى باش و گام از هفت گردون درگذار.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الایة، غنیمت مال کافران است که مسلمانان بران ظفر یابند بوقت قتال و جهاد، و گفتهاند جهاد دو قسم است: جهاد ظاهر، و جهاد باطن، جهاد ظاهر با کافر است به تیغ، و جهاد باطن با نفس است بقهر.
مجاهدان به تیغ سه مردند: کوشنده مأجور و خسته مغفور و کشته شهید. همچنین مجاهدان با نفس سه مردند، یکى میکوشد وى از ابرار است، یکى مىتازد وى از اوتاد است یکى باز رسته وى از ابدال است. او که در جهاد کفّار است بمال غنیمت توانگر شود، او که در جهاد نفس است بدل توانگر شود، توانگر بمال آن مال وى یا حلال است و محنت، یا حرام است و لعنت، و توانگر بدل همتى دارد مه از دنیا و مرادى مه از عقبى. مصطفى ص جهاد نفس را عظیمتر خواند، و بزرگتر گفت: رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر
از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان. و با هر دشمنى اگر بسازى از شر وى ایمن گردى، و با نفس اگر بسازى هلاک خود در آن بینى. و آزاد بار نفس آنست که مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم، گفت: خداى بدل نگرد و بنفس ننگرد، و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است، و نانگرستن تأثیر بغض، اگر نفس دشمن داشته حق نبودى بوى نظر کردى، چنان که بدل کند.
پس واجب کند نفس را دشمن داشتن، و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوى ننگرستن، و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وى کردن، و دیده مراد وى بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفى ص: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة»، و در این معنى حکایت احمد بن خضرویه معروف است. گفتا: روزگارى در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزى نشاط غزو کرد، با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانى و نشان طاعتدارى. و من از نشاط وى عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید، و بخیر کمتر گراید، گفتم: ناچار در زیر این مکرى است پیوسته، او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگى ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد! گفتم: با نفس نذرى کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم، بلکه بیفزایم، گفت: روا دارم و روزه نگشایم، گفتم: مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پاى دارم، گفت: روا دارم و ازان ننالم. اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق مىنیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند، همت کردم که در سفر جز بمنزلهاى خراب فرو نیایم، و از خلق گوشه گیرم. آن نیز از من روا داشت و بپسندید. پس از روى عجز و تضرع در حق زاریدم که الهى بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن! آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنى و هزار بار بکشى و خلق را از آن آگاهى نه، بارى بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت، گفتم: صعب خصمى که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید، نه در عقبى سعادت خواهد، کمین ریا خواست که بر من گشاید، و در زمره هالکان آرد، تا رب العزة مرا از مکر وى آگاهى داد، و در جناب کرم و لطف مرا جاى داد، آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسى دیدم.
پیر طریقت گفت: «الهى! از بیم تواند بود، بجان رسیدم، هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم، هیچ غیرت نگرفتم و خلقى بعبرت خویش ندیدم، هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم. ملکا، دانى که نه بىتو خود را این روز گزیدم! الهى مران کسى را که خود خواندى ظاهر مکن، جرمى که خود پوشیدى! کریما، میان ما با تو داور تویى، آن کن که سزاى آنى! قوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمى است خداى را و رسول را، هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمى است خداى را، که بنده در آن آزاد بود از حظّ خود و رقّ کون همه حقّ باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد.
پیر طریقت گفت: «بنده را وقتى بیاید که از تن زبان ماند و بس، و از دل نشان ماند و بس، و از جان عیان ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود ربوده ماند و بس، این جوانمرد بمنزل رسید و پرسید از سیل چه نشان دهند، چون بدریا رسید در دریا افتاد، و سختى بپرسید، در خود برسید او که بمولى رسید:
بلعجب بادى است در هنگام مستى باد فقر
کز میان خشک رودى ماهیان تر گرفت
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافى کرد در کهسار و دشت
تا شبى معشوقه را در خانه ما در گرفت
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا ازینجا تا آخر ورد قصه بدریان است، و وصف الحال جوانمردان، که در معرکه ابطال و در صف قتال مبارزت نمودند و بعهد و وفاء حق بایستادند، تا از بارگاه حقیقت بوصف رجولیّت موصوف گشتند، و اعلاء کلمه حقّ را و نشر بساط اسلام را تن سبیل و جان بذل و دل فدا کردند.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسبان
بجاى دسته گل قبضه تیغ
بجاى قرط بر تن درع و خفتان
رب العالمین گفت: آن کاریست که در ازل من خواستم، قضایى که من کردم، حکمى که من راندم، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فریشتگان را فرستادم آرام دلها را و بشارت مؤمنانرا، امّا نصرت دادن کار الهیّت ما است و خصایص ربوبیّت ما، وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. همچنین رسولان را از بهر دعوت فرستادم و هدایت بعنایت ماست، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ! کسب بنده تقدیر کردم و سبب ساختم اما روزى دادن و رسانیدن بر ماست وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها.
جفت دادن و تخم ریختن سبب کردم لکن وجود فرزند بقدرت ماست یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا از روى اشارت مسلمانان را درین آیت موافقت میفرماید که موافقت اصل دین است، و مخالفت مایه ضلالت، چنان که در دین و عقیدت موافقت واجب است، در راى و عزیمت هم واجب است، از اینجاست که رب العزة طاعت خدا و رسول و اولى الامر همه در هم بست، و خروج و خالفت حرام کرد. مصطفى گفت: «امرتکم بخمس بالجماعة و السّمع و الطّاعة و الهجرة و الجهاد فی سبیل اللَّه. و انّه من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان یراجع،و قال ص: «من اطاعنى فقد اطاع اللَّه، و من عصانى فقد عصا اللَّه، و من یطع الامین فقد اطاعنى، و من یعص الامیر فقد عصانى، و انما الامام جنّة یقاتل من ورائه، و یتّقى به فان امر بتقوى اللَّه و عدل فانّ له بذلک اجراً، و ان قال بغیره فانّ علیه منّة، و ان امر علیکم عبد مجدّع یقودکم بکتاب اللَّه، فاسمعوا له و اطیعوا.
ثمّ قال تعالى: وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ یتولّى الکفایة اذا حصل منهم الثّبات و حسن التفویض. حسن بصرى رحمه اللَّه هر گه که قصه اصحاب بدر خواندى گفتى: طوبى سپاهى را که امیر ایشان رسول خدا، جاسوس ایشان جبرئیل امین خدا، مبارز ایشان حمزه و على شیر خدا، مدد ایشان فریشتگان خدا، مقصود ایشان اظهار دین خدا، حاصل ایشان رضاى خدا.
مجاهدان به تیغ سه مردند: کوشنده مأجور و خسته مغفور و کشته شهید. همچنین مجاهدان با نفس سه مردند، یکى میکوشد وى از ابرار است، یکى مىتازد وى از اوتاد است یکى باز رسته وى از ابدال است. او که در جهاد کفّار است بمال غنیمت توانگر شود، او که در جهاد نفس است بدل توانگر شود، توانگر بمال آن مال وى یا حلال است و محنت، یا حرام است و لعنت، و توانگر بدل همتى دارد مه از دنیا و مرادى مه از عقبى. مصطفى ص جهاد نفس را عظیمتر خواند، و بزرگتر گفت: رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر
از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان. و با هر دشمنى اگر بسازى از شر وى ایمن گردى، و با نفس اگر بسازى هلاک خود در آن بینى. و آزاد بار نفس آنست که مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم، گفت: خداى بدل نگرد و بنفس ننگرد، و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است، و نانگرستن تأثیر بغض، اگر نفس دشمن داشته حق نبودى بوى نظر کردى، چنان که بدل کند.
پس واجب کند نفس را دشمن داشتن، و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوى ننگرستن، و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وى کردن، و دیده مراد وى بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفى ص: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة»، و در این معنى حکایت احمد بن خضرویه معروف است. گفتا: روزگارى در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزى نشاط غزو کرد، با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانى و نشان طاعتدارى. و من از نشاط وى عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید، و بخیر کمتر گراید، گفتم: ناچار در زیر این مکرى است پیوسته، او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگى ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد! گفتم: با نفس نذرى کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم، بلکه بیفزایم، گفت: روا دارم و روزه نگشایم، گفتم: مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پاى دارم، گفت: روا دارم و ازان ننالم. اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق مىنیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند، همت کردم که در سفر جز بمنزلهاى خراب فرو نیایم، و از خلق گوشه گیرم. آن نیز از من روا داشت و بپسندید. پس از روى عجز و تضرع در حق زاریدم که الهى بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن! آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنى و هزار بار بکشى و خلق را از آن آگاهى نه، بارى بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت، گفتم: صعب خصمى که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید، نه در عقبى سعادت خواهد، کمین ریا خواست که بر من گشاید، و در زمره هالکان آرد، تا رب العزة مرا از مکر وى آگاهى داد، و در جناب کرم و لطف مرا جاى داد، آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسى دیدم.
پیر طریقت گفت: «الهى! از بیم تواند بود، بجان رسیدم، هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم، هیچ غیرت نگرفتم و خلقى بعبرت خویش ندیدم، هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم. ملکا، دانى که نه بىتو خود را این روز گزیدم! الهى مران کسى را که خود خواندى ظاهر مکن، جرمى که خود پوشیدى! کریما، میان ما با تو داور تویى، آن کن که سزاى آنى! قوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمى است خداى را و رسول را، هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمى است خداى را، که بنده در آن آزاد بود از حظّ خود و رقّ کون همه حقّ باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد.
پیر طریقت گفت: «بنده را وقتى بیاید که از تن زبان ماند و بس، و از دل نشان ماند و بس، و از جان عیان ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود ربوده ماند و بس، این جوانمرد بمنزل رسید و پرسید از سیل چه نشان دهند، چون بدریا رسید در دریا افتاد، و سختى بپرسید، در خود برسید او که بمولى رسید:
بلعجب بادى است در هنگام مستى باد فقر
کز میان خشک رودى ماهیان تر گرفت
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافى کرد در کهسار و دشت
تا شبى معشوقه را در خانه ما در گرفت
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا ازینجا تا آخر ورد قصه بدریان است، و وصف الحال جوانمردان، که در معرکه ابطال و در صف قتال مبارزت نمودند و بعهد و وفاء حق بایستادند، تا از بارگاه حقیقت بوصف رجولیّت موصوف گشتند، و اعلاء کلمه حقّ را و نشر بساط اسلام را تن سبیل و جان بذل و دل فدا کردند.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسبان
بجاى دسته گل قبضه تیغ
بجاى قرط بر تن درع و خفتان
رب العالمین گفت: آن کاریست که در ازل من خواستم، قضایى که من کردم، حکمى که من راندم، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فریشتگان را فرستادم آرام دلها را و بشارت مؤمنانرا، امّا نصرت دادن کار الهیّت ما است و خصایص ربوبیّت ما، وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. همچنین رسولان را از بهر دعوت فرستادم و هدایت بعنایت ماست، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ! کسب بنده تقدیر کردم و سبب ساختم اما روزى دادن و رسانیدن بر ماست وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها.
جفت دادن و تخم ریختن سبب کردم لکن وجود فرزند بقدرت ماست یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا از روى اشارت مسلمانان را درین آیت موافقت میفرماید که موافقت اصل دین است، و مخالفت مایه ضلالت، چنان که در دین و عقیدت موافقت واجب است، در راى و عزیمت هم واجب است، از اینجاست که رب العزة طاعت خدا و رسول و اولى الامر همه در هم بست، و خروج و خالفت حرام کرد. مصطفى گفت: «امرتکم بخمس بالجماعة و السّمع و الطّاعة و الهجرة و الجهاد فی سبیل اللَّه. و انّه من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان یراجع،و قال ص: «من اطاعنى فقد اطاع اللَّه، و من عصانى فقد عصا اللَّه، و من یطع الامین فقد اطاعنى، و من یعص الامیر فقد عصانى، و انما الامام جنّة یقاتل من ورائه، و یتّقى به فان امر بتقوى اللَّه و عدل فانّ له بذلک اجراً، و ان قال بغیره فانّ علیه منّة، و ان امر علیکم عبد مجدّع یقودکم بکتاب اللَّه، فاسمعوا له و اطیعوا.
ثمّ قال تعالى: وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ یتولّى الکفایة اذا حصل منهم الثّبات و حسن التفویض. حسن بصرى رحمه اللَّه هر گه که قصه اصحاب بدر خواندى گفتى: طوبى سپاهى را که امیر ایشان رسول خدا، جاسوس ایشان جبرئیل امین خدا، مبارز ایشان حمزه و على شیر خدا، مدد ایشان فریشتگان خدا، مقصود ایشان اظهار دین خدا، حاصل ایشان رضاى خدا.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. و عید کافران است و تهدید بیگانگان، و سرانجام کفر ایشان فراق جاویدان و حسرت بیکران، درخت نومیدى ببر آمده و اشخاص بیزارى بدر آمده، چه سود دارد اکنون زارى، که خداى حکم کرد به بیزارى، اینست فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى و مصیبت جدایى، امروز خسته زخم قطیعت، فردا سوخته آتش عقوبت، امروز عذاب و خزى، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ و فردا حسرت، اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، امروز سیاست، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ، و فردا زقوم و حمیم و غسلین. مسکین آدمى که پیوسته در غفلت است یا در طاعت یا فترت است، نداند که سرانجام کار وى چیست. آشنایى است یا بیگانگى در غفلت و معصیت مىزید، و این نشان بدبختى است، حرام میخورد و بخسران دین رضا میدهد، و این نشان بیزارى است، در فرمان شرع سستى و با نهى حقّ ناپاکى، و این نشان شوخى است. بیچاره آدمى بیدار آن گه شود که نبود هر چه بودنى است، پند آن گه پذیرد که باو رسد هر چه رسیدنى است، نمیداند که هر چه کشت رستنى است، و هر چه رست درودنى است، یموت الرّجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه.
قوله: فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ. درین آیت اسباب قهر دشمن و انواع معالجه قتال بر شمرد، یکى اقتلوهم، دوم خذوهم، سوم احصروهم چهارم وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ.
در جنگ کهین با کمینه دشمن معالجت باید تا مغلوب و مقهور شود. از روى اشارت میگوید: در جهاد مهین با مهینه دشمن و هى النّفس الامّارة، انواع ریاضات و فنون مجاهدات باید تا مقهور گردد، و درین باب هیچ مجاهده بآن نرسد که نفس را از شهوات و مألوفات بازدارد، و برخصها و تأویلات سر فرونیارد و آنچه بر وى دشخوارتر و صعبتر بر دست گیرد تا مقهور شود. ابو سعید خرّاز گفت: ما در قهر نفس خویش چندان برفتیم که هر مجاهدت و ریاضت که در وسع آدمى آید، و شنیدم که کسى کرد، من آن کردم و بجاى آوردم تا آن حدّ که شنیدم که خداى را فریشتگاناند که عبادت ایشان بر درگاه عزّت آنست که سرهاى خویش بزیر کنند و پایها ببالا، روزگارى آن کردیم، این چنین مجاهدات و ریاضات با نفس خود بر دست گرفتیم و هنوز از شرّ وى ایمن نشدیم. حسن بصرى گفت: عیسى ع پلاس درشت پوشیدى و برگ و پوست درختان و گیاه زمین خوردى و هر کجا شب در آمدى هم آنجا بخفتى که خود را وطنى نساخته بود، تا مىآید که شبى باران مىآمد و رعد و برق و صواعق و باد سرد و سرماى سخت بود، و وى در میان بیابان در آن صواعق بماند، از دور غارى بدید، قصد آن غار کرد تا آن را پناه خودسازد، چون بدر غار رسید، دد بیابانى در آن غار خفته بود و وى را در آن جاى نبود، از آنجا برگشت و گفت: ان لابن آوى ماوى، و لیس لابن مریم مأوى، دد بیابانى را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست. از حضرت عزت ندا آمد که: انا مأوى من لا مأوى له.
در همه جهان وى را خود قصعهاى معلوم بود که از آن آب خوردى روزى یکى را دید که بدست آب همىخورد، زان پس قصعه بگذاشت، و نیز بر نداشت و گفت: خداى مرا خود قصعه داد که بوى آب خورم و من ندانسته بودم. در خبر میآید که روز قیامت درویشان را بیارند و حقّ خدا از ایشان طلب کنند، ایشان گویند: ما را درویش و بیمال آفریدى و از درویشى بحقّ تو نپرداختیم، عیسى را بیارند و بر ایشان حجّت کنند که وى در دنیا آمد و بیرون شد و در دنیا وى را ملک و مال نبود و در گزارد حق خداى تقصیر نکرد. همچنین لقمان را بر بردگان حجّت کنند، و یوسف صدیق را بر نیکو رویان حجّت کنند، و سلیمان بن داود را بر ملوک و توانگران حجّت کنند.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ... الآیه. حقیقت توبه پشیمانى است که در دل پدید آید، دردى که از درون سینه سر برزند، آتش خجل در دل وى افتد، آب حسرت از دیده فرو ریزد، نه بینى شاخى که در یک سر آن آتش زنى، از آن دیگر سر، آب قطره قطره میچکد. مصطفى ص گفت: من اذنب ذنبا فندم علیه فهو توبة.
فضیل عیّاض براهزنى معروف بود، پیوسته با صد مرد در کمین مکابره نشسته بود، شبى بر سر سنگى نماز میکرد، ناگاه از کمینگاه غیب این تیر قهر که أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى؟ بر جان و دل او زدند. فضیل را چنان اسیر کرد که در نماز نعره بزد و بیفتاد، کارش بجایى رسید که پیر عالمى گشت.
اى جوانمرد، صد هزاران ماهرویان فردوس از راه نظاره در بازار کرم منتظر ایستادهاند مگر عاصیى از پرده عصیان بیرون آید و قدم بر بساط توبه نهد تا ایشان جانها و دلها را در صدق قدم وى بر افشانند و بشارت بسمع وى رسانند، که: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ... الایة، اذا استجارک المشرک الیوم لا ترد حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فاذا استعاذ المؤمن طول عمره من الفراق متى یمنع من سماع کلام اللَّه و کیف یکون فى زمرة من یقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و اذا قال الیوم لاعدائه فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فان لم یؤمن بعد سماع کلامه نهى عن تعرّضه.
فقال: ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ترى انّه لا یؤمن اولیائه غدا من فراقه و قد عاشوا الیوم على ایمانه و وفاقه کلا ان یمتحنهم بذلک، قال اللَّه تعالى: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
ثمّ قال: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ فاذا کان هذا امره فیمن لا یعلم فکیف برّه مع من یعلم.
و متى نضیّع من ینیخ ببابنا
و المعرضون لهم نعیم وافر
قوله: فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ. درین آیت اسباب قهر دشمن و انواع معالجه قتال بر شمرد، یکى اقتلوهم، دوم خذوهم، سوم احصروهم چهارم وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ.
در جنگ کهین با کمینه دشمن معالجت باید تا مغلوب و مقهور شود. از روى اشارت میگوید: در جهاد مهین با مهینه دشمن و هى النّفس الامّارة، انواع ریاضات و فنون مجاهدات باید تا مقهور گردد، و درین باب هیچ مجاهده بآن نرسد که نفس را از شهوات و مألوفات بازدارد، و برخصها و تأویلات سر فرونیارد و آنچه بر وى دشخوارتر و صعبتر بر دست گیرد تا مقهور شود. ابو سعید خرّاز گفت: ما در قهر نفس خویش چندان برفتیم که هر مجاهدت و ریاضت که در وسع آدمى آید، و شنیدم که کسى کرد، من آن کردم و بجاى آوردم تا آن حدّ که شنیدم که خداى را فریشتگاناند که عبادت ایشان بر درگاه عزّت آنست که سرهاى خویش بزیر کنند و پایها ببالا، روزگارى آن کردیم، این چنین مجاهدات و ریاضات با نفس خود بر دست گرفتیم و هنوز از شرّ وى ایمن نشدیم. حسن بصرى گفت: عیسى ع پلاس درشت پوشیدى و برگ و پوست درختان و گیاه زمین خوردى و هر کجا شب در آمدى هم آنجا بخفتى که خود را وطنى نساخته بود، تا مىآید که شبى باران مىآمد و رعد و برق و صواعق و باد سرد و سرماى سخت بود، و وى در میان بیابان در آن صواعق بماند، از دور غارى بدید، قصد آن غار کرد تا آن را پناه خودسازد، چون بدر غار رسید، دد بیابانى در آن غار خفته بود و وى را در آن جاى نبود، از آنجا برگشت و گفت: ان لابن آوى ماوى، و لیس لابن مریم مأوى، دد بیابانى را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست. از حضرت عزت ندا آمد که: انا مأوى من لا مأوى له.
در همه جهان وى را خود قصعهاى معلوم بود که از آن آب خوردى روزى یکى را دید که بدست آب همىخورد، زان پس قصعه بگذاشت، و نیز بر نداشت و گفت: خداى مرا خود قصعه داد که بوى آب خورم و من ندانسته بودم. در خبر میآید که روز قیامت درویشان را بیارند و حقّ خدا از ایشان طلب کنند، ایشان گویند: ما را درویش و بیمال آفریدى و از درویشى بحقّ تو نپرداختیم، عیسى را بیارند و بر ایشان حجّت کنند که وى در دنیا آمد و بیرون شد و در دنیا وى را ملک و مال نبود و در گزارد حق خداى تقصیر نکرد. همچنین لقمان را بر بردگان حجّت کنند، و یوسف صدیق را بر نیکو رویان حجّت کنند، و سلیمان بن داود را بر ملوک و توانگران حجّت کنند.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ... الآیه. حقیقت توبه پشیمانى است که در دل پدید آید، دردى که از درون سینه سر برزند، آتش خجل در دل وى افتد، آب حسرت از دیده فرو ریزد، نه بینى شاخى که در یک سر آن آتش زنى، از آن دیگر سر، آب قطره قطره میچکد. مصطفى ص گفت: من اذنب ذنبا فندم علیه فهو توبة.
فضیل عیّاض براهزنى معروف بود، پیوسته با صد مرد در کمین مکابره نشسته بود، شبى بر سر سنگى نماز میکرد، ناگاه از کمینگاه غیب این تیر قهر که أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى؟ بر جان و دل او زدند. فضیل را چنان اسیر کرد که در نماز نعره بزد و بیفتاد، کارش بجایى رسید که پیر عالمى گشت.
اى جوانمرد، صد هزاران ماهرویان فردوس از راه نظاره در بازار کرم منتظر ایستادهاند مگر عاصیى از پرده عصیان بیرون آید و قدم بر بساط توبه نهد تا ایشان جانها و دلها را در صدق قدم وى بر افشانند و بشارت بسمع وى رسانند، که: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ... الایة، اذا استجارک المشرک الیوم لا ترد حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فاذا استعاذ المؤمن طول عمره من الفراق متى یمنع من سماع کلام اللَّه و کیف یکون فى زمرة من یقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و اذا قال الیوم لاعدائه فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فان لم یؤمن بعد سماع کلامه نهى عن تعرّضه.
فقال: ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ترى انّه لا یؤمن اولیائه غدا من فراقه و قد عاشوا الیوم على ایمانه و وفاقه کلا ان یمتحنهم بذلک، قال اللَّه تعالى: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
ثمّ قال: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ فاذا کان هذا امره فیمن لا یعلم فکیف برّه مع من یعلم.
و متى نضیّع من ینیخ ببابنا
و المعرضون لهم نعیم وافر
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ. هر که نعمت وى تمامتر و نواخت خداى بر وى بزرگتر، حاسدان وى بیشتر. منافقان که نعمت و نواخت و فضل خداى دیدند بر مصطفى و مؤمنان حسد بردند و صفت حسود اینست که خداى گفت: إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ، چون نعمت و فضل خداى را بر کسى بیند اندوهگن شود و رضا و خشنودى او جز در زوال نعمت نیست. معاویه گفت: هر دردى را درمان دانم و هر کارى را تدبیرى توانم مگر درد حاسد که آن را هیچ درمان ندانم و هیچ تدبیر نتوانم که داروى وى جز زوال نعمت از محسود نیست. مصطفى ص گفت: «ثلث هنّ اصل کلّ خطیئة فاتقوهنّ و احذروهنّ ایّاکم و الکبر فانّ ابلیس حمله الکبر أن لا یسجد لادم علیه السلام و ایّاکم و الحرص فانّ آدم حمله الحرص على ان اکل من الشجرة و ایّاکم و الحسد فانّ بنى آدم انّما قتل احدهما صاحبه حسدا
و در خبر است که موسى علیه السلام مردى را دید نزدیک عرش عظیم درجه بزرگ یافته و بنواخت بىنهایت و لطف بىکران رسیده موسى چون او را بآن ترتیب و آن منزلت دید بوى غبطت برد و آن منزلش آرزو خواست گفت: بار خدایا آن مرد بآن رتبت و منزلت بچه رسید؟ گفت: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ، نعمت خدا و فضل نعمت خدا بر بندگان دید و بایشان حسد نبرد. و در خبر است که در آسمان پنجم ربّ العزة فریشته آفریده بر گذرگاه اعمال بندگان نشسته چون عمل بنده بآسمان بر آرند و بوى رسد و هم چون آفتاب از روشنایى و نیکویى آن عمل مىتابد، بوى گوید: قف فانا ملک الحسد، باش که فریشته حسدم تا در آن نگرم که آمیخته حسد است یا نه اگر نشان حسد بیند باز گرداند، و گوید: اضربوا وجه صاحبه فانّه حاسد.
قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا. حجتى روشن است بر قدریان که میگویند خیر بتقدیر خدا است و شرّ بکردار ما. و رب العزه بر ایشان ردّ میکند و میگوید: یا محمد بگوى لَنْ یُصِیبَنا هیچ رسیدنى بما نرسد از خیر و شرّ و نفع و ضرّ و عطا و منع و غنى و فقر و نفاق و وفاق مگر که خداى خواست و تقدیر کرد و بر ما نوشت همه بتقدیر او و همه بحکم او و مشیّت او. در عالم چیست از بودنى مگر بخواست او، موى نجنبد بر تن مگر بارادت او و خطرتى ناید در دل مگر بعلم او، آدمى از خاک آفریده او نه از نخّاس خریده او، هر چه خواهد کند و بر سر بندگان راند که حکم حکم او و همه اسیراند در قبضه او کس را از وى واخواست نه، و از پیش حکم او برخاست نه، لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
پیر طریقت گفت: الهى اى دهنده عطا و پوشنده جفا نه پیدا که پسند کرا و پسندیده چرا؟ بنده بتاوى بقضا پس گوى که چرا، الهى کار پیش از آدم و حوّاست و عطا پیش از خوف و رجا است، امّا آدمى بسبب دیدن مبتلاست خاصه او آن کس است که از سبب دیدن رها است اگر آسیا احوال گردان است قطب مشیّت بجا است.
قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا قسمت آنست که در ازل کردند، حکم آنست که در ازل راندند، رقم آنست که در ازل کشیدند، یکى را رقم سعادت کشیده و از معصیت او را زیان نه، یکى را حکم بشقاوت کرده و از طاعت او را هیچ سود نه.
محمد بن السماک گوید: در بصره شدم خلقى را دیدم روى بصحرا نهاده و جنازه در میان گرفته و بحکم تقرب دستارها بر آن همىانداختند، جنازه دیگر دیدم که همى بردند و بر آن سنک باران همىکردند پرسیدم از آن حال، گفتند: در این شهر مردى بود مؤذن چهل سال روزگار خود در طاعت و متابعت گذاشته بوقت آنکه بانک نماز کرد دل را در سر زلف خوبرویى گم کرد و آن خوبروى بعقد نکاح وى رضا نمیداد مگر بدو شرط یکى آنکه خمر باز خورد، دیگر آنکه زنّار گبر کى در بندد. آن مسکین بدبخت صدره توحید بر کشید و زنّار شماسى اختیار کرد و خمر باز خورد و در آن گمراهى طریق مواصلت میجست. آن خوب روى گفت: قدم اختیار ما درین مراد بریده کردند دوش جفت ما را در بهشت بما نمودند و شغل ما بى ما بمراد ما بساختند گواهى میدهم که خدا یکى است و محمد رسول او، این بگفت و جان بداد بر مسلمانى، این خبر بمؤذن رسید از غبن حسرت و حیرت آهى بکرد و جان بداد بر کافرى، اکنون آن جنازه که سنگ باران بدان همىکنند جنازه آن مؤذن است و آن دیگر جنازه که دستارها بحکم تقرّب بر آن مىاندازند مهد دولت آن نو مسلمان است.
هزار جان مقدّس فداى آن نقطه عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى دوستان تجلّى نمود. عنایة الازلیة کفایة الأبدیّة، هو مولانا، او است خداوند ما نزدیکتر بما از ما مهربانتر بر ما از ما، خواهنده ما بى ما بکرم خویش نه بسزاى ما، نه معاملت در خور ما، نه منّت بتوان ما. هر چه کردیم تاوان بر ما. هر چه تو کردى باقى بر ما. هر چه کردى بجاى خود کردى نه براى ما.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. اهل ایمان را از توکل چاره نیست و آن را که توکّل نیست ایمان نیست، توکّل بر کسى باید کرد که او بعزیزى معروف باشد تا بعز وى عزیز گردد. میگوید: وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ و نگر تا اعتماد بر کسى نکنى که امروز هست و فردا نه، اعتماد بر پادشاهى کن که تغییر و تبدیل و زوال را بدامن جلال او راه نه، وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ، دامن طلب هر کسى از سالکان بچیزى باز بست مگر دامن اعتماد و همّت متوکلان که روا نداشت که جز بدوستى خود باز بندد، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ، و از مرغان هوا توکّل بیاموز. بامداد هر یکى بینى از اوطان خویش بیرون آمده بیزار از خود و بیزار از خلق چون شب در آید حوصلهاى ایشان ممتلى و بقرارگاه خویش باز شوند لو توکّلتم على اللَّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر، تغدو خماصا و تروح بطانا.
قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ تقرّب العدوّ یوجب زیادة المقت له و تجنّب الحبیب یقتضى زیادة العطف علیه. قال اللَّه تعالى: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.
وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالى التهاون بالامر. قال حمدون: القائمون بالاوامر على ثلث مقامات: واحد یقوم الیه على العادة و قیامه الیه قیام کسل، و آخر یقوم الیه قیام طلب ثواب و قیامه الیه قیام طمع، و آخر یقوم الیه قیام مشاهدة فهو القائم باللّه لامره لا قائما بالامر للَّه سبحانه و تعالى.
و در خبر است که موسى علیه السلام مردى را دید نزدیک عرش عظیم درجه بزرگ یافته و بنواخت بىنهایت و لطف بىکران رسیده موسى چون او را بآن ترتیب و آن منزلت دید بوى غبطت برد و آن منزلش آرزو خواست گفت: بار خدایا آن مرد بآن رتبت و منزلت بچه رسید؟ گفت: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ، نعمت خدا و فضل نعمت خدا بر بندگان دید و بایشان حسد نبرد. و در خبر است که در آسمان پنجم ربّ العزة فریشته آفریده بر گذرگاه اعمال بندگان نشسته چون عمل بنده بآسمان بر آرند و بوى رسد و هم چون آفتاب از روشنایى و نیکویى آن عمل مىتابد، بوى گوید: قف فانا ملک الحسد، باش که فریشته حسدم تا در آن نگرم که آمیخته حسد است یا نه اگر نشان حسد بیند باز گرداند، و گوید: اضربوا وجه صاحبه فانّه حاسد.
قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا. حجتى روشن است بر قدریان که میگویند خیر بتقدیر خدا است و شرّ بکردار ما. و رب العزه بر ایشان ردّ میکند و میگوید: یا محمد بگوى لَنْ یُصِیبَنا هیچ رسیدنى بما نرسد از خیر و شرّ و نفع و ضرّ و عطا و منع و غنى و فقر و نفاق و وفاق مگر که خداى خواست و تقدیر کرد و بر ما نوشت همه بتقدیر او و همه بحکم او و مشیّت او. در عالم چیست از بودنى مگر بخواست او، موى نجنبد بر تن مگر بارادت او و خطرتى ناید در دل مگر بعلم او، آدمى از خاک آفریده او نه از نخّاس خریده او، هر چه خواهد کند و بر سر بندگان راند که حکم حکم او و همه اسیراند در قبضه او کس را از وى واخواست نه، و از پیش حکم او برخاست نه، لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
پیر طریقت گفت: الهى اى دهنده عطا و پوشنده جفا نه پیدا که پسند کرا و پسندیده چرا؟ بنده بتاوى بقضا پس گوى که چرا، الهى کار پیش از آدم و حوّاست و عطا پیش از خوف و رجا است، امّا آدمى بسبب دیدن مبتلاست خاصه او آن کس است که از سبب دیدن رها است اگر آسیا احوال گردان است قطب مشیّت بجا است.
قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا قسمت آنست که در ازل کردند، حکم آنست که در ازل راندند، رقم آنست که در ازل کشیدند، یکى را رقم سعادت کشیده و از معصیت او را زیان نه، یکى را حکم بشقاوت کرده و از طاعت او را هیچ سود نه.
محمد بن السماک گوید: در بصره شدم خلقى را دیدم روى بصحرا نهاده و جنازه در میان گرفته و بحکم تقرب دستارها بر آن همىانداختند، جنازه دیگر دیدم که همى بردند و بر آن سنک باران همىکردند پرسیدم از آن حال، گفتند: در این شهر مردى بود مؤذن چهل سال روزگار خود در طاعت و متابعت گذاشته بوقت آنکه بانک نماز کرد دل را در سر زلف خوبرویى گم کرد و آن خوبروى بعقد نکاح وى رضا نمیداد مگر بدو شرط یکى آنکه خمر باز خورد، دیگر آنکه زنّار گبر کى در بندد. آن مسکین بدبخت صدره توحید بر کشید و زنّار شماسى اختیار کرد و خمر باز خورد و در آن گمراهى طریق مواصلت میجست. آن خوب روى گفت: قدم اختیار ما درین مراد بریده کردند دوش جفت ما را در بهشت بما نمودند و شغل ما بى ما بمراد ما بساختند گواهى میدهم که خدا یکى است و محمد رسول او، این بگفت و جان بداد بر مسلمانى، این خبر بمؤذن رسید از غبن حسرت و حیرت آهى بکرد و جان بداد بر کافرى، اکنون آن جنازه که سنگ باران بدان همىکنند جنازه آن مؤذن است و آن دیگر جنازه که دستارها بحکم تقرّب بر آن مىاندازند مهد دولت آن نو مسلمان است.
هزار جان مقدّس فداى آن نقطه عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى دوستان تجلّى نمود. عنایة الازلیة کفایة الأبدیّة، هو مولانا، او است خداوند ما نزدیکتر بما از ما مهربانتر بر ما از ما، خواهنده ما بى ما بکرم خویش نه بسزاى ما، نه معاملت در خور ما، نه منّت بتوان ما. هر چه کردیم تاوان بر ما. هر چه تو کردى باقى بر ما. هر چه کردى بجاى خود کردى نه براى ما.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. اهل ایمان را از توکل چاره نیست و آن را که توکّل نیست ایمان نیست، توکّل بر کسى باید کرد که او بعزیزى معروف باشد تا بعز وى عزیز گردد. میگوید: وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ و نگر تا اعتماد بر کسى نکنى که امروز هست و فردا نه، اعتماد بر پادشاهى کن که تغییر و تبدیل و زوال را بدامن جلال او راه نه، وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ، دامن طلب هر کسى از سالکان بچیزى باز بست مگر دامن اعتماد و همّت متوکلان که روا نداشت که جز بدوستى خود باز بندد، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ، و از مرغان هوا توکّل بیاموز. بامداد هر یکى بینى از اوطان خویش بیرون آمده بیزار از خود و بیزار از خلق چون شب در آید حوصلهاى ایشان ممتلى و بقرارگاه خویش باز شوند لو توکّلتم على اللَّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر، تغدو خماصا و تروح بطانا.
قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ تقرّب العدوّ یوجب زیادة المقت له و تجنّب الحبیب یقتضى زیادة العطف علیه. قال اللَّه تعالى: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.
وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالى التهاون بالامر. قال حمدون: القائمون بالاوامر على ثلث مقامات: واحد یقوم الیه على العادة و قیامه الیه قیام کسل، و آخر یقوم الیه قیام طلب ثواب و قیامه الیه قیام طمع، و آخر یقوم الیه قیام مشاهدة فهو القائم باللّه لامره لا قائما بالامر للَّه سبحانه و تعالى.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الر منم آن خداوند که مىبینم جز من دارنده و پروراننده نه، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ این آیتها آن نامه است، الْحَکِیمِ. (۱) آن نامه نیکو حکمت راست حکم.
أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً مردمان را شگفت آمد و بنزدیک ایشان شگفت بود، أَنْ أَوْحَیْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ که پیغام دادیم بمردى هم از ایشان، أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ که مردمان را بیم نماى و آگاه کن، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا و بشارت ده گرویدگان را، أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ که ایشان را است وعده راست و کارى پیش شده، عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان، قالَ الْکافِرُونَ ناگرویدگان گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ. (۲) این جادویى است آشکارا.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ خداوند شما اللَّه است، الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او که هفت آسمان و هفت زمین آفرید از آغاز، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ آن گه مستولى شد بر عرش، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ میسازد کار و پیش مىبرد و مىاندازد، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ نیست هیچ شفیع کس را مگر پس دستورى او، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اوست خداوند شما، فَاعْبُدُوهُ او را پرستید، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ؟ (۳) پند نپذیرید و حق درنیابید؟
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً با اوست بازگشت شما همه، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا هنگام نهادن خداى است این براستى، إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ اوست که آفریده مىآرد از آغاز و فردا آن را زنده کند باز، لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا تا پاداش دهند ایشان را که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ و کارهاى نیک کردند بسزا، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند و بگرویدند، لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ ایشان را شرابى از آب جوشیده، وَ عَذابٌ أَلِیمٌ و عذابى دردنماى، بِما کانُوا یَکْفُرُونَ. (۴) بآنچه کافر شدند.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اوست که خورشید را روشن گردانید، وَ الْقَمَرَ نُوراً و ماه را روشنایى داد، وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ و آن را باز انداخت و چنان ساخت که میرود در منزلها بریدن فلک را، لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ و رفتن او شمار سال و ماه و روزگار میدانید، ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ نیافرید خداى آن را مگر بدانش خویش و توان خویش بیکتایى خویش، یُفَصِّلُ الْآیاتِ نشانهاى گشاده روشن مىنماید و پیغامهاى روشن گشاده مىفرستد، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. (۵)ایشان را که بدانند.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ در شد آمد شب و روز، وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و در آنچه خداى آفرید در آسمان و زمین از آفریدههاى خویش، لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ. (۶) نشانهاى روشن است بیکتایى ایشان را که از خشم خداى و از جحود حق او مىپرهیزند.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا ایشان که دیدار ما نمىبیوسند و بانگیزانیدن ما بنمىگروند، وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا و باین جهان مىبسندند.
و خرسندى کنند وَ اطْمَأَنُّوا بِها و بآن آرام مىکنند، وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ. (۷) و ایشان که از وعد و وعید ما ناآگاه و ناگرویدند، أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۸) ایشان آنند که جایگاه ایشان آتش است بآنچه میکردند.
الر منم آن خداوند که مىبینم جز من دارنده و پروراننده نه، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ این آیتها آن نامه است، الْحَکِیمِ. (۱) آن نامه نیکو حکمت راست حکم.
أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً مردمان را شگفت آمد و بنزدیک ایشان شگفت بود، أَنْ أَوْحَیْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ که پیغام دادیم بمردى هم از ایشان، أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ که مردمان را بیم نماى و آگاه کن، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا و بشارت ده گرویدگان را، أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ که ایشان را است وعده راست و کارى پیش شده، عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان، قالَ الْکافِرُونَ ناگرویدگان گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ. (۲) این جادویى است آشکارا.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ خداوند شما اللَّه است، الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او که هفت آسمان و هفت زمین آفرید از آغاز، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ آن گه مستولى شد بر عرش، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ میسازد کار و پیش مىبرد و مىاندازد، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ نیست هیچ شفیع کس را مگر پس دستورى او، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اوست خداوند شما، فَاعْبُدُوهُ او را پرستید، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ؟ (۳) پند نپذیرید و حق درنیابید؟
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً با اوست بازگشت شما همه، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا هنگام نهادن خداى است این براستى، إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ اوست که آفریده مىآرد از آغاز و فردا آن را زنده کند باز، لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا تا پاداش دهند ایشان را که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ و کارهاى نیک کردند بسزا، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند و بگرویدند، لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ ایشان را شرابى از آب جوشیده، وَ عَذابٌ أَلِیمٌ و عذابى دردنماى، بِما کانُوا یَکْفُرُونَ. (۴) بآنچه کافر شدند.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اوست که خورشید را روشن گردانید، وَ الْقَمَرَ نُوراً و ماه را روشنایى داد، وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ و آن را باز انداخت و چنان ساخت که میرود در منزلها بریدن فلک را، لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ و رفتن او شمار سال و ماه و روزگار میدانید، ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ نیافرید خداى آن را مگر بدانش خویش و توان خویش بیکتایى خویش، یُفَصِّلُ الْآیاتِ نشانهاى گشاده روشن مىنماید و پیغامهاى روشن گشاده مىفرستد، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. (۵)ایشان را که بدانند.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ در شد آمد شب و روز، وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و در آنچه خداى آفرید در آسمان و زمین از آفریدههاى خویش، لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ. (۶) نشانهاى روشن است بیکتایى ایشان را که از خشم خداى و از جحود حق او مىپرهیزند.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا ایشان که دیدار ما نمىبیوسند و بانگیزانیدن ما بنمىگروند، وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا و باین جهان مىبسندند.
و خرسندى کنند وَ اطْمَأَنُّوا بِها و بآن آرام مىکنند، وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ. (۷) و ایشان که از وعد و وعید ما ناآگاه و ناگرویدند، أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۸) ایشان آنند که جایگاه ایشان آتش است بآنچه میکردند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که گرویدگاناند و نیکوکاران، یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ خداى ایشان را راه مىنماید بایمان آوردن ایشان، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ میرود زیر درختان و نشستگاههاى ایشان جویهاى روان، فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. (۹) در بهشتهاى با ناز.
دَعْواهُمْ فِیها درخواست و بازخواست ایشان، سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ پاکى ترا اى خداوند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت خداى ایشان را و نواخت ایشان یکدیگر را در بهشت اینست که: سلام علیکم، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ و آخر خواندن ایشان آنست که گویند، أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. (۱۰) ثناء بسزا خداى را خداوند جهانیان.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ و اگر خداى واشتابانیدى مردمان را بدى، اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ جایى که ایشان مىشتابند بنیکى، لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ خداى بایشان گزاردید اجلهاى ایشان و سپرى کردید ایشان را عمرهاى ایشان، فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا فرو گذاریم ناگرویدگان را برستاخیز، فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. (۱۱) تا در گزافکارى خویش متحیّر مىباشند.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ و هر گاه که بمردم رسد گزند دردى یا بیمارى، دَعانا لِجَنْبِهِ او خواند ما را افتاده بر پهلوى خویش، أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یا نشسته یا مانده برپاى، فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ چون باز بریم ازو آن گزند و آن رنج که در آن است، مَرَّ رود او، کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا چنان که او نه آنست که ما را میخواند، إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ آن گزند را که باو رسیده بود، کَذلِکَ چنین است، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۱۲) آراستهاند بر گزافکاران آنچه میکنند.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ هلاک کردیم و تباه کردیم گروهان پس یکدیگر، لَمَّا ظَلَمُوا آن گه که ستم کردند، وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان ما بپیغامها و نشانهاى روشن، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و نه بر آن بودند که بگروند، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ. (۱۳) چنین است پاداش از ما گروه بدکاران را.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ پس شما را پس نشینان کردیم در زمین، مِنْ بَعْدِهِمْ از پس ایشان، لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ. (۱۴) تا نگریم که چون کنید.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا و چون بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ روشن پیدا، قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ناگرویدگان برستاخیز گویند، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا که بما قرآنى آر جدا زین، أَوْ بَدِّلْهُ یا هم این بدل کن، قُلْ بگوى، ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی مرا نیست و نبود که این را بدل کنم از خودى خویش، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ من نروم مگر بر پى آن که پیغام است بمن، إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. (۱۵) من میترسم اگر نافرمان آیم در خداوند خویش از عذاب روزى بزرگ».
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ بگوى اگر خداى خواستید، ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ من هرگز بر شما این کتاب نخواندید، وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ و شما را آگاه و دانا نکردمى از آن، فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ چهل سال در میان شما بودم که از پیغامبرى سخن نگفتم، أَ فَلا تَعْقِلُونَ. (۱۶) در نیابید.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً که بود ستم کارتر از آن که آید و بر خداى دروغ سازد، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا آن را بدروغ دارد، و رساننده را دروغ زن شمارد، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ. (۱۷) بدکاران را در پیروزى بهره نیست.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مىپرستند فرود از خداى، ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ آنچه نگزاید بکار نیاید، وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ و میگویند که تا ما را فردا بنزدیک اللَّه شفیعان باشند، قُلْ بگو: أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ خداى را انباز مىگویید که او آن انباز نه در آسمان داند خود و نه در زمین، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ. (۱۸) پاکى و بىعیبى ویراست و برتر است از آنچه انباز گیرندگان میگویند در وى.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً نبودند مردمان مگر امّتى راست بر دینى راست پاک، فَاخْتَلَفُوا پس در مخالفت افتادند و در دین خود بپراکندند، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ و اگر نه سخنى بودى که پیش شده از اللَّه، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ میان ایشان کار برگزارده آمدید، فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. (۱۹) در آن اختلاف و تفرقه که ایشان در آن بودند.
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ میگویند چرا برین مرد از خداوند او آیتى فرو نیامد، فَقُلْ گوى، إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ علم غیب خداىتر است، فَانْتَظِرُوا ایشان را گوى چشم میدارید بودنى را، إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ. (۲۰) که من با شما از چشم دارندگانم.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً و ما چون مردمان از خویشتن مهربانى و آسانى چشانیم، مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ پس گزند که رسیده بود بایشان، إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا چون در نگرى ایشان را مکر است در آیات ما و در نعمتهاى ما، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَکْراً بگوى اللَّه زود توانتر است از آدمى در بد عهدى کردن، إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ. (۲۱) که رسولان ما مىنویسند آنچه آدمیان سگالش و کوشش میکنند.
دَعْواهُمْ فِیها درخواست و بازخواست ایشان، سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ پاکى ترا اى خداوند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت خداى ایشان را و نواخت ایشان یکدیگر را در بهشت اینست که: سلام علیکم، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ و آخر خواندن ایشان آنست که گویند، أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. (۱۰) ثناء بسزا خداى را خداوند جهانیان.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ و اگر خداى واشتابانیدى مردمان را بدى، اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ جایى که ایشان مىشتابند بنیکى، لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ خداى بایشان گزاردید اجلهاى ایشان و سپرى کردید ایشان را عمرهاى ایشان، فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا فرو گذاریم ناگرویدگان را برستاخیز، فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. (۱۱) تا در گزافکارى خویش متحیّر مىباشند.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ و هر گاه که بمردم رسد گزند دردى یا بیمارى، دَعانا لِجَنْبِهِ او خواند ما را افتاده بر پهلوى خویش، أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یا نشسته یا مانده برپاى، فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ چون باز بریم ازو آن گزند و آن رنج که در آن است، مَرَّ رود او، کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا چنان که او نه آنست که ما را میخواند، إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ آن گزند را که باو رسیده بود، کَذلِکَ چنین است، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۱۲) آراستهاند بر گزافکاران آنچه میکنند.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ هلاک کردیم و تباه کردیم گروهان پس یکدیگر، لَمَّا ظَلَمُوا آن گه که ستم کردند، وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان ما بپیغامها و نشانهاى روشن، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و نه بر آن بودند که بگروند، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ. (۱۳) چنین است پاداش از ما گروه بدکاران را.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ پس شما را پس نشینان کردیم در زمین، مِنْ بَعْدِهِمْ از پس ایشان، لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ. (۱۴) تا نگریم که چون کنید.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا و چون بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ روشن پیدا، قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ناگرویدگان برستاخیز گویند، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا که بما قرآنى آر جدا زین، أَوْ بَدِّلْهُ یا هم این بدل کن، قُلْ بگوى، ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی مرا نیست و نبود که این را بدل کنم از خودى خویش، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ من نروم مگر بر پى آن که پیغام است بمن، إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. (۱۵) من میترسم اگر نافرمان آیم در خداوند خویش از عذاب روزى بزرگ».
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ بگوى اگر خداى خواستید، ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ من هرگز بر شما این کتاب نخواندید، وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ و شما را آگاه و دانا نکردمى از آن، فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ چهل سال در میان شما بودم که از پیغامبرى سخن نگفتم، أَ فَلا تَعْقِلُونَ. (۱۶) در نیابید.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً که بود ستم کارتر از آن که آید و بر خداى دروغ سازد، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا آن را بدروغ دارد، و رساننده را دروغ زن شمارد، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ. (۱۷) بدکاران را در پیروزى بهره نیست.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مىپرستند فرود از خداى، ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ آنچه نگزاید بکار نیاید، وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ و میگویند که تا ما را فردا بنزدیک اللَّه شفیعان باشند، قُلْ بگو: أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ خداى را انباز مىگویید که او آن انباز نه در آسمان داند خود و نه در زمین، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ. (۱۸) پاکى و بىعیبى ویراست و برتر است از آنچه انباز گیرندگان میگویند در وى.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً نبودند مردمان مگر امّتى راست بر دینى راست پاک، فَاخْتَلَفُوا پس در مخالفت افتادند و در دین خود بپراکندند، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ و اگر نه سخنى بودى که پیش شده از اللَّه، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ میان ایشان کار برگزارده آمدید، فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. (۱۹) در آن اختلاف و تفرقه که ایشان در آن بودند.
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ میگویند چرا برین مرد از خداوند او آیتى فرو نیامد، فَقُلْ گوى، إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ علم غیب خداىتر است، فَانْتَظِرُوا ایشان را گوى چشم میدارید بودنى را، إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ. (۲۰) که من با شما از چشم دارندگانم.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً و ما چون مردمان از خویشتن مهربانى و آسانى چشانیم، مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ پس گزند که رسیده بود بایشان، إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا چون در نگرى ایشان را مکر است در آیات ما و در نعمتهاى ما، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَکْراً بگوى اللَّه زود توانتر است از آدمى در بد عهدى کردن، إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ. (۲۱) که رسولان ما مىنویسند آنچه آدمیان سگالش و کوشش میکنند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ چرا مردان شهرى که بخواستندى، گروید آن وقت گرویدندى فَنَفَعَها إِیمانُها که ایشان را گرویدن سود داشتى، إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا مگر قوم یونس که ایمان آوردند کَشَفْنا عَنْهُمْ باز بردیم از ایشان عَذابَ الْخِزْیِ عذاب رسوایى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا درین جهان وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ (۹۸) و ایشان را بر خوردار گذاشتیم تا هنگامهاى اجلهاى ایشان.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ و اگر خداوند تو خواستى لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ ایمان آوردى هر که در زمین کُلُّهُمْ جَمِیعاً همگان بهم أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ تو توانى که مردمان را ناکام پیغام شنوانى حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۹۹) تا گرویدگان باشند.
وَ ما کانَ لِنَفْسٍ نبود و نیست هیچ تن را أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ که بگرود بخداى مگر بخواست او وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ و کژى بیگانگى مىافکند و مىآلاید عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ (۱۰۰) بر ایشان که حقّ مى در نیاوند قُلِ انْظُرُوا گوى در نگرید ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا آن خود چه چیز است که در آسمان و زمین است وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ و چه سود دارد نشانها و پیغامها و آگاه کنندگان و بیم نمایندگان عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ (۱۰۱) قومى را که ایشان بنمى باید گرویدن.
فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ چشم نمیدارند إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ مگر خویشتن را روزى همچون روزهاى ایشان که گذشتهاند پیش ازین قُلْ فَانْتَظِرُوا گوى چشم میدارید بمن و بخویشتن إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (۱۰۲) که من هم از چشم دارندگانم با شما.
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا آن گه باز رهانیم فرستادگان خویش وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگاناند کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا هم چنان حق است بر ما نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۳) که باز رهانیم و گرویدگان با او.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ گوى اى مردمان إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی اگر شما در گماناید از دین من فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ نپرستم آنچه مىپرستید شما فرود از خداى وَ لکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ و لکن اللَّه را پرستم آن خداى که شما را میراند وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۴) و مرا باین فرمودند که از گرویدگان باش.
وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً و آهنگ خویش و روى خویش راست دار دین را مسلمان بر ملت ابراهیم وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۵) و نگر که از انباز گیرندگان نباشى.
وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ و فرود از اللَّه مخوان ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ چیزى که ترا نه سود دارد و نه گزاید فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِینَ (۱۰۶) اگر چنین کنى آن گه تو آنى که یکى از ستم کاران باشى.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ و اگر اللَّه بتو گزندى رساند فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ باز برندهاى نیست آن گزند را مگر هم او وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ و اگر بتو نیکى خواهد فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ باز دارندهاى نیست فضل او را یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ میرساند آن را باو که خواهد از بندگان خویش وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۱۰۷) و اوست عیب پوش آمرزگار مهربان.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ گوى اى مردمان قَدْ جاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما پیغامى راست و رسانندهاى راست از خداوند شما فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ هر که بر راه راست افتد سود تن خویش را افتد وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها و هر که از راه راست بیفتد زیان تن خویش را بیفتد وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (۱۰۸) و من بر شما کوش دارنده و نگه دارندهام.
وَ اتَّبِعْ ما یُوحى إِلَیْکَ و بر پى مىباش آن پیغام را که مىدهند بتو وَ اصْبِرْ و شکیبا مىباش حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ تا آن گه که اللَّه برگزارد کار و خواست خود وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۱۰۹) و بهتر حاکمان اللَّه است در حکم.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ و اگر خداوند تو خواستى لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ ایمان آوردى هر که در زمین کُلُّهُمْ جَمِیعاً همگان بهم أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ تو توانى که مردمان را ناکام پیغام شنوانى حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۹۹) تا گرویدگان باشند.
وَ ما کانَ لِنَفْسٍ نبود و نیست هیچ تن را أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ که بگرود بخداى مگر بخواست او وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ و کژى بیگانگى مىافکند و مىآلاید عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ (۱۰۰) بر ایشان که حقّ مى در نیاوند قُلِ انْظُرُوا گوى در نگرید ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا آن خود چه چیز است که در آسمان و زمین است وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ و چه سود دارد نشانها و پیغامها و آگاه کنندگان و بیم نمایندگان عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ (۱۰۱) قومى را که ایشان بنمى باید گرویدن.
فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ چشم نمیدارند إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ مگر خویشتن را روزى همچون روزهاى ایشان که گذشتهاند پیش ازین قُلْ فَانْتَظِرُوا گوى چشم میدارید بمن و بخویشتن إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (۱۰۲) که من هم از چشم دارندگانم با شما.
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا آن گه باز رهانیم فرستادگان خویش وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگاناند کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا هم چنان حق است بر ما نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۳) که باز رهانیم و گرویدگان با او.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ گوى اى مردمان إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی اگر شما در گماناید از دین من فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ نپرستم آنچه مىپرستید شما فرود از خداى وَ لکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ و لکن اللَّه را پرستم آن خداى که شما را میراند وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۴) و مرا باین فرمودند که از گرویدگان باش.
وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً و آهنگ خویش و روى خویش راست دار دین را مسلمان بر ملت ابراهیم وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۵) و نگر که از انباز گیرندگان نباشى.
وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ و فرود از اللَّه مخوان ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ چیزى که ترا نه سود دارد و نه گزاید فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِینَ (۱۰۶) اگر چنین کنى آن گه تو آنى که یکى از ستم کاران باشى.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ و اگر اللَّه بتو گزندى رساند فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ باز برندهاى نیست آن گزند را مگر هم او وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ و اگر بتو نیکى خواهد فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ باز دارندهاى نیست فضل او را یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ میرساند آن را باو که خواهد از بندگان خویش وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۱۰۷) و اوست عیب پوش آمرزگار مهربان.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ گوى اى مردمان قَدْ جاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما پیغامى راست و رسانندهاى راست از خداوند شما فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ هر که بر راه راست افتد سود تن خویش را افتد وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها و هر که از راه راست بیفتد زیان تن خویش را بیفتد وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (۱۰۸) و من بر شما کوش دارنده و نگه دارندهام.
وَ اتَّبِعْ ما یُوحى إِلَیْکَ و بر پى مىباش آن پیغام را که مىدهند بتو وَ اصْبِرْ و شکیبا مىباش حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ تا آن گه که اللَّه برگزارد کار و خواست خود وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۱۰۹) و بهتر حاکمان اللَّه است در حکم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ بزرگست و بزرگوار خداوند کردگار، نامدار رهىدار، کریم و مهربان، خداى جهان و جهانیان، دارنده ضعیفان، نوازنده لهیفان، نیوشنده آواز سایلان، پذیرنده عذر عذر خواهان، دوستدار نیاز و سوز درویشان و ناله خستگان، دوست دارد بندهاى را که درو زارد، و از کرد بد خویش بدو نالد، خود را دست آویزى نداند، دست از همه وسائل و طاعات تهى بیند، اشک از چشم روان، و ذکر بر زبان، و مهر در میان جان، نبینى که با قوم یونس چه کرد؟ آن گه که درماندند و عذاب بایشان نزدیک گشته، و یونس بخشم بیرون شده، و ایشان را وعده عذاب داده، بامداد از خانها بدر آمدند، ابر سیاه دیدند و دود عظیم، آتش از آن پاره پاره مىافتاد، بجاى آوردند که آن عذاب است که یونس مر ایشان را وعده داد یونس را طلب کردند و نیافتند، جمعى عظیم بصحرا بهم آمدند طفلکان را از مادران جدا کردند، کودکان را از پدران باز بریدند، تا آن کودکان و طفلکان بفراق مادر و پدر گریستن و زارى در گرفتند، پیران سرها برهنه کردند و محاسن سپید بر دست نهادند همى بیک بار فغان برآوردند، و بزارى و خوارى زینهار خواستند، گفتند: اللهم ان ذنوبنا عظمت و جلّت و انت اعظم منها و اجلّ، خداوندا گناه ما بزرگست و عفو تو از آن بزرگتر، خداوندا بسزاى ما چه نگرى بسزاى خود نگر. آن گه سه فرقت شدند به سه صف ایستاده صفى پیران و صفى جوانان و صفى کودکان. عذاب فرو آمد بر سر پیران بایستاد. پیران گفتند، بار خدایا تو ما را فرمودهاى که بندگان را آزاد کنید ما همه بندگانیم، و بر درگاه تو زارندگانیم، چه بود که ما را از عقوبت و عذاب خود آزاد کنى؟ عذاب از سر ایشان بگشت بر سر جوانان بایستاد. جوانان گفتند: خداوندا تو ما را فرمودهاى که ستمکاران را عفو کنید و گناه ایشان در گذارید ما همه ستمکارانیم بر خویشتن، عفو کن و از ما درگذار. عذاب از ایشان در گذشت بر سر کودکان بایستاد. کودکان گفتند: خداوندا تو ما را فرمودهاى که سایلان را رد مکنید و باز مزنید ما همه سایلانیم ما را ردّ مکن و نومید بازمگردان، اى فریادرس نومیدان، و چاره بیچارگان، و فراخ بخش مهربان.
آن عذاب از ایشان بگشت و توبه ایشان قبول کرد. اینست که رب العالمین گفت: کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ بىآیینه توفیق کس روى ایمان نبیند، بىعنایت حق کس بشناخت حقّ نرسد، بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند، تا با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات و نعوت خود در دل وى مقرّر نکند، بنده هرگز بشناخت او راه نبرد. و اللَّه لولا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا، آب و خاک را نبود پس بود را چه رسد که بدرگاه قدم آشنایى جوید اگر نه عنایت قدیم بود، دعوى شناخت ربوبیّت چون کند اگر نه توفیقش رفیق بود.
دل کیست که گوهرى فشاند بى تو
یا تن که بود که ملک راند بىتو
و اللَّه که خرد راه نداند بى تو
جان زهره ندارد که بماند بى تو.
قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، دلایل و امارات وحدانیّت اوست، نگرنده مىدرباید، از همه جانب بساحت او راه است رونده مىباید، بستان حقایق پر ثمار لطائف است، خورنده مىباید.
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست.
وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ الادلّة و ان کانت ظاهرة فما تغنى اذا کانت البصائر مسدودة کما أنّ الشّموس و ان کانت طالعة فما تغنى اذا کانت الأبصار عن الادراک بما عمى مردودة. و ما انتفاع اخى الدّنیا بمقلته اذا استوت عنده الانوار و الظّلم.
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ تشریف و نواخت مؤمنان است که رب العزّة به نعت اعزاز و اکرام نجات ایشان بر نجات پیغامبران بست، و در نعت تخصیص و تشریف ایشان را درهم پیوست. گفت حق است از ما، واجب است از کرم و لطف ما، که مؤمنان را رهانیم، چنان که پیغامبران را رهانیدیم، تا چنان که بر هیچ پیغامبر روا نیست که فردا در آتش شود و عذاب چشد، هیچ مؤمن را روا نیست که در دوزخ و در عذاب جاوید بماند، فانّه جلّ جلاله اخبر انّه ینجى الرّسل و المؤمنین جمیعا. وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ اى اخلص قصدک للدّین و جرّد قلبک عن اثبات کل ما لحقه قهر التکوین. میگوید: دین خویش از شوب ریا پاک دار، و قصد خویش در جستن کیمیاى حقیقت درست کن دل از علایق بریده، و کمربندى بر میان بسته، و حلقه خدمت در گوش وفا کرده، و خواست خود فداى خواست ازلى کرده، نفس فداى رضا، و دل فداى وفا، و چشم فداى بقا.
نفسم همه عمر در وصالت خواهد گوشم سمع از بهر مقالت خواهد
روحم راحت ز اتّصالت خواهد
چشمم بصر از شوق جمالت خواهد.
ازینجا نور حقیقت آغاز کند، باز محبّت بر هواى تفرید پرواز کند، جذبه الهى در رسد، رهى را از دست تصرّف بستاند، نه غبار زحمت آرزوى بهشت بر وقت وى نشیند، نه بیم دوزخ او را راه گیرى کند. بزبان حال گوید:
عاشق بره عشق چنان مىباید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
رهى تا اکنون طالب بود. مطلوب گشت، عاشق بود معشوق شد، مرید بود مراد گشت، بساط یگانگى دید بشتافت، تا قرب دوست بیافت، خبر عیان گشت، و مبهم بیان شد، رهى در خود میرسید که بدوست رسید، خود را ندید او، که درست دید.
پیر طریقت گفت: الهى تا آموختنى را آموختم، و آموخته را جمله بسوختم، اندوخته را برانداختم، و انداخته را بیندوختم، نیست را بفروختم، تا هست را بیفروختم، الهى تا یگانگى بشناختم، در آرزوى شادى بگداختم، کى باشد که گویم پیمانه بینداختم، و از علائق وا پرداختم، و بود خویش جمله درباختم.
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
آن عذاب از ایشان بگشت و توبه ایشان قبول کرد. اینست که رب العالمین گفت: کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ بىآیینه توفیق کس روى ایمان نبیند، بىعنایت حق کس بشناخت حقّ نرسد، بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند، تا با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات و نعوت خود در دل وى مقرّر نکند، بنده هرگز بشناخت او راه نبرد. و اللَّه لولا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا، آب و خاک را نبود پس بود را چه رسد که بدرگاه قدم آشنایى جوید اگر نه عنایت قدیم بود، دعوى شناخت ربوبیّت چون کند اگر نه توفیقش رفیق بود.
دل کیست که گوهرى فشاند بى تو
یا تن که بود که ملک راند بىتو
و اللَّه که خرد راه نداند بى تو
جان زهره ندارد که بماند بى تو.
قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، دلایل و امارات وحدانیّت اوست، نگرنده مىدرباید، از همه جانب بساحت او راه است رونده مىباید، بستان حقایق پر ثمار لطائف است، خورنده مىباید.
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست.
وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ الادلّة و ان کانت ظاهرة فما تغنى اذا کانت البصائر مسدودة کما أنّ الشّموس و ان کانت طالعة فما تغنى اذا کانت الأبصار عن الادراک بما عمى مردودة. و ما انتفاع اخى الدّنیا بمقلته اذا استوت عنده الانوار و الظّلم.
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ تشریف و نواخت مؤمنان است که رب العزّة به نعت اعزاز و اکرام نجات ایشان بر نجات پیغامبران بست، و در نعت تخصیص و تشریف ایشان را درهم پیوست. گفت حق است از ما، واجب است از کرم و لطف ما، که مؤمنان را رهانیم، چنان که پیغامبران را رهانیدیم، تا چنان که بر هیچ پیغامبر روا نیست که فردا در آتش شود و عذاب چشد، هیچ مؤمن را روا نیست که در دوزخ و در عذاب جاوید بماند، فانّه جلّ جلاله اخبر انّه ینجى الرّسل و المؤمنین جمیعا. وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ اى اخلص قصدک للدّین و جرّد قلبک عن اثبات کل ما لحقه قهر التکوین. میگوید: دین خویش از شوب ریا پاک دار، و قصد خویش در جستن کیمیاى حقیقت درست کن دل از علایق بریده، و کمربندى بر میان بسته، و حلقه خدمت در گوش وفا کرده، و خواست خود فداى خواست ازلى کرده، نفس فداى رضا، و دل فداى وفا، و چشم فداى بقا.
نفسم همه عمر در وصالت خواهد گوشم سمع از بهر مقالت خواهد
روحم راحت ز اتّصالت خواهد
چشمم بصر از شوق جمالت خواهد.
ازینجا نور حقیقت آغاز کند، باز محبّت بر هواى تفرید پرواز کند، جذبه الهى در رسد، رهى را از دست تصرّف بستاند، نه غبار زحمت آرزوى بهشت بر وقت وى نشیند، نه بیم دوزخ او را راه گیرى کند. بزبان حال گوید:
عاشق بره عشق چنان مىباید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
رهى تا اکنون طالب بود. مطلوب گشت، عاشق بود معشوق شد، مرید بود مراد گشت، بساط یگانگى دید بشتافت، تا قرب دوست بیافت، خبر عیان گشت، و مبهم بیان شد، رهى در خود میرسید که بدوست رسید، خود را ندید او، که درست دید.
پیر طریقت گفت: الهى تا آموختنى را آموختم، و آموخته را جمله بسوختم، اندوخته را برانداختم، و انداخته را بیندوختم، نیست را بفروختم، تا هست را بیفروختم، الهى تا یگانگى بشناختم، در آرزوى شادى بگداختم، کى باشد که گویم پیمانه بینداختم، و از علائق وا پرداختم، و بود خویش جمله درباختم.
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
الر کِتابٌ این حروف نامهایست أُحْکِمَتْ آیاتُهُ درست و راست و بىغلط گفته و فرستاده سخنهاى او و معنیها درو.
ثُمَّ فُصِّلَتْ پس آن گه گشاده و روشن و پیدا باز نموده مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (۱) از نزدیک داناى راستدان آگاهى نهاندان.
أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ آن را که نپرستید مگر اللَّه إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ (۲) که من رسانندهام شما را ازو آگاهى دهنده و بیم نمایم شاد کننده و رامش رسانم.
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ و آن را که آمرزش خواهید از خداوند خویش ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ و باز گردید باو یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً تا شما را برخوردارى دهد بر خوردارى نیکو إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى تا آن هنگام که نام زد کرده در رسد وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ و هر خداوند فضل را و افزونى را در کردار و خدمت فضل او و ثواب آن افزونى او باو دهد.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر برگردید فَإِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من مىترسم بر شما عَذابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ (۳) از عذاب بزرگ در روزى بزرگ.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ با خداى است بازگشت شما وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۴) و او بر همه چیز تواناست.
أَلا آگاه باشید و إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ فراهم میگیرند نهانى خویش بر نهانهایى لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ تا آن را پنهان دارند از اللَّه أَلا آگاه باشید حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ آن گه که جامها در سر میکشند یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ میداند اللَّه هر چه نهان میدارند و آشکارا مىنمایند إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۵) که اللَّه داناست بهرچه در دلها است.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ و نیست هیچ جمندهاى در زمین إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها مگر بر خدا است روزى آن وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها و میداند جاى آرام آن و جاى سپنجگانى آن. کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۶) همه در لوح است در نسختى پیدا روشن.
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او آنست که بیافرید هفت آسمان و هفت زمین فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ و عرش او بر آب بود لِیَبْلُوَکُمْ تا بیازماید شما را أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا که کیست از شما نیکو کارتر وَ لَئِنْ قُلْتَ و اگر گویى إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ که شما انگیختنىاید از خاک از پس مرگ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا خواهند گفت کافران إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) که نیست این سخن مگر جادویى آشکار
وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ و اگر واپس داریم از ایشان عذاب إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ تا هنگامى شمرده لَیَقُولُنَّ خواهند گفت ما یَحْبِسُهُ چه چیز آن عذاب را باز مىبرد أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ آگاه باشد آن روز که بایشان آید لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ از ایشان بازداشتنى نیست وَ حاقَ بِهِمْ و فرا سرایشان نشیند ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۸) آنچه بر آن مىخندیدند و افسوس میکردند بر آن.
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ و اگر مردم را بچشانیم مِنَّا رَحْمَةً از خود مهربانى ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ آن گه بازستانیم ازو إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ (۹) مردم براستى نومید است ناسپاس.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ و اگر چشانیم او را نیک روزى و تن آسانى بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ پس گزند و بد روزگارى که رسیده بود باو لَیَقُولَنَّ براستى که او گوید ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی آن بد روزى و بد حالى و آن بیمارى و درویشى همه رفت از من إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (۱۰) براستى که او شاد است خویشتن دوست لاف زن نازنده.
إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر ایشان که شکیبااند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و در تنگ روز نیکوکار أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (۱۱) ایشانند که ایشان را است آمرزش و مزد بزرگوار.
الر کِتابٌ این حروف نامهایست أُحْکِمَتْ آیاتُهُ درست و راست و بىغلط گفته و فرستاده سخنهاى او و معنیها درو.
ثُمَّ فُصِّلَتْ پس آن گه گشاده و روشن و پیدا باز نموده مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (۱) از نزدیک داناى راستدان آگاهى نهاندان.
أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ آن را که نپرستید مگر اللَّه إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ (۲) که من رسانندهام شما را ازو آگاهى دهنده و بیم نمایم شاد کننده و رامش رسانم.
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ و آن را که آمرزش خواهید از خداوند خویش ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ و باز گردید باو یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً تا شما را برخوردارى دهد بر خوردارى نیکو إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى تا آن هنگام که نام زد کرده در رسد وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ و هر خداوند فضل را و افزونى را در کردار و خدمت فضل او و ثواب آن افزونى او باو دهد.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر برگردید فَإِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من مىترسم بر شما عَذابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ (۳) از عذاب بزرگ در روزى بزرگ.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ با خداى است بازگشت شما وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۴) و او بر همه چیز تواناست.
أَلا آگاه باشید و إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ فراهم میگیرند نهانى خویش بر نهانهایى لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ تا آن را پنهان دارند از اللَّه أَلا آگاه باشید حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ آن گه که جامها در سر میکشند یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ میداند اللَّه هر چه نهان میدارند و آشکارا مىنمایند إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۵) که اللَّه داناست بهرچه در دلها است.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ و نیست هیچ جمندهاى در زمین إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها مگر بر خدا است روزى آن وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها و میداند جاى آرام آن و جاى سپنجگانى آن. کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۶) همه در لوح است در نسختى پیدا روشن.
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او آنست که بیافرید هفت آسمان و هفت زمین فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ و عرش او بر آب بود لِیَبْلُوَکُمْ تا بیازماید شما را أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا که کیست از شما نیکو کارتر وَ لَئِنْ قُلْتَ و اگر گویى إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ که شما انگیختنىاید از خاک از پس مرگ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا خواهند گفت کافران إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) که نیست این سخن مگر جادویى آشکار
وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ و اگر واپس داریم از ایشان عذاب إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ تا هنگامى شمرده لَیَقُولُنَّ خواهند گفت ما یَحْبِسُهُ چه چیز آن عذاب را باز مىبرد أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ آگاه باشد آن روز که بایشان آید لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ از ایشان بازداشتنى نیست وَ حاقَ بِهِمْ و فرا سرایشان نشیند ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۸) آنچه بر آن مىخندیدند و افسوس میکردند بر آن.
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ و اگر مردم را بچشانیم مِنَّا رَحْمَةً از خود مهربانى ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ آن گه بازستانیم ازو إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ (۹) مردم براستى نومید است ناسپاس.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ و اگر چشانیم او را نیک روزى و تن آسانى بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ پس گزند و بد روزگارى که رسیده بود باو لَیَقُولَنَّ براستى که او گوید ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی آن بد روزى و بد حالى و آن بیمارى و درویشى همه رفت از من إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (۱۰) براستى که او شاد است خویشتن دوست لاف زن نازنده.
إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر ایشان که شکیبااند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و در تنگ روز نیکوکار أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (۱۱) ایشانند که ایشان را است آمرزش و مزد بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ اشارت است بجلال قدر مصطفى (ص)، و کمال عزّ وى لطف ایزدى است که گوهر فطرت محمد مرسل را جلوه میکند، میگوید: ما قصّه پیشینان، و آیین رفتگان، و سرگذشت جهانیان از قوم نوح و عاد و ثمود و امثال ایشان همه بر تو کشف کردیم، و مشکلهاى غیبى و نکتهاى علمى خلق را بر زبان تو بیان کردیم دو معنى را، یکى اجلال قدر تو خواستیم، و کمال امانت و دیانت تو وا خلق نمودیم، تا جهانیان بدانند که مفتى عالم جبروت و منهى خطّه ملکوت تویى، محلّ کشف اسرار ازل و ابد تویى، آن اسرار که با تو بگفتیم با کس نگفتیم، و آن انوار که بدل تو راه دادیم بکس ندادیم، اى محمد ما جان تو از خزینه قدس بیرون آوردیم و در صورتى شیرین و پیکرى نگارین بیرون دادیم، تا بزبان خویش واجب شرع ما را وابندگان ما شرح دهى، و قصّه عالمیان و سرگذشت ایشان از مبدأ کاینات تا مقطع دائره حادثات بر ایشان خوانى، تا ببرکت رسالت تو و بشیرین سخنان تو خلقى را از غشاوه بیگانگى بنور آشنایى رسانیم که ما در عزیز کلام خویش گفتهایم وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. دیگر معنى آنست که ما خواستیم تا ببیان این قصهها و سرگذشتها آرامى در دل تو آریم، و در آن سکون افزائیم، و تا بدانى که برادران تو آن پیغامبران که گذشتند از قوم خویش چه بار رنج کشیدند و بعاقبت اثر نصرت ما چون دیدند، سنت ما با تو همانست فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ صبر کن، هیچ منال، و اندوه مدار، که هر آن گل که اینجا خار در دست تو بیش نشاند، در قیامت بوى خوش بدماغ تو خوشتر رساند.
پیرى را پرسیدند که تقوى چیست؟ گفت: تقوى آنست که چون با تو حدیث دوزخ گویند آتشى در نهاد خود برافروزى چنان که دود خوف بر ظاهر تو بنماید، و چون حدیث بهشت گویند نشاطى گرد جان تو برآید چنان که از شادى رجاء هر دو خدّ تو مورّد گردد، چون خواهى که متقى بر کمال باشى، بدل بدان، و بتن درآى، و بزبان بگوى، و آنچه گویى از مایه علم و سرمایه خرد گوى، که هر چه نه آن بود بر شکل سنگ آسیا بود، عمرى میگردد و یک سر سوزن فراتر نشود، بشنو صفت متقیان و سیرت ایشان، بو هریره گفت: روزى رسول خدا (ص) نماز بامداد کرد و گفت هم اکنون مردى از در مسجد درآید که منظور حق است نظر مهر ربوبیت در دل او پیوسته بر دوام است. بو هریره برخاست، بدر شد و باز آمد سیّد گفت: یا با هریرة زحمت مکن آن نه تویى، تو خود مىآیى و او را مىآرند، تو خود میخواهى و او را میخواهند، خواهنده هرگز چون خواسته نبود، رونده هرگز چون ربوده نبود، رونده مزدور است و ربوده مهمان، مزد مزدور در خور مزدور، و نزل مهمان در خور میزبان، در ساعت سیاهکى از در در آمد جامه کهنه پوشیده و از بس ریاضت و مجاهدت که کرده پوست روى او بر روى او خشک گشته، و از بیدارى و بیخوابى شب، تن وى نزار و ضعیف و چون خیالى شده.
زین گونه که عشق را نهادى بنیاد
اى بس که چو من بباد بر خواهى داد.
بو هریره گفت: یا رسول اللَّه آن جوانمرد اینست؟ گفت: آرى اینست، غلام مغیره بود نام وى هلال در مسجد آمد و در نماز ایستاد سید گفت: ان الملائکة لتأتمّ به، فریشتگان آسمان بر موافقت و متابعت وى در خدمت نماز ایستادهاند، چون سلام باز داد رسول خداى اشارت کرد، او را نزدیک خود خواند دست در دست رسول (ص) نهاد رسول گفت: مرا دعائى گوى هلال بحکم فرمان گفت: اللهمّ صلّ على محمد وعلى آل محمد، رسول گفت: آمین، پس برخاست و رفت و رسول خدا دو دیده مبارک خود در آن شخص و نهاد وى گماشته و تیز در وى مىنگرد و میگوید: ما اکرمک على اللَّه، ما احبّک الى اللَّه، چه گرامى بندهاى بر خدا که تویى، چه عزیز روزگارى و صافى وقتى که در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ تو دارى، دل در نظر حق شادان، و جان بمهر ازل نازان.
پیر طریقت گفت: حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظرى کند، حبّذا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو ما را خبرى دهد، جان خود طعمه سازیم بازى را، که در فضاى طلب تو پروازى کند، دل خود نثار کنیم محبّى را، که بر سر کوى تو آوازى دهد.
چون هلال از مسجد بدر شد رسول خدا (ص) گفت: لم یبق من عمره الّا ثلاثة ایّام، بو هریره گفت: چرا خبرش نکنى گفت: بر اندوه وى اندوهى دیگر نیفزایم هر چند که وى مرگ باندوه ندارد، روز سیوم رسول برخاست با یاران و بسراى آل مغیره رفت گفت: یا آل المغیرة هل مات فیکم احد؟ فقالوا لا، فقال: بلى، و اللَّه اتاکم طارق فاخذ خیر اهلکم. فقال المغیرة: یا رسول اللَّه هو اقلّ ذکرا و احمل قدرا من ان یذکره مثلک.
فقال رسول اللَّه (ص) کان معروفا فى السّماء، مجهولا فى الارض، دوستان خدا در زمین مجهول باشند و در آسمان معروف، غیرت حق نگذارد ایشان را که از پرده عزّت بیرون آیند، «اولیائى فى قبابى لا یعرفهم غیرى» رسول خدا در چهره آن دوست خدا نگرست، قفس خالى دید و مرغ امانت با آشیان ازل باز رفته.
بدوستیت بمیرم بذکر زنده شوم
شراب وصل تو گرداندم زحال بحال.
رسول خدا (ص) چون در وى نگرست دو چشم نرگسین خود پر آب کرد، آن گه گفت: یا مغیرة انّ للَّه تعالى سبعة نفر فى ارضه بهم یمطر، و بهم یحیى، و بهم یمیت، و هذا کان خیارهم، ثم قال: یا معشر الموالى خذوا فى غسل اخیکم. عمر خواست تا فرا پیش شود و او را غسل دهد، سید گفت: یا عمر امروز روز غلامان است و کار کار مولایان، سلمان و بلال در پیش رفتند تا او را بشویند عمر دلتنگ شد، رسول گفت: دل خوشى عمر را: خذوه عونا لکم، عمر را نیز بیارى گیرید. آرى خوش بود داستان دوستان گفتن، و دل افروزد قصّه جانان خواندن.
پیرى را پرسیدند که تقوى چیست؟ گفت: تقوى آنست که چون با تو حدیث دوزخ گویند آتشى در نهاد خود برافروزى چنان که دود خوف بر ظاهر تو بنماید، و چون حدیث بهشت گویند نشاطى گرد جان تو برآید چنان که از شادى رجاء هر دو خدّ تو مورّد گردد، چون خواهى که متقى بر کمال باشى، بدل بدان، و بتن درآى، و بزبان بگوى، و آنچه گویى از مایه علم و سرمایه خرد گوى، که هر چه نه آن بود بر شکل سنگ آسیا بود، عمرى میگردد و یک سر سوزن فراتر نشود، بشنو صفت متقیان و سیرت ایشان، بو هریره گفت: روزى رسول خدا (ص) نماز بامداد کرد و گفت هم اکنون مردى از در مسجد درآید که منظور حق است نظر مهر ربوبیت در دل او پیوسته بر دوام است. بو هریره برخاست، بدر شد و باز آمد سیّد گفت: یا با هریرة زحمت مکن آن نه تویى، تو خود مىآیى و او را مىآرند، تو خود میخواهى و او را میخواهند، خواهنده هرگز چون خواسته نبود، رونده هرگز چون ربوده نبود، رونده مزدور است و ربوده مهمان، مزد مزدور در خور مزدور، و نزل مهمان در خور میزبان، در ساعت سیاهکى از در در آمد جامه کهنه پوشیده و از بس ریاضت و مجاهدت که کرده پوست روى او بر روى او خشک گشته، و از بیدارى و بیخوابى شب، تن وى نزار و ضعیف و چون خیالى شده.
زین گونه که عشق را نهادى بنیاد
اى بس که چو من بباد بر خواهى داد.
بو هریره گفت: یا رسول اللَّه آن جوانمرد اینست؟ گفت: آرى اینست، غلام مغیره بود نام وى هلال در مسجد آمد و در نماز ایستاد سید گفت: ان الملائکة لتأتمّ به، فریشتگان آسمان بر موافقت و متابعت وى در خدمت نماز ایستادهاند، چون سلام باز داد رسول خداى اشارت کرد، او را نزدیک خود خواند دست در دست رسول (ص) نهاد رسول گفت: مرا دعائى گوى هلال بحکم فرمان گفت: اللهمّ صلّ على محمد وعلى آل محمد، رسول گفت: آمین، پس برخاست و رفت و رسول خدا دو دیده مبارک خود در آن شخص و نهاد وى گماشته و تیز در وى مىنگرد و میگوید: ما اکرمک على اللَّه، ما احبّک الى اللَّه، چه گرامى بندهاى بر خدا که تویى، چه عزیز روزگارى و صافى وقتى که در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ تو دارى، دل در نظر حق شادان، و جان بمهر ازل نازان.
پیر طریقت گفت: حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظرى کند، حبّذا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو ما را خبرى دهد، جان خود طعمه سازیم بازى را، که در فضاى طلب تو پروازى کند، دل خود نثار کنیم محبّى را، که بر سر کوى تو آوازى دهد.
چون هلال از مسجد بدر شد رسول خدا (ص) گفت: لم یبق من عمره الّا ثلاثة ایّام، بو هریره گفت: چرا خبرش نکنى گفت: بر اندوه وى اندوهى دیگر نیفزایم هر چند که وى مرگ باندوه ندارد، روز سیوم رسول برخاست با یاران و بسراى آل مغیره رفت گفت: یا آل المغیرة هل مات فیکم احد؟ فقالوا لا، فقال: بلى، و اللَّه اتاکم طارق فاخذ خیر اهلکم. فقال المغیرة: یا رسول اللَّه هو اقلّ ذکرا و احمل قدرا من ان یذکره مثلک.
فقال رسول اللَّه (ص) کان معروفا فى السّماء، مجهولا فى الارض، دوستان خدا در زمین مجهول باشند و در آسمان معروف، غیرت حق نگذارد ایشان را که از پرده عزّت بیرون آیند، «اولیائى فى قبابى لا یعرفهم غیرى» رسول خدا در چهره آن دوست خدا نگرست، قفس خالى دید و مرغ امانت با آشیان ازل باز رفته.
بدوستیت بمیرم بذکر زنده شوم
شراب وصل تو گرداندم زحال بحال.
رسول خدا (ص) چون در وى نگرست دو چشم نرگسین خود پر آب کرد، آن گه گفت: یا مغیرة انّ للَّه تعالى سبعة نفر فى ارضه بهم یمطر، و بهم یحیى، و بهم یمیت، و هذا کان خیارهم، ثم قال: یا معشر الموالى خذوا فى غسل اخیکم. عمر خواست تا فرا پیش شود و او را غسل دهد، سید گفت: یا عمر امروز روز غلامان است و کار کار مولایان، سلمان و بلال در پیش رفتند تا او را بشویند عمر دلتنگ شد، رسول گفت: دل خوشى عمر را: خذوه عونا لکم، عمر را نیز بیارى گیرید. آرى خوش بود داستان دوستان گفتن، و دل افروزد قصّه جانان خواندن.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً کردگار قدیم جبّار نام دار عظیم خداوند حکیم، جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه و عظم شأنه در بیان قصه عاد و ثمود اظهار جلال و تعزّز و استغناى ازلى میکند، سیاست جبّارى و عظمت قهارى خود بخلق مینماید، تا بدانند که او بىنیاز است از جهان و جهانیان، نه ملک وى بطاعت مطیعان، نه عزّت وى بتوحید موحدان، نه در جلال وى نقص آید از کفر کافران، درگاه عزّت را چه زیان، اگر همه عالم زنّار بر بندند: در باغ جلال گو خلالى کم باش.
فرمان آمد که اى هود تو عاد را بخوان، اى صالح تو ثمود را بخوان، اى ابراهیم تو نمرود را بخوان، شما میخوانید و من آن کس را بار دهم که خود خواهم کارها بارادت و مشیّت ما است ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است.
پیر طریقت گفت: آدمى هر چند کوشید با حکم خدا برنامد، کوشش رهى با ردّ ازلى برنامد، عبادت با داغ خداى برنامد، وایست ما بانوایست حقّ برنامد، جهد ما با مکر نهانى برنامد، مفلس گشتیم کس را ور ما رحمت نامد، دنیا بسر آمد و اندوه بسر نامد.
هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ اى قوم! اللَّه شما را بیافرید و ساکنان زمین کرد، تا بنظر عبرت در آن نگرید، و کردگار و آفریدگار آن بشناسید، و درین دنیا کار آخرت بسازید، نه بدان آفرید تا یکبارگى روى بدنیا آرید، و طاغى و یاغى شوید. آوردهاند که جوانى زیبا دست از دنیا بداشته بود یاران وى او را گفتند: چرا از دنیا نصیبى بر ندارى؟ گفت: اگر از شما کسى شنود که ما با عجوزى فرتوت وصلتى کردهایم شما چه گوئید ناچار گوئید دریغا چنین جوانى که سر بچنین عجوزى فرتوت فرو آورد و جوانى خود ضایع کرد، پس بدانید که این دنیا آن عجوز گنده پیر است و تا امروز هزاران هزار شوهر کشته هنوز عدّت یکى تمام بسر نابرده، که با دیگرى در پیوسته، و در حجله جلوه وى آمده، کسى که خرد دارد چگونه با وى عشق بازى کند، و دل در روى بندد؟ آن بیچاره بدبخت که با وى آرام دارد، و او را به عروسى خود مىپسندد، از آنست که عروس دین مرو را جلوه نکردهاند، و جمال وى هرگز ندیده.
اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستى
ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستى؟
و گر رنگى ز گلزار حدیث او ببینى تو
بچشم تو همه گلها که در باغ است خارستى.
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى ابراهیم پیغامبرى بزرگوار بود شایسته کرامت نبوّت و رسالت بود، سزاى خلّت و محبّت بود، بتخاصیص قربت و تضاعیف نعمت مخصوص بود، صاحب فراستى صادق بود، با این همه چون فریشتگان آمدند ایشان را نشناخت، و در فراست برو بسته شد دو معنى را، یکى آنکه تا بداند که عالم الخفیّات بحقیقت خدا است، در هفت آسمان و هفت زمین نهان دان دوربین خود آن یگانه یکتاست لا یعزب عنه مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ دیگر معنى آنست که وى جلّ جلاله چون حکمى کند، و قضایى راند بران کس که خواهد، مسالک فراست بربندد، تا حکم براند، و قهر خود بنماید، و خدایى خود آشکارا کند، و او را رسد هر چه کند، و سزد هر چه خواهد، بحجّت خداوندى و کردگارى و آفریدگارى، فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى و گفتهاند: رب العزّة فریشتگان را فرستاد کرامت خلیل را تا او را بشارت دهند بدوام خلّت و کمال وصلت از اول او را بنواخت و خلیل خود خواند، گفت: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا آن گه او را بدوام خلّت بشارت داد، و از قطیعت ایمن کرد، گفت: قالُوا سَلاماً و اىّ بشارة اتمّ من سلام الخلیل على الخلیل.
و انّ صباحا یکون مفتتحا بسلام الحبیب لصباح مبارک فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ ابراهیم اول پنداشت که مهماناناند شرط میزبانى بجاى آورد، زود برخاست و ما حضر پیش نهاد، رب العزّة آن تعجل از وى بپسندید و از وى آزادى کرد، گفت: فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ جایى دیگر گفت فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ و المحبّة توجب استکثار القلیل من الحبیب و استقلال ما منک للحبیب. مصطفى (ص) گفت: «الجهول السخىّ احبّ الى اللَّه من العابد البخیل»
پیر طریقت جنید گفته: بناى تصوّف بر شش خصلت نهادند، اوّل سخا، دیگر رضا، سیوم صبر، چهارم لبس صوف، پنجم سیاحت، ششم فقر. فالسخاء ل: ابراهیم و الرضا ل: اسماعیل و الصبر ل: ایوب و لبس الصوف ل: موسى و السیاحة ل: عیسى و الفقر ل: محمد (ص) مردى بود او را نوح عیار میگفتند پیر خراسان بود در عصر خویش بجوانمردى و مهمان دارى معروف نفرى از مسافران عراق بوى فرو آمدند اشارت به خادم کرد که قدّم السّفرة، خادم رفت و دیر باز آمد و مسافران در انتظار مانده و در بعضى از ایشان انکارى پدید آمد که این نه نشان فتوت است و نه عادت جوانمردان، پس از آن که انتظار دراز گشته بود سفره آورد نوح گفت: لم تانیّت فى تقدیم السفرة؟ فقال: یا سیّدى کانت علیها نملة فلم ار فى الفتوّة ان اوذیها او ذبها و لا فى الادب ان اقدّمها مع النّملة الى الاضیاف فلمّا صعدت النّملة منها الى الجدار، قدّمتها.
فقالوا باجمعهم: احسنت، و قاموا و قبّلوا رأس نوح.
فَلَمَّا رَأى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ تمام احسان الضّیف تناول الید الى ما یقدّم الیه من الطّعام و الامتناع من اکل ما قدّم الیه معدود فى جملة الجفاء و الاکل فى الدّعوة واجب على احد الوجهین فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ مراجعتى که ابراهیم میکرد در کار لوط و باز پیچیدن که میرفت للَّه و فى اللَّه میرفت از شوب ریا پاک، و از حظّ نفس دور، لا جرم آن جدال او را مسلّم داشتند، و ازو در گذاشتند، و در نواخت و کرامت بیفزودند، که بر وى این ثنا گفتند: إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ بر خداى هیچ کس زیان نکند، و هر چه براى خدا بود جز در شرف و کرامت نیفزاید، جوانمردى مهمان دارى کرد جمعى را که رسیده بودند، و در آن ضیافت فرمود تا هزار چراغ بیفروختند، یکى مرو را گفت: که اسراف کردى که این همه چراغ بیفروختى، گفت: در خانه رو و هر آنچه نه از بهر حقّ و نه در طلب رضا برافروختهام آن را بکش که رواست، مرد در خانه گرد آن چراغها برآمد تا یکى فرو کشد نتوانست و نه دستش بآن رسید.
هر آن شمعى که ایزد بر فروزد
گر آن را پف کنى سبلت بسوزد
فرمان آمد که اى هود تو عاد را بخوان، اى صالح تو ثمود را بخوان، اى ابراهیم تو نمرود را بخوان، شما میخوانید و من آن کس را بار دهم که خود خواهم کارها بارادت و مشیّت ما است ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است.
پیر طریقت گفت: آدمى هر چند کوشید با حکم خدا برنامد، کوشش رهى با ردّ ازلى برنامد، عبادت با داغ خداى برنامد، وایست ما بانوایست حقّ برنامد، جهد ما با مکر نهانى برنامد، مفلس گشتیم کس را ور ما رحمت نامد، دنیا بسر آمد و اندوه بسر نامد.
هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ اى قوم! اللَّه شما را بیافرید و ساکنان زمین کرد، تا بنظر عبرت در آن نگرید، و کردگار و آفریدگار آن بشناسید، و درین دنیا کار آخرت بسازید، نه بدان آفرید تا یکبارگى روى بدنیا آرید، و طاغى و یاغى شوید. آوردهاند که جوانى زیبا دست از دنیا بداشته بود یاران وى او را گفتند: چرا از دنیا نصیبى بر ندارى؟ گفت: اگر از شما کسى شنود که ما با عجوزى فرتوت وصلتى کردهایم شما چه گوئید ناچار گوئید دریغا چنین جوانى که سر بچنین عجوزى فرتوت فرو آورد و جوانى خود ضایع کرد، پس بدانید که این دنیا آن عجوز گنده پیر است و تا امروز هزاران هزار شوهر کشته هنوز عدّت یکى تمام بسر نابرده، که با دیگرى در پیوسته، و در حجله جلوه وى آمده، کسى که خرد دارد چگونه با وى عشق بازى کند، و دل در روى بندد؟ آن بیچاره بدبخت که با وى آرام دارد، و او را به عروسى خود مىپسندد، از آنست که عروس دین مرو را جلوه نکردهاند، و جمال وى هرگز ندیده.
اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستى
ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستى؟
و گر رنگى ز گلزار حدیث او ببینى تو
بچشم تو همه گلها که در باغ است خارستى.
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى ابراهیم پیغامبرى بزرگوار بود شایسته کرامت نبوّت و رسالت بود، سزاى خلّت و محبّت بود، بتخاصیص قربت و تضاعیف نعمت مخصوص بود، صاحب فراستى صادق بود، با این همه چون فریشتگان آمدند ایشان را نشناخت، و در فراست برو بسته شد دو معنى را، یکى آنکه تا بداند که عالم الخفیّات بحقیقت خدا است، در هفت آسمان و هفت زمین نهان دان دوربین خود آن یگانه یکتاست لا یعزب عنه مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ دیگر معنى آنست که وى جلّ جلاله چون حکمى کند، و قضایى راند بران کس که خواهد، مسالک فراست بربندد، تا حکم براند، و قهر خود بنماید، و خدایى خود آشکارا کند، و او را رسد هر چه کند، و سزد هر چه خواهد، بحجّت خداوندى و کردگارى و آفریدگارى، فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى و گفتهاند: رب العزّة فریشتگان را فرستاد کرامت خلیل را تا او را بشارت دهند بدوام خلّت و کمال وصلت از اول او را بنواخت و خلیل خود خواند، گفت: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا آن گه او را بدوام خلّت بشارت داد، و از قطیعت ایمن کرد، گفت: قالُوا سَلاماً و اىّ بشارة اتمّ من سلام الخلیل على الخلیل.
و انّ صباحا یکون مفتتحا بسلام الحبیب لصباح مبارک فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ ابراهیم اول پنداشت که مهماناناند شرط میزبانى بجاى آورد، زود برخاست و ما حضر پیش نهاد، رب العزّة آن تعجل از وى بپسندید و از وى آزادى کرد، گفت: فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ جایى دیگر گفت فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ و المحبّة توجب استکثار القلیل من الحبیب و استقلال ما منک للحبیب. مصطفى (ص) گفت: «الجهول السخىّ احبّ الى اللَّه من العابد البخیل»
پیر طریقت جنید گفته: بناى تصوّف بر شش خصلت نهادند، اوّل سخا، دیگر رضا، سیوم صبر، چهارم لبس صوف، پنجم سیاحت، ششم فقر. فالسخاء ل: ابراهیم و الرضا ل: اسماعیل و الصبر ل: ایوب و لبس الصوف ل: موسى و السیاحة ل: عیسى و الفقر ل: محمد (ص) مردى بود او را نوح عیار میگفتند پیر خراسان بود در عصر خویش بجوانمردى و مهمان دارى معروف نفرى از مسافران عراق بوى فرو آمدند اشارت به خادم کرد که قدّم السّفرة، خادم رفت و دیر باز آمد و مسافران در انتظار مانده و در بعضى از ایشان انکارى پدید آمد که این نه نشان فتوت است و نه عادت جوانمردان، پس از آن که انتظار دراز گشته بود سفره آورد نوح گفت: لم تانیّت فى تقدیم السفرة؟ فقال: یا سیّدى کانت علیها نملة فلم ار فى الفتوّة ان اوذیها او ذبها و لا فى الادب ان اقدّمها مع النّملة الى الاضیاف فلمّا صعدت النّملة منها الى الجدار، قدّمتها.
فقالوا باجمعهم: احسنت، و قاموا و قبّلوا رأس نوح.
فَلَمَّا رَأى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ تمام احسان الضّیف تناول الید الى ما یقدّم الیه من الطّعام و الامتناع من اکل ما قدّم الیه معدود فى جملة الجفاء و الاکل فى الدّعوة واجب على احد الوجهین فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ مراجعتى که ابراهیم میکرد در کار لوط و باز پیچیدن که میرفت للَّه و فى اللَّه میرفت از شوب ریا پاک، و از حظّ نفس دور، لا جرم آن جدال او را مسلّم داشتند، و ازو در گذاشتند، و در نواخت و کرامت بیفزودند، که بر وى این ثنا گفتند: إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ بر خداى هیچ کس زیان نکند، و هر چه براى خدا بود جز در شرف و کرامت نیفزاید، جوانمردى مهمان دارى کرد جمعى را که رسیده بودند، و در آن ضیافت فرمود تا هزار چراغ بیفروختند، یکى مرو را گفت: که اسراف کردى که این همه چراغ بیفروختى، گفت: در خانه رو و هر آنچه نه از بهر حقّ و نه در طلب رضا برافروختهام آن را بکش که رواست، مرد در خانه گرد آن چراغها برآمد تا یکى فرو کشد نتوانست و نه دستش بآن رسید.
هر آن شمعى که ایزد بر فروزد
گر آن را پف کنى سبلت بسوزد
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً الآیة.
اشارت است بکمال حزن لوط و غایت درد و اندوه وى در راه دین، هم تشریف است او را هم بشارت، تشریف است از آن روى که عزّت قرآن او را جلوه میکند، و از اندوه وى عالمیان را بر آتش اندوه مىنشاند، و خلعت مثوبت روز دولت ایشان را میدوزد، و بشارت از آن است که هر کرا بر آمدن مراد در طالع وى بود، نخست تیر بىمرادى در کام وى نشانند، و بر درد و اندوهش اندوه فزایند، آن گه چون یکبارگى دل خویش باندوه سپرد، و از راه مراد خود برخاست، محبّت حقّ او را در پرده عصمت خویش گیرد که: «ان اللَّه یحب کل قلب حزین» دوست دارد اللَّه دلى که همه غم نادیدن وى خورد، همه بار درد نایافت وى کشد، اندوهش بدان دهد تا روزى گوید، که: لا تَحْزَنْ ترس و بیم در دلش افکند، تا در وقت نزع او را گوید که: لا تَخَفْ آن ساعت که بنده مؤمن را در خاک نهند، و آن خر پشته گور بر سینه عزیز او نصب کنند، دوستان متفکّر حال او، خویشان متحیّر انتقال او، دل وى پر از اندوه و بیم گشته، میان نواخت و سیاست درمانده، گوش بر غیب نهاده، تا خود چه خطاب آید و با وى چه کنند، بنده درین سوز و حسرت بود، که فضل الهى در رسد، لطف ایزدى در پیوندد، خطاب آید، بنعمت اکرام و افضال، عبدى ترکوک و عزّتى و جلالى لانشرنّ علیک رحمتى، بنده من دوستان مجازى ترا رها کردند غم مخور و اندوه مدار که ما ترا واپناه رحمت خویش گرفتیم، و در روضه رضوان جاى تو ساختیم، همانست که ربّ العزّة گفت: أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اینست بار درخت اندهان، و غایت درد دوستان، نه از گزاف گفت آنچه پیر طریقت گفت: الهى! نصیب این بیچاره ازین کار همه درد است، مبارک باد که مرا این درد سخت در خورد است، بیچاره آن کس که ازین درد فرد است، حقّا که هر که بدین درد ننازد ناجوانمرد است.
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد زان با هر درد صحبت از سر گیرد
دردى دگرش بجاى در برگیرد.
کآتش چو رسد بسوخته اندر گیرد.
قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلى رُکْنٍ شَدِیدٍ قال ابن عطاء لو انّ لى بکم قوّة من نفسى لمنعتکم من معصیة ربّى و لو انّ المعرفة بیدى لا وصلتها الیکم، آن مهجوران درگاه عزّت و زخم خوردگان عدل ازل گرد سراى لوط برآمدند بقصد آن عزیزان، بر مخالفت فرمان، و آن کار بر لوط دشخوار شد و رنج دل وى در حق آن مهمانان بغایت رسید، و بى آرام گشت از سر تحیّر گفت: لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً با آن همه رنج که از ایشان دید شفقت از ایشان هم باز نگرفت و آرزوى توفیق و هدایت ایشان در دل خود راه داد، گفت: اگر کلید معرفت و هدایت بدست من بودى، بر دلهاى ما در معرفت گشادمى، و شما را باین عصیان و خذلان فرو نگذاشتى لکن چه سود که این کار بدست من نیست، و هدایت بخواست من نیست، همانست که مصطفى (ص) را گفتند: «لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» یا محمد هدایت و غوایت خلق حقایق تعزّز ماست، و خصایص تفرّد ما، بر تو جز از دعوت نیست، و راه نمودن جز کار الهیّت ما نیست.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها سنّة اللَّه فى عباده قلب الاحوال علیهم، و الانقلاب من سمات الحدوث، و الّذى لا یزول و لا یحول فهو الّذى لم یزل و لا یزال بنعوت الصّمدیّة، گردش احوال و تیرگى روزگار نعت حدثان است، و سرانجام بندگان است، روزى ایشان را نعمت، و روزى غمانست، یکى بى کام و بىنوا یکى شادان و نازان است، از آن گه چنین و گه چنان است، که از خاک مختلط آفریده، و بآب تغیّر سرشته، و تا بدانى که یکتا و یگانه خداست که در صفت او تغیّر نه، و در نعت او تبدّل نه، و با او هیچ منازع و مشارک نه، آن را که خواهد بفضل خود نوازد، و او را به وى حاجت نه، و آن را که خواهد بعدل خود راند، و از کس بیم نه، آن گه در آخر آیت گفت: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ این چنان است که گفتند:
و من یرنى فلا یغترّ بعدى
فانّ لکلّ معصیة عقابا
اشارت است بکمال حزن لوط و غایت درد و اندوه وى در راه دین، هم تشریف است او را هم بشارت، تشریف است از آن روى که عزّت قرآن او را جلوه میکند، و از اندوه وى عالمیان را بر آتش اندوه مىنشاند، و خلعت مثوبت روز دولت ایشان را میدوزد، و بشارت از آن است که هر کرا بر آمدن مراد در طالع وى بود، نخست تیر بىمرادى در کام وى نشانند، و بر درد و اندوهش اندوه فزایند، آن گه چون یکبارگى دل خویش باندوه سپرد، و از راه مراد خود برخاست، محبّت حقّ او را در پرده عصمت خویش گیرد که: «ان اللَّه یحب کل قلب حزین» دوست دارد اللَّه دلى که همه غم نادیدن وى خورد، همه بار درد نایافت وى کشد، اندوهش بدان دهد تا روزى گوید، که: لا تَحْزَنْ ترس و بیم در دلش افکند، تا در وقت نزع او را گوید که: لا تَخَفْ آن ساعت که بنده مؤمن را در خاک نهند، و آن خر پشته گور بر سینه عزیز او نصب کنند، دوستان متفکّر حال او، خویشان متحیّر انتقال او، دل وى پر از اندوه و بیم گشته، میان نواخت و سیاست درمانده، گوش بر غیب نهاده، تا خود چه خطاب آید و با وى چه کنند، بنده درین سوز و حسرت بود، که فضل الهى در رسد، لطف ایزدى در پیوندد، خطاب آید، بنعمت اکرام و افضال، عبدى ترکوک و عزّتى و جلالى لانشرنّ علیک رحمتى، بنده من دوستان مجازى ترا رها کردند غم مخور و اندوه مدار که ما ترا واپناه رحمت خویش گرفتیم، و در روضه رضوان جاى تو ساختیم، همانست که ربّ العزّة گفت: أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اینست بار درخت اندهان، و غایت درد دوستان، نه از گزاف گفت آنچه پیر طریقت گفت: الهى! نصیب این بیچاره ازین کار همه درد است، مبارک باد که مرا این درد سخت در خورد است، بیچاره آن کس که ازین درد فرد است، حقّا که هر که بدین درد ننازد ناجوانمرد است.
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد زان با هر درد صحبت از سر گیرد
دردى دگرش بجاى در برگیرد.
کآتش چو رسد بسوخته اندر گیرد.
قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلى رُکْنٍ شَدِیدٍ قال ابن عطاء لو انّ لى بکم قوّة من نفسى لمنعتکم من معصیة ربّى و لو انّ المعرفة بیدى لا وصلتها الیکم، آن مهجوران درگاه عزّت و زخم خوردگان عدل ازل گرد سراى لوط برآمدند بقصد آن عزیزان، بر مخالفت فرمان، و آن کار بر لوط دشخوار شد و رنج دل وى در حق آن مهمانان بغایت رسید، و بى آرام گشت از سر تحیّر گفت: لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً با آن همه رنج که از ایشان دید شفقت از ایشان هم باز نگرفت و آرزوى توفیق و هدایت ایشان در دل خود راه داد، گفت: اگر کلید معرفت و هدایت بدست من بودى، بر دلهاى ما در معرفت گشادمى، و شما را باین عصیان و خذلان فرو نگذاشتى لکن چه سود که این کار بدست من نیست، و هدایت بخواست من نیست، همانست که مصطفى (ص) را گفتند: «لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» یا محمد هدایت و غوایت خلق حقایق تعزّز ماست، و خصایص تفرّد ما، بر تو جز از دعوت نیست، و راه نمودن جز کار الهیّت ما نیست.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها سنّة اللَّه فى عباده قلب الاحوال علیهم، و الانقلاب من سمات الحدوث، و الّذى لا یزول و لا یحول فهو الّذى لم یزل و لا یزال بنعوت الصّمدیّة، گردش احوال و تیرگى روزگار نعت حدثان است، و سرانجام بندگان است، روزى ایشان را نعمت، و روزى غمانست، یکى بى کام و بىنوا یکى شادان و نازان است، از آن گه چنین و گه چنان است، که از خاک مختلط آفریده، و بآب تغیّر سرشته، و تا بدانى که یکتا و یگانه خداست که در صفت او تغیّر نه، و در نعت او تبدّل نه، و با او هیچ منازع و مشارک نه، آن را که خواهد بفضل خود نوازد، و او را به وى حاجت نه، و آن را که خواهد بعدل خود راند، و از کس بیم نه، آن گه در آخر آیت گفت: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ این چنان است که گفتند:
و من یرنى فلا یغترّ بعدى
فانّ لکلّ معصیة عقابا
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ الآیة. شعیب (ص) متعبّد بود، بر اداء طاعات و تحصیل عبادات پیوسته حریص و بر آن مواظب بود، ساعت شب بنماز مستغرق داشتید و هنگام روز بلفظ شیرین و بیان پر آفرین پیغام حق با قوم خویش گزاردید و ازین سخنان که ربّ العزّة از وى حکایت میکند کمال کفایت و وفور عقل و نور بصیرت و حصول سکینه در دل وى پیداست، و ذلک قوله: إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی این بیّنت که نوریست که در دل تابد، تا خاطر از حرمت پر کند، و اخلاق را تهذیب کند و اطراف را ادب کند، نه پیش دعا حجاب گذارد، نه پیش فراست بند نه پیش امید دیوار، از اینجا آغاز کند علم ربّانیان، و یقین عارفان، و ناز دوستان.
وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً باز نمود و بیان کرد که آنچه یافتم و دیدم، نه از خود یافتم، و نه بمردى و قوّت خود بآن رسیدم، بلکه آن رزق الهى است، موهبت ربّانى و لطف ایزدى، همانست که مصطفى (ص) گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»
کرامتى عظیم، و نواختى کریم، از خداى کریم، و بدان فخر مىنیارم، که نه مکتسب منست، و نه بجلادت و قوّت من، تا بآن فخر توانم کرد، موهبت الهى است، و عطاء ربّانى بفضل خود کارى ساخته و پرداخته، و بى ما راست کرده. و گفتهاند: رزق حسن، دوام نعمت است بىمئونت، و کمال صفات بى وسیلت، دوام نعمت غذاى نفس است مرکب خدمت را، و کمال صفاوت غذاى روح است مرکز مشاهدت را، و از رزق حسن است که کردار مخالف گفتار نبود، چنان که شعیب گفت: وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ.
بو عثمان گفت: واعظ نیست او که بزبان خلق را پند دهد، و آنچه گوید خود نکند، حکیم نیست او که بر زبان حکمت راند، و اعمال و سیرت وى بر وفق حکمت نبود، و در اخبار بیارند که اللَّه تعالى به عیسى وحى فرستاد که: یا عیسى عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس، و الا فاستحى منّى. و یقال: من لم یکن له حکم على نفسه فى المنع عن الهوى، لم یمض له حکم على غیره فیما یرشده الیه من الهدى. و فى الخبر: «من ازداد علما و لا یزدد هدى، لم یزدد من اللَّه الا بعدا هر که وى را علم افزاید، و آن گه راه هدى برو نگشاید. از حقّ او را جذر دورى نیفزاید. اما میدان بیقین که کلید گنج هدى توفیق است، کوشش بطاعات، و یافت درجات بتوفیق است، طوبى آن کس که توفیق او را رفیق است، بنده بجهد خود کجا رسد اگر توفیق نبود، نجات خود کى تواند، بى مرکب توفیق راه بحقّ چون برد. ربّ العزّة حکایت میکند از قول شعیب که گفت: وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ توفیق چوگانست، و بنده گوى و انابت میدان، ذکر بر زبان، و آواى برّ در گوش و ثمره وعد در دل و تازگى منّت در جان.
پیر طریقت گفت: تا جان در تن است، و نفس را بر لب گذر است، و هشیارى حاصل است، از عبودیت چاره نیست. راست است که طاعت بتوفیق است، امّا جهد بگذاشتن روى نیست، راست است که معصیت بخذلان است، امّا جذر فرو گذاشتن شرط نیست، اندیشیدن که رهى توانستى که گناه نکردید، سر همه گناه است، و این سخن گناه کار را عذر پنداشتن هم از گناه است، الهى! عزّت ترا گردن نهادیم، و حکم ترا جان فدا کردیم، ما را مىگویى که مکن و در مىافکنى، و مىگویى که کن و فانمیگذارى، ما را جاى خصومت و ترا جاى عزّت، پس ما را چه ماند مگر گردن نهادن بطاعت.
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ میگوید: آمرزش خواهید از خداوند خویش که وى آمرزگار است، و رهى نو از نه بسزاى رهى بل بسزاى خویش هر چند که رهى را جرم بسیار است، آخر فضل مولى پیش الطاف ربوبیّت است، که کرم خود بر صفت عبودیّت عرضه میکند، که هر چه از رهى تقصیر است، بىنیازى من برابر آنست، و هر چه ازو ناپسندیده است، مهربانى من بر سر آنست، و هر چه رهى را امید است، فضل من برتر از آنست. إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ الودود الّذى یتحبّب الى عباده بالاحسان الیهم. ودود اوست که بمهربانى نواخت خود بر بنده نهد، و نعمت بر وى پیاپى ریزد، تا بنده او را دوست شود. ازینجا بود که با داود (ع) گفت که: «یا داود حبب الى عبادى» راه ما بر بندگان ما روشندار، و دوستى ما در دل ایشان افکن، و نعمت ما با یاد ایشان ده، و سخنان ما در دل ایشان شیرین کن، و بگوى من آن خداوندم که با جودم بخل نه، و با علمم جهل نه، و با صبرم عجز نه، و با غضبم ضجر نه، در صفتم تغیّر نه، و در گفتم تبدّل نه، ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ پس اگر بنده تقصیر کند، و حقّ این کرامت بنشناسد، و شکر نعمت بنگزارد او را عتاب کند و گوید: یا بن آدم ما انصفتنى أتحبّب الیک بالنّعم، و تتمقّت الىّ بالمعاصى، خیرى علیک نازل و شرّک الىّ صاعد، رواه على بن ابى طالب (ع) عن النبى (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ: یا بن آدم... و ذکر الحدیث.
وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً باز نمود و بیان کرد که آنچه یافتم و دیدم، نه از خود یافتم، و نه بمردى و قوّت خود بآن رسیدم، بلکه آن رزق الهى است، موهبت ربّانى و لطف ایزدى، همانست که مصطفى (ص) گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»
کرامتى عظیم، و نواختى کریم، از خداى کریم، و بدان فخر مىنیارم، که نه مکتسب منست، و نه بجلادت و قوّت من، تا بآن فخر توانم کرد، موهبت الهى است، و عطاء ربّانى بفضل خود کارى ساخته و پرداخته، و بى ما راست کرده. و گفتهاند: رزق حسن، دوام نعمت است بىمئونت، و کمال صفات بى وسیلت، دوام نعمت غذاى نفس است مرکب خدمت را، و کمال صفاوت غذاى روح است مرکز مشاهدت را، و از رزق حسن است که کردار مخالف گفتار نبود، چنان که شعیب گفت: وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ.
بو عثمان گفت: واعظ نیست او که بزبان خلق را پند دهد، و آنچه گوید خود نکند، حکیم نیست او که بر زبان حکمت راند، و اعمال و سیرت وى بر وفق حکمت نبود، و در اخبار بیارند که اللَّه تعالى به عیسى وحى فرستاد که: یا عیسى عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس، و الا فاستحى منّى. و یقال: من لم یکن له حکم على نفسه فى المنع عن الهوى، لم یمض له حکم على غیره فیما یرشده الیه من الهدى. و فى الخبر: «من ازداد علما و لا یزدد هدى، لم یزدد من اللَّه الا بعدا هر که وى را علم افزاید، و آن گه راه هدى برو نگشاید. از حقّ او را جذر دورى نیفزاید. اما میدان بیقین که کلید گنج هدى توفیق است، کوشش بطاعات، و یافت درجات بتوفیق است، طوبى آن کس که توفیق او را رفیق است، بنده بجهد خود کجا رسد اگر توفیق نبود، نجات خود کى تواند، بى مرکب توفیق راه بحقّ چون برد. ربّ العزّة حکایت میکند از قول شعیب که گفت: وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ توفیق چوگانست، و بنده گوى و انابت میدان، ذکر بر زبان، و آواى برّ در گوش و ثمره وعد در دل و تازگى منّت در جان.
پیر طریقت گفت: تا جان در تن است، و نفس را بر لب گذر است، و هشیارى حاصل است، از عبودیت چاره نیست. راست است که طاعت بتوفیق است، امّا جهد بگذاشتن روى نیست، راست است که معصیت بخذلان است، امّا جذر فرو گذاشتن شرط نیست، اندیشیدن که رهى توانستى که گناه نکردید، سر همه گناه است، و این سخن گناه کار را عذر پنداشتن هم از گناه است، الهى! عزّت ترا گردن نهادیم، و حکم ترا جان فدا کردیم، ما را مىگویى که مکن و در مىافکنى، و مىگویى که کن و فانمیگذارى، ما را جاى خصومت و ترا جاى عزّت، پس ما را چه ماند مگر گردن نهادن بطاعت.
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ میگوید: آمرزش خواهید از خداوند خویش که وى آمرزگار است، و رهى نو از نه بسزاى رهى بل بسزاى خویش هر چند که رهى را جرم بسیار است، آخر فضل مولى پیش الطاف ربوبیّت است، که کرم خود بر صفت عبودیّت عرضه میکند، که هر چه از رهى تقصیر است، بىنیازى من برابر آنست، و هر چه ازو ناپسندیده است، مهربانى من بر سر آنست، و هر چه رهى را امید است، فضل من برتر از آنست. إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ الودود الّذى یتحبّب الى عباده بالاحسان الیهم. ودود اوست که بمهربانى نواخت خود بر بنده نهد، و نعمت بر وى پیاپى ریزد، تا بنده او را دوست شود. ازینجا بود که با داود (ع) گفت که: «یا داود حبب الى عبادى» راه ما بر بندگان ما روشندار، و دوستى ما در دل ایشان افکن، و نعمت ما با یاد ایشان ده، و سخنان ما در دل ایشان شیرین کن، و بگوى من آن خداوندم که با جودم بخل نه، و با علمم جهل نه، و با صبرم عجز نه، و با غضبم ضجر نه، در صفتم تغیّر نه، و در گفتم تبدّل نه، ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ پس اگر بنده تقصیر کند، و حقّ این کرامت بنشناسد، و شکر نعمت بنگزارد او را عتاب کند و گوید: یا بن آدم ما انصفتنى أتحبّب الیک بالنّعم، و تتمقّت الىّ بالمعاصى، خیرى علیک نازل و شرّک الىّ صاعد، رواه على بن ابى طالب (ع) عن النبى (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ: یا بن آدم... و ذکر الحدیث.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى انّ فى ذلک الّذى نزل بالامم المهلکة من انواع العذاب، لعبرة لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ اعتقد صحته و وجوده. و قیل: «لآیة» اى علامة انّ اللَّه ینجز وعده للمؤمنین و للانبیاء ان ینصرهم ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ یحشر الخلائق کلهم فیه و لیس یوم بهذه الصفة الا یوم القیمة وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ یشهده اهل السماوات و الارضین. و فى تفسیر شاهد و مشهود ان الشاهد محمد (ص) و المشهود یوم القیامة قال مقاتل: یشهده الربّ عز و جلّ فى ملائکته لعرض الخلائق و حسابهم. و فى الخبر الصحیح عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «یجمع اللَّه الخلق یوم القیمة فى صعید واحد ثم یطلع علیهم رب العالمین فیقول یتّبع کل انسان ما کان یعبد و یبقى المسلمون فیطلع علیهم و یعرفهم نفسه، ثم: یقول انا ربکم فاتبعونى.
وَ ما نُؤَخِّرُهُ الى الیوم المذکور إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ سنوه و شهوره و ایامه و ساعاته میگوید: ما روز قیامت با پس نمىداریم مگر هنگامى شمرده را یعنى که: سالها و ماهها و روزها و ساعتها از آن روز که دنیا بیافریدیم تا وقت قیامت همه شمردهایم و دانسته، و در علم قدیم خود مقرر کرده، و نام زده شده، و از خلق پوشیده داشته، که چند سال و چند ماه و چند روز و چند ساعت بخواهد گذشت تا پس قیامت بود، چون آن روزگار بسر آید قیامت بود که یک ساعت در پیش نیفتد و با پس نبود. و قیل: ان ذلک الوقت سبعة آلاف سنة منذ خلق اللَّه الدنیا الى ان تنقضى.
«یوم یأتى» اثبت الیاء مکى و یعقوب وصلا و وقفا، مدنى و ابو عمرو و الکسائى، وصلا و حذفها الباقون فى الحالین، و اثباتها و حذفها لغتان، تقول العرب: لا ادر، فتحذف الیاء و تجتزى بالکسرة و ذلک لکثرة الاستعمال، و الاجود فى النحو اثبات الیاء. گفتهاند یَوْمَ یَأْتِ این یَوْمَ بمعنى حین است، اى حین یاتى ذلک الیوم الذى یجمع فیه الخلائق لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ اى لا تتکلم نفس فیه و لا تنفع من شفاعة او وسیلة إِلَّا بِإِذْنِهِ تبارک و تعالى. میگوید: روز رستاخیز روزى صعب است، و هول آن عظیم، هیچ کس زهره ندارد که سخن گوید در آن روز، و نه هیچ کس شفاعت کند، یا و سیلتى بر سازد مگر بدستورى اللَّه. همانست که جایى دیگر گفت: لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ و روا باشد که از درازى روز قیامت در آن مواطن و مواقف بود در بعضى مواقف سخن گویند چنان که گفت: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ و در بعضى نگویند چنان که گفت لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ.
لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ و آن گه در آن روز خلق دو گروه باشند گروهى اهل شقاوت که در ازل شقى بودند و گروهى اهل سعادت که در ازل سعید آمدند فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ کتبت علیه الشقاوة و منهم سعید کتبت علیه السعادة.
روى عن عمر قال: لمّا نزلت: فمنهم شقى و سعید، قلت: یا رسول اللَّه فعلام نعمل اذا على شىء قد فرغ منه ام على على شىء لم یفرغ منه؟ قال: بل على شىء قد فرغ منه یا عمر و جرت به الاقلام و لکن کلّ میسّر لما خلق له.
فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ الزفیر اول نهیق الحمار و الشهیق آخره، شبّه اصواتهم فیها بانکر الاصوات قال ابو العالیة الزفیر فى الحلق و الشهیق فى الصدر و الزفیر اصله من المزفور و هو الشدید الخلق، و الشهیق اصله الطول من الجبل الشاهق.
خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ و گفتهاند سماوات اینجا اطباق دوزخ است و ارض ادراک آن. و در دیگر آیت سماوات اطباق بهشت است و ارض تربت آن، و مستقیمتر وجه آنست در هر دو که آن کنایت است از تابید بر مذهب عرب که گویند: لا اکلّمک و لا افعل ذلک ما ذرّ شارق، و طلع کوکب، و هبّت ریح، و حتى یعود اللبن فى الضرع، و حتى یعود امس، و یبیض الغراب، و حتى یرجع السهم على فوقه. و منه قول الشاعر:
ترجّى الخیر و انتظرى ایابى
اذا ما القارظ العنزى آبا
و قال امرؤ القیس: و انى مقیم ما اقام عسیب باین همه درازى روزگار خواهند و معنى ابد. آن گه گفت: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ این «ما» بمعنى من است یعنى الّا من شاء ربک، و هم قوم موحدون یخرجون من النّار و یدخلون الجنة. میگوید: جاوید در دوزخ باشند همیشه مگر قومى موحدان گنه کاران که پس از آن که عذاب چشیدند اللَّه خواست که ایشان را از دوزخ بیرون آرد و ببهشت فرستد که شقاوت ایشان بحکم ازل ابدى نبود و بر وفق این خبر مصطفى است (ص).
روى جابر بن عبد اللَّه قال قرأ رسول اللَّه (ص): فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا الى قوله: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ فقال (ص): «ان شاء اللَّه ان یخرج اناسا من الّذین شقوا من النّار فیدخلهم الجنة فعل»
و قال (ص): «یخرج قوم من النّار بعد ما یصیبهم منها سفع فیدخلون الجنة فیسمیهم اهل الجنة الجهنمیین»
و در دیگر آیت باین قول معنى آنست که: نیکبختان جاوید در بهشت باشند إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ من قدر مکث المعذبین فى النّار من الموحدین من لدن دخولها الى ان دخلوا الجنّة، مگر قومى از موحّدان که مدتى در آتش باشند و خداوند تو خواست که ایشان را بیرون آرد و ببهشت فرستد فهؤلاء لم یشقوا شقاء من یدخل النار على التابید و لا سعدوا سعادة من لا تمسّه النّار. و فى ذلک ما روى عن ابن عباس قال: قوم من اهل الکبائر من اهل هذه القبلة یعذّبهم اللَّه بالنار ما شاء بذنوبهم ثم یأذن لهم فى الشفاعة فیشفع لهم المؤمنون فیخرجهم من النار فیدخلهم الجنة فسماهم اشقیاء حین عذّبهم فى النار. فقال: فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ حین اذن لهم فى الشفاعة اخرجهم من النّار و ادخلهم الجنّة و هم، هم قال: وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا یعنى بعد الشقاء الّذى کانوا فیه فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها (ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ) إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ یعنى الّذین کانوا فى النّار. قولى دیگر گفتهاند که آسمانها و زمین آسمان دنیا و زمین دنیا است و «الا» بمعنى سوى است چنان که کسى گوید لو کان معنا رجل الا زید یعنى سوى زید لقاتلنا، اگر با ما مردى بودى بیرون ازین زید ما قتال کردیمى همچنین معنى آیت آنست که ایشان جاوید در آن باشند ما دام که این آسمانها و زمین بر پاى است که نهایت دیدار شما است که از ابد خود همین دیدید بیرون از آن ابد جاودانه که در علم ما است و بخواست ما است که علم مخلوق بدان نرسد و هرگز منقطع نشود. و قال قتادة: تبدل هذه السماء و هذه الارض فالمعنى: خالدین فیها ما دامت السماوات تلک السماء و تلک الارض المبدلتان من هاتین.
و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ من زیادة اهل النار فى العذاب و اهل الجنة فى النعیم. و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ من کونهم فى مهلة الدنیا و فى التراب على طول البلى و فى الموقف حتى تظهر النّار. و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ و هو لا یشاء ان یخرجهم، یعنى لو شاء ان یرحمهم لقدر و لکنّه، لکنّه اعلمنا انهم خالدون ابدا.
روى ابو هریرة قال، قال رسول اللَّه (ص): «یؤتى بالموت یوم القیمة فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنة فیطلعون خائفین وجلین بان یخرجوا من مکانهم الذى هم به، ثم یقال: یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین ان یخرجوا من مکانهم الذى هم به، فیقال لهم: هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم، ربنا هذا الموت فیامر به فیذبح على الصراط، ثم یقال للفریقین خلود لا تجدون فیها موتا ابدا.
وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا قرأ حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم: سُعِدُوا بضم السین، و الوجه انه مبنى للمفعول به من قولهم: سعدت الرجل اسعده سعدا فهو مسعود، و یکون متعدیا لسعد کما یقال: خزنته فخزن هو، و قرأ الباقون سُعِدُوا بفتح السین، و الوجه انه فعل لازم مبنى للفاعل على وزن فعل یقال سعد فلان یسعد سعادة فهو سعید، کما یقال شقى یشقى فهو شقى و السعد سبب الخبر کما ان ضده من النحس سبب الشر خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ اى غیر مقطوع عنهم. عطاء نصب على المصدر، اى اطلعوا عطاء، قال وکیع کفرت الجهمیة باربع آیات من کتاب اللَّه عز و جل فى وصف نعیم الجنة قوله: لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ قالوا تقطع و تمنع. و قوله: أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها قالوا: لا یدوم. و قوله: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ قالوا: لا یبقى. و قوله: عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ قالوا: یجذ و یقطع.
فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ المریة، الشک، و الفعل منه: امترى و تمارى و مارى غیره مماراة و مراء، در معنى این آیت سه قول گفتهاند: یکى آنست که لا تشک ان عبادة ما یعبدونه ضلال، اى محمد نگر بگمان نباشى که پرستش این بتان که قریش آن را مىپرستند ضلال است و گمراهى. دیگر معنى لا تشکّ انها تقلید لآبائهم و اقتداء منهم بهم، بگمان مباش که ایشان باین عبادت بتان تقلید پدران خویش میکنند و بر پى اسلاف خویش مىروند. قول سوم آنست که کفار دو فرقتاند، فرقتى نفى صانع میکنند، و بوجود صانع بهیچ حال اقرار نمىدهند، و فرقتى بوجود صانع اقرار میدهند اما با وى انباز مىگیرند و بتان و طواغیت را مىپرستند، میگوید: لا تشک فى انّ هؤلاء فى الکفر کهؤلاء نگر بگمان نباشى که اینان همه در کفر یکساناند و هر دو فرقت گمراهند ما یَعْبُدُونَ إِلَّا کَما یَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ اى هم کآبائهم فى الکفر و التقلید. و قوله: کَما یَعْبُدُ یعنى کما کان یعبد فحذف لانّ قَبْلُ یدل علیه وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ حظّهم غَیْرَ مَنْقُوصٍ یعنى حظهم من الرزق. و قیل: من الخیر و الشرّ. و قیل: من العذاب.
روى اوسط بن عمرو البجلى قال: قدمنا المدینه فالفیت ابا بکر على المنبر یخطب الناس فسمعته یقول قام فینا رسول اللَّه (ص) قال سألوا اللَّه العافیة فانّه لم یعط احد افضل من معافاة بعد یقین و ایاکم و الریبة فانه لم یؤت احد اشد من ریبة بعد کفر.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ هذا تسلیة للنّبى (ص) ب: موسى و ما کان یلقاه من قومه من تکذیبهم ایّاه و اختلافهم فى التوریة میگوید: موسى را تورات دادیم و اهل تورات در آن دو گروه گشتند قومى بوى ایمان آوردند و استوار گرفتند و قومى کافر شدند و دروغ زن گرفتند، ایشان با تورات همان کردند که قوم تو با قرآن. گفتهاند: این اختلاف ایشان بعد از بعثت مصطفى است یعنى اختلف من بعد ما اتاهم محمد، فى تصدیق ما نزّل فیها من خبر نبوّة محمد وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ بتأخیر العذاب عن امّة محمد الى یوم القیامة لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى لاهلکوا فى الدّنیا و فرغ من عذابهم. و قیل: وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ بتأخیر العذاب عن اهل الکتاب لاهلکوا حین اختلفوا فى التوریة وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ اى من التوریة. و قیل: من القرآن مُرِیبٍ ذى ریب موقع فى الرّیب و التّهمة وَ إِنَّ کُلًّا لَمَّا بتشدید إِنَّ و تخفیف «لما» قرائت بو عمر و کسایى و یعقوب است و باین قرائت «ما» بمعنى من است چنان که اهل حجاز گویند: سبحان ما سبّح له الرّعد، اى من سبّح الرّعد و لام در «لما» لام تأکید است که در خبر «ان» شود و لام لَیُوَفِّیَنَّهُمْ لام قسم محذوف مضمر است، و التقدیر: و اللَّه لیوفینهم. میگوید: همه که دشمناناند کتابى و مشرک همه آنست که حقّا که بایشان خواهد سپرد جزاى کردارهاى ایشان خداوند تو. و روا باشد که «ما» زیادت باشد زیدت بین اللّامین لیفصل بینهما کراهة اجتماعها. ابن کثیر و نافع إِنَّ کُلًّا لَمَّا هر دو بتخفیف خوانند و این هم بر معنى قرائت اوّل است و اصل ان «ان» بوده فخففت و بقى عملها. شامى و حمزه و حفص إِنَّ کُلًّا لَمَّا نون و میم هر دو بتشدید خوانند، و الوجه انّ الاصل فیه: و انّ کلّا لمن ما لیوفینّهم، فوصلت «من» الجارة بما فانقلبت النّون میما للادغام فاجتمعت ثلاث میمات فحذفت احدیهنّ فبقى لَمَّا بالتشدید و «ما» بمعنى من کما ذکرنا و اسم لجماعة النّاس کما قال تعالى: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ اى من طاب. و المعنى: و انّ کلّا لمن الّذین لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ و قرائت ابو بکر از عاصم إِنَّ کُلًّا بتخفیف نون است و «لما» بتشدید میم، و الوجه انّ «ان» على ما سبق من انها مخفّفة من الشدیدة و لما على ما ذکرنا من انّ اصله من ما و اللّام هى الّتى تدخل على خبر «ان» و اللّام فى لَیُوَفِّیَنَّهُمْ هى اللام القسم على ما سبق فى الجمیع، و التّقدیر: و ان کلّا لمن ما و اللَّه لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ و «ما» بمعنى «من» کما ذکرنا. و یجوز ان یکون «ان» للجحد، بمعنى: «ما» و انتصاب کُلًّا بنزع الخافض، و التّقدیر: و ان من کلّ، و «لما» بمعنى: الّا، و المعنى: ما کلّ من المؤمن و الکافر و البرّ و الفاجر الّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ کقوله: إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ اى ما کلّ نفس الّا علیها حافظ إِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ یعلم الصّالح منهم و غیر الصّالح.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ هذا الکلام هاهنا و فى سورة حم شامل کلّ امر خوطب به رسول اللَّه (ص) فى القرآن و خارجه، یقول: استقم یا محمد کما امرک ربّک و بلّغ الرّسالة و ادع النّاس الى الایمان باللّه، میگوید: راست باش و راست زى بر بردبارى و هشیارى و مردى و مردمى و جوانمردى و خدا ترسى و خدا پرستى پیغام برسان و خلق بر دین حقّ خوان. و قیل: استقم على القرآن و لا تشرک بى شیئا و توکّل علىّ فیما ینوبک.
قال: السدى الخطاب للنبىّ و المراد به امّته و قال ابن عبّاس: ما نزلت على رسول اللَّه (ص) فى جمیع القرآن آیة کانت اشد و لا اشقّ علیه من هذه الایة، و لذلک قال لاصحابه، حین قالوا لقد اسرع الیک الشیب، فقال: شیّبتنى سورة هود وَ مَنْ تابَ مَعَکَ یعنى من اسلم و آمن بک فلیستقیموا وَ لا تَطْغَوْا اى لا تجاوزوا امر اللَّه إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ یعلم اعمالکم فیجازیکم علیه.
وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا اى لا تمیلوا الیهم و لا تطمئنّوا الى قولهم و لا تداهنوهم من قوله: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ و قیل: الرّکون الى الظلمة الرّضا بعمل الظّلمة، اى لا ترضوا باعمالهم فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ و یقال: لا تصاحب الاشرار فانّ ذلک یحرمک صحبة الاخیار. تقول: رکن الیه یرکن رکنا و رکن یرکن رکونا.
و قال قوم: رکن یرکن، و هى شاذّة نادرة و افصح اللّغات: رکن یرکن، و الرّکن ناحیة من الجبل او الحائط قویّة. و بدانکه مسّ در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى اصابت چنان که درین آیت گفت: فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ اى یصیبکم لفحها. و در سورة الاعراف گفت: مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى اصاب آباءنا الشدّة و الرّخاء.
و در سورة ص گفت: مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ اى اصابنى و در سورة الحجر گفت: لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ اى لا یصیبهم. و در آل عمران گفت: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ اى ان تصبکم. وجه دوم مسّ بمعنى جماع، کقوله: فى البقرة ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ یعنى ما لم تجامعوهن وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ. و فى الاحزاب ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ یعنى من قبل ان تجامعوهنّ. وجه سوم مسّ است بمعنى خبل، و ذلک فى قوله تعالى: الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ، قوله: وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ اعوان یمنعونکم من عذاب اللَّه ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ حال و لیس بعطف اى حالکم حینئذ هذا.
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ میگوید: بپاى دار نماز بر دو گوشه روز یک طرف نماز بامداد و یک طرف نماز دیگر وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ یعنى نماز شام و خفتن. این قول حسن است، مجاهد گفت: طَرَفَیِ النَّهارِ نماز بامداد است و پیشین و دیگر وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ شام و خفتن تا هر پنج نماز جمع کند، مقاتل گفت: صلاة الفجر و الظّهر طرف و صلاة العصر و المغرب طرف وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ العشاء الآخرة.
ازهرى گفت: طَرَفَیِ النَّهارِ، غدوّه و عشیّه فصلاة الفجر فى احد الطّرفین و صلاة الظّهر و العصر فى الطّرف الآخر و تسمّیان صلوتى العشى وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ، اى ساعات اللّیل من اوله و فیها المغرب و العشاء الآخرة، و انما سمّیت الساعات التی فى اوّل اللیل زلفا، لقربها من النّهار واحدتها زلفة مثل غرفة و غرف و رکبة و رکب. و نصب طرفى و زلفا على الظّرف کما تقول: جئت طرفى النّهار و اوّل اللّیل. و قیل: یعنى صلوتى العشاء لزلفة احدیهما من الأخرى و قربها منها.
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ یعنى ان الصلوات الخمس. یکفّرن ما بینهنّ من الخطایا الصغائر. و عن ابى عثمان قال: کنت مع سلمان تحت شجرة فاخذ غصنا منها یابسا فهزّه حتّى تحاتّ ورقه. ثم قال لى سلمان: الا تسئلنى لم افعل هذا؟ فقلت: و لم تفعله؟ قال: انّ المسلم اذا توضأ ثمّ احسن الوضوء ثمّ صلّى الصلوات الخمس تحاتّ خطایاه کما تحاتّ هذا الورق. ثمّ تلا هذه الآیة: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ الآیة.
و روى انّ ابا الیسر عمرو بن غزیة الانصارى کان یبیع التمر، فاتته امراة تبتاع تمرا، فقال: انّ فى البیت تمرا اجود منه فهل لک فیه؟ قالت: نعم. فذهب بها الى بیته، فضمها الى نفسه و قبّلها. فقالت: اتّق اللَّه. فترکها و ندم على هذا فاتى النبى (ص) و قال: یا رسول اللَّه ما تقول فى رجل راود امرأة عن نفسها. و لم یبق شیئا مما یفعل الرّجال بالنّساء الّا رکبه غیر انه لم یجامعها. فقال: عمر لقد سترک اللَّه لو سترت على نفسک، و لم یرد علیه رسول اللَّه (ص) و قال: انتظر فیه امر ربى، و حضرت صلاة العصر فصلى النبى ص العصر فلمّا فرغ اتاه جبرئیل ع بهذه الآیة فقال النبى (ص) این ابو الیسر؟ فقال: ها انا ذا یا رسول اللَّه، قال: أ شهدت معنا هذه الصلاة؟ قال: نعم. قال: اذهب فانّها کفّارة لما عملت. فقال عمر: یا رسول اللَّه أ هذا له خاصة ام لنا عامّة؟ فقال: بل للنّاس عامة.
و روى انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یقول: اللّهم اغفر لى و ما اراک تغفر، فقال النبى ص: ما اسوء ظنّک بربّک. فقال: یا رسول اللَّه انّى اذنبت فى الجاهلیة و الاسلام فقال: (ص) ما فى الجاهلیة فقد محاه الاسلام و ما فى الاسلام تمحوه الصلوات الخمس، فانزل اللَّه تعالى وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ و روى عن النبى (ص) قال: مثل الصلوات الخمس مثل نهر جار غمر على باب احدکم یغتمس فیه کلّ یوم خمس مرّات فما ذا یبقین من درنه.
و قیل: الْحَسَناتِ فى هذه الایة قول العبد «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» ذلِکَ اى هذا الّذى ذکرنا.
و قیل: القرآن ذِکْرى لِلذَّاکِرِینَ وعظ للمتّعظین.
وَ اصْبِرْ یا محمد على ما یصیبک من اذى قومک و استعن على ما امرت به بالصبر فانّ بالصبر تنال درجة المحسنین. و قیل و اصبر على الصلاة فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ اى المصلّین. هو کقوله: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها.
فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ اى هلّا کان، و هو موضوع للتحضیض و یختص بالفعل أُولُوا بَقِیَّةٍ البقیّة الباقى من الشیء اى من بقیت له بقیة من الرأى و العقل و التمییز و البصیرة فیعرف الحقّ من الباطل و الصواب من الخطأ. و قیل: أُولُوا بَقِیَّةٍ اصحاب جماعة تبقى من نسلهم، و المعنى: لو کان منهم من هذه صفته لما نزل بهم العذاب إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ این استثناء منقطع است اى لکن قلیلا منهم انجیناهم لانهم کانوا بهذه الصفة. میگوید: هر قرنى از پیشینان و هر قومى که در میان ایشان زیرکان بودند که مىباز زدند از فساد آن قوم را عذاب نکردیم و آن اندک قوم بودند چرا آن دیگران قومها که عذاب کردیم در میان ایشان هم زیرکان نبودند که ایشان را باز زدندى از فساد تا ما ایشان را عذاب نکردیمى وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِیهِ اى اتّبع الظلمة ما نعموا فیه من لذات الدنیا و آثروه و نسوا الآخرة.
و معنى اترفوا مکّنوا من التّرفة و هى التنعّم، اى آثروا ذلک على طاعة اللَّه فهلکوا وَ کانُوا مُجْرِمِینَ کافرین.
وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ اى بظلم من اللَّه وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ مؤمنون محسنون، این یک قول آنست که در نوبت اول رفت. معنى دیگر: وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ منهم، اى بعضهم و الاکثر على الصلاح، خداوند تو بر آن نیست که اهل شهرى هلاک کند بآنکه قومى از ایشان ظلم کنند چون بیشترین ایشان بر صلاح باشند. سه دیگر قول آنست که ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ بشرک منهم وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ فى المعاملات فیما بینهم یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و لا یظلم بعضهم بعضا، میگوید: خداوند تو آن را نیست و نخواهد که اهل شهرى را هلاک کند بشرک و کفر ایشان چون در معاملات با یکدیگر انصاف و عدل نگه دارند و بر یکدیگر ظلم نکنند و امر معروف و نهى منکر بپاى دارند از بهر آنکه مکافات کفر و شرک آتش دوزخ است و مکافات ظلم و تعدى در شرک اهلاک و عذاب دنیا. و لهذا قال ابن عباس: لم یهلک اللَّه قریة بالشرک حتى انضاف الیه ظلم بعضهم بعضا.
و قال بعضهم: الصلاح فى ثلاثة اشیاء فى اکل الحلال و اتّباع السنن و مخالفة الهوى.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً مسلمین کلّهم و لکن لم یشاء کذلک، اگر اللَّه خواستى خلق همه مسلمانان بودندى بر دین راست و ملت درست. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى اگر اللَّه خواستید همه را راه نمودید و هدایت دادید لکن نخواست و این حکم در ازل نکرد که ایشان را مختلف آفرید بر ملّتها و دینهاى پراکنده جدا جدا خواهند بود از جهودى و ترسایى و گبرکى.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ الا من عصم ربک برحمته فهداه الى الایمان فانه ناج من الاختلاف بالباطل، مگر کسى که اللَّه برحمت خویش او را ازین اختلاف باطل معصوم دارد، و او را براه حقّ و دین اسلام راه نماید، آن گه گفت: وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ یعنى اهل الاختلاف للاختلاف و اهل الرحمة للرحمة، خلق که آفرید اختلاف را و رحمت را آفرید، قومى رحمت را آفرید، نیکبختاناند سزاى بهشت، قومى اختلاف باطل را آفرید، بدبختاناند سزاى دوزخ، ایشان را چنین آفرید تا درست شود آنچه گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ اى حکمه السابق فى اهل النار انه یملأ جهنم مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ اى منهما لا من احدهما و لیس ذلک للاحاطة، و قیل: من عصاة الجنّة و الناس اجمعین فیکون للاحاطة.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ کلا منصوب بنقصّ ما نُثَبِّتُ موضعه نصب لانه بدل عن کلّ، یعنى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ و نقوى به قلبک فتطیب به و تصبر صبرهم، اى فلا تجزع من تکذیب قومک و اسلک سبیل الرسل قبلک فى الصّبر على امر ربک. میگوید: اى محمد قصههاى پیشینیان، و آئین رفتگان و اخبار پیغامبران، بر تو خواندیم تا بدانى که آن پیغامبران همه بر بلا و اذاى قوم خویش چون صبر کردند و در آخر نصرت و قوّت ما چه دیدند آن را کردیم و بر تو قصهها خواندیم تا دل قوى دارى و از اذاى دشمنان و طعن بیگانگان بس ننالى و بر تکذیب ایشان صبر کنى و گوش بنصرت دارى که ما در ازل حکم کردهایم که پیغامبران خود را نصرت دهیم إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ و در بیان این قصهها حجت روشن است، و دلالت تمام بر صحت نبوت و صدق رسالت مصطفى (ص) که وى پیغامبر امّى بود هرگز بمعلمى نارفته، و مؤدّبى ندیده، و هیچ کتاب ناخوانده و نه هیچ چیز نوشته، و آن گه اخبار پیشینیان و سیر ملوک و اقاصیص امم چنان بیان میکرد و از همه خبر میداد و آنچه در طوق بشر نباشد که از ذات خود بر سازد اظهار میکرد و بر زبان مىراند و فصحاى عرب و زیرکان عالم همه از آن عاجز گشته، عاقل چون در نگرد داند که این صنعت بشر نیست، جز وحى پاک نیست، و جز رسالت خداوند و نامه وى بر زبان جبرئیل نیست، و رسالت و نبوت وى جز صدق و راستى نیست، صفت امّى در حقّ عالمیان نقص بود در حق وى هنر آمد تا لا جرم او را باین صفت جلوه کردند که: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ، قوله: ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ این تثبیت و تسکین دل مصطفى (ص) نه از آن است که در وى شکى بود لکن هر جاى که دلالت قوىتر و برهان بیشتر آن کار و آن حکم در دل ثابتتر، و دل بوى آرمیدهتر، هم چنان که ابراهیم گفت (ص): وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ اى ما جاءک فى هذه السورة الحق مع ما جاءک من الحق فى سائر القرآن هر چه بمصطفى فرو آمد. از قرآن و پیغام همه حقّ است و راست و پاک و نیکو، امّا این سورت بذکر مخصوص کرد که درین سورت اقاصیص انبیا است و مواعظ فراوان و ذکر بهشت و دوزخ و تحقیق تأکید را گفت: درین سورت همه راستى آمد بتو و درستى و این دلیل نیست که بیرون ازین حقّ نیست هم چنان که کسى سخن شنود از کسى گوید: هذا حقّ، فلیس یجب من هذا ان یکون ما سواه باطلا. فکذلک فى قوله: وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ. و قیل: جاءک فى هذه الدّنیا، اى النبوّة. وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ عبرة لمن اعتبر تذکّر لمن تذکّر.
وَ قُلْ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ قرأ ابو بکر «مکاناتکم» بالجمع إِنَّا عامِلُونَ.
وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ هذا امر تهدید و وعید، اى اعملوا ما انتم عاملون على غیر ما انتم علیه و انتظروا ما یعدناکم الشیطان انّا منتظرون ما یعد ربّنا من النّصر.
قیل: هو منسوخ بآیة السّیف.
وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائنهما، و قیل: جمیع ما غاب عن العباد، و قیل: غیب نزول العذاب من السّماء، و قیل: ما اشتملت علیه السّماوات و الارض وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فى المعاد فلا یبقى لاحد فیه ملک و لا امر. قرأ نافع و حفص یُرْجَعُ الْأَمْرُ بضمّ الیاء و فتح الجیم اى یرد، فاعبده وحده و اطعمه لانّه مستحقّ العبادة و الطّاعة، و توکّل علیه، ثق به، و فوّض امرک الیه وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ یقول: هو عالم بما یعمل الخلق اجمعون یجزى المحسن باحسانه و المسیء باساءته. قرائت مدنى و شامى و حفص و یعقوب تَعْمَلُونَ به تاء است میگوید: اللَّه ناآگاه نیست از آنچه شما مىکنید نیکى از نیکان شما مىداند، و آن را پاداش دهد، و بدى از بدان شما مىداند، و مىبیند و آن را جزا دهد. باقى به یاء خوانند معنى آنست که: اللَّه غافل نیست از آنچه دشمنان مىکنند، این آیت از جوامع الکلم است، در آن ایجاز لفظ است، و حسن نظم، و کثرت معانى، و اشارت ببدایت و نهایت. میگوید: علم آسمان و زمین و هر چه در آن، و علم همه گذشتها و بودنیها خدایراست در بدایت و نهایت، ملک و ملک همه ویراست قدرت وى همه را شامل و حکم وى بر همه نافذ، آفریدگان همه رهى و بنده او، بر همه واجب است و لازم عبادت و طاعت که مالک همه بحقیقت او، بازگشت همه کار و همگان بدو، کردار بندگان نیک و بد امروز بمشیّت و خواست او، فردا هر کسى را جزاى کردار از ثواب و عقاب او، روى عن کعب الاحبار انّه قال: خاتمة التوریة هذه الآیة.
وَ ما نُؤَخِّرُهُ الى الیوم المذکور إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ سنوه و شهوره و ایامه و ساعاته میگوید: ما روز قیامت با پس نمىداریم مگر هنگامى شمرده را یعنى که: سالها و ماهها و روزها و ساعتها از آن روز که دنیا بیافریدیم تا وقت قیامت همه شمردهایم و دانسته، و در علم قدیم خود مقرر کرده، و نام زده شده، و از خلق پوشیده داشته، که چند سال و چند ماه و چند روز و چند ساعت بخواهد گذشت تا پس قیامت بود، چون آن روزگار بسر آید قیامت بود که یک ساعت در پیش نیفتد و با پس نبود. و قیل: ان ذلک الوقت سبعة آلاف سنة منذ خلق اللَّه الدنیا الى ان تنقضى.
«یوم یأتى» اثبت الیاء مکى و یعقوب وصلا و وقفا، مدنى و ابو عمرو و الکسائى، وصلا و حذفها الباقون فى الحالین، و اثباتها و حذفها لغتان، تقول العرب: لا ادر، فتحذف الیاء و تجتزى بالکسرة و ذلک لکثرة الاستعمال، و الاجود فى النحو اثبات الیاء. گفتهاند یَوْمَ یَأْتِ این یَوْمَ بمعنى حین است، اى حین یاتى ذلک الیوم الذى یجمع فیه الخلائق لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ اى لا تتکلم نفس فیه و لا تنفع من شفاعة او وسیلة إِلَّا بِإِذْنِهِ تبارک و تعالى. میگوید: روز رستاخیز روزى صعب است، و هول آن عظیم، هیچ کس زهره ندارد که سخن گوید در آن روز، و نه هیچ کس شفاعت کند، یا و سیلتى بر سازد مگر بدستورى اللَّه. همانست که جایى دیگر گفت: لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ و روا باشد که از درازى روز قیامت در آن مواطن و مواقف بود در بعضى مواقف سخن گویند چنان که گفت: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ و در بعضى نگویند چنان که گفت لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ.
لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ و آن گه در آن روز خلق دو گروه باشند گروهى اهل شقاوت که در ازل شقى بودند و گروهى اهل سعادت که در ازل سعید آمدند فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ کتبت علیه الشقاوة و منهم سعید کتبت علیه السعادة.
روى عن عمر قال: لمّا نزلت: فمنهم شقى و سعید، قلت: یا رسول اللَّه فعلام نعمل اذا على شىء قد فرغ منه ام على على شىء لم یفرغ منه؟ قال: بل على شىء قد فرغ منه یا عمر و جرت به الاقلام و لکن کلّ میسّر لما خلق له.
فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ الزفیر اول نهیق الحمار و الشهیق آخره، شبّه اصواتهم فیها بانکر الاصوات قال ابو العالیة الزفیر فى الحلق و الشهیق فى الصدر و الزفیر اصله من المزفور و هو الشدید الخلق، و الشهیق اصله الطول من الجبل الشاهق.
خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ و گفتهاند سماوات اینجا اطباق دوزخ است و ارض ادراک آن. و در دیگر آیت سماوات اطباق بهشت است و ارض تربت آن، و مستقیمتر وجه آنست در هر دو که آن کنایت است از تابید بر مذهب عرب که گویند: لا اکلّمک و لا افعل ذلک ما ذرّ شارق، و طلع کوکب، و هبّت ریح، و حتى یعود اللبن فى الضرع، و حتى یعود امس، و یبیض الغراب، و حتى یرجع السهم على فوقه. و منه قول الشاعر:
ترجّى الخیر و انتظرى ایابى
اذا ما القارظ العنزى آبا
و قال امرؤ القیس: و انى مقیم ما اقام عسیب باین همه درازى روزگار خواهند و معنى ابد. آن گه گفت: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ این «ما» بمعنى من است یعنى الّا من شاء ربک، و هم قوم موحدون یخرجون من النّار و یدخلون الجنة. میگوید: جاوید در دوزخ باشند همیشه مگر قومى موحدان گنه کاران که پس از آن که عذاب چشیدند اللَّه خواست که ایشان را از دوزخ بیرون آرد و ببهشت فرستد که شقاوت ایشان بحکم ازل ابدى نبود و بر وفق این خبر مصطفى است (ص).
روى جابر بن عبد اللَّه قال قرأ رسول اللَّه (ص): فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا الى قوله: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ فقال (ص): «ان شاء اللَّه ان یخرج اناسا من الّذین شقوا من النّار فیدخلهم الجنة فعل»
و قال (ص): «یخرج قوم من النّار بعد ما یصیبهم منها سفع فیدخلون الجنة فیسمیهم اهل الجنة الجهنمیین»
و در دیگر آیت باین قول معنى آنست که: نیکبختان جاوید در بهشت باشند إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ من قدر مکث المعذبین فى النّار من الموحدین من لدن دخولها الى ان دخلوا الجنّة، مگر قومى از موحّدان که مدتى در آتش باشند و خداوند تو خواست که ایشان را بیرون آرد و ببهشت فرستد فهؤلاء لم یشقوا شقاء من یدخل النار على التابید و لا سعدوا سعادة من لا تمسّه النّار. و فى ذلک ما روى عن ابن عباس قال: قوم من اهل الکبائر من اهل هذه القبلة یعذّبهم اللَّه بالنار ما شاء بذنوبهم ثم یأذن لهم فى الشفاعة فیشفع لهم المؤمنون فیخرجهم من النار فیدخلهم الجنة فسماهم اشقیاء حین عذّبهم فى النار. فقال: فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ حین اذن لهم فى الشفاعة اخرجهم من النّار و ادخلهم الجنّة و هم، هم قال: وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا یعنى بعد الشقاء الّذى کانوا فیه فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها (ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ) إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ یعنى الّذین کانوا فى النّار. قولى دیگر گفتهاند که آسمانها و زمین آسمان دنیا و زمین دنیا است و «الا» بمعنى سوى است چنان که کسى گوید لو کان معنا رجل الا زید یعنى سوى زید لقاتلنا، اگر با ما مردى بودى بیرون ازین زید ما قتال کردیمى همچنین معنى آیت آنست که ایشان جاوید در آن باشند ما دام که این آسمانها و زمین بر پاى است که نهایت دیدار شما است که از ابد خود همین دیدید بیرون از آن ابد جاودانه که در علم ما است و بخواست ما است که علم مخلوق بدان نرسد و هرگز منقطع نشود. و قال قتادة: تبدل هذه السماء و هذه الارض فالمعنى: خالدین فیها ما دامت السماوات تلک السماء و تلک الارض المبدلتان من هاتین.
و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ من زیادة اهل النار فى العذاب و اهل الجنة فى النعیم. و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ من کونهم فى مهلة الدنیا و فى التراب على طول البلى و فى الموقف حتى تظهر النّار. و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ و هو لا یشاء ان یخرجهم، یعنى لو شاء ان یرحمهم لقدر و لکنّه، لکنّه اعلمنا انهم خالدون ابدا.
روى ابو هریرة قال، قال رسول اللَّه (ص): «یؤتى بالموت یوم القیمة فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنة فیطلعون خائفین وجلین بان یخرجوا من مکانهم الذى هم به، ثم یقال: یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین ان یخرجوا من مکانهم الذى هم به، فیقال لهم: هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم، ربنا هذا الموت فیامر به فیذبح على الصراط، ثم یقال للفریقین خلود لا تجدون فیها موتا ابدا.
وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا قرأ حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم: سُعِدُوا بضم السین، و الوجه انه مبنى للمفعول به من قولهم: سعدت الرجل اسعده سعدا فهو مسعود، و یکون متعدیا لسعد کما یقال: خزنته فخزن هو، و قرأ الباقون سُعِدُوا بفتح السین، و الوجه انه فعل لازم مبنى للفاعل على وزن فعل یقال سعد فلان یسعد سعادة فهو سعید، کما یقال شقى یشقى فهو شقى و السعد سبب الخبر کما ان ضده من النحس سبب الشر خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ اى غیر مقطوع عنهم. عطاء نصب على المصدر، اى اطلعوا عطاء، قال وکیع کفرت الجهمیة باربع آیات من کتاب اللَّه عز و جل فى وصف نعیم الجنة قوله: لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ قالوا تقطع و تمنع. و قوله: أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها قالوا: لا یدوم. و قوله: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ قالوا: لا یبقى. و قوله: عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ قالوا: یجذ و یقطع.
فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ المریة، الشک، و الفعل منه: امترى و تمارى و مارى غیره مماراة و مراء، در معنى این آیت سه قول گفتهاند: یکى آنست که لا تشک ان عبادة ما یعبدونه ضلال، اى محمد نگر بگمان نباشى که پرستش این بتان که قریش آن را مىپرستند ضلال است و گمراهى. دیگر معنى لا تشکّ انها تقلید لآبائهم و اقتداء منهم بهم، بگمان مباش که ایشان باین عبادت بتان تقلید پدران خویش میکنند و بر پى اسلاف خویش مىروند. قول سوم آنست که کفار دو فرقتاند، فرقتى نفى صانع میکنند، و بوجود صانع بهیچ حال اقرار نمىدهند، و فرقتى بوجود صانع اقرار میدهند اما با وى انباز مىگیرند و بتان و طواغیت را مىپرستند، میگوید: لا تشک فى انّ هؤلاء فى الکفر کهؤلاء نگر بگمان نباشى که اینان همه در کفر یکساناند و هر دو فرقت گمراهند ما یَعْبُدُونَ إِلَّا کَما یَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ اى هم کآبائهم فى الکفر و التقلید. و قوله: کَما یَعْبُدُ یعنى کما کان یعبد فحذف لانّ قَبْلُ یدل علیه وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ حظّهم غَیْرَ مَنْقُوصٍ یعنى حظهم من الرزق. و قیل: من الخیر و الشرّ. و قیل: من العذاب.
روى اوسط بن عمرو البجلى قال: قدمنا المدینه فالفیت ابا بکر على المنبر یخطب الناس فسمعته یقول قام فینا رسول اللَّه (ص) قال سألوا اللَّه العافیة فانّه لم یعط احد افضل من معافاة بعد یقین و ایاکم و الریبة فانه لم یؤت احد اشد من ریبة بعد کفر.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ هذا تسلیة للنّبى (ص) ب: موسى و ما کان یلقاه من قومه من تکذیبهم ایّاه و اختلافهم فى التوریة میگوید: موسى را تورات دادیم و اهل تورات در آن دو گروه گشتند قومى بوى ایمان آوردند و استوار گرفتند و قومى کافر شدند و دروغ زن گرفتند، ایشان با تورات همان کردند که قوم تو با قرآن. گفتهاند: این اختلاف ایشان بعد از بعثت مصطفى است یعنى اختلف من بعد ما اتاهم محمد، فى تصدیق ما نزّل فیها من خبر نبوّة محمد وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ بتأخیر العذاب عن امّة محمد الى یوم القیامة لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى لاهلکوا فى الدّنیا و فرغ من عذابهم. و قیل: وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ بتأخیر العذاب عن اهل الکتاب لاهلکوا حین اختلفوا فى التوریة وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ اى من التوریة. و قیل: من القرآن مُرِیبٍ ذى ریب موقع فى الرّیب و التّهمة وَ إِنَّ کُلًّا لَمَّا بتشدید إِنَّ و تخفیف «لما» قرائت بو عمر و کسایى و یعقوب است و باین قرائت «ما» بمعنى من است چنان که اهل حجاز گویند: سبحان ما سبّح له الرّعد، اى من سبّح الرّعد و لام در «لما» لام تأکید است که در خبر «ان» شود و لام لَیُوَفِّیَنَّهُمْ لام قسم محذوف مضمر است، و التقدیر: و اللَّه لیوفینهم. میگوید: همه که دشمناناند کتابى و مشرک همه آنست که حقّا که بایشان خواهد سپرد جزاى کردارهاى ایشان خداوند تو. و روا باشد که «ما» زیادت باشد زیدت بین اللّامین لیفصل بینهما کراهة اجتماعها. ابن کثیر و نافع إِنَّ کُلًّا لَمَّا هر دو بتخفیف خوانند و این هم بر معنى قرائت اوّل است و اصل ان «ان» بوده فخففت و بقى عملها. شامى و حمزه و حفص إِنَّ کُلًّا لَمَّا نون و میم هر دو بتشدید خوانند، و الوجه انّ الاصل فیه: و انّ کلّا لمن ما لیوفینّهم، فوصلت «من» الجارة بما فانقلبت النّون میما للادغام فاجتمعت ثلاث میمات فحذفت احدیهنّ فبقى لَمَّا بالتشدید و «ما» بمعنى من کما ذکرنا و اسم لجماعة النّاس کما قال تعالى: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ اى من طاب. و المعنى: و انّ کلّا لمن الّذین لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ و قرائت ابو بکر از عاصم إِنَّ کُلًّا بتخفیف نون است و «لما» بتشدید میم، و الوجه انّ «ان» على ما سبق من انها مخفّفة من الشدیدة و لما على ما ذکرنا من انّ اصله من ما و اللّام هى الّتى تدخل على خبر «ان» و اللّام فى لَیُوَفِّیَنَّهُمْ هى اللام القسم على ما سبق فى الجمیع، و التّقدیر: و ان کلّا لمن ما و اللَّه لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ و «ما» بمعنى «من» کما ذکرنا. و یجوز ان یکون «ان» للجحد، بمعنى: «ما» و انتصاب کُلًّا بنزع الخافض، و التّقدیر: و ان من کلّ، و «لما» بمعنى: الّا، و المعنى: ما کلّ من المؤمن و الکافر و البرّ و الفاجر الّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ کقوله: إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ اى ما کلّ نفس الّا علیها حافظ إِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ یعلم الصّالح منهم و غیر الصّالح.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ هذا الکلام هاهنا و فى سورة حم شامل کلّ امر خوطب به رسول اللَّه (ص) فى القرآن و خارجه، یقول: استقم یا محمد کما امرک ربّک و بلّغ الرّسالة و ادع النّاس الى الایمان باللّه، میگوید: راست باش و راست زى بر بردبارى و هشیارى و مردى و مردمى و جوانمردى و خدا ترسى و خدا پرستى پیغام برسان و خلق بر دین حقّ خوان. و قیل: استقم على القرآن و لا تشرک بى شیئا و توکّل علىّ فیما ینوبک.
قال: السدى الخطاب للنبىّ و المراد به امّته و قال ابن عبّاس: ما نزلت على رسول اللَّه (ص) فى جمیع القرآن آیة کانت اشد و لا اشقّ علیه من هذه الایة، و لذلک قال لاصحابه، حین قالوا لقد اسرع الیک الشیب، فقال: شیّبتنى سورة هود وَ مَنْ تابَ مَعَکَ یعنى من اسلم و آمن بک فلیستقیموا وَ لا تَطْغَوْا اى لا تجاوزوا امر اللَّه إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ یعلم اعمالکم فیجازیکم علیه.
وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا اى لا تمیلوا الیهم و لا تطمئنّوا الى قولهم و لا تداهنوهم من قوله: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ و قیل: الرّکون الى الظلمة الرّضا بعمل الظّلمة، اى لا ترضوا باعمالهم فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ و یقال: لا تصاحب الاشرار فانّ ذلک یحرمک صحبة الاخیار. تقول: رکن الیه یرکن رکنا و رکن یرکن رکونا.
و قال قوم: رکن یرکن، و هى شاذّة نادرة و افصح اللّغات: رکن یرکن، و الرّکن ناحیة من الجبل او الحائط قویّة. و بدانکه مسّ در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى اصابت چنان که درین آیت گفت: فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ اى یصیبکم لفحها. و در سورة الاعراف گفت: مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى اصاب آباءنا الشدّة و الرّخاء.
و در سورة ص گفت: مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ اى اصابنى و در سورة الحجر گفت: لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ اى لا یصیبهم. و در آل عمران گفت: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ اى ان تصبکم. وجه دوم مسّ بمعنى جماع، کقوله: فى البقرة ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ یعنى ما لم تجامعوهن وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ. و فى الاحزاب ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ یعنى من قبل ان تجامعوهنّ. وجه سوم مسّ است بمعنى خبل، و ذلک فى قوله تعالى: الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ، قوله: وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ اعوان یمنعونکم من عذاب اللَّه ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ حال و لیس بعطف اى حالکم حینئذ هذا.
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ میگوید: بپاى دار نماز بر دو گوشه روز یک طرف نماز بامداد و یک طرف نماز دیگر وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ یعنى نماز شام و خفتن. این قول حسن است، مجاهد گفت: طَرَفَیِ النَّهارِ نماز بامداد است و پیشین و دیگر وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ شام و خفتن تا هر پنج نماز جمع کند، مقاتل گفت: صلاة الفجر و الظّهر طرف و صلاة العصر و المغرب طرف وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ العشاء الآخرة.
ازهرى گفت: طَرَفَیِ النَّهارِ، غدوّه و عشیّه فصلاة الفجر فى احد الطّرفین و صلاة الظّهر و العصر فى الطّرف الآخر و تسمّیان صلوتى العشى وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ، اى ساعات اللّیل من اوله و فیها المغرب و العشاء الآخرة، و انما سمّیت الساعات التی فى اوّل اللیل زلفا، لقربها من النّهار واحدتها زلفة مثل غرفة و غرف و رکبة و رکب. و نصب طرفى و زلفا على الظّرف کما تقول: جئت طرفى النّهار و اوّل اللّیل. و قیل: یعنى صلوتى العشاء لزلفة احدیهما من الأخرى و قربها منها.
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ یعنى ان الصلوات الخمس. یکفّرن ما بینهنّ من الخطایا الصغائر. و عن ابى عثمان قال: کنت مع سلمان تحت شجرة فاخذ غصنا منها یابسا فهزّه حتّى تحاتّ ورقه. ثم قال لى سلمان: الا تسئلنى لم افعل هذا؟ فقلت: و لم تفعله؟ قال: انّ المسلم اذا توضأ ثمّ احسن الوضوء ثمّ صلّى الصلوات الخمس تحاتّ خطایاه کما تحاتّ هذا الورق. ثمّ تلا هذه الآیة: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ الآیة.
و روى انّ ابا الیسر عمرو بن غزیة الانصارى کان یبیع التمر، فاتته امراة تبتاع تمرا، فقال: انّ فى البیت تمرا اجود منه فهل لک فیه؟ قالت: نعم. فذهب بها الى بیته، فضمها الى نفسه و قبّلها. فقالت: اتّق اللَّه. فترکها و ندم على هذا فاتى النبى (ص) و قال: یا رسول اللَّه ما تقول فى رجل راود امرأة عن نفسها. و لم یبق شیئا مما یفعل الرّجال بالنّساء الّا رکبه غیر انه لم یجامعها. فقال: عمر لقد سترک اللَّه لو سترت على نفسک، و لم یرد علیه رسول اللَّه (ص) و قال: انتظر فیه امر ربى، و حضرت صلاة العصر فصلى النبى ص العصر فلمّا فرغ اتاه جبرئیل ع بهذه الآیة فقال النبى (ص) این ابو الیسر؟ فقال: ها انا ذا یا رسول اللَّه، قال: أ شهدت معنا هذه الصلاة؟ قال: نعم. قال: اذهب فانّها کفّارة لما عملت. فقال عمر: یا رسول اللَّه أ هذا له خاصة ام لنا عامّة؟ فقال: بل للنّاس عامة.
و روى انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یقول: اللّهم اغفر لى و ما اراک تغفر، فقال النبى ص: ما اسوء ظنّک بربّک. فقال: یا رسول اللَّه انّى اذنبت فى الجاهلیة و الاسلام فقال: (ص) ما فى الجاهلیة فقد محاه الاسلام و ما فى الاسلام تمحوه الصلوات الخمس، فانزل اللَّه تعالى وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ و روى عن النبى (ص) قال: مثل الصلوات الخمس مثل نهر جار غمر على باب احدکم یغتمس فیه کلّ یوم خمس مرّات فما ذا یبقین من درنه.
و قیل: الْحَسَناتِ فى هذه الایة قول العبد «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» ذلِکَ اى هذا الّذى ذکرنا.
و قیل: القرآن ذِکْرى لِلذَّاکِرِینَ وعظ للمتّعظین.
وَ اصْبِرْ یا محمد على ما یصیبک من اذى قومک و استعن على ما امرت به بالصبر فانّ بالصبر تنال درجة المحسنین. و قیل و اصبر على الصلاة فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ اى المصلّین. هو کقوله: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها.
فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ اى هلّا کان، و هو موضوع للتحضیض و یختص بالفعل أُولُوا بَقِیَّةٍ البقیّة الباقى من الشیء اى من بقیت له بقیة من الرأى و العقل و التمییز و البصیرة فیعرف الحقّ من الباطل و الصواب من الخطأ. و قیل: أُولُوا بَقِیَّةٍ اصحاب جماعة تبقى من نسلهم، و المعنى: لو کان منهم من هذه صفته لما نزل بهم العذاب إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ این استثناء منقطع است اى لکن قلیلا منهم انجیناهم لانهم کانوا بهذه الصفة. میگوید: هر قرنى از پیشینان و هر قومى که در میان ایشان زیرکان بودند که مىباز زدند از فساد آن قوم را عذاب نکردیم و آن اندک قوم بودند چرا آن دیگران قومها که عذاب کردیم در میان ایشان هم زیرکان نبودند که ایشان را باز زدندى از فساد تا ما ایشان را عذاب نکردیمى وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِیهِ اى اتّبع الظلمة ما نعموا فیه من لذات الدنیا و آثروه و نسوا الآخرة.
و معنى اترفوا مکّنوا من التّرفة و هى التنعّم، اى آثروا ذلک على طاعة اللَّه فهلکوا وَ کانُوا مُجْرِمِینَ کافرین.
وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ اى بظلم من اللَّه وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ مؤمنون محسنون، این یک قول آنست که در نوبت اول رفت. معنى دیگر: وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ منهم، اى بعضهم و الاکثر على الصلاح، خداوند تو بر آن نیست که اهل شهرى هلاک کند بآنکه قومى از ایشان ظلم کنند چون بیشترین ایشان بر صلاح باشند. سه دیگر قول آنست که ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ بشرک منهم وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ فى المعاملات فیما بینهم یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و لا یظلم بعضهم بعضا، میگوید: خداوند تو آن را نیست و نخواهد که اهل شهرى را هلاک کند بشرک و کفر ایشان چون در معاملات با یکدیگر انصاف و عدل نگه دارند و بر یکدیگر ظلم نکنند و امر معروف و نهى منکر بپاى دارند از بهر آنکه مکافات کفر و شرک آتش دوزخ است و مکافات ظلم و تعدى در شرک اهلاک و عذاب دنیا. و لهذا قال ابن عباس: لم یهلک اللَّه قریة بالشرک حتى انضاف الیه ظلم بعضهم بعضا.
و قال بعضهم: الصلاح فى ثلاثة اشیاء فى اکل الحلال و اتّباع السنن و مخالفة الهوى.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً مسلمین کلّهم و لکن لم یشاء کذلک، اگر اللَّه خواستى خلق همه مسلمانان بودندى بر دین راست و ملت درست. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى اگر اللَّه خواستید همه را راه نمودید و هدایت دادید لکن نخواست و این حکم در ازل نکرد که ایشان را مختلف آفرید بر ملّتها و دینهاى پراکنده جدا جدا خواهند بود از جهودى و ترسایى و گبرکى.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ الا من عصم ربک برحمته فهداه الى الایمان فانه ناج من الاختلاف بالباطل، مگر کسى که اللَّه برحمت خویش او را ازین اختلاف باطل معصوم دارد، و او را براه حقّ و دین اسلام راه نماید، آن گه گفت: وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ یعنى اهل الاختلاف للاختلاف و اهل الرحمة للرحمة، خلق که آفرید اختلاف را و رحمت را آفرید، قومى رحمت را آفرید، نیکبختاناند سزاى بهشت، قومى اختلاف باطل را آفرید، بدبختاناند سزاى دوزخ، ایشان را چنین آفرید تا درست شود آنچه گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ اى حکمه السابق فى اهل النار انه یملأ جهنم مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ اى منهما لا من احدهما و لیس ذلک للاحاطة، و قیل: من عصاة الجنّة و الناس اجمعین فیکون للاحاطة.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ کلا منصوب بنقصّ ما نُثَبِّتُ موضعه نصب لانه بدل عن کلّ، یعنى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ و نقوى به قلبک فتطیب به و تصبر صبرهم، اى فلا تجزع من تکذیب قومک و اسلک سبیل الرسل قبلک فى الصّبر على امر ربک. میگوید: اى محمد قصههاى پیشینیان، و آئین رفتگان و اخبار پیغامبران، بر تو خواندیم تا بدانى که آن پیغامبران همه بر بلا و اذاى قوم خویش چون صبر کردند و در آخر نصرت و قوّت ما چه دیدند آن را کردیم و بر تو قصهها خواندیم تا دل قوى دارى و از اذاى دشمنان و طعن بیگانگان بس ننالى و بر تکذیب ایشان صبر کنى و گوش بنصرت دارى که ما در ازل حکم کردهایم که پیغامبران خود را نصرت دهیم إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ و در بیان این قصهها حجت روشن است، و دلالت تمام بر صحت نبوت و صدق رسالت مصطفى (ص) که وى پیغامبر امّى بود هرگز بمعلمى نارفته، و مؤدّبى ندیده، و هیچ کتاب ناخوانده و نه هیچ چیز نوشته، و آن گه اخبار پیشینیان و سیر ملوک و اقاصیص امم چنان بیان میکرد و از همه خبر میداد و آنچه در طوق بشر نباشد که از ذات خود بر سازد اظهار میکرد و بر زبان مىراند و فصحاى عرب و زیرکان عالم همه از آن عاجز گشته، عاقل چون در نگرد داند که این صنعت بشر نیست، جز وحى پاک نیست، و جز رسالت خداوند و نامه وى بر زبان جبرئیل نیست، و رسالت و نبوت وى جز صدق و راستى نیست، صفت امّى در حقّ عالمیان نقص بود در حق وى هنر آمد تا لا جرم او را باین صفت جلوه کردند که: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ، قوله: ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ این تثبیت و تسکین دل مصطفى (ص) نه از آن است که در وى شکى بود لکن هر جاى که دلالت قوىتر و برهان بیشتر آن کار و آن حکم در دل ثابتتر، و دل بوى آرمیدهتر، هم چنان که ابراهیم گفت (ص): وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ اى ما جاءک فى هذه السورة الحق مع ما جاءک من الحق فى سائر القرآن هر چه بمصطفى فرو آمد. از قرآن و پیغام همه حقّ است و راست و پاک و نیکو، امّا این سورت بذکر مخصوص کرد که درین سورت اقاصیص انبیا است و مواعظ فراوان و ذکر بهشت و دوزخ و تحقیق تأکید را گفت: درین سورت همه راستى آمد بتو و درستى و این دلیل نیست که بیرون ازین حقّ نیست هم چنان که کسى سخن شنود از کسى گوید: هذا حقّ، فلیس یجب من هذا ان یکون ما سواه باطلا. فکذلک فى قوله: وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ. و قیل: جاءک فى هذه الدّنیا، اى النبوّة. وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ عبرة لمن اعتبر تذکّر لمن تذکّر.
وَ قُلْ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ قرأ ابو بکر «مکاناتکم» بالجمع إِنَّا عامِلُونَ.
وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ هذا امر تهدید و وعید، اى اعملوا ما انتم عاملون على غیر ما انتم علیه و انتظروا ما یعدناکم الشیطان انّا منتظرون ما یعد ربّنا من النّصر.
قیل: هو منسوخ بآیة السّیف.
وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائنهما، و قیل: جمیع ما غاب عن العباد، و قیل: غیب نزول العذاب من السّماء، و قیل: ما اشتملت علیه السّماوات و الارض وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فى المعاد فلا یبقى لاحد فیه ملک و لا امر. قرأ نافع و حفص یُرْجَعُ الْأَمْرُ بضمّ الیاء و فتح الجیم اى یرد، فاعبده وحده و اطعمه لانّه مستحقّ العبادة و الطّاعة، و توکّل علیه، ثق به، و فوّض امرک الیه وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ یقول: هو عالم بما یعمل الخلق اجمعون یجزى المحسن باحسانه و المسیء باساءته. قرائت مدنى و شامى و حفص و یعقوب تَعْمَلُونَ به تاء است میگوید: اللَّه ناآگاه نیست از آنچه شما مىکنید نیکى از نیکان شما مىداند، و آن را پاداش دهد، و بدى از بدان شما مىداند، و مىبیند و آن را جزا دهد. باقى به یاء خوانند معنى آنست که: اللَّه غافل نیست از آنچه دشمنان مىکنند، این آیت از جوامع الکلم است، در آن ایجاز لفظ است، و حسن نظم، و کثرت معانى، و اشارت ببدایت و نهایت. میگوید: علم آسمان و زمین و هر چه در آن، و علم همه گذشتها و بودنیها خدایراست در بدایت و نهایت، ملک و ملک همه ویراست قدرت وى همه را شامل و حکم وى بر همه نافذ، آفریدگان همه رهى و بنده او، بر همه واجب است و لازم عبادت و طاعت که مالک همه بحقیقت او، بازگشت همه کار و همگان بدو، کردار بندگان نیک و بد امروز بمشیّت و خواست او، فردا هر کسى را جزاى کردار از ثواب و عقاب او، روى عن کعب الاحبار انّه قال: خاتمة التوریة هذه الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. اسم جلیل شهد بجلاله افعاله، نطق بجماله افضاله دلّ على اثباته آیاته، اخبر عن صفاته مفعولاته، فهو الملک العظیم العزیز الکریم لا قسیم فى ذاته، و لا شریک فى مخلوقاته، و لا نظیر فى حقه و لا فى صفاته.
ملیک قادر مولى الموالى
عظیم ماجد فرد التّعالى
قریب من جنان العبد دان
بعید عن مطار الوهم عال
جلیل جلّ عن مثل و شبه
عزیز عزّ عن عمّ و خال
نام خداوندى که زبانها سزاى وى جست و ندید، وهمها فرا حجاب عزّت رسید و ببرید، گوشها فرا حقّ وى رسید و برسید، صفت و قدر خویش برداشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسد، و هیچ فهم حد او درنیابد و هیچ دانا قدر او بنداند، دانش او کس نداند، توان او کس نتواند، بقدر او کس نرسد، لم یکن ثمّ کان را با لم یزل و لا یزال چه آشنایى! قدم را با حدوث چه مناسبت! حقّ باقى در رسم فانى چه پیوندد؟ ماسور تکوین بهیئة تمکین چون رسد؟
گر حضرت لطفش را اغیار بکارستى
عشّاق جمالش را امّید وصالستى
ممکن شودى جستن گر روى طلب بودى
معلوم شدى آخر گر روى سؤالستى
پیر طریقت گفت: الهى، نور دیده آشنایانى، روز دولت عارفانى، لطیفا، چراغ دل مریدانى و انس جان غریبانى، کریما، آسایش سینه محبّانى و نهایت همّت قاصدانى، مهربانا، حاضر نفس واجدانى و سبب دهشت و الهانى، نه بچیزى مانى تا گویم که چنانى آنى که خود گفتى و چنان که گفتى آنى، جانهاى جوانمردان را عیانى و از دیدها امروز نهانى.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
و از دیده من بدین نهانى که تویى
وصّاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانى که تویى
«الر» الالف تشیر الى اسمه اللَّه، و اللّام تشیر الى اسمه لطیف، و الرّاء تشیر الى اسمه رحیم. یقول اللَّه تعالى: باسم اللَّه اللطیف الرّحیم، «ان هذه السورة آیات الکتاب الذى اخبرت فى التوریة» انّى انزله على محمّد (ص): بنام من که خداوندم، لطیف و رحیمام، که این سورة، آیات آن کتاب است که در تورات وعده دادهام که فرو فرستم بمحمّد (ص)، کتابى که یادگار مؤمنان است و هم راه طالبان، عدّت عابدان و زاد زاهدان، موعظت خائفان و رحمت مؤمنان.
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» جایى دیگر گفت: «قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ بَشِیراً وَ نَذِیراً، قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ، وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ. وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» این قرآن راه جویان را راهست، و بار خواهان را بار است، و مؤمنانرا شفیع و گواهست، امروز بشارت است و رحمت و فردا عزّ و ناز و کرامت، امروز رشاد و راست راهى و فردا از عقوبت آزادى، مؤمنانرا میراند بزمام حقّ در راه صدق، بر سنن صواب، بر چراغ هدى و بدرقه مصطفى (ص)، روى بنجات وادى بوادى میراند، منزل بمنزل. اوّل منزل علم، پس منزل عمل، پس منزل صدق و اخلاص، پس منزل مهر و محبّت تا فرو آرد در مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ چه نیکو قصّهاى که قصّه یوسف است، قصّه عاشق و معشوق و حدیث فراق و وصالست، درد زدهاى باید که قصّه دردمندان خواند، عاشقى باید که از درد عشق و سوز عاشقان خبر دارد، سوختهاى باید که سوز حسرتیان در وى اثر کند، غلام آن مشتاقم که بر سر کوى دوست آتش حسرت افروزد، رشک برم بر چشمى که در فراق عشق جانان اشکى فرو بارد، جان و دل نثار کنم دل شدهاى را که داستان دل شدگان گوید.
در شهر، دلم بدان گراید صنما
کو، قصّه عشق تو سراید صنما
آن روز که تخم درد عشق در دلهاى آشنایان پاشیدند، دل یعقوب پیغامبر بر شاه راه این حدیث بود، از تجرید و تفرید عمارت یافته در بوته ریاضت باخلاص برده، قابل تخم درد عشق گشته. چون آن تخم بزمین دل وى رسید، آب رشّ علیهم من نوره آن را پرورش داد تا عبهر عهد برآمد، آن گه جمال یوسفى از روى بهانه قبله وى ساختند و بشریّت را بجنس خود راه نمودند و این آواز برآوردند که حلق یعقوب در حلقه دام ارادت یوسف آویختند و نقطه حقیقت در پرده غیرت، میگوید: ارسلانم خوان تا کس بنداند که کیم.
«إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» ابن عباس گفت این یازده کوکب یازده برادر مىخواهد از روى اشارت، میگوید چنان که ستارگان بنفس خود روشناند و خلق بآن راه بر، و ذلک فى قوله تعالى: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» هم چنان برادران یوسف را روشنایى نبوّت بود و بایشان اهتداء خلق، اما غدرى که با برادر کردند و حسد که بر وى بردند، آن نوعى است از صغائر.
و این چنین صغائر بر انبیاء علیهم السّلام رود و حکمت در آن آنست که تا عالمیان بدانند که بى عیب خدا است که یگانه و یکتا است دیگر همه با عیب اند. و فى معناه انشد:
انا معیوب و ربّى طاهر
و على الطّاهر من عیبى دلیل
قیل للحسن: أ یحسد المؤمن؟ قال ما انساک بنى یعقوب، اگر کسى گوید یوسف کودک بود نارسیده که این خواب دید و معلومست که در شرع فعل کودک را حکمى نبود، چون فعل وى را حکم نبود، خواب وى را حکم چون بود؟ جواب آنست که حصول فعل کودک بقصد و آهنگ وى بود، روا باشد که در معرض تقصیر و نقصان با وى نسبت کنند، بل که خواب نموده الهى است، کودک و بالغ در آن یکسان.
وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ من سبقت له العنایة فى البدایة تمّت له الهدایة فی النّهایة. هر کرا رقم سعادت ازلى و طراز دولت لم یزلى در بدایت کار بر حواشى روزگار او کشیدند، در نهایت نور هدایت تحفه وى گردانیدند. و ینابیع علم و حکمت در ضمن سینه وى گشادند، و نعمت دین و دنیا بر وى تمام کردند. اینست حال یوسف صدیق که ربّ العزّه او را علم و حکمت و ملک و نبوّت داد و نعمت خود بر وى تمام کرد، او را حسن و ضیاء و جمال بر کمال داد. مصطفى (ص) گفت: اعطى یوسف شطر الحسن، چندانک عالمیان را و فرزندان آدم را جمال است یک نیمه آن تنها بیوسف دادند، گفتا و او را شب معراج دیدم در آسمان هم چون ماه دو هفته. اسحاق بن عبد اللَّه بن ابى فروه میگوید: بما رسید که یوسف (ع) در کویهاى مصر بر گذشتى، تلألئى نور روى او بر دیوارها چنان تافتى که شعاع خورشید از آسمان بر زمین تابد. کعب احبار گفت: ربّ العزّه طبقات فرزند آدم چنان که خواهند بود تا بقیامت بر آدم عرضه کرد، صورت همه بدید و نام همه و عمر همه با وى بگفتند، یوسف را دید در طبقه ششم تاج وقار بر سر، حلّه شرف در بر، رداء کرامت بر دوش، قضیب ملک در دست، از راست و از چپ وى فریشتگان بى عدد ایستاده و در پیش وى زمره انبیاء علیهم السّلام صف کشیده، آدم را دیدار وى خوش آمد گفت: «الهى من هذا الکریم الذى ابحت له بحبوحة الکرامة و رفعت له الدرّجة العالیة؟» بار خدایا پایگاه دولت این بنده بس بلند است، پر آفرین و خوب روى و خوش دیدار است، این کیست؟
فرمان آمد از جبّار کائنات «هذا ابنک المحمود على ما آتیته»، این فرزند تو است که بر وى نعمت خود تمام کردم و نواخت خود بر وى نهادم و بر وى حسد بردند، یا آدم او را عطائى ده و با وى کرامتى کن که پدر با فرزندان کند، آدم گفت «قد نحلته ثلثى حسن ذریّتى» او را دادم دو سیک حسن و جمال همه فرزندان خویش، پس آدم او را در بر گرفت و میان دو چشم وى ببوسید و گفت: لا تأسف فانت یوسف فاوّل من سمّاه یوسف آدم علیهما السّلام.
ملیک قادر مولى الموالى
عظیم ماجد فرد التّعالى
قریب من جنان العبد دان
بعید عن مطار الوهم عال
جلیل جلّ عن مثل و شبه
عزیز عزّ عن عمّ و خال
نام خداوندى که زبانها سزاى وى جست و ندید، وهمها فرا حجاب عزّت رسید و ببرید، گوشها فرا حقّ وى رسید و برسید، صفت و قدر خویش برداشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسد، و هیچ فهم حد او درنیابد و هیچ دانا قدر او بنداند، دانش او کس نداند، توان او کس نتواند، بقدر او کس نرسد، لم یکن ثمّ کان را با لم یزل و لا یزال چه آشنایى! قدم را با حدوث چه مناسبت! حقّ باقى در رسم فانى چه پیوندد؟ ماسور تکوین بهیئة تمکین چون رسد؟
گر حضرت لطفش را اغیار بکارستى
عشّاق جمالش را امّید وصالستى
ممکن شودى جستن گر روى طلب بودى
معلوم شدى آخر گر روى سؤالستى
پیر طریقت گفت: الهى، نور دیده آشنایانى، روز دولت عارفانى، لطیفا، چراغ دل مریدانى و انس جان غریبانى، کریما، آسایش سینه محبّانى و نهایت همّت قاصدانى، مهربانا، حاضر نفس واجدانى و سبب دهشت و الهانى، نه بچیزى مانى تا گویم که چنانى آنى که خود گفتى و چنان که گفتى آنى، جانهاى جوانمردان را عیانى و از دیدها امروز نهانى.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
و از دیده من بدین نهانى که تویى
وصّاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانى که تویى
«الر» الالف تشیر الى اسمه اللَّه، و اللّام تشیر الى اسمه لطیف، و الرّاء تشیر الى اسمه رحیم. یقول اللَّه تعالى: باسم اللَّه اللطیف الرّحیم، «ان هذه السورة آیات الکتاب الذى اخبرت فى التوریة» انّى انزله على محمّد (ص): بنام من که خداوندم، لطیف و رحیمام، که این سورة، آیات آن کتاب است که در تورات وعده دادهام که فرو فرستم بمحمّد (ص)، کتابى که یادگار مؤمنان است و هم راه طالبان، عدّت عابدان و زاد زاهدان، موعظت خائفان و رحمت مؤمنان.
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» جایى دیگر گفت: «قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ بَشِیراً وَ نَذِیراً، قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ، وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ. وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» این قرآن راه جویان را راهست، و بار خواهان را بار است، و مؤمنانرا شفیع و گواهست، امروز بشارت است و رحمت و فردا عزّ و ناز و کرامت، امروز رشاد و راست راهى و فردا از عقوبت آزادى، مؤمنانرا میراند بزمام حقّ در راه صدق، بر سنن صواب، بر چراغ هدى و بدرقه مصطفى (ص)، روى بنجات وادى بوادى میراند، منزل بمنزل. اوّل منزل علم، پس منزل عمل، پس منزل صدق و اخلاص، پس منزل مهر و محبّت تا فرو آرد در مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ چه نیکو قصّهاى که قصّه یوسف است، قصّه عاشق و معشوق و حدیث فراق و وصالست، درد زدهاى باید که قصّه دردمندان خواند، عاشقى باید که از درد عشق و سوز عاشقان خبر دارد، سوختهاى باید که سوز حسرتیان در وى اثر کند، غلام آن مشتاقم که بر سر کوى دوست آتش حسرت افروزد، رشک برم بر چشمى که در فراق عشق جانان اشکى فرو بارد، جان و دل نثار کنم دل شدهاى را که داستان دل شدگان گوید.
در شهر، دلم بدان گراید صنما
کو، قصّه عشق تو سراید صنما
آن روز که تخم درد عشق در دلهاى آشنایان پاشیدند، دل یعقوب پیغامبر بر شاه راه این حدیث بود، از تجرید و تفرید عمارت یافته در بوته ریاضت باخلاص برده، قابل تخم درد عشق گشته. چون آن تخم بزمین دل وى رسید، آب رشّ علیهم من نوره آن را پرورش داد تا عبهر عهد برآمد، آن گه جمال یوسفى از روى بهانه قبله وى ساختند و بشریّت را بجنس خود راه نمودند و این آواز برآوردند که حلق یعقوب در حلقه دام ارادت یوسف آویختند و نقطه حقیقت در پرده غیرت، میگوید: ارسلانم خوان تا کس بنداند که کیم.
«إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» ابن عباس گفت این یازده کوکب یازده برادر مىخواهد از روى اشارت، میگوید چنان که ستارگان بنفس خود روشناند و خلق بآن راه بر، و ذلک فى قوله تعالى: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» هم چنان برادران یوسف را روشنایى نبوّت بود و بایشان اهتداء خلق، اما غدرى که با برادر کردند و حسد که بر وى بردند، آن نوعى است از صغائر.
و این چنین صغائر بر انبیاء علیهم السّلام رود و حکمت در آن آنست که تا عالمیان بدانند که بى عیب خدا است که یگانه و یکتا است دیگر همه با عیب اند. و فى معناه انشد:
انا معیوب و ربّى طاهر
و على الطّاهر من عیبى دلیل
قیل للحسن: أ یحسد المؤمن؟ قال ما انساک بنى یعقوب، اگر کسى گوید یوسف کودک بود نارسیده که این خواب دید و معلومست که در شرع فعل کودک را حکمى نبود، چون فعل وى را حکم نبود، خواب وى را حکم چون بود؟ جواب آنست که حصول فعل کودک بقصد و آهنگ وى بود، روا باشد که در معرض تقصیر و نقصان با وى نسبت کنند، بل که خواب نموده الهى است، کودک و بالغ در آن یکسان.
وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ من سبقت له العنایة فى البدایة تمّت له الهدایة فی النّهایة. هر کرا رقم سعادت ازلى و طراز دولت لم یزلى در بدایت کار بر حواشى روزگار او کشیدند، در نهایت نور هدایت تحفه وى گردانیدند. و ینابیع علم و حکمت در ضمن سینه وى گشادند، و نعمت دین و دنیا بر وى تمام کردند. اینست حال یوسف صدیق که ربّ العزّه او را علم و حکمت و ملک و نبوّت داد و نعمت خود بر وى تمام کرد، او را حسن و ضیاء و جمال بر کمال داد. مصطفى (ص) گفت: اعطى یوسف شطر الحسن، چندانک عالمیان را و فرزندان آدم را جمال است یک نیمه آن تنها بیوسف دادند، گفتا و او را شب معراج دیدم در آسمان هم چون ماه دو هفته. اسحاق بن عبد اللَّه بن ابى فروه میگوید: بما رسید که یوسف (ع) در کویهاى مصر بر گذشتى، تلألئى نور روى او بر دیوارها چنان تافتى که شعاع خورشید از آسمان بر زمین تابد. کعب احبار گفت: ربّ العزّه طبقات فرزند آدم چنان که خواهند بود تا بقیامت بر آدم عرضه کرد، صورت همه بدید و نام همه و عمر همه با وى بگفتند، یوسف را دید در طبقه ششم تاج وقار بر سر، حلّه شرف در بر، رداء کرامت بر دوش، قضیب ملک در دست، از راست و از چپ وى فریشتگان بى عدد ایستاده و در پیش وى زمره انبیاء علیهم السّلام صف کشیده، آدم را دیدار وى خوش آمد گفت: «الهى من هذا الکریم الذى ابحت له بحبوحة الکرامة و رفعت له الدرّجة العالیة؟» بار خدایا پایگاه دولت این بنده بس بلند است، پر آفرین و خوب روى و خوش دیدار است، این کیست؟
فرمان آمد از جبّار کائنات «هذا ابنک المحمود على ما آتیته»، این فرزند تو است که بر وى نعمت خود تمام کردم و نواخت خود بر وى نهادم و بر وى حسد بردند، یا آدم او را عطائى ده و با وى کرامتى کن که پدر با فرزندان کند، آدم گفت «قد نحلته ثلثى حسن ذریّتى» او را دادم دو سیک حسن و جمال همه فرزندان خویش، پس آدم او را در بر گرفت و میان دو چشم وى ببوسید و گفت: لا تأسف فانت یوسف فاوّل من سمّاه یوسف آدم علیهما السّلام.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ» قراءت یعقوب بفتح سین است بر معنى مصدر، اى الحبس احبّ الىّ، باقى بکسر سین خوانند و هو اسم المکان، یعنى نزول السّجن احب الىّ. و این آن گه گفت که آن زنان مصر که در دعوت زلیخا بودند روى به یوسف نهادند که چرا سیّده خویش را و خداوند خویش را فرمان نبرى و بصحبت وى تبجّح ننمایى و شادى نیفزایى؟ گهى بلطف مىگفتند، گهى بعنف، او را بحبس و زندان تهدید مىکردند تا یوسف از آن ضجر گشت و دلتنگ شد و در دفع کید ایشان استعانت باللَّه کرد گفت: ربّ اى یا ربّ لان احبس احبّ الىّ من ان اکون مطلقا اسمعهنّ یدعوننى الى معصیتک «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ» اى کید امرأة العزیز و کید النّساء اللاتى رأین یوسف، «أَصْبُ إِلَیْهِنَّ» اى الّا تعصمنى اصب الیهنّ، امل بطبعى الى اجابتهنّ فى المساعدة على امرها و قیل کلّ واحدة منهنّ دعته الى نفسها فلذلک قال اصب الیهنّ. یقال صبا الرّجل الى المرأة مال الیها یصبو صبوا و صبى و صباء اذا کسرت قصرت و اذا فتحت مددت و الصّبى رقة الهوى، «وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ» اى ممّن جهل حقّک و خالف امرک «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ» اى اجاب اللَّه له مىگوید اللَّه تعالى دعاء یوسف اجابت کرد و معنى دعا در ضمن این کلمه است که: و الّا تصرف عنى کیدهنّ، یعنى استجاب له، «فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ» و کفّ عنه احتیالهنّ، «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» بحاله و حالهنّ. و قیل السّمیع لدعاء الدّاعى، العلیم باخلاصه. یقال هذه الآیة ردّ على المعتزلة الجهمیّة فیما یزعمون انّ الانسان مالک نفسه لا یحتاج الى عصمة ربّه على المعاصى و هذا نبى اللَّه یوسف یدعو بصرف کیدهنّ عنه علما منه بانّ العصمة هى الّتى تنجیه و تحول بینه و بین المعصیة فاخبر اللَّه عن اجابة دعوته و صرف عنه کیدهنّ کما ترى.
قوله: «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» کنایتست از آن زن و شوى وى و کسان ایشان و اهل مشورت ایشان، «مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ» این آیات علامت برائت یوسف است از آنچ زلیخا بر وى دعوى کرد، و هى قدّ القمیص من دبر و شهادة الطّفل و قطع الایدى. «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» اى وقع فى عزمهم و نجم فى رأیهم و بدر لهم، یقال فلان ذو بدوات اذا کان متفنّن الآراء و اکثر ما یقال ذلک فى الشر. آن زن چون از یوسف نومید شد، کس فرستاد بشوى خویش که گفت و گوى ما و قصّه ما با این غلام عبرانى در شهر پراکنده شده و ترسم که اگر چنان فرو گذارم زیادت شود این شنعت و این فضیحت، راى آنست که روزگارى او را بزندان برند تا این لائمه منقطع شود و گفت و گوى بیفتد، و مقصود وى آن بود که فرا مردم نماید که گناه از سوى یوسف بود که او را بزندان بردند بعقوبت خیانت خویش، و نیز رنج یوسف میخواست بسبب امتناع که نمود در کار وى. عزیز او را جواب داد که راى آنست که تو بینى و صواب آنست که تو کنى، زلیخا نماز شام زندانبان را بخواند و یوسف را بوى سپرد تا بزندان برد. زندانبان گفت یا ملکه زندان دو است: یکى زندان قتل و دیگر زندان عقوبت، بکدام یکى مى فرمایى که برم؟ گفت بزندان عقوبت. و آن زندان عقوبت بجنب سراى زلیخا بود، زندانبان دست وى گرفت و بزندان برد، اینست که ربّ العالمین گفت «لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ» قیل سبع سنین و قیل خمس سنین.
یوسف قدم در زندان نهاد گفت: بسم اللَّه و الحمد للَّه على کلّ حال و اندر صحن زندان درختى خشک بود یوسف گفت مرا دستورى ده تا زیر آن درخت نشینم و آن جا وطن گیرم، زندانبان او را بزیر آن درخت خشک فرو آورد، یک شب آنجا عبادت کرد، بامداد آن درخت خشک سبز گشته بود و زیر وى چشمه آب پدید آمده و در آن زندان قومى محبوس بودند چون آن حال دیدند همه پیش وى بتواضع در آمدند و تبرّک را دست بوى فرو آوردند و دیدار وى مبارک داشتند. و یوسف هر روز بامداد برخاستى و بهمه بیغولههاى زندان بگشتى و همه را بدیدى، بیماران را بپرسیدى و دیگران را امیدوار کردى و بصبر فرمودى و وعده ثواب دادى، زندانیان گفتند: یا فتى بارک اللَّه فیک ما احسن وجهک و احسن خلقک و احسن حدیثک. ما در چنین جایگه هرگز چنین سخن نشنیدهایم، تو که باشى؟ گفت: انا یوسف بن صفى اللَّه یعقوب بن ذبیح اللَّه اسحاق بن خلیل اللَّه ابراهیم. زندانبان گفت و اللَّه لو استطعت لخلّیت سبیلک و لکن ساحسن جوارک فکن کما شئت فى السّجن.
«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ» فى الکلام حذف، تقدیره ادخل یوسف السّجن فدخل و دخل معه فتیان، جائز أن یکونا حدثین او شیخین لانّهم سمّون المملوک فتى.
مىگوید دو بنده از آن ملک مصر (الولید بن الریّان) با وى در زندان شدند، و گفتهاند دو غلام بودند از آن عزیز شوى زلیخا: یکى شراب دار وى نام او نبو، دیگر طبّاخ وى نام او مجلث و گناه ایشان آن بود که بر ساخته بودند تا ملک را زهر دهند اندر طعامى که پیش وى نهند، و جماعتى مصریان ایشان را بر آن داشته بودند و رشوت از ایشان پذیرفته. پس شراب دار پشیمان شد و زهر در شراب نکرد، امّا طبّاخ زهر در طعام کرد و پیش ملک نهاد، شراب دار گفت ایّها الملک لا تأکله فانّه مسموم، طبّاخ گفت: و لا تشرب ایّها الملک فانّ الشراب مسموم، پس ملک گفت بساقى که شراب خود بیاشام، بیاشامید و گزندى نکرد که در آن زهر نبود. و طبّاخ را گفت تو طعام که خود آوردهاى بخور، نه خورد که در آن زهر بود، دانست که هلاک وى در آنست اگر بخورد. پس ملک خشم گرفت و هر دو بزندان فرستاد، پس ایشان یوسف را دیدند که تعبیر خواب مىکرد، گفتند تا بیازمائیم این غلام عبرانى را باین دعوى که مىکند! هر یکى خوابى که ندیده بودند بر ساختند. قومى گفتند آن خواب بحقیقت دیده بودند.
و قد روى عن النبى صلى اللَّه علیه و سلّم انّه قال: من ارى عینیه فى المنام ما لم تریا کلّف ان یعقد بین شعیرتین یوم القیامة و من استمع لحدیث قوم و هم له کارهون صبّ فى اذنه الآنک و خواب که بر ساخته بودند آن بود که شراب دار گفت: إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً لم یقل انّى ارى فى النّوم اعصر خمرا لانّ الحال تدل على انّه لیس یرى نفسه فى الیقظة، یعصر خمرا و العصر استخراج المایع، اعصر خمرا اى استخرج العصیر من العنب و سمّى العصیر خمرا بما یؤل الیه، کما تقول انسج لى هذا الثّوب و انّما هو غزل، و اصنع لى هى هذا الخاتم و هو فضّة. و قیل الخمر: العنب، بلغة عمّان ساقى گفت من بخواب دیدم که در بستانى بودم و از درخت انگور سه خوشه گرفتم و شیره از آن بیرون کردم و در دست من جام شراب بود، در آن جام میکردم و بملک میدادم تا میخورد. و طبّاخ گفت من چنان دیدم که سه سله بر سر داشتم و در آن خوردنیهاى رنگارنگ بود و سباع مرغان مىآمدند و از آن مىخوردند، اکنون ما را تعبیر این خواب بگوى.
«إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» کان احسان یوسف ان یعین المظلوم و ینصر الضّعیف و یعود العلیل فى السّجن و یقوم علیه فان ضاق وسع له و ان احتاج جمع له و سأل له. و قیل من المحسنین انّه ممّن یحسن التّأویل اى یعلمه. کقولهم
قیمة کلّ امرئ ما یحسنه اى یعلمه هر کس چندان ارزد که داند و هذا دلیل على انّ امر الرّؤیا صحیح و انّها لم تزل فى الامم الخالیة و من دفع امر الرّؤیا و انّها لا تصحّ فلیس بمسلم لانّه یدفع القرآن و الاثر.
روى عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: الرّؤیا جزء من ستة و اربعین جزء من النبوّة و لا تقصّها الا على ذى رأى، و تأویله انّ الانبیاء یخبرون بما سیکون و الرّؤیا تدلّ على ما سیکون.
و قال النّبی (ص): الرّؤیا لاوّل عابر. و روى انّه قال: الرّؤیا على رجل طائر ما لم تعبر فاذا عبرت وقعت.
و قوله: «قالَ لا یَأْتِیکُما» این نه جواب سؤال ایشان است که ایشان تعبیر خواب از وى طلب کردند، وى عدول کرد از آن، که در تعبیر یکى از آن مکروه مىدید، آن سخن بگذاشت و ایشان را به اسلام و ایمان دعوت کرد و ایشان را خبر کرد که من پیغامبرم و تعبیر خواب دانم، اگر یکى از شما در خواب طعامى بیند که مىخورد من از عاقبت آن خبر دهم و بیان کنم که سرانجام آن بچه باز آید.
و گفتهاند معنى آنست که: لا یأتیکما طعام فى الیقظة فیکون المعنى کلام عیسى (ع) فى قوله: «وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ» چون ایشان را به ایمان دعوت کرد معجزتى بر نبوّت خویش فرا ایشان نمود که من شما را خبر دهم از آنچه در خانه خود مىخورید و مىنهید همچنانک عیسى (ع) گفت قوم خویش را.
چون یوسف چنین گفت ایشان گفتند این فعل کاهنان است و عرّافان، یوسف گفت: ما انا بکاهن و انّما ذلکما ممّا علّمنى ربّى اخبرکم عن علم و وحى لا على طریق الکهانة و العرافة و التنجیم، «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ» اى انّما اعطانى اللَّه ذلک لترکى ملّة الکفّار و اتّباعى دین الآباء و هم بالآخرة هم کافرون، اى هم مع کفرهم باللَّه منکرون للبعث. و گفتهاند که این خطبه ایست که در پیش تعبیر نهاد.
«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» ذلک اى التوحید و العلم و الاتّباع من فضل اللَّه علینا بالاسلام و النّبوة و على النّاس الّذین عصمهم اللَّه من الکفر و وفّقهم للاسلام و اتّباع الانبیاء و لکنّ اکثر النّاس لا یشکرون نعمة اللَّه فیشرکون به پس روى روا اهل زندان کرد و با آن دو مرد که خواب گفته بودند و ایشان را با سلام دعوت کرد، بعد از آن که بتان را دید در پیش ایشان نهاده و آن را مىپرستیدند.
گفت یا صاحبى السّجن اى یا ساکنیه، «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ» اى اصنام: شىء مختلفة الذوات و الحقایق و الافعال. و قیل متفرّقون اى اصنام و اوثان و جنّ و ملائکة خیر اى اعظم فى صفة المدح و اولى بالاتّباع، «أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» المتفرّد بالالهیّة، القهّار الّذى یغلب و لا یغلب. این همچنانست که جایى دیگر گفت: «آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ». پس عجز بتان را بیان کرد.
گفت: «ما تَعْبُدُونَ» انتما و من على دینکما من دون اللَّه، «إِلَّا أَسْماءً» لا طائل تحتها و لا معانى فیها، «سَمَّیْتُمُوها» آلهة، «أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها» اى بعبادتها، «مِنْ سُلْطانٍ» من حجّة و برهان لا فى کتاب و لا على لسان رسول. و قیل ما انزل لمعبود غیره حقّا و لا جعل لعابد غیره عذرا. این آیت دلیل است که اسم و مسمّى یکى است، نام و نامور. فانّهم کانوا یعبدون الشّخوص المسمّاة و قال فى موضع آخر «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» آن گه گفت: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» اى ما القضاء و القدر و الامر و النّهى فى الخلق الّا للَّه و قد امر خلقه ان یعبدوه وحده و لا یعبدوا معه غیره، «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» اى المستقیم القیّم فعیل من قام الشیء اذا استقام، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» ما للمطیعین من الثّواب و العاصین من العقاب. و فى الحدیث انّ رسول اللَّه (ص) قال: لا یزال الدین واصبا ما بقى من النّاس اثنان.
و فى حدیث آخر لا تقوم السّاعة و فى الارض احد یقول اللَّه.
آن گه با تعبیر خواب آمد گفت: «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ» فى رؤیا هما ثلاثة اقوال: احدها انّهما تحالما و ارادا تجربة علمه. و قیل بل کانت رؤیا حقیقة. و قیل رؤیا الساقى حقیقه و رؤیا صاحب الطعام تحالم، «أَمَّا أَحَدُکُما» اى السّاقى، «فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً» اى یصیر صاحب شراب مولاه فیعود الى منزلته کما کان، «وَ أَمَّا الْآخَرُ» اى الطبّاخ، «فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ» اذا مات مصلوبا. ایشان چون تعبیر خواب شنیدند از گفتن آن خواب پشیمان شدند، یوسف (ع) جواب داد که: «قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» اى قضى اللَّه لکل واحد منکما ما عبّرت رؤیاه صدق فیها ام کذب لانّ هذا من اللَّه لا من تلقاء نفسى «وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ» تأویل الرّؤیا یشوبه الظنون و یتعاوره الحلل و لذلک خاف یعقوب على یوسف و على دینه زمان فقده بعد ما کان قال له فى تأویل رؤیاه: یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ.
و رأى رسول اللَّه (ص) فى منامه انّ ابا جهل اسلم فجاء ابنه عکرمة فاسلم، فقال رسول اللَّه: وقعت.
یوسف آن غلام ساقى را گفت که چنان دانست که او رستنى است، «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» اى اخبر سیدک یعنى الملک بحالى و قل له انّ فى السجن غلاما حبس ظلما، «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» این هر دو ضمیر بیک قول با غلام شود یعنى شیطان از یاد آن غلام ببرد و فراموش کرد یاد کردن یوسف بنزدیک سید خویش. و بقول دیگر هر دو ضمیر با یوسف شود: اى انسى الشیطان یوسف ذکر اللَّه حتى استعان بغیر اللَّه.
و روى عن النبى (ص) انّه قال رحم اللَّه اخى یوسف لو لم یقل اذکرنى عند ربّک لما لبث فى السّجن سبعا بعد الخمس، این خبر حسن روایت کرد، آن گه بگریست گفت: نحن ینزل بنا الامر فنشکو الى النّاس: «فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ» اى سبع سنین.
و قیل سبع سنین بعد الرّؤیا و کان فیه خمس سنین قبل ذلک و هو ما جاء فى الخبر.
و قیل البضع ما بین الثلث الى التسع و اشتقاقه من بضعت الشیء و معناه القطعة من العدد فجعل لما دون العشرة من الثلاث الى التّسع.
قال ابن عباس عثر یوسف ثلث عثرات حین هم بها فسجن و حین قال اذکرنى عند ربّک فلبث فى السجن بضع سنین و انساه الشیطان ذکر ربّه و حین قال لهم انّکم لسارقون فقالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل.
قوله: «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» کنایتست از آن زن و شوى وى و کسان ایشان و اهل مشورت ایشان، «مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ» این آیات علامت برائت یوسف است از آنچ زلیخا بر وى دعوى کرد، و هى قدّ القمیص من دبر و شهادة الطّفل و قطع الایدى. «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» اى وقع فى عزمهم و نجم فى رأیهم و بدر لهم، یقال فلان ذو بدوات اذا کان متفنّن الآراء و اکثر ما یقال ذلک فى الشر. آن زن چون از یوسف نومید شد، کس فرستاد بشوى خویش که گفت و گوى ما و قصّه ما با این غلام عبرانى در شهر پراکنده شده و ترسم که اگر چنان فرو گذارم زیادت شود این شنعت و این فضیحت، راى آنست که روزگارى او را بزندان برند تا این لائمه منقطع شود و گفت و گوى بیفتد، و مقصود وى آن بود که فرا مردم نماید که گناه از سوى یوسف بود که او را بزندان بردند بعقوبت خیانت خویش، و نیز رنج یوسف میخواست بسبب امتناع که نمود در کار وى. عزیز او را جواب داد که راى آنست که تو بینى و صواب آنست که تو کنى، زلیخا نماز شام زندانبان را بخواند و یوسف را بوى سپرد تا بزندان برد. زندانبان گفت یا ملکه زندان دو است: یکى زندان قتل و دیگر زندان عقوبت، بکدام یکى مى فرمایى که برم؟ گفت بزندان عقوبت. و آن زندان عقوبت بجنب سراى زلیخا بود، زندانبان دست وى گرفت و بزندان برد، اینست که ربّ العالمین گفت «لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ» قیل سبع سنین و قیل خمس سنین.
یوسف قدم در زندان نهاد گفت: بسم اللَّه و الحمد للَّه على کلّ حال و اندر صحن زندان درختى خشک بود یوسف گفت مرا دستورى ده تا زیر آن درخت نشینم و آن جا وطن گیرم، زندانبان او را بزیر آن درخت خشک فرو آورد، یک شب آنجا عبادت کرد، بامداد آن درخت خشک سبز گشته بود و زیر وى چشمه آب پدید آمده و در آن زندان قومى محبوس بودند چون آن حال دیدند همه پیش وى بتواضع در آمدند و تبرّک را دست بوى فرو آوردند و دیدار وى مبارک داشتند. و یوسف هر روز بامداد برخاستى و بهمه بیغولههاى زندان بگشتى و همه را بدیدى، بیماران را بپرسیدى و دیگران را امیدوار کردى و بصبر فرمودى و وعده ثواب دادى، زندانیان گفتند: یا فتى بارک اللَّه فیک ما احسن وجهک و احسن خلقک و احسن حدیثک. ما در چنین جایگه هرگز چنین سخن نشنیدهایم، تو که باشى؟ گفت: انا یوسف بن صفى اللَّه یعقوب بن ذبیح اللَّه اسحاق بن خلیل اللَّه ابراهیم. زندانبان گفت و اللَّه لو استطعت لخلّیت سبیلک و لکن ساحسن جوارک فکن کما شئت فى السّجن.
«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ» فى الکلام حذف، تقدیره ادخل یوسف السّجن فدخل و دخل معه فتیان، جائز أن یکونا حدثین او شیخین لانّهم سمّون المملوک فتى.
مىگوید دو بنده از آن ملک مصر (الولید بن الریّان) با وى در زندان شدند، و گفتهاند دو غلام بودند از آن عزیز شوى زلیخا: یکى شراب دار وى نام او نبو، دیگر طبّاخ وى نام او مجلث و گناه ایشان آن بود که بر ساخته بودند تا ملک را زهر دهند اندر طعامى که پیش وى نهند، و جماعتى مصریان ایشان را بر آن داشته بودند و رشوت از ایشان پذیرفته. پس شراب دار پشیمان شد و زهر در شراب نکرد، امّا طبّاخ زهر در طعام کرد و پیش ملک نهاد، شراب دار گفت ایّها الملک لا تأکله فانّه مسموم، طبّاخ گفت: و لا تشرب ایّها الملک فانّ الشراب مسموم، پس ملک گفت بساقى که شراب خود بیاشام، بیاشامید و گزندى نکرد که در آن زهر نبود. و طبّاخ را گفت تو طعام که خود آوردهاى بخور، نه خورد که در آن زهر بود، دانست که هلاک وى در آنست اگر بخورد. پس ملک خشم گرفت و هر دو بزندان فرستاد، پس ایشان یوسف را دیدند که تعبیر خواب مىکرد، گفتند تا بیازمائیم این غلام عبرانى را باین دعوى که مىکند! هر یکى خوابى که ندیده بودند بر ساختند. قومى گفتند آن خواب بحقیقت دیده بودند.
و قد روى عن النبى صلى اللَّه علیه و سلّم انّه قال: من ارى عینیه فى المنام ما لم تریا کلّف ان یعقد بین شعیرتین یوم القیامة و من استمع لحدیث قوم و هم له کارهون صبّ فى اذنه الآنک و خواب که بر ساخته بودند آن بود که شراب دار گفت: إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً لم یقل انّى ارى فى النّوم اعصر خمرا لانّ الحال تدل على انّه لیس یرى نفسه فى الیقظة، یعصر خمرا و العصر استخراج المایع، اعصر خمرا اى استخرج العصیر من العنب و سمّى العصیر خمرا بما یؤل الیه، کما تقول انسج لى هذا الثّوب و انّما هو غزل، و اصنع لى هى هذا الخاتم و هو فضّة. و قیل الخمر: العنب، بلغة عمّان ساقى گفت من بخواب دیدم که در بستانى بودم و از درخت انگور سه خوشه گرفتم و شیره از آن بیرون کردم و در دست من جام شراب بود، در آن جام میکردم و بملک میدادم تا میخورد. و طبّاخ گفت من چنان دیدم که سه سله بر سر داشتم و در آن خوردنیهاى رنگارنگ بود و سباع مرغان مىآمدند و از آن مىخوردند، اکنون ما را تعبیر این خواب بگوى.
«إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» کان احسان یوسف ان یعین المظلوم و ینصر الضّعیف و یعود العلیل فى السّجن و یقوم علیه فان ضاق وسع له و ان احتاج جمع له و سأل له. و قیل من المحسنین انّه ممّن یحسن التّأویل اى یعلمه. کقولهم
قیمة کلّ امرئ ما یحسنه اى یعلمه هر کس چندان ارزد که داند و هذا دلیل على انّ امر الرّؤیا صحیح و انّها لم تزل فى الامم الخالیة و من دفع امر الرّؤیا و انّها لا تصحّ فلیس بمسلم لانّه یدفع القرآن و الاثر.
روى عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: الرّؤیا جزء من ستة و اربعین جزء من النبوّة و لا تقصّها الا على ذى رأى، و تأویله انّ الانبیاء یخبرون بما سیکون و الرّؤیا تدلّ على ما سیکون.
و قال النّبی (ص): الرّؤیا لاوّل عابر. و روى انّه قال: الرّؤیا على رجل طائر ما لم تعبر فاذا عبرت وقعت.
و قوله: «قالَ لا یَأْتِیکُما» این نه جواب سؤال ایشان است که ایشان تعبیر خواب از وى طلب کردند، وى عدول کرد از آن، که در تعبیر یکى از آن مکروه مىدید، آن سخن بگذاشت و ایشان را به اسلام و ایمان دعوت کرد و ایشان را خبر کرد که من پیغامبرم و تعبیر خواب دانم، اگر یکى از شما در خواب طعامى بیند که مىخورد من از عاقبت آن خبر دهم و بیان کنم که سرانجام آن بچه باز آید.
و گفتهاند معنى آنست که: لا یأتیکما طعام فى الیقظة فیکون المعنى کلام عیسى (ع) فى قوله: «وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ» چون ایشان را به ایمان دعوت کرد معجزتى بر نبوّت خویش فرا ایشان نمود که من شما را خبر دهم از آنچه در خانه خود مىخورید و مىنهید همچنانک عیسى (ع) گفت قوم خویش را.
چون یوسف چنین گفت ایشان گفتند این فعل کاهنان است و عرّافان، یوسف گفت: ما انا بکاهن و انّما ذلکما ممّا علّمنى ربّى اخبرکم عن علم و وحى لا على طریق الکهانة و العرافة و التنجیم، «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ» اى انّما اعطانى اللَّه ذلک لترکى ملّة الکفّار و اتّباعى دین الآباء و هم بالآخرة هم کافرون، اى هم مع کفرهم باللَّه منکرون للبعث. و گفتهاند که این خطبه ایست که در پیش تعبیر نهاد.
«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» ذلک اى التوحید و العلم و الاتّباع من فضل اللَّه علینا بالاسلام و النّبوة و على النّاس الّذین عصمهم اللَّه من الکفر و وفّقهم للاسلام و اتّباع الانبیاء و لکنّ اکثر النّاس لا یشکرون نعمة اللَّه فیشرکون به پس روى روا اهل زندان کرد و با آن دو مرد که خواب گفته بودند و ایشان را با سلام دعوت کرد، بعد از آن که بتان را دید در پیش ایشان نهاده و آن را مىپرستیدند.
گفت یا صاحبى السّجن اى یا ساکنیه، «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ» اى اصنام: شىء مختلفة الذوات و الحقایق و الافعال. و قیل متفرّقون اى اصنام و اوثان و جنّ و ملائکة خیر اى اعظم فى صفة المدح و اولى بالاتّباع، «أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» المتفرّد بالالهیّة، القهّار الّذى یغلب و لا یغلب. این همچنانست که جایى دیگر گفت: «آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ». پس عجز بتان را بیان کرد.
گفت: «ما تَعْبُدُونَ» انتما و من على دینکما من دون اللَّه، «إِلَّا أَسْماءً» لا طائل تحتها و لا معانى فیها، «سَمَّیْتُمُوها» آلهة، «أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها» اى بعبادتها، «مِنْ سُلْطانٍ» من حجّة و برهان لا فى کتاب و لا على لسان رسول. و قیل ما انزل لمعبود غیره حقّا و لا جعل لعابد غیره عذرا. این آیت دلیل است که اسم و مسمّى یکى است، نام و نامور. فانّهم کانوا یعبدون الشّخوص المسمّاة و قال فى موضع آخر «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» آن گه گفت: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» اى ما القضاء و القدر و الامر و النّهى فى الخلق الّا للَّه و قد امر خلقه ان یعبدوه وحده و لا یعبدوا معه غیره، «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» اى المستقیم القیّم فعیل من قام الشیء اذا استقام، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» ما للمطیعین من الثّواب و العاصین من العقاب. و فى الحدیث انّ رسول اللَّه (ص) قال: لا یزال الدین واصبا ما بقى من النّاس اثنان.
و فى حدیث آخر لا تقوم السّاعة و فى الارض احد یقول اللَّه.
آن گه با تعبیر خواب آمد گفت: «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ» فى رؤیا هما ثلاثة اقوال: احدها انّهما تحالما و ارادا تجربة علمه. و قیل بل کانت رؤیا حقیقة. و قیل رؤیا الساقى حقیقه و رؤیا صاحب الطعام تحالم، «أَمَّا أَحَدُکُما» اى السّاقى، «فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً» اى یصیر صاحب شراب مولاه فیعود الى منزلته کما کان، «وَ أَمَّا الْآخَرُ» اى الطبّاخ، «فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ» اذا مات مصلوبا. ایشان چون تعبیر خواب شنیدند از گفتن آن خواب پشیمان شدند، یوسف (ع) جواب داد که: «قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» اى قضى اللَّه لکل واحد منکما ما عبّرت رؤیاه صدق فیها ام کذب لانّ هذا من اللَّه لا من تلقاء نفسى «وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ» تأویل الرّؤیا یشوبه الظنون و یتعاوره الحلل و لذلک خاف یعقوب على یوسف و على دینه زمان فقده بعد ما کان قال له فى تأویل رؤیاه: یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ.
و رأى رسول اللَّه (ص) فى منامه انّ ابا جهل اسلم فجاء ابنه عکرمة فاسلم، فقال رسول اللَّه: وقعت.
یوسف آن غلام ساقى را گفت که چنان دانست که او رستنى است، «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» اى اخبر سیدک یعنى الملک بحالى و قل له انّ فى السجن غلاما حبس ظلما، «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» این هر دو ضمیر بیک قول با غلام شود یعنى شیطان از یاد آن غلام ببرد و فراموش کرد یاد کردن یوسف بنزدیک سید خویش. و بقول دیگر هر دو ضمیر با یوسف شود: اى انسى الشیطان یوسف ذکر اللَّه حتى استعان بغیر اللَّه.
و روى عن النبى (ص) انّه قال رحم اللَّه اخى یوسف لو لم یقل اذکرنى عند ربّک لما لبث فى السّجن سبعا بعد الخمس، این خبر حسن روایت کرد، آن گه بگریست گفت: نحن ینزل بنا الامر فنشکو الى النّاس: «فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ» اى سبع سنین.
و قیل سبع سنین بعد الرّؤیا و کان فیه خمس سنین قبل ذلک و هو ما جاء فى الخبر.
و قیل البضع ما بین الثلث الى التسع و اشتقاقه من بضعت الشیء و معناه القطعة من العدد فجعل لما دون العشرة من الثلاث الى التّسع.
قال ابن عباس عثر یوسف ثلث عثرات حین هم بها فسجن و حین قال اذکرنى عند ربّک فلبث فى السجن بضع سنین و انساه الشیطان ذکر ربّه و حین قال لهم انّکم لسارقون فقالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل.