عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۸
نفس از ذکر شهد آن لبم گر بهره ور گردد
عجب نبود که نی از ناله من نیشکر گردد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۹
اگر بیند بخوابم، نرگسش بی‌خواب می‌گردد
اگر با زلف گویم حال دل، بی‌تاب می‌گردد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۰
نه اشکست اینکه در بزم وصال از دیده میآید
نگاهم در نظر از دیدن او، آب میگردد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۲
چون بهله به صید دلم آن مست بر آرد
نی دل، که به تاراج جهان دست بر آرد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۴
نگه را، عکس رخسار تو، شاخ ارغوان سازد
شکست رنگ من، آیینه را برگ خزان سازد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۳
حرف بالای تو گفتم، سخنم گشت بلند
یا مژگان تو کردم، نفسم گیرا شد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۱
دیده ام از بسکه حیران رخ دلدار شد
کاسه چشم از نگاهم کاسه مو دار شد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۳
تنها نه ماه پیش رخت سر فگنده شد
تا شمع دید روی ترا، مرد و زنده شد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۴
شب فراق تو، بر خود حساب روز کنم
اگر سفیدیم از چشم انتظار دمد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۵
دلم چون نامه از حرفش فراموشی نمیداند
زبانم، چون زبان حال، خاموشی نمیداند
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۷
از ضعف چنانم، که چو گریم ز غم او
خون جگرم رنگ بمنزل نرساند
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۴
فکر زلفت، دود دل را دسته سنبل کند
حرف رخسارت، نفس را رشک شاخ گل کند
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۰
به پیش لعل لبت، وصف جان به شیرینی
چنان بود که گیا را نبات میگویند!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۱
آب میگردد بدور لعل او از دود خط
یاد آن روزی که حلوای لبش بی دود بود؟!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۶
بی تو، دانی روز من در کنج غم چون میرود؟
خنده میآید بحالم، گریه بیرون میرود!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۹
ز گرم رویی حسن تو، سخت میترسم
که رفته رفته جمال تو آفتاب شود
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸۰
نظر، ز سیر رخت، چشمه حیات شود
دل، از خیال لبت، شیشه نبات شود
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸۲
از غمش دود نفسها، دسته سنبل شود
از رخش مد نظرها، رشک شاخ گل شود!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸۵
ز رخ چو بند نقابی ترا گشاده شود
ز رنگ شرم تو آیینه جام باده شود
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸۹
همین از نعمت وصلت نصیب سینه چاکان بس
که گاهی دامن زلفت به دست شانه می‌آید